كلمات كليدي : مقولات، مفاهيم پيشيني و پسيني، حس، زمان، مكان
نویسنده : امير قرباني
امانوئل کانت در 22 آوریل در شهر کونیکسبرگ، کشور پروس به دنیا آمد. او فرزند چهارم از نه فرزندی بود که از یک یراقساز فقیر و همسرش به دنیا آمدند که هر دوی آنها پیرو مذهب لوتر بودند.
کانت در دانشگاه کونیکسبرگ تحصیل کرده بود و تا 73 سالگی در این دانشگاه تدریس کرد. او در این سن استعفا داد زیرا از او درخواست شده بود که دیدگاههای خود را درباره مذهب وارد تدریساش نکند. او در طول عمر خود به قدری مشهور شده بود که دانشجویان فلسفه از سرتاسر اروپا برای شرکت در سخنرانیهای او میآمدند و او مجبور بود به رستورانهای مختلف برود تا از ستایشکنندههایی که میخواستند ناهار خوردن او را تماشا کنند، اجتناب کند. هنگامی که کانت در 12 فوریه 1804 درگذشت. مراسم تشییع جنازه او راهبندانهایی را در کونیکسبرگ ایجاد کرد. ناقوسهای شهر نواخته شدند و جمعیت ستایشگران که تعداد آنها به هزاران نفر میرسید، مسیر آن را به سمت کلیسای جامع دانشگاه بند آوردند.
ریشههای فلسفه کانت
کانت به عنوان شاگرد لایبنیتس شروع کرد، اما مطالعه فلسفه هیوم باعث شد او از « خواب جزمی» خود بیدار شود و بکوشد فلسفه را از شکاندیشی که هیوم در آن ایجاد کرده بود، نجات دهد. هیوم معتقد بود، تمام نتیجهگیریهایی که میتوانیم درباره هر چیزی به دست آوریم بر تجربه ذهنی استوار هستند، زیرا این تنها چیزی است که میتوانیم مستقیما با آن روبرو شویم. به عقیده هیوم، تمام اظهارات درباره ماهیت دنیای مادی یا درباره اخلاقیات، از برداشتها، اندیشهها و احساسهایی ناشی میشوند که آنها برمیانگیزند و همینطور از نحوهای که آنها به وسیله قوانین تداعی سازمان مییابند. حتی علیت، که برای بسیاری از فیلسوفان و دانشمندان اهمیت زیادی داشت، در فلسفه هیوم به عادت ذهن تنزل یافته بود. مفاد این دیدگاه هیوم آن است که برای مثال، حتی اگر B همیشه به دنبال A باشد و فاصله بین این دو همیشه یکسان باشد، هرگز نمیتوانیم نتیجه بگیریم A موجب B میشود، زیرا راهی وجود ندارد که رابطه علیتی بین این دو رویداد را ثابت کنیم. از نظر هیوم، فلسفه منطقی، علم طبیعی، و فلسفه اخلاقی همگی به روانشناسی ذهنی تنزل مییافتند. بنابراین از هیچ چیزی نمیتوان با اطمینان آگاه شد، زیرا کل دانش بر تعبیر تجربه ذهنی استوار است[1].
فلسفه کانت
کانت اگرچه تحت تاثیر هیوم از دگماتیسم دست برمیدارد اما فلسفه نقادی او طرحی است در مقابل فلسفه هیوم؛ اگر تجربهگرایی هیوم درست باشد، نتیجه آن انکار شناخت است و در مقابل اگر شناخت درست باشد اصالت تجربه نادرست است. کانت اعتبار شناخت را میپذیرد و بنابراین خود را در مقابل هیوم میبیند. در نتیجه کانت در فلسفه نقادی خود دو وظیفه اصلی دارد: 1- اثبات اعتبار شناخت علمی و تجربی و 2- اثبات ناممکن بودن مابعدالطبیعه. کانت نیز همچون هیوم استفاده از مفاهیم پیشینی در قلمرو مابعدالطبیعه را رد میکند اما برخلاف هیوم کاربرد این مفاهیم را در علم میپذیرد. بنابراین میتوان گفت هدف کانت در فلسفه نقادی عبارت است از: 1- اثبات درستی کاربرد مفاهیم پیشین در قلمرو علم و 2- اثبات نادرستی کاربرد مفاهیم پیشینی در امور غیرتجربی و متافیزیک. بر این اساس کانت در توضیح فلسفه نقادی خود برای دستیابی به این دو هدف ساختاری را مطرح مینماید و بنابرآن ساختار اظهار میدارد که فرآیند شناخت از تعامل ادراک حسی (به عنوان ماده شناخت) و مقولات 12گانه فاهمه بهعلاوه دو عنصر پیشینی زمان و مکان (به عنوان ساختار و صورت شناخت) حاصل میگردد.
عمدهترین کتابی که کانت در آن فلسفه نقادی خود را مطرح میکند «نقد عقل محض» است. او این کتاب را به سه بخش اساسی تقسیم میکند: 1- حسیات استعلایی، 2- تحلیل استعلایی و 3- جدل و وظیفه هر یک از این بخشها را پاسخ به سوالات زیر میداند:
1- احکام ترکیبی پیشین در ریاضیات چگونه ممکن هست؟
2- احکام ترکیبی پیشین در طبیعیات چگونه ممکن است؟
3- آیا احکام ترکیبی پیشین در مابعدالطبیعه ممکن و رواست؟
الف: مقولات فاهمه
کانت با ثابت کردن اینکه برخی واقعیتها یقینی هستند و صرفا بر تجربه ذهنی استوار نیستند، تصمیم گرفت ثابت کند هیوم اشتباه کرده است. او بر تحلیل هیوم در مورد مفهوم علیت تمرکز کرد. کانت با هیوم موافق بود که این مفهوم در تجربه با هیچ چیزی مطابقت ندارد. به عبارت دیگر، هیچ چیزی در تجربه ما ثابت نمیکند که یک چیز موجب دیگری میشود. اما کانت پرسید، اگر مفهوم علیت از تجربه ناشی نمیشود، پس از کجا ناشی میشود؟ کانت معتقد بود حتی عناصر تشکیل دهنده ضروری برای تفکر بر حسب رابطه علیت را نمیتوان از تجربه به دست آورد، و بنابراین، باید به صورت فطری، یا مستقل از تجربه وجود داشته باشند. کانت اهمیت اطلاعات حسی را انکار نکرد، بلکه معتقد بود قبل از اینکه دانش بتواند به دست آید، ذهن باید چیزی را به این اطلاعات اضافه کند؛ آن چیز، به وسیله مقولات فکر[2] فطری تامین میشود. به عقیده کانت، چیزی که به صورت ذهنی تجربه میکنیم، به وسیله مفاهیم ناب ذهن تغییر میکند و بنابراین در مقایسه با قبل، معنیدارتر میشود، کانت موارد زیر را در فهرست مفاهیم ناب فطری یا مقولات فاهمه خود منظور کرد؛ وحدت، کلیت، زمان، مکان، علت و معلول، واقعیت، کمیت، کیفیت، نفی، ممکن- غیرممکن، و هستی - نیستی[3].
کانت اظهار میدارد که ملاک پیشینی بودن یک قضیه آن است که آن قضیه از کلیت و ضرورت برخوردار باشد. او معتقد است بدون تاثیر مقولات ذکر شده، هرگز نمیتوانیم اظهاراتی مانند آنهایی که با کلمه همه شروع میشوند را بیان کنیم، زیرا هرگز همه چیز را تجربه نمیکنیم، به عقیده کانت، این واقعیت که دوست داریم برخی اوقات از چند تجربه خاص در مورد کل طبقه رویدادها نتیجهگیری کنیم صرفا بیانگر آن است که ما از مقوله فطری کلیت استفاده میکنیم، زیرا کلمه همه هرگز نمیتواند بر تجربه استوار باشد. بدین ترتیب، تجربه که آمپریستها به آن اشاره داشتند، عملیات ذهن فعال را آشکار میسازد. خلاصه آنکه از نظر کانت، «ذهن بدون مفاهیم (فاهمه/مقولات)، قابلیت فکر کردن نخواهد داشت؛ همینطور، ذهن مجهز به مفاهیم، اما بدون اطلاعات حسی که بتوانند در مورد آنها به کار برده شوند، چیزی ندارد که به آن فکر کند»[4].
ب: اقسام گزارهها
کانت با هیوم موافق بود که ما هرگز به طور مستقیم دنیای مادی را تجربه نمیکنیم و بنابراین هرگز نمیتوانیم آگاهی مطمئنی از آن داشته باشیم. با این حال، از نظر هیوم، شناختهای ما فقط از برداشتهای حسی، اندیشهها، و ترکیبات آنها تشکیل میشوند به گونهای که قوانین تداعی یا تخیل آنها را ترتیب میدهند. از نظر کانت، چیز بیشتری وجود داشت. کانت معتقد بود برداشتهای حسی ما همیشه به وسیله مقولات فکر سامان مییابند، و بنابراین، تجربه پدیدارشناختی ما حاصل تعامل ادراکات حسی و مقولات فاهمه هستند. این تعامل، گریزناپذیر است. حتی وقتی دانشمندان طبیعی باور دارند که دنیای مادی یا طبیعی را توصیف میکنند، در واقع، ذهن انسان را توصیف مینمایند. از نظر کانت، این ذهن است که قوانین طبیعیت را تعیین میکند. در واقع، به عقیده کانت، ذهن ما جهان را میآفریند- حداقل به صورتی که آن را تجربه میکنیم. به عبارت دیگر شناخت ما از جهان خارج معلول ساختار ذهن ماست و بنابراین شناخت ساختار ذهن ضروری است. وی محور اصلی این نقد یعنی « نقد عقل محض» را به این امر اختصاص میدهد که ذهن ما دارای ساختاری است که تجربه را ممکن میسازد. بر این اساس تمامی علم آدمی با تجربه آغاز میشود ولی همه دانش و معرفت آدمی حاصل تجربه نیست و حقایقی که در ذهن وجود دارد و تحت عنوان ساختار پیشینی ذهن (فاهمه) مطرح است، به واقع چیزی نیست که حاصل تجربه باشد بلکه تجربه از آنجایی امکانپذیر است که این ساختار در ذهن وجود دارد. کانت در نقد عقل محض مینویسد: « منظور ما از علم پیشینی، علمی است که نه تنها از این یا آن تجربه مستقل است بلکه علمی است که از همه تجربهها مستقل است[5].»
به این ترتیب از نظر کانت معرفت به دو بخش پیشینی و پسینی تقسیم میشود که معرفت پسینی در واقع کاملا حاصل تجربه است.
او همچنین احکام را به دو نوع تحلیلی و ترکیبی تقسیم میکند. چنانکه مینویسد: «در کلیه احکامی که نسبتِ موضوع به محمول تعقل میشود، این نسبت به دو طریق ممکن است یا محمول B به موضوع A تعلق دارد به عنوان چیزی که (به طور ضمنی) در تصور A مندرج است یا B یکسره بیرون از تصور A است، هرچند در واقع با آن پیوستگی دارد. در حالت نخست حکم را تحلیلی و در حالت دوم ترکیبی میخوانند[6].»
بدین ترتیب از نظر کانت گزارهها به چهار قسم تقسیم میشوند: یا گزارهها ترکیبی پسینی هستند، یا ترکیبی پیشینی، یا تحلیلی پیشینی، یا تحلیلی پسینی. نوع چهارم یعنی تحلیلی پسینی ممکن نیست زیرا قضیه تحلیلی قضیهای است که هیچ اطلاع تازهای به ما نمیهد زیرا فقط به معانی الفاظ مربوط میشود. در حالیکه قضیه پسینی از آن رو که مربوط به تجربه است به ما اطلاعی تازه میدهد. از این حیث تحقق قضیه تحلیلی پسینی امکانپذیر نیست. اما مشکلترین و بحثانگیزترین قسم گزارهها همان قسم ترکیبی پیشینی است. آیا میشود گزارههایی داشت که در عین ترکیبی بودن، پیشینی هم باشند، یعنی در عین آنکه اطلاع جدیدی به ما میدهند و بحث آنها صرفا به تعاریف الفاظ مربوط نیست، پیشینی یعنی ماقبل تجربه هم باشند. کانت معتقد است که چنین گزارههایی وجود دارد و ریاضیات را سرشار از این نوع گزارهها میداند. به باور او نه تنها ریاضیات که در فیزیک نیز گزارههای ترکیبی پیشینی بسیاری وجود دارد. وی در کتاب نقد خرد ناب دو مثال در این مورد میآورد. مثال اول: در هر تغییری در جهان ماده، کمیت ماده تغییر نمیکند. مثال دوم: در هر حرکتی عمل و عکسالعمل همیشه با هم برابرند[7].
کانت چیزهایی که واقعیت مادی را تشکیل میدهند، «اشیاء فینفسه» یا ذات[8]ها نامید. از نظر وی ما از ذاتها لزوما و تاابد بیخبر و ناآگاهیم. ما فقط میتوانیم ظواهر پدیدهها را بشناسیم که مقولات فاهمه آنها را تنظیم و تعدیل میکند.[9]. وی مینویسد: «از این قرار تنها بواسطه صورت شهود حسی است که ما میتوانیم از اشیاء شهود قبل از تجربه (پیشینی) داشته باشیم، لیکن بواسطه آن تنها میتوانیم اشیاء را چنانکه بر ما (حواس ما) پدیدار میشوند بشناسیم تا آنگونه که در نفسالامر هستند[10].
ج: ادراک زمان
از نظر کانت حتی مفهوم زمان به وسیله ذهن به اطلاعات حسی افزوده میشود. در سطح حسی، یک رشته رویدادهای جداگانه، مانند تصویر ذهنی اسبی که در خیابان راه میرود را تجربه میکنیم. ما این اسب را در یک نقطه و بعد در نقطهای دیگر و الی آخر میبینیم. صرفا با در نظر گرفتن احساسهای مجزا دلیلی وجود ندارد که نتیجه بگیریم یک احساس قبل یا بعد از احساسی دیگر روی داده است. اما این دقیقا همان چیزی است که ما نتیجه میگیریم؛ در خود احساسها چیزی وجود ندارد که بر مفهوم زمان دلالت داشته باشد، این مفهوم باید به صورت فطری موجود باشد، به همین نحو، دلیلی وجود ندارد نتیجه بگیریم اندیشهای که تجربه کودکی را منعکس میکند باید تصور شود که مدتها قبل اتفاق افتاده است. هیچ یک از مفاهیم زمان، مانند « مدتها قبل»، « همین اخیرا»، « همین دیروز»، « چند لحظه قبل» و الی آخر، نمیتوانند از تجربه ناشی شوند؛ بنابراین، باید آنها به وسیله مقوله فطری زمان تامین شده باشند. تمام چیزهایی که در حافظه وجود دارند، اندیشههایی هستند که فقط میتوانند از نظر شدت یا وضوح متفاوت باشند؛ این ذهن است که درک زمان را به این تجربیات القا میکند. بنابراین، کانت به شیوهای که یادآور اگوستین است نتیجه گرفت که تجربه زمان را فقط میتوان به صورت آفرینش ذهنی درک کرد[11].
در واقع، کانت نشان داد توصیف هیوم از علیت به صورت درک رابطه همبستگی یا نزدیکی به مفهوم زمان بستگی دارد. یعنی، به عقیده هیوم در صورتی که دو رویداد همبستگی داشته باشند، ما عادت میکنیم که انتظار داشته باشیم یکی از آنها به دنبال دیگری واقع شود. با این حال، بدون مفهوم قبل و بعد (یعنی مفهوم زمان)، تحلیل هیوم بیمعنی خواهد بود. بنابراین، به عقیده کانت، هیوم در تحلیل علیت خود، حداقل یک مقوله فاهمه را فطری فرض کرده است[12].
د: ادراک مکان
کانت همچنین معتقد بود مقولههای فطری فاهمه، تجربه ما در مورد مکان را تامین میکند. کانت با هیوم موافق بود که ما هرگز دنیای مادی را به طور مستقیم تجربه نمیکنیم، اما اظهار داشت به نظر میرسد قطعا آن را تجربه میکنیم. برای اغلب انسانها، اگرچه نه همه آنها، به نظر میرسد که دنیای مادی قبل از ما طراحی شده است و مستقل از ما وجود دارد. به عبارت دیگر، ما صرفا احساسها را به صورتی که روی شبکیه یا در مغز وجود دارند، تجربه نمیکنیم. ما نمایشی از احساسها را تجربه میکنیم که به نظر میرسد دنیای مادی را منعکس میکنند. این احساسها از نظر اندازه، فاصله و شدت تفاوت دارند و به نظر میرسد که در فضا، نه در شبکیه یا مغز ما پخش شدهاند. احساسها همگی درونی هستند؛ یعنی آنها فقط در ذهن وجود دارند. در این صورت چرا به نظر میرسد ما اشیا را به صورتی که در فضا پخش شدهاند و بیرون از ذهن و بدن ما قرار دارند تجربه میکنیم؟ بار دیگر، پاسخ کانت این بود که تجربه مکان، مانند تجربه زمان، به وسیله مقوله فطری فهم تامین میشود. به عقیده کانت، مقولات فطری زمان و مکان بنیادی هستند، زیرا زمینه را برای تمام پدیدههای ذهنی، از جمله علیت تامین میکنند[13].