كلمات كليدي : اومانيسم، انسان گرايي، انسان مداري
نویسنده : مهدي عبداللهي
واژه «اومانیسم»، در لغت به معنای انسانگرایی یا انسانمداری است، اما در باب معنای اصطلاحی آن، چنان تنوعی وجود دارد که برخی از اندیشمندان گفتهاند: واژه فلسفی اومانیسم، همانند سایر اصطلاحات فلسفی که دورههای موازی، تاریخی عقلی و کاربردی عمومی دارند، از تنوع فراوان تعاریف رنج میبرد، تعاریفی که وقتی آنها را یک جا و در کنار هم لحاظ میکنیم، به نظر میآید که هیچ فردی را نمیتوان یافت که اومانیست نباشد.[1] واژه اومانیسم، ناظر به مجموعهای از مفاهیم در باب طبیعت، ویژگیهای معرِّف، نیروها، تعلیم و تربیت و ارزشهای افراد بشری است.[2]
اومانیسم، در معنای خاص آن، جنبشی فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. اومانیسم فلسفهای است که ارزش یا مقام انسان را ارج مینهد و او را میزان همه چیز میشناسد و سرشت انسانی و حدود و علایق طبیعت آدمی را موضوع قرار میدهد.[3] هدف این جنبش فرهنگی آن بود که با توجه به متون کلاسیک فرهنگ باستانی یونان و روم هم چون «ویرژیل» و «هومر» نیروهای درونی انسان را شکوفا ساخته، دانش و زندگی اخلاقی و دینی انسانها را از قیمومت کلیسا آزاد نماید.
اما اومانیسم معنای عام و متداولی نیز دارد که فراتر از یک جنبش ادبیـ هنری بوده، بلکه عبارت است از «یک شیوه فکری و حالتی روحی که شخصیت انسان و شکوفایی کامل وی را بر همه چیز مقدم میشمارد، و عمل موافق با این حالت و شیوه فکر». این معنای از اومانیسم، یکی از مبانی و زیرساختهای دنیای جدید به شمار میآید، و در بسیاری از فلسفهها و مکاتب پس از رنسانس تا به امروز وجود داشته است، هر چند که ظهور و بروز آن در برخی مکاتب فلسفی و سیاسی نظیر پراگماتیسم، اگزیستانسیالیسم، پرسیونالیسم، مارکسیسم و لیبرالیسم بیشتر بوده است. این مفهوم را به دشواری میتوان یک مکتب خاص و مستقل مانند بقیه مکاتب فلسفی به شمار آورد، بلکه اومانیسم نگرشی پرنفوذ است که در بسیاری از آرا و نظریههای فلسفی، دینی، اخلاقی، ادبیـهنری و نیز در دیدگاههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مغرب زمین، از رنسانس به این سو ریشه دوانده است. در یک کلام، «از انتهای قرن نوزدهم به بعد، مراد از اومانیسم، طریقهای است که ابعاد خاص جوهر باور اومانیستی، نظیر تفرد انسانی، روش علمی، عقل و خودمختاری در نظامهای فلسفیای چون اگزیستانسیالیسم، مارکسیسم و پراگماتیسم، جمع شدهاند.»[4]
بر این اساس عصر جدید یا عصر مدرن که از حدود نیمه قرن چهاردهم میلادی به بعد ظهور کرده است، دوران اومانیسم به معنای بشرمداری یا انسانسالاری نامیده میشود. در این دوره، مفهوم نفسانی بشر به عنوان مدار و معیار همه امور در نظر گرفته میشود.
در عصر جدید، آدمی با نیازها و خواستها و آرمانها و تمایلات ناسوتیاش مبنا و معیار همه چیز پنداشته میشود و به تعبیری، انسان، خدا میشود. مارتین فویر باخ فیلسوف آلمانی ماتریالیست قرن نوزدهم، مینویسد: «برای بشر، خدا همان بشر است.» مارتین هیدگر نیز در تعریف عصر جدید که دوران سیطره اومانیسم است، چنین مینویسد: «دورانی که ما آن را مدرن میخوانیم، با این حقیقت تعریف میشود که انسان، مرکز و ملاک تمامی موجودات است.»[5] محوریت تمام عیار و همه جانبه انسان در تفکر اومانیستی و در حقیقت تکیه زدن انسان به جای خداوند متعال و طرد خدای متعالی دین و سنتی تا بدان حد است که ژان پل سارتر اعلام میدارد: «فلاسفه اومانیست برای رهایی از چنگال خداپرستی، تصور نوعی وجود متعالی را کنار نگذاشتند، بلکه صرفاً نام آن را تغییر دادند»[6]
به غیر از انسانمداری که هسته اصلی اندیشه اومانیسم را شکل میدهد، مؤلفههای دیگری نیز در این شیوه تفکر وجود دارد که برخی از آنها از قرار زیر است:
1. اعتقاد به عقل، شکگرایی و روش عملی به عنوان ابزار کشف حقیقت و ساختن جامعه انسانی، 2. تأکید بر عقل و اختیار به عنوان ابعاد بنیادین وجود انسان، 3. بنا نهادن جامعه بر مبنای خودمختاری و برابری اخلاقی، 4. اعتقاد به جامعه باز و تکثرگرا، 5. تأکید بر دموکراسی، 6. التزام به اصل جدایی نهادهای دینی از دولت.
از سوی دیگر، با توجه به سیر تاریخی و نیز وسعت دامنه تأثیرگذاری اومانیسم، میتوان انواع مختلفی برای اومانیسم برشمرد:
1. اومانیسم ادبی: دلبستگی و تعلق خاط به ادبیات و علوم انسانی یا فرهنگ ادبی.
2. اومانیسم رنسانس: تکیه بر برنامه آموزشی که در اواخر قرون وسطی با احیای نوشتههای کلاسیک گسترش یافت و اعتماد به انسان در تعیین صدق و کذب امور، دوباره پدیدار گردید.
3. اومانیسم فلسفی: نگرشی خاص به ماهیت، ویژگیها، تواناییها، تعلیم و تربیت و ارزشهای خاص انسانی. دو نوع اومانیسم مسیحی و اومانیسم جدید، ذیل این نوع از اومانیسم میگنجند.
اومانیسم مسیحی، فلسفهای است که از خودشکوفایی انسان در چارچوب اصول مسیحی جانبداری میکند، و اومانیسم جدید، فلسفهای است که وجود هرگونه موجود مافوق طبیعی را انکار میکند و بر عقل و علم، دموکراسی، رحم و عطوفت انسانی تکیه دارد.[7]
به گفته کالین براون، «انسانگرایی خود، نوعی دین است، زیرا نوعی اعتقادنامه دارد. با این همه، دینی است بدون خدا، اگر هم خدایی وجود داشته باشد، شناختنی نیست، و نباید او را به حساب آورد. انسان باید فقط برای انسان زندگی کند، زیرا انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، در دنیا فروافکنده شده و باید خود را حفظ کند. انسان به معنای واقعیف خودش خالق خودش است؛ باید معیارهای خودش را به وجود آورد؛ باید هدفهای خودش را تعیین نماید، و باید خودش، راه را به سوی آنها بگشاید.»[8]
با توجه به آنچه گذشت، اومانیسم را در مقابل اصالت خدا به اصالت بشر نیز تعریف نمودهاند. در اندیشه اسلامی، انسان دارای کرامت ذاتی و اشرف مخلوقات است، اما این مقام و منزلت را تنها در ذیل بندگی خداوند به دست میآورد؛ حال آن که در اندیشه اومانیستی، بشر اصل و مدار عالم فرض میگردد و عقل خودبنیاد بشری، مستقل از وحی به عنوان راهنما و معلم زندگی وی تعیین میگردد. به این دلیل، اومانیسم در مقابل خداگرایی است.
تضاد ماهوی غرب مدرن با اسلام نیز در همین جوهر اومانیستی مدرنیته نهفته است، چرا که غرب مدرن در همه شؤون و جنبههای خود اومانیستی و بشرانگار و از این رو، غیردینی و بلکه ضددینی است. اومانیسم، اصلیترین شاخص تفکر و تمدن مدرن است که حقیقت آن، سیطره ساحت نفسانی وجود آدمی بر ساحت روحانی وجود وی و اسارت در چنگال نفس اماره است و با انکار بندگی خداوند به اثبات بردگی نفس اماره میپردازد. دموکراسی نیز صورت سیاسی ـاجتماعی تفکر اومانیستی است.[9]