نویسنده: محمد ملکی (جلالالدین)
اشاره
روش مشّا و اشراق، دو روش فلسفی هستند که فیلسوفان در تبیین مسائل فلسفی بر اساس آن مشی میکنند. در این میان، سهروردی از جمله فیلسوفانی است که علاوه بر روش یادشده با رهیافتی به قرآن و عرفان، و عرضه فلسفه خود بر این دو منبع، آموزههای عقل را با آب جاری وحی جلایی دیگر داده و فلسفهای عرفانی را بنیان نهاده است. ساختار کلی این نوشتار در سه بخش اصلی فراهم آمده است: ابتدا مشرب و نظام فلسفی و کلیاتی از افکار شیخ به عنوان مقدمه آمده و سپس مستندات وحیانی، و در پایان عرفان سهروردی به اختصار شرح داده شده است.
مقدمه
سرآغاز حکمت دل کَندن از دنیا، میانه آن مشاهده انوار الاهی، با پایانی بینهایت است.[1]
با نگاهی به تاریخ فلسفه، چه در ایران باستان و چه در یونانِ قبل از ارسطو و پس از آن، به دو اصطلاح «نظام فلسفی» و «مشرب فلسفی» بر میخوریم که تار و پود یک دستگاه فلسفی را تشکیل میدهند. نظام فلسفی، مجموعه آرا و اندیشههای یک فیلسوف ـ الاهی و یا غیرالاهی ـ است که فلسفه مورد نظر او را نظم و سامانی میبخشد. از اینرو، کمتر دیده شده است که چند نفر به واقع فیلسوف باشند و در عین حال در تمام مسائل فلسفی نیز اتفاق نظر داشته باشند (اگر چنین اتفاقی رخ دهد، میتوان گفت: همه فلاسفه دارای یک نظام فلسفی هستند)؛ در غیر این صورت، به شمار فیلسوفان، نظام فلسفی وجود خواهد داشت؛ مانند نظامهای فلسفی از ادریس نبی (هرمس اول) گرفته تا افلاطون، ارسطو، فارابی، ابنسینا، شیخ اشراق و در عصر حاضر علامه طباطبایی و علامه آشتیانی. اما سخن در مشرب فلسفی، اینگونه نیست؛ یعنی به تعدادِ فیلسوفان «مشرب فلسفی» وجود ندارد، بلکه بسیاری از فیلسوفان، دارای یک مشرباند. بهعنوان مثال، ارسطو و کِندی و ابنسینا و پیروانِ اینها، همه و همه، مشّاییمشرباند،[2] و افلاطون و افلوطین و شیخ اشراق و پیروانِ آنان همه دارای مشربِ اشراقاند؛ چراکه «مشرب» همان روشی است که فیلسوف بر آن تأکید دارد و با اتخاذ آن روش بر این باور است که عقلِ فلسفی کمتر به بیراهه رفته و در نتیجه زودتر به مطلوب میرسد. خلاصه اینکه «مشرب» ناظر به محتوای فلسفه نیست، بلکه ساختار و ابزار تفکر مورد نظر یک فیلسوف است. از اینرو، این امکان وجود دارد که فیلسوفانی با نظامهای فلسفی متفاوت، دارای یک مشرب باشند ـ گرچه مشربِ یک فیلسوف بر نظام فلسفی او بیتأثیر نخواهد بود.[3]
در سرزمین ایران و یونان دو مشربِ فلسفی «مشّا و اشراق» بر تار و پود تفکر همه فیلسوفان حاکم بوده است.[4] فیلسوف مشّایی، عقل و برهان را برای کشف حقایق عالم هستی برمیگزیند و فیلسوف اشراقی، بُعد معنوی انسان و کشف و شهود عرفانی و مکاشفات روحانی را نیز با عقل همراه میکند و بر این باور است که با جمع بین کشف و شهود و عقل، مسیر وصول به حقیقت هموارتر خواهد شد. هرچه فیلسوف مشّایی با عالم ملکوت ارتباطی تنگتر داشته باشد و بُعد معنوی را تقویت کند، عقل او نیز کمتر به بیراهه میرود؛ همچنین اگر فیلسوف اشراقی از رمز و راز استدلال و برهان اطلاع کافی داشته باشد، در تحصیل حقایق موفقتر خواهد بود. شیخِ شهید نیز به این معنا اشاره کرده، مینویسد:
اگر سالکی از قوّه استدلال و بحث برخوردار نباشد طبعاً علم او نیز کامل نخواهد بود و همچنین اگر فیلسوفِ عقلی از مراحل سلوک و شهود و مشاهده آیات ملکوت بینصیب باشد، این نیز به کمال نرسیده است.[5]
پس اگر عقل و استدلال و کشف و شهود در یک فیلسوف جمع شود، طبعاً او در سیر و سلوک و کشفِ حقایق و وصول به آن موفقتر خواهد بود و زمانی که این روش و قاعده اصل قرار گیرد و هدف یک فیلسوف علاوه بر تبیین مسائل فلسفی وصول به حق نیز باشد، برتری فلسفه اشراق بر دیگر فلسفهها ثابت خواهد شد.
حال با توجه به این مسائل، در مواجهه با یک دستگاه فلسفی و ریشهیابی آن، سرکار ما با عالَم و یا عوالِمی خواهد بود که انسان یکی از پدیدههای آن عالَم است. فیلسوفان، هر یک، این هستی را به گونهای تفسیر و تأویل کردهاند؛ مغربنشینان، بهویژه در سدههای اخیر، آن را با توجه به مبدئی که خود ساختهاند[6] تفسیر کردهاند و شرقیان ـ که نوعاً فیلسوفان مسلمان از این سرزمیناند ـ با توجه به مبدأ الاهی با محوریت «اَحدیت و واحدیت» ـ که همان «تعین اول و ثانی» باشد ـ به تأویل و تفسیر آن پرداختهاند.[7]
یکی از فرزندان مشرق زمین، حکیم متأله شهابالدین یحیی سهروردی (549ـ587ق) است.[8] به یقین سهروردی یکی از برجستهترین چهرههای تاریخ حکمت اسلامی و فرهنگ ایران زمین است، چه از لحاظ قدرت تفکر و ارزش اندیشه و نظام فکری و چه از جهت زیبایی کلام و توجه عمیق به زبان فلسفی بهعنوان مَرکَب عالیترین اندیشههای اشراقی و عرفانی که در ذات خود از هر گونه تعین صوری و لغوی آزاد است و فقط با کنایه و استعاره میتوان با کلمات محدود، به معانی بیحدّ و حصر آن اشاره کرد.[9]
سهروردی معمار حکمتی است که پی و اساس آن بهوسیله فیلسوفان فارس پایهریزی شده بود. راه و روش این حکمت بر «کشف و شهود» استوار است و هدف آن «کشفِ حقایق عالم هستی» است. درباره فلسفه اشراق، برخلاف فلسفه مشّا و به ویژه فلسفه صدرا، کارِ شایسته و بایستهای صورت نپذیرفته است.[10] حال آنکه بیتردید تبیین آرای خاصِ فلسفی سهروردی و مقایسه آن با دیگر فلسفههای اسلامی و غیراسلامی، نیازمند پژوهشهایی عمیق و جامع است. اگر این فلسفه بهخوبی فهم و درک شود بسیاریاز معضلات عرفان نیز حل میشود؛ چراکه عرفان و اشراق در بسیاری از مسائل با هم هم خوانی دارند و کشف و شهود از پایهها و ارکان در هر دوی آنها شمرده میشود.
حکمت سهروردی در حقیقت، آمیزهای از مبانی نوافلاطونی، تعالیم هرمسی،[11] عرفان و تصوف اسلامی[12] و آموزههای وحیانی است که با اصطلاحات برگرفته از آیین ایرانیان باستان و نوعی مشربِ فلسفی و عرفانی آمیخته با ریاضت و زهدِ مبتنی بر شریعت سخن میگوید؛ سهروردی خود در این باره میگوید:
حکمت وحی الاهی است که به ادریس (هرمس) نبی الهام شد و سپس به دو شاخه تقسیم شد. یکی در ایران باستان و دیگری در یونان و مصر گسترش یافت و سپس وارد تمدن اسلامی شد.[13]
فلسفه عرفانی اشراق جز یک «فلسفه حضوری و عرفانی» چیز دیگری نیست و در واقع صورت اِحیا شده حکمت ایران باستان، هند، مصر و قدمای یونان تا افلاطون است که در قالبی نو بر اساس یافتههای درونی و کشف و شهود عرفانی با توجه به آموزههای شریعت و وحی الاهی بنا شده است. شیخ در بسیاری از آثار خود و بهویژه در حکمه الاشراق به این مطلب تصریح کرده و مینویسد:
ما علم حقیقت را در کتاب خود به نام حکمه الاشراق به ودیعت نهادیم و حکمت باستان را که همواره پیشوایان حکمت در هند و ایران و بابِل و مصر و پیشینیان از حکمای یونان تا زمان افلاطون حکمت خود را دایرمدار آن قرار میدادند و قواعد آن را از آن استخراج میکردند، حیاتی دوباره بخشیدیم و این تفکر، همان خمیره ازلی است.[14]
اشراق: فلسفه عرفانی
در اینجا این واقعیت را نباید از نظر دور داشت که فلسفه محض، مشربی است که تنها با عقل و اندیشه به کاوش در نظام هستی بپردازد ـ بنابراین در دنیای اسلام به جز «فلسفه مشّا»، بهویژه از نوع سینوی آن، فلسفه محض دیگری وجود ندارد ـ و فلسفه اشراق در واقع یک «فلسفه عرفانی» است که نوعی ابداع و مشرب فلسفی مستقلی میباشد. در قرون بعدی جناب ملاصدرا نیز فلسفه دیگری به وجود آورد که اندکی پس از او به «حکمت متعالیه» معروف و مشهور شد؛ آن را نیز به عنوان یک «مشرب فلسفی» قلمداد میکنند. ولی واقع مطلب این است که نظام فلسفی ملاصدرا بر اساس آموزههای دو مشرب «مشّا و اشراق» بنا شده است و در واقع این حکیم بزرگ الاهی ضمن نقد بعضی از دیدگاههای آن دو مشرب، به شرح و بسط آنها پرداخته است. اگر با دقت فلسفی به حکمت متعالیه نگاه شود، میتوان آن را یک نوع شرح مفصل حکمت اشراق قلمداد نمود؛ البته این موضوع را نیز نباید نادیده گرفت که ملاصدرا نظریاتی بدیع در قالب نقد و شرح این دو مشرب ارائه داده است. اگر کتاب الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الأربعه که اُمّالکتاب صدرالمتألهین است از مطالبِ دو جریانِ فلسفیمشّا و اشراق و مباحث کلامی پیراسته شود، شاید بیش از دو جلد آن باقی نماند. از اینرو، فلسفه صدرایی را نمیتوان یک «مشرب فلسفی» مستقل قلمداد کرد؛ بلکه حکمت متعالیه یک «نظام فلسفی» استکه جناب ملاصدرا آن را همراه با نورآوریهایی در بعضی مسائل فلسفی با توجه به دو مشرب مشّا و اشراق تألیف کرده است.
اشراق در لغت و اصطلاح
در میان مورخان و فیلسوفان اسلامی درباره معنای کلمه «اشراق»[15] اختلاف نظر وجود دارد. جرجانی، در کتابِ تعریفات، اشراقیان را افلاطون و پیروان وی خوانده است؛[16] در صورتی که عبدالرزاق کاشانی، در شرح فصوص الحکم، ایشان را از پیروان شیث پیامبر برشمرده است که ارتباط نزدیکی با آموزههای هرمسی دارند. گویا ابن وحشیه، در کتابِ شوق المستهام فی معرفه رموز الاقلام،[17] نخستین کسی است که در دنیای اسلام اصطلاح «اشراق» را به کار برده است؛ او اشراقیان را طبقهای از کاهنان مصری که فرزندان خواهرِ هرمس[18] بودهاند میداند. از این تعریفها چنین برمیآید که همه آنان، حکمت اشراق را مربوط به دوره پیش از ارسطو میدانستهاند، یعنی زمانی که فلسفه هنوز جنبه استدلالی پیدا نکرده بود و کشف و شهود ذهنی عالیترین راه برای دستیابی به معرفت دانسته میشد. به هر حال، واژه «اشراق» به معنای نوربخشی و نوردهی و «مَشرق» به معنای «شرق و خاور» هر دو از ریشه «شرق» به معنای طلوع خورشید، مشتق شدهاند. حکمت اشراق نیز یک نوع طلوع نورِ معنوی است. حکیمان اشراقی واژه «شرق» را به صورتی نمادین به کار بردهاند. استعمال «شرق» به معنای اشراقات نوری بر اساس تشبیه آن به محل طلوع خورشید میباشد که آن هم مبدأ پخش نور است. در نگاه سهروردی «شرق اصغر» نمادی از عالم روحانی و جهان روشنایی است. از اینرو، در کتاب التلویحات از «اشراق اصغر» ـ که به عالم نفوس اشاره دارد ـ و «شرق اکبر» ـ که اشاره به عالم عقول است ـ سخن میگوید و در مقابل آنها نیز «مغرب»، جهان تاریکی یا ماده، را مطرح میکند.[19]
در صد سال اخیر، به ویژه در اواخر حکومت پهلوی، موجی دامن بعضی را گرفت که شاید بتوان ریشه اصلی آن را در آموزههای هانری کربن فرانسوی جستوجو کرد. کربن و به پیروی از او، عدهای در داخل کشور تلاش کردند تا شیخ اشراق را یک حکیم ایرانی محض معرفی کنند.[20] اینان با استناد به پارهای از کلماتِ او، رسالهها و کتابها نوشتند و بُعد ایرانی حکمت اشراق را برجستهتر از آنچه هست نمایاندند، تا حدی که بعضی از آنها ـ که هنوز هم در قید حیاتاند و آشنایی مختصری نیز با فلسفه و تاریخ آن دارند ـ شیخ اشراق را یک فیلسوف مسلمانِ ایرانی ـ زرتشتی معرفی کردند و اندیشه نور و ظلمت را که اساس حکمت اشراق است بر گرفته از آثار و عقاید زرتشت دانستند. عدهای بر این مسئله اصرار دارند که بگویند سهروردی به دو مبدأ اَهورامزدا و اهریمن باور دارد، گرچه هیچ یک از این دو حکیم، از طرح این موضوع نمیخواهند دو آفریننده برای جهان اثبات کنند.[21] مشکل، فهم این عده و عدم آگاهی آنها از اسلام و فلسفه اسلامی است که میخواهند ایران را در مقابل اسلام قرار دهند. البته طرح شیخ اشراق بهعنوان یک فیلسوف ایرانی خود افتخاری بزرگ برای سرزمین ایران است، اما سخن اینجاست که چه لزومی دارد اسلامیت وی کمرنگ جلوه داده شود. شاید این آقایان چنان تصور میکنند که اگر بگوییم شیخ اشراق یک فیلسوف مسلمان است او را عربزده کردهایم. نویسنده محترم کتاب ارزشمندِ نگاهی به سرچشمههای حکمت اشراق و مفهومهای بنیادی آن به بیان تمامی منابع این حکمت پرداخته و مباحث را بهطور مقایسهای و محققانه شرح و بسط داده است، اما دِریغ از یک اشاره به قرآن؛ حال آنکه شیخ تنها در رساله الألواح العمادیه، در بیش از دویست مورد به آیات قرآنی استناد کرده است. شاید ریشه این تفکر، شعوبیگری باشد که در مسائل علمی جایگاهی ندارد.
بهطور قطع خودِ آثار سهروردی نیز این نظریه را رد میکنند؛ حتی به جرئت میتوان گفت که شیخ اشراق اولین فیلسوف ایرانی است که در آثار خود از کتاب و سنت بهره فراوان برده است.[22] اینان از این نکته غفلت کردهاند که چنین معرفیای به ضرر و زیان شیخ است و اگر واقعاً دوستدار شیخ اشراق و ایرانی بودن او هستند نباید چنین کنند؛ چون با این کار شیخ را از جامعیت میاندازند و او را در ایران محدود میکنند و در نتیجه آموزههای او پا از مرزهای ایران بیرون نمیگذارد. خصوصاً که شهرت جهانی شیخ اشراق در مقایسه با ابنسینا بسیار کم رنگتر است و آثار او در مغربزمین و حتی در بین اعراب حضوری همپای آثار ابنسینا ندارد.
در مقابل، بسیاری نیز همواره جامعیت سهروردی را مدنظر داشتهاند؛ بهعنوان مثال علامه آشتیانی ـ که علاقه و ارادتی فراوان به شیخ اشراق دارد ـ ایرانی بودن و مسلمان بودن شیخ را توأمان معرفی میکند. همانگونه که اشاره شد به گواهی آثار سُهرَوردی خود وی هم این یکجانبهنگری را نمیپذیرد. هرچند شیخ بخشی از حکمت خود را از ایرانیان باستان گرفته است، ولی هیچگاه ـ ولو به اشاره ـ در آثار او دیده نشده است که کتاب و سنت را در مرتبهای پایینتر از فلسفه قرار داده باشد. او میگوید: «من تمامِ مسائل فلسفه خود را با براهین عقلی تدوین و سپس همه آنها را بر قرآن عرضه کردم و با مفاد آیات فلسفه خویش را استحکام بخشیدم».[23] نادیده انگاشتن این صراحت او درباره قرآن و سنت، جفای به اوست.
علامه آشتیانی درباره آثار و خود شیخ مینویسد:
ارزش کارهای علمی شیخ اشراق، شهابالدین سهروردی فیلسوف بینظیر ایرانی، اعلی الله قدره فی النشآت الالهیه، و شارحان کلمات و آرا و عقاید او، نظیر علامه محقق و فیلسوف اشراقی کبیر، شمسالدین شهرزوری «رضی الله عنه» ارزیابی نشده است. کتب شیخ اشراق در فلسفه بسیار با اهمیت است. مؤلف این کتب خود یکی از نوابغ عالم بشری و یکی از بزرگترین حکما در حکمت بحثی و ذوقی است که از ایام قبل از سن جوانی، یعنی از دوران قریب به طفولیت شروع به تألیف و تصنیف کرده است و قبل از رسیدن به بیست سالگی از اعاظم حکما باید محسوب شود.[24]
کدامیک از سرورانی که شیخ اشراق را یک ایرانی معرفی میکنند، این چنین به معرفیاو پرداختهاند به هر حال اگر بخواهیم به تمام موارد و یا آرای دیگر حکما درباره شیخ اشراق بپردازیم دامن مقاله به درازا میکشد، لذا به همین مقدار بسنده کرده به بخشبایسته مقاله که همان « مبانی وحیانی و عرفانی فلسفه شیخ اشراق » است، میپردازیم.
1. کتاب و سنت [25]
یکی از منابع و شاید اصلیترین منبع و مبنای فلسفه اشراق، برخلاف فلسفه بحثی، کتاب و سنت است. سهروردی در زمانهای سخن میگفت که فلسفه در نتیجه آثار و مخالفتهای امام محمد غزالی حدود یک قرن بود که به حاشیه رانده شده بود. غزالی ـ که با نوشتن مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه و طرح بیست مسئله در قالب اشکال، تسلط خود را بر فلسفه ثابت کرده بود ـ نقدهایی جدی بر فلسفه وارد کرد؛ اما این نقدها دو نتیجه مثبت در پی داشت: یکی اینکه بسیاری از متکلمان در فضای بازتری به انتقاد از فلاسفه و تفکر فلسفی آنان پرداختند؛ در نتیجه فلاسفه بر آن شدند تا جوابهایی برای متکلمان تدارک ببینند. این انتقادها و پاسخها در تکامل فلسفه بیتأثیر نبود. از طرفی فلاسفه متوجه مسائلی شدند که در واقع نقطه ضعف آنها تلقی میشد و با براهین قویتری به تحریر آن مسائل پرداختند.
در آن دوره انتقاد دیگری نیز از فلاسفه رایج بود: بسیاری فلاسفه را تکفیر و در نتیجه بیدین و زندیق قلمداد میکردند و آنان را به اتهام جلوگیری از رواج مکتب اهلبیت، خصوصاً، و عدم اهتمام آنها به قرآن، عموماً، از متن جامعه مسلمانان میراندند. این مسئله انگیزهای شد که جناب شیخ در مقام پاسخ برآید. طبیعی بود که باید با اهتمام به قرآن و سنت به چنین کاری بپردازد. از اینرو، وی با مبنا قراردادن قرآن به تدوین فلسفه خود پرداخت و فلسفه خود را بر دو رکن «نور و ظلمت»[26] استوار ساخت که برگرفته از قرآن و سنتاند. از اینرو، وی حکمت خود را «حکمت نوریه» نیز مینامد. این واژه در قرآن و سنت مکرر آمده است: «الله نور السماوات و الأرض...»،[27] «یا أیها الناس قد جاءکم برهان من ربّکم و أنزلنا إلیکم نوراً»[28] و دهها آیه دیگر که کلمه «نور» در آنها آمده است. این کلمه در سایر متون دینی و در دعاها[29] نیز آمده است؛ از جمله در دعایی که سید بنطاووس در نهج الدّعوات از سلمان از حضرت زهرا(سلام الله علیها) از پدر بزرگوارش(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرده است و آن حضرت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) سفارش میکند که آن را هر صبح و شام بخواند: «بسم الله النّور، بسم الله نور النّور، بسم الله نورٌ علی نور، بسم الله الذی خلق النّور مِن النّور...».[30] از همه مهمتر، او در رساله الواح عمادی و رساله کلمه التصوف و اللّمحات، به آن اشاره و تمام سعی خود را به کار میگیرد تا پس از استدلال با براهین عقلی، آرای فلسفی خود را با آیات قرآنی توجیه و تأیید نماید. در مقدمه رساله الالواح العمادیه مینویسد: «اصول فلسفه خود را با مبانی فلسفه برهانی کردم، سپس به قرآن استشهاد نمودم و اصول کلی آن را معنا به معنا ثابت کردم».[31] این قویترین دلیل بر استفاده شیخ از قرآن است.
شیخ توجه بسیار به قرآن داشت، او در رساله کلمه التصوف مینویسد: «بر تو باد قرائت قرآن با وجد و طرب و فکر لطیف؛ قرآن را چنان بخوان که گویی بر خود تو نازل شده است».[32] یعنی حذف هر چه واسطه میان عابد و معبود، و عاشق و معشوق است. او از این دست وصایا در رسالههای خود زیاد آورده است. شاید فقها نیز با چنین سوزدلی به مراعات قرآن و شریعت سفارش نکرده باشند. در رساله اللّمَحات مینویسد: «وحی الاهی را زیاد بخوانید».[33] او در اول رساله کلمه التصوف، با عباراتی بسیار لطیف و دلنشین انسانها را به تقوی و قرائت قرآن و مراعات شریعت، توصیه و سفارش میکند و از آنچه مخالف شریعت است بر حذر میدارد. در لزومِ تمسک به کتاب و سنت، در فصلی از این رساله مینویسد: «هر گونه ادعایی که دلیل دینی بر آن گواه نباشد باطل است و کسی که اهتمام به قرآن نکند گمراه گشته و عمر بر باد داده است».[34] در کتاب المشارع و المطارحات مینویسد: «آخرین وصیت من به شما عصمت و پاکی در توحید و اشراق است».[35] همه این سخنان نشاندهنده باورهای شیخ هستند که به یقین از آموزههای وحی و مفسران معصومِ آن آموخته است و چارچوب فکری فلسفی و عرفانی خود را نیز با همین آموزههای دینی سامان داده و حکمت خود را بر این آموزهها بنا کرده است.
حدیث نیز از جمله منابعی است که سهروردی از آن غفلت نکرده است و گاه مطالب خود را به احادیث مستند کرده است. بهعنوان مثال در کتاب حکمه الاشراق ـ که اساسِ فلسفه شیخ اشراق است ـ دعایی را که از رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) ضبط شده است نقل و بدان استناد میکند:
یا نور النّور، احتجبتَ دون خلقک، فلا یدرک نورَک نورٌ، یا نور النّور، قد استنار بنورک کلُ السماوات و استضاء بنورک أهلُ الأرض.... أسألک بنور وجهک الّذی ملأ ارکان عرشک... الخ؛[36]
او در وصیتی که در پایان همین کتاب آمده است شماری از آیات قرآن را در قالب عبارت و به عنوان آخرین وصیت خود بر طالبان حکمت و اشراق توصیه میکند. این خود تعبُّد و دلبستگی فیلسوفی است که اعتبار و اساس کار فلسفی خود را بر کتاب و سنت گذاشته است. او در این وصیت مینویسد: «واعلموا إخوانی، أنّ تذکّر الموت أبداً من المهمّات و إنّ الدار الآخره لهی الحیوان لو کانوا یعلمون[37]؛ و ذکروا الله کثیراً؛[38] فلا تموتنّ إلاّ و أنتم مسلمون».[39] این وصیت شامل کلماتی است که از آیات و روایات، چه به صورت جمله و یا مفردات، عاریه گرفته شده است تا مقاصد خود را با آن بیان نماید.[40]
درست است که سهروردی در تدوین فلسفه خود به جریانات فکری ایران پیش از اسلام[41] و یونان نظر داشته است، اما او در اصل یک فیلسوف اسلامی و تربیت یافته در دامن اسلام است. شاید بتوان گفت که در بین همه فلاسفه، او بیشترین استفاده را از آیات و روایات کرده و در بیان نظریات فلسفی و عرفانی خود به آنها استناد کرده است.[42] به کارگیری قرآن در فلسفه که بخشی از حکمت اشراق بر آموزههای آن بنا شده است را میتوان از ابتکارات فلسفی شیخ اشراق برشمرد. با وجود توجه فراوان به متون فلسفی، سهروردی قرائت و فهم قرآن، نماز شب و روزه را یقینیترین راه رسیدن به خداوند میداند.[43] علامه آشتیانی درباره اینکه قرآن یکی از منابع فیلسوفان و عارفان است مینویسد:
شیخ اشراق و اتباع و اتراب او و جمیع فلاسفه مشّا و شیخ الرئیس و قبل از او معلم ثانی و پیروان آنها از اعاظِم مشّائین، در مقابل قرآن سر تسلیم و تعظیم فرود آوردهاند و مفتخر به فهم آیات و بینات آن بودند و جا به جا شیخ اشراق در مباحث معاد و ربوبیات به آیات قرآن استشهاد کرده و از حضرت ختمی مرتبت به «شارع العرب و العجم» تعبیر مینماید. جمعی از اعاظم حکما بر قرآن تفسیر نوشتند. عارفان بزرگ اسلامی این صحیفه ملکوتی را مأخذ مکاشفات خود قرار دادهاند و همه اعتراف نمودند که احدی قدرت ادای دِین این کتاب را ندارد.[44]
دیگر دلیل، خطبههایی است که سهروردی در آغاز رسائل و کتابهایش نوشته است که همه برگرفته از آیات و روایات هستند. بهعنوان نمونه سهروردی در خطبه رساله هیاکل النّور مینویسد:
امّا بعد، فأقول: یا قیوم، أیدنا بالنّور، و ثبتّنا علی النّور، و احشُرنا إلی النّور، و اجْعَل منتهی مطالبنا رضاک، و أقصی مقاصدنا ما یعدنا لأنّ نلقاک، ظلمنا نفوسنا، لستُ علی الفیض بضَنین؛ أساری الظلمات بالباب قیام فیتظرون الرحمه... و صلی الله علی المصطفی و آله اجمعین؛[45]ادامه دارد ...
پی نوشت:
-
[1]. «أوّل الشروع فی الحکمة هو الإنسلاخ عن الدنیا و أوسطه مشاهدة الأنوار الإلهیة و آخره لانهایة له». شهابالدین یحیی سهروردی، مجموعه مصنفات، ج1، کتاب المشارع و المطارحات، ص195.
-
[2]. البته بین ابنسینای الاهیات شِفا، با ابنسینای نمطهای پایانی الاشارات و التنبیهات، رسالة عشق، رسالة اسرار الصلاة، رسالة حی بنیقضان، رسالة الطیر و بالاخره حکمة المشرقیین، تفاوت اساسی وجود دارد. ابنسینای الاهیات شِفا مشّایی، بلکه رئیس مشّائیان و سرآمد همه آنان است؛ ولی ابنسینای نمطهای پایانی اشارات و بقیة رسائل مذکور، دیگر یک ابنسینای مشّایی صِرف نیست. به گواهی این آثار، این فرزند پرافتخار ایران زمین، در اواخر عمرش گرایش قابل توجهی به حکمت اشراق ایران باستان پیدا کرد.
-
[3]. عبدالرسول عبودیت، درآمدی به نظام حکمت صدرایی، ج1، ص68؛ با مختصری ویرایش.
-
[4]. استاد فتحالله مجتبایی به دو مکتب در دوره اسلامی اشاره میکند و مینویسد: «در دوره اسلامی دو مکتب عمده فکری در ایران بوده است. یکی حکمت مشّا و دیگری حکمت اشراق؛ اولی یک میراثِ یونانی اسلامی شده است که به زبان عربی بیان شده؛ دومی حکمت اشراق که به حکمت فهلویون و حکمت خسروانی معروف شده و اصل ایرانی دارد.» نک: «سهروردی و فرهنگ ایران باستان»، ماهنامه حکمت و معرفت، شماره ششم، سال دوم، 1386، ص12 و فصلنامه اشراق، سال دوم، شماره 4و5، بهار و تابستان 1386، ص38. در این دو منبع که هر دو یک مقاله را چاپ کردهاند استاد از دو مکتب عمده فکری یاد میکند، ولی در «پژوهشنامه متین، شماره چهاردهم، بهار 1381، ص163»، استاد فلسفه اسلامی را بر پایه سه مکتب اصلی، قِوام یافته میداند. گرچه مختصر تفاوتی در متنهای یاد شده دیده میشود، گویا هر سه فصلنامه یک سخنرانی استاد را در قالب مقاله تدوین و چاپ کردهاند. البته نظر مبارک استاد را به اطلاقش نمیتوان پذیرفت.
-
[5]. کتاب المشارع المطارحات، المشرع الثالث، ص361.
-
[6]. تصویری که نوع فیلسوفان مغربزمین از مبدأ ارائه دادهاند یا جنبة الاهی ندارد و یا اگر هم داشته باشد بسیار کمرنگ است. بیشتر آنان مثلِ استیس و غیره، طبیعت را اصل قرار دادهاند. مذهب اصالت طبیعت، بر این اعتقاد است که «پیدایش حالات عرفانی در روح بشر، نتیجه عمل طبیعی است». والتر استیس، عرفان و فلسفه، ص15.
-
[7]. در عرفان اسلامی «اَحدیت» را تعین اول، یعنی ظهور ذات بر ذات، و «واحدیت» را تعین ثانی، یعنی ظهور ذات بر اسما و صفات تفسیر کردهاند. سیدجلالالدین آشتیانی، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، فصل اول، ص205ـ212.
-
[8]. شهابالدین سهروردی، بنیانگذار حکمت اشراق در سال 549 قمری در دهکده پرآوازه سُهرَورد در نزدیکی شهر سلطانیة زنجان به دنیا آمد. در مراغه، اصفهان و شهرهای آناتولی درس ظاهر و باطن آموخت و در 36 سالگی وارد حلب شد و سرانجام به سال 587ق در 38 سالگی به حکم فقیهان بیذکر و فکر، به دار آویخته شد. سهروردی یکی از درخشانترین چهرههای اندیشه و فرهنگ ایرانی است. در تاریخ فرهنگ ما سهروردی از جهتی قرین و قرینة فردوسی است. همانگونه که فردوسی فرهنگ و زبان فارسی را زنده و حفظ کرد، سهروردی نیز فرهنگ و حکمت ایرانیان را احیا و حفظ کرد. فتحالله مجتبایی، «سهروردی و فرهنگ ایران باستان»، ماهنامة اطلاعات حکمت و معرفت، ص12. جهت اطلاع بیشتر از آثار و افکار او رک: مبانی و پیشینه فلسفه اشراق؛ نگارنده در این اثر به تفصیل ضمن معرفی توصیفی آثار وی به تبیین اندیشه و نوآوریهای وی پرداخته است.
-
[9]. مجموعه مصنفات، ج3، مقدمه سیدحسین نصر، ص11؛ ماجد فخری، سیر فلسفه در جهان اسلام، ص313ـ333.
-
[10]. در قرن اخیر دکتر سیدحسین نصر و هانری کُربن با احیای شماری از آثار سُهرَوردی خدمات ارزندهای در معرفی بیشتر شیخ انجام دادند. علامه سیدجلالالدین آشتیانی نیز در بعضی از مقدماتش ضمن معرفی وی از او به عظمت یاد کرده و بعضاً نکاتی را متذکر شده است که دیگران به آن توجه نکردهاند. رک: بهایی لاهیجی، رساله نوریه در عالم مثال، مقدمه علامه آشتیانی.
-
[11]. شیخ از ادریس نبی ـ که در آثار یونانی از او با نام «هرمس یا هِرمس الهرامِسه» یاد شده است ـ با عنوان «والد الحکما» نام میبرد، این پیامبر الاهی قبل از طوفان نوح میزیسته است. جهت اطلاع بیشتر از زندگی ادریس نبی، رک: دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج1، ذیل مدخلِ «ادریس»؛ سیدحسین نصر، جاودان خرد، ج1، ص143ـ165؛ شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ص21؛ ابنقفطی، تاریخ الحکماء قِفطی؛ و اشکوری، محبوب القلوب، ج1، ذیلِ عنوانِ «ادریس».
-
[12]. بین تصوف اسلامی و فلسفة سهروردی یک نوع هماهنگی اساسی وجود دارد، با یک نگاه عمیق و دقیق به حکمة الاشراق، قرابت این دو معلوم میشود. پرداختن به مسائل فلسفی، ذهن را جلا میدهد و به سبب همین جلای ذهن، سالک را برای طی طریقِ دشوار ریاضت آماده میکند؛ از اینرو، شیخ اشراق آموختن فلسفة مشّا را بر سالکان، ضروری میداند. محمدعلی ابوریان، مبانی فلسفه اشراق از دیدگاه سهروردی، ص320.
-
[13]. سیدحسین نصر، سه حکیم مسلمان، ص71ـ72.
-
[14]. مجموعه مصنفات، ج1، کتاب المشارع و المطارحات، مقدمة هانری کربن، صXLI.
-
[15]. «اشراق» در لغت اسم مصدر و به معنای درخشش و نورافشانی آفتابِ در حال طلوع است. البته معنای مصدری و حاصل آن را نیز میتوان اراده کرد. (رک: المنجد، تاج العروس و لسان العرب، ذیلِ واژه «إشراق»). در قرآن هم واژة «اشراق» آمده و به همین معنا به کار رفته است: «و اشرقتِ الارض بنور ربّها» (زمر: 69). امام علی(ع) نیز در حدیثی که به حدیث «حقیقت» مشهور است این واژه را به کار برده است: «نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره» (رک: شهرزوری، شرح حکمة الاشراق، ص402).
-
[16]. کتاب التعریفات، ص41.
-
[17]. این کتاب در سال 1806م در لندن به چاپ رسیده است. استاد مطهری بر این باور است که ابنوحشیه و کتاب او هر دو مجعول و ساخته دست ایرانیان است و یا از ساختههای شعوبیه علیه اعراب است. استاد این مطلب را از قول تقیزاده نقل و خود سندی ارائه نمیدهد. مجموعه آثار، ج7، ص510.
-
.[18] ادریس را در سراسر قرون وسطا در شرق، و در بعضی مکتبهای غرب، مؤسس فلسفه شمردهاند.
-
[19]. التلویحات، ص110؛ سیدحسین نصر، تاریخ فلسفه در اسلام، ج1، ص537. به نقل از: سیما نوربخش، نور در حکمت سهروردی، ص52.
-
[20]. این تفکر همچنین سعی داشت و دارد که ابنسینا را یک پزشکِ ایرانی منهای جنبه شیخالرئیسی او ـ که در الاهیات شِفا و در مباحث عرفانی الإشارات و التنبیهات نمود پیدا کرده است ـ معرفی نماید.
-
[21]. دربارة ثنویان نک: سیدمحمدرضا جلالی نایینی، ثنویان در عهد باستان.
-
[22]. درست است که قبل از وی ابونصر فارابی و ابنسینا هم توجه کاملی به کتاب و سنت داشتهاند، ولی حکایت این عقل سرخ، حکایت وحی است و سنت.
-
[23]. رسالة کلمة التصوف، ص34.
-
[24]. عبدالرزاق لاهیجی، رساله نوریه در عالم مثال، مقدمة سیدجلالالدین آشتیانی، ص35ـ37.
-
[25]. یکی از منابع شناخت دین در کلام و غیره، کتاب و سنت است، ولی این مطلب نباید نادیده گرفته شود که دعاها و خطبههایی که از امامان معصوم به ما رسیده است، مِثل نهج البلاغه و صحیفه سجادیه و دعاهایی چون ابوحمزه ثمالی، سَحر و کمیل و غیره در اینجا جزء منابع سنت محسوب میشود.
-
[26]. مراد از «نور و ظلمت» در فلسفه اشراق همان «واجب الوجود و ممکن الوجود» است. ولی استاد مطهری مینویسد: «نباید مراد شیخ اشراق از «نور» واجب الوجود باشد، چون اگر چنین باشد، نباید این قدر اصرار بر اعتباری بودن وجود نماید» (مجموعه آثار، شرح مبسوط منظومه، ج1، ص179). در جواب استاد باید گفت که مراد شیخ از «نور» حقیقت واحدی است که دارای مراتب است و این مراتب اعتباری است. کما اینکه خود استاد هم به حقیقت واحده اشاره کرده است.
-
-
-
[29]. فیض کاشانی در کتاب کلماتِ مکنونة، و امام خمینی در شرح دعای سحر، و ملاهادی سبزواری در شرح دعای مصباح و جوشن کبیر، تأثیرپذیری حکمت از دعا را در قالب کلماتی آوردهاند.
-
[30]. رک: الدعوات راوندی، ص208.
-
[31]. مجموعه مصنفات، ج4، ص34.
-
-
-
-
[35]. کتاب المشارع و المطارحات، ص506. با اینکه او یک فیلسوف است و طبعاً باید پیروان خود را به حفظ و نشر فلسفه و بهویژه فلسفة خودش سفارش بکند، ولی آخرین وصیت او حفظ قرآن و شریعت است. نکتهای که تذکر آن در اینجا بیفایده نیست، عبارت شیخ است که برگرفته از آیة کریمة «واعتصموا بحبل الله» (آلعمران: 103) میباشد. با کمال تأسف بسیاری از مفسران کلمة «واعتَصِموا» را به معنای «چنگ زدن» گرفتهاند که چندان قرابتی با معنای این واژه ندارد. «واعتَصِموا» از ماده «عصم» است که به باب افتعال رفته است؛ باب افتعال به معنای ثلاثی مجرد هم آمده است، مثل «اکتسب» به معنای «کسب»؛ لذا «واعتصِموا» به معنای «عصم» است؛ یعنی معصوم و بیگناهشدن. با توجه به این معنا، آیة کریمه میفرماید: «اعتصام و معصوم شدن از گناه و انحرافات، در حبل الله است». حبل در اینجا کنایه از پیروی از خط و رهروی راه خداست، یعنی هر کسی در راه خدا باشد و از خط خدا پیروی کند معصوم و بیگناه خواهد بود، و لذا خدا امر میکند که اگر جویای عصمت هستید این چنین باشید، و شیخ هم شرط عصمت را حبل التوحید و اشراق دانسته است.
-
[36]. حکمة الاشراق، ص164. از این استنادات در آثار وی زیاد به چشم میخورد و حال آنکه فیلسوفان دیگر چنین رویکردی ندارند. این دعا در مکارم الاخلاق، ص342 آمده است.
-
-
-
-
[40]. رک: حکمة الاشراق، ص259ـ260.
-
[41]. اساساً شیخ حکمت را جدای از دین و دین را جدای از حکمت نمیداند، حتی فلسفة حکمت باستان را نیز جزو دین قلمداد میکند. غلامحسین ابراهیمی دینانی، نصیرالدین طوسی فیلسوف گفتوگو، ص144ـ146.
-
[42]. بهعنوان نمونه رک: رسالة الالواح العمادیه فارسی و عربی، و رسالة کلمة التصوف. سهروردی در هر کدام از این سه رساله، شاید به بیش از صد آیه و روایت استناد کرده است.
-
[43]. کتاب التلویحات، ص113.
-
.[44]سیدجلالالدین آشتیانی، مقدمه رسائل حکیم سبزواری، ص163.
-
[45]. رساله هیاکل النور، تصحیح محمد کریمی زنجانی، ص67.
پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب