كلمات كليدي : اتحاد عاقل و معقول، اتحاد اندکاکی، معلوم بالعرض
نویسنده : محمد درگاهزاده
اتحاد عاقل و معقول یکی از مباحث مهم فلسفه اسلامی در باب علم و ادراکات، میباشد. در فلسفه ادراک کلیات، تعقل و معلومات کلی، معقول نامیده میشود. امّا مسئله اتحاد عاقل با معقول، تنها اختصاص به معلومات کلی ندارد بلکه طرفداران این نظریه در مورد مطلق معلومات (اعم از علوم حسی و خیالی و عقلی) به اتحاد آنها با نفس قائلند.
البته خود نفس نیز دارای مراتب است و هر کدام از این علوم با مرتبهای از مراتب نفس متحد میشود. یعنی نفس در مرتبه ادراک حسّی با صورت محسوس یکی میشود در مرتبه ادراک خیالی با صورت متخیله متحد میشود. بنابراین اتحاد عاقل و معقول تنها بعنوان نمونه گفته میشود و مقصود اتحاد مطلق معلومات با عالم میباشد.1
عاقل
مقصود از عاقل، ادراک کننده کلیات است.
معقول
مقصود از معلوم، معلوم بالذات است. توضیح اینکه در هر ادراکی مانند ادراک به یک درخت سه چیز وجود دارد:
1- عالم و نفس انسان؛
2ـ درخت خارجی؛
3ـ صورت ذهنی درخت (علم ما به درخت)؛
صورت علمی درخت ، معلوم بالذات نامیده میشود و وجود خارجی آن معلوم بالعرض نامیده میشود. زیرا علم نفس، بواسطه صورت علمی درخت حاصل شدهاست و درخت خارجی به تبع این علم (صورت ذهنی) برای ما معلوم میگردد.2
اتحاد
اتحاد در لغت به معنی یکی شدن است، امّا مقصود از اتحاد در این مسئله نوع خاصی از یکیشدن میباشد. از آنجا که شناخت معنای اتحاد، کلید دریافت نظریه اتحاد عاقل و معقول است، لذا کمی با تفصیل به معنای اتحاد میپردازیم:
اتحاد عالم با معلوم از نوع اتحاد جوهر با عرض نیست بلکه نوع خاصی از اتحاد است که از آن به اتحاد اندکاکی تعبیر میشود. توضیح اینکه درباره نسبت نفس با معلومات خود، دو نظریه مطرح است:
1ـ فلاسفه مشاء معتقدند که نسبت نفس با معلومات خود از قبیل اتصاف موضوع به اعراض است مانند سفیدی که بر دیوار عارض میشود. طبق این نظریه، نفس با عالم شدنش در ذات خود هیچ تغییری نمییابد و تنها اعراض آن زیاد می شود، مانند اتاقی که نقش و نگارش زیاد شده باشد.
2- از نظر قائلین به اتحاد عاقل و معقول، مقصود از اتحاد فراتر از اتحاد عرض با موضوع خود است در اتحاد عرض با موضوع هرچند عرض حقیقتاً با موضوع خود متحد میشود امّا مرتبه عرض غیر از مرتبه جوهر است در اتحاد سفیدی با دیوار هیچگاه سفیدی، دیوار نشدهاست. امّا نفس به هنگام ادراک یک چیز ،همان چیز میشود. یعنی نفس به هنگام عالم شدن تحول پیدا میکند و با علم خود یکی میشود، همانند نطفه که به انسان تبدیل میشود.
تاریخچه این مسئله
اتحاد عاقل و معقول را در آغاز به فیلسوف معروف « فرفوریوس » شاگرد فلوطین نسبت دادهاند.
در میان فلاسفه مسلمان ابن سینا از جمله کسانی است که این قاعده را انکار کرده است. وی در بیشتر آثار فلسفی خویش، این قاعده را مورد بحث فلسفی قرارداده و برای ابطال آن برهان اقامه نموده است.
صدر المتالهین، این قاعده را از جمله پیچیدهترین مباحث فلسفی دانسته که تا زمان وی، برای هیچ یک از فلاسفه مسلمان توفیق تنقیح و توضیح آن حاصل نشده است،برهانی که صدرا برای اثبات این قاعده میآورد معروف به برهان تضایف است.3 درمیان فلاسفه بعد از او نیز این قاعده مورد توجه بوده و بیش از همه حاجی سبزواری به این نظریه پرداخته است و شش برهان در اثبات آن نقل کرده است.
جایگاه این قاعده در فرهنگ عمومی جامعه
با قطع نظر از اصطلاحات پیچیدهای که دربیان این نظریه و اثبات آن به کار رفته،فایده این نظریه از نظراخلاق این است که هرکس داناتر است،انسانتر است، و علم و اندیشه و تعقل، با گوهر جان آدمی پیوند مییابد و کارنامه او را تشکیل می دهد و در دنیا و آخرت، قرین جدایی ناپذیر او، بلکه خود اوست محتوای این قاعده در ادبیات ما نیز بازتاب داشته است مولوی دراین باره میگوید:
ای بــرادر تو همان اندیشهای ما بقی تو استخوان و ریشهای
گر گلست اندیشه تو گلشنی ور بود خاری تو هیــــمه گلخنی
«مولوی»
حافظ هم گویی به این نظریه، نظر دارد که میگوید:
گوهر معرفت اندوز که خود ببری که نصیب دگرانست نصاب زر و سیم
«حافظ»