كلمات كليدي : حكم، جدلي الطرفين
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
بعضی از فلاسفه دروه باستان به نحوی در تحلیل مسائل به تعارضات ذهن بشر توجه داشته اند. شاید از لحاظ تاریخی در قرن پنجم قبل از میلاد استدلال های پارمنیدس و شاگرد وی زنون را بتوان نمونه ای از همین تعارضات دانست. در مثال معروف آخیلس و لاک پشت از لحاظ عقلانی می توان نشان داد که آخیلس به لاک پشت نمی رسد. این فلاسفه همین مثال را نمونه ای از عدم تجانس امر معقول با امر واقع تلقی نمودهاند[1].
کانت بحث باستانی تعارضات را به دوره جدید آورده است، با این تفاوت که آن را در مورد مسائلی که در حد محسوس و مقولات فاهمه غیر قابل اعمال و غیر موجه باشد نشان داده و فقط معانی پیشینی عقل نظری یعنی در مورد مسائل مابعدالطبیعه آنها را صادق دانسته است[2].
کانت در این رابطه توهمات جهان شناسی مبتنی بر اصالت عقل که « مسائل یا احکام جدلی الطرفین» نامیده شده اند را مطرح می کند و نشان می دهد که درباره این مسائل انسان قادر نیست به صدور یک حکم قطعی و یک جانبه اکتفا کند و ناچار دو حکم متعارض به ذهن انسان خطور می کند. به عبارت دیگر ذهن دچار نوعی استدلال دیالکتیکی می شود که حکم اصلی آن « وضع/ تز» و حکم معارض آن « وضع مقابل/ آنتی تز» نامیده می شود[3].
اساسا از نظر وی یک حکم معارض یا جدلی الطرفین هنگامی حاصل می شود که هر یک از دوقضیه متناقض قابل اثبات باشد. بنابراین اگرچه این دو حکم متقابلا یکدیگر را نفی می کنند ولی در واقع به لحاظی و به معنایی هردو معتبرند[4]. یک حکم جدلی الطرفین مغالطه خاصی است که امکان می دهد یک گزاره و نقیض آن را از مقدمه ی واحد استنتاج کنیم. البته احکام جدلی الطرفین، از نظر کانت تناقض اصیل به شمار نمی آیند، زیرا هر دو گزاره ای که هر یک از این احکام را تشکیل می دهند، به دلیل آنکه بر فرض غلطی بنا شده اند کاذب اند. او این « نوع تعارض را دیالکتیکی می داند و تعارض مربوط به متناقضان را آنالیتیکی[5].»
هدف « نقد» کانت آن است که این فرض غلط را ریشه کن سازد و نشان دهد که این فرض از کاربرد «تصورات یا ایدههای» عقل شخص نشات میگیرد.[6].
در برخورد با مساله جدلی الطرفین می توان دو شیوه را در پیش گرفت:
الف) می توان نشان داد که قضایای به ظاهر متناقض مورد بحث واقعا نیز با هم تناقض دارند و از فرضی لازم می آیند که تباین در ذات آن است. مثلا در این دو قضیه که یکی می گوید « دایره ی مربع، مدور است» و دیگری می گوید « دایره ی مربع مدور نیست» مساله بدین نحو حل می شود که نشان دهیم هر دو قضیه از فرض دایره ی مربع نتیجه می شوند که آن فرض خود مستلزم تناقض است.
ب) می توان نشان داد که قضایای به ظاهر متناقض واقعا به هیچ وجه با هم تناقض ندارند و مانعه الجمع نیستند. مثلا اینکه کسی می گوید « غایت زندگی مرگ است» و دیگری می گوید « غایت زندگی مرگ نیست» ، رفع تناقض میان این دو گزاره به این نحو است که نشان دهیم لفظ غایت در مورد اول به معنای « پایان» و در مورد دوم به معنای « هدف و مقصود» به کار رفته است و این دو معنا با هم اختلاف دارند و بنابراین تناقضی وجود ندارد[7].
در این رابطه کانت از چهار حکم معارض بحث می کند. وجه مشترک این احکام به طور کلی چنین است که فروض اصلی نمودار نظرگاه مابعدالطبیه اصالت عقلی جزمی است و فروض معارض با فرض های اصلی، نمودار نظرگاه اصالت تجربه است.[8]
1)حدوث و قدم عالم
فرض اصلی یا تز: « عالم از نظر زمان آغازی داشته و از نظر مکان محدود و متناهی است[9]»
فرض خلاف یا آنتی تز: « عالم از نظر زمان بی آغاز است و از حیث مکان حدی ندارد، بلکه از حیث زمان و مکان هردو نامتناهی است[10]».
اثبات فرض اصلی: اگر عالم آغازی نداشته باشد باید سلسله ای از حوادث نامتناهی وقوع یافته و قبل از لحظه کنونی به اتمام رسیده باشد. حال آنکه واضح است که سلسله نامتناهی هرگز به اتمام نمی رسد. بنابراین عالم باید از نظر زمانی آغازی داشته باشد[11].علاوه بر آنکه اگر عالم از حیث مکان محدود نباشد باید قبول کنیم که مکانی بدون محتوا وجود داشته است. در این صورت عقل چگونه می تواند بپذیرد که به یک باره این مکان مملو از پدیدارهای متنوع و متفاوت شده باشد؟![12]
اثبات فرض مخالف: اگر عالم آغاز زمانی داشته باشد می باید فرض وجود زمانی خالی از شروع عالم فرضی صحیح باشد. ولی در زمان خالی هیچ صیرورت و ابتدایی ممکن نیست زیرا اینکه چیزی در زمان خالی به وجود بیاید بی معناست. پس عالم آغاز زمانی نداشته است. همچنین در مورد عدم تناهی مکانی عالم اگر فرض کنیم عالم از حیث مکان محدود و متناهی است باید در یک خلا یا مکان خالی وجود داشته باشد و در این صورت باید با مکانی خالی نسبتی داشته باشد در حالی که مکان خالی هیچ است و نسبت داشتن با هیچ و عدم هم خود هیچ و عدم است. بنابراین عالم نمی تواند از حیث مکان متناهی و محدود باشد[13].
2)بسیط یا مرکب بودن جهان
فرض اصلی: « هر جوهر مرکبی در عالم مشتمل بر اجزاء بسیط است و چیزی در عالم وجود نداردکه یا خود بسیط نباشد یا مرکب از اجزاء بسیط نباشد. [14]»
فرض خلاف: « هیچ چیز مرکبی در عالم مشتمل بر اجزاء بسیط نیست و شی بسیط هم در هیچ جا یافت نمی شود.[15] »
اثبات فرض اصلی: در این تعارض فرض اصلی مشعر بر این است که جوهر (شی) مرکب، مرکب از اجزایی غیر قابل تقسیم است. جهان مرکب از همین اجزای غیر قابل تقسیم است و افزون بر آنها هیچ چیز دیگری وجود ندارد. استدلال کانت بدین صورت است: فرض می کنیم که جواهر مرکب از اجزای غیر قابل تقسیم به وجود نیامده باشند. در این صورت اگر ما این جواهر مرکب را منحل در اجزایشان تصور کنیم، این اجزا لاجرم باید بسیط باشند زیرا در غیر این صورت اصلا چیزی باقی نمی ماند. ما اگر فی المثل ماشینی را باز کنیم، در آن مقداری پیچ، مهره، فنر و غیره خواهیم یافت. ما می توانیم اینها را به منزله اجزای بسیطی که ماشین مرکب از آنهاست لحاظ نماییم. در ضمن می توانیم هر یک از این اجزا را به منزله چیزی که خود مرکب از اجزای کوچک تر است در نظر بگیریم و باز در مورد این اجزای کوچک تر نیز می توان قایل شد که مرکب از اجزای کوچک تر از خودند و بدین ترتیب هر شی ممتدی به طور لایتناهی قابل تقسیم خواهد بود. اجزای مرکبه جوهر گویی در دست ما تجزیه می شوند و به هیچ بدل می شوند؛ به نحوی که هیچ اثری از آثارشان باقی نمی ماند. به همین دلیل فرض وجود یک جوهر مرکب از اجزای غیر قابل تقسیم ضروری است[16].
اثبات فرض خلاف: فرض خلاف مشعر بر این است که هیچ شی مرکبی که مرکب از اجزای بسیط باشد وجود ندارد و اساسا هیچ شی بسیطی را نمی توان یافت. اگر فرض کنیم که اشیایی مرکب از اجزای بسیط و غیر قابل تقسیم می باید بالضروره از نظر مکانی ممتد باشند، زیرا یک شی مرکب از اجزای ناممتد هرگز نمی تواند سبب پیدایش یک شی ممتد گردد. هر چیزی که ممتد است قابل تقسیم است و لذا بسیط نیست. ما هر قدر فرایند تقسیم شی ممتد را ادامه دهیم هرگز نمی توانیم به چیزی که ناممتد است نیل پیدا کنیم. کانت با اشاره به این نکته که در وضع مقابل گفته شد شی بسیطی وجود ندارد و این شی بسیط ( غیر قابل تقسیم) را هرگز نمی توان از طریق تجربه تایید نمود و حتی اگر چیزی بسیط باشد هرگز در شهود پدیدار نمی گردد، اثبات می کند که بر این مبنا کسی نمی تواند به صورت موجهی استنتاج نماید که شی بسیط در خارج هم وجود دارد. از نظر کانت ما هرگز چنین حقی نداریم که از شهود امر بسیط وجود آن را استنتاج کنیم[17].
3)مساله علیت
فرض اصلی: « علیت بر طبق قوانین طبیعت تنها علیتی نیست که پدیدارهای عالم از آن حاصل میشوند. برای تبیین آنها علیت دیگری باید فرض شود، یعنی علیت از راه آزادی و اختیار.[18]»
فرض خلاف: «آزادی و اختیار وجود ندارد و همه چیز در عالم فقط بر طبق قوانین طبیعت حادث می شود.[19]»
اثبات فرض اصلی: فرض کنیم فقط یک قسم علیت است، یعنی علیت بر طبق قوانین طبیعت. در این صورت هر حادثه ای به وسیله حادثه سابق ایجاب می شود و هکذا الی غیر نهایه و هیچ آغاز و ابتدایی ممکن نیست و لذا سلسله علل تمام نمی شود. اما قانون طبیعت این است که هیچ چیزی بدون علتی که به نحو پیشینی ایجاب شده باشد واقع نمی گردد و این قانون، اگر علیت هر علتی خود معلول علت سابقی باشد، انجام نخواهد شد پس باید یک علیت به خودی خود باشد که منشا یک سلسله پدیدارهاست که بر طبق علل طبیعی جاری می شوند[20].
اثبات فرض خلاف: علیت آزاد من عندی مستلزم حالتی از علت است که خود معلول نباشد، اما این فرض خلاف قانون طبیعی علیت است و وحدت تجربه را غیر ممکن می سازد. بنابراین آزادی در تجربه یافت نمی شود و توهم و ساخته اندیشه است.
معلوم نیست چه می گوید[21].
وجود و عدم واجب الوجود
فرض اصلی: « آنچه به عنوان وجود واجب مطلق، چه به صورت جزء عالم و چه به صورت علت آن وجود دارد متعلق به عالم است.»
فرض خلاف: هیچ وجود واجبی به عنوان علت عالم، چه در خود عالم و چه خارج از آن وجود ندارد.[22]»
اثبات فرض اصلی: در این تعارض فرض اصلی مشعر به این است که یک وجود واجب به عنوان جزئی از جهان یا به عنوان علت آن وجود دارد. استدلال کانت در این مورد چنین است: جهان تجربه، جهان تغییر است. یک تغییر فقط وقتی تبیین میشود که به منزله معلول تغییر پیشین- که خود باید به مثابه معلول تغییر دیگر ملاحظه شود- در نظر گرفته شود. بنابراین هر تغییری مستلزم فرض قبلی یک سلسله از تغییرات است که همه آنها باید به مثابه شروط [ آن تغییر] منظور گردند. این سلسلهها اگر کامل نباشند، در این صورت سلسله هایی که اساسا شرط وجود هر چیزی هستند که حادث می شوند نیز کامل نخواهد بود. بر حسب استدلال کانت، فرض ناکامل بودن سلسله تغییرات از نظر منطقی همان اندازه نامعقول است که مثلا فرض کنیم یک طنین [ بازتاب ] یک طنین دیگر است و طنین دوم نیز به نوبه خود ناشی از یک طنین سوم است و همین طور تا بی نهایت. بدین ترتیب هرگز به طنینی که ناشی از طنین دیگری باشد که خود یک طنین نباشد نخواهیم رسید [23].
به همین جهت سلسله شروط می باید کامل باشد؛ این در صورتی میسر است که چیزی خودش شرط چیز دیگری نباشد و در واقع بدین معنی نیست که چیزی نامشروط یعنی متکی به خود باشد تا آنکه ضرورتا موجود باشد. این شرط نامشروط تمام موجودات، خود جزئی از جهان تجربه است. از آنجا که علت باید بر معلول خود مقدم باشد وجود واجب را نیز فقط از این حیث که در زمان موجود است و لذا ضرورتا در جهان تجربه است میتوان تصور کرد[24].
اثبات فرض خلاف
در فرض خلاف گفته شد که یک موجود واجب علی اطلاق نه می تواند جزئی از جهان باشد و نه می تواند علت آن باشد. حال فرض کنید یک چنین موجود واجبی وجود داشته باشد در این صورت دو احتمال وجود دارد: 1) یا اینکه این موجود داخل در جهان است. 2) یا اینکه در خارج از جهان موجود است. اگر در داخل جهان باشد باز دو احتمال وجود دارد: یا اینکه جزئی از جهان است و یا اینکه خود عین جهان است.
اگر این موجود جزئی از جهان باشد در این صورت می باید نخستین حلقه از زنحیره علل باشد یعنی باید یک علت نامعلل باشد. ولی از طرف دیگر این موجود از آنجا که جزئی از جهان است می باید در زمان باشد. اما پذیرفتنی نیست که چیزی در زمان حادث شود بدون آنکه بر طبق قانون علت و معلول چیز دیگری پیش از آن حادث نشود.
بر حسب احتمال دوم، موجود واجب به منزله جزئی از جهان تصور نمی شود بلکه به مثابه خود جهان یعنی به عنوان موجودی که عین سلسله نامحدود علل و معالیل است تصور می شود. بر این اساس، سلسله ای که کلا مرکب از حلقات مشروط غیر ضروری است مقوم یک وجود نامشروط و واجب می شود که امری محال است. اگر هیچ یک از اجزاء سلسله ای به نحو ضروری موجود نباشند، خود آن سلسله نیز نمی تواند واجد ضرورت باشد. [25]
کانت این احتمال که وجود واجب ممکن است در خارج از عالم به عنوان علت آن موجود باشد را به این دلیل منتفی می داند که نقش این وجود واجب به عنوان علت مستلزم اعمالِ افعالش در زمان می باشد اما از طرفی اگر چیزی در زمان باشد نمی تواند خارج از جهان باشد بلکه بالضروره باید جزئی از آن باشد[26].
کانت از بررسی آنتونومی ها یعنی ستیزه های بی پایان متافیزیک سنتی به این اندیشه رسید که باید عیب و خطایی در کار باشد که نه برخاسته از اشتباه های جزئی بلکه برآمده از ذات خرد و خردورزی است.[27]