24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : اگزيستانسياليسم، مكتب اصالت وجود، وجود و ماهيت، فردگرايي، آزادي، دلهره
نویسنده : علي كيا دربندسري
اگزیستانسیالیسم یا مکتب اصالت وجود از مهمترین مکاتب فلسفی معاصر است که به طور رسمی در قرن بیستم موجودیت خود را اعلام کرد. به نظر میرسد این واژه نخستین بار در سال 1940 میلادی توسط فیلسوف فرانسوی گابریل مارسل ابداع شد و پس از آن سارتر فلسفه خود را رسما اگزیستانسیالیسم نامید.[1] با این حال طرح مباحث اگزیستانسیالیستی عمری دیرینه تر از اعلام موجودیت رسمی آن توسط سارتر و مارسل دارد. به عنوان مثال اندیشه های پاسکال (۱۶۶۲ - ۱۶۲۳) قرابت بسیاری با فیلسوفانی که امروزه اگزیستانسیالیست نامیده میشوند دارد و برخی از محققین طرح مباحث این مکتب را حتی در آثار کسانی نظیر آگوستین (430 – 354 ) نیز ردیابی کرده اند. آنچه مسلم است مکتب اصالت وجود صرفا پدیده ی روزگار جدید نیست بلکه یکی از انواع مهم و مبنایی تفکر است که گهگاه در تاریخ فلسفه ظاهر شده است[2] با این حال امروزه در عرف آکادمیک قرن نوزدهم را آغاز جدی این مکتب فلسفی قلمداد میکنند و کی یر کگور (1855 – 1813) را پدر اگزیستانسیالیسم مینامند.[3] در حال حاضر این عنوان برای اشاره به شماری از فیلسوفان قرن نوزدهم و بیستم میلادی نظیر کی یر کگور، نیچه، هایدگر، یاسپرس، مارتین بوبر، گابریل مارسل، ژان پل سارتر، سیمون دوبوار، آلبر کامو و... به کار میرود. طرز تلقی هر کدام از این متفکرین اگر چه تفاوتهای بسیاری با یکدیگر دارد (به گونهای که میتوان از فلسفه های اگزیستانسیالیستی نام برد) اما با این همه مشترکاتی در افکارشان وجود دارد که توجه به آنها میتواند روح کلی فلسفه ی اگزیستانسیالیسم را آشکار سازد. برخی از این مشترکات عبارتند از:
در فلسفه های ما قبل اگزیستانسیالیسم همه موجودات اعم از انسانها و اشیاء طبیعی در طبقات و انواع مختلفی دسته بندی میشدند. هر طبقه دارای ذات و ماهیت معینی بود که تمامی افراد آن طبقه از آن ذات برخوردار بودند. به عنوان مثال همه انواع درخت دارای ماهیت "درخت بودن" هستند و برخورداری آنها از این ماهیت، این امکان را فراهم میآورد که همه ی آنها را تحت عنوان درخت طبقهبندی کنیم. فلاسفه ی اگزیستانسیالیست این سخن را در مورد انسانها مورد قبول نمیدانند. از نظر آنها اگرچه در اشیاء طبیعی ماهیت مقدم بر وجود است اما در مورد انسان باید گفت که انسانها دارای ماهیت کلی و از پیش تعیین شده ای به نام انسانیت نیستند که همگی در آن مشترک باشند، بلکه اساسا در افراد انسانی وجود، مقدم بر ماهیت است. مثلا وقتی کاردی توسط صانعی ساخته میشود ابتدا تصوری از شکل و چگونگی کارد در ذهن صانع نقش می بندد و در مرتبه ی بعد صانع آن تصور را به وجود در می آورد. به عبارت دیگر در اشیاء، ماهیت مقدم بر وجود است.[4] اما این مساله در مورد انسان صادق نیست. هر انسانی در شرایط وجودی متفاوتی با دیگر انسانها قرار دارد. این انسانِ جزئی خاص، در مواجهه ی با شرایط وجودی منحصر به فرد خود، و از رهگذر اعمال، تصمیمات و انتخابهای شخصی اش رفته رفته ماهیت خاص خود را می یابد. این ماهیت به دست آمده از آنجا که در دل شرایط وجودی خاصِ به او شکل گرفته یکتا و منحصر به فرد است. بنابراین انسانها در ماهیت با یکدیگر متفاوتند و نمیتوان آنها را مانند اشیاء، تحت نوع واحدی به نام انسانیت طبقه بندی کرد. به گفته ی سارتر بر خلاف اشیاء طبیعی، انسان ابتدا وجود مییابد، متوجه وجود خود میشود، در جهان سر بر میکشد و سپس خود را می شناساند و تعریفی از خود به دست میدهد.[5] به همین دلیل است که فیلسوفی نظیر هایدگر با تمایز گذاشتن میان چیستی و کیستی معتقد است: "میتوان از چیستی مجسمه پرسید و سوال کرد که مجسمه چیست؟ زیرا مجسمه دارای ذات و ماهیتی از پیش تعیین شده و قابل تعریف است. اما در مورد انسان نمیتوان پرسید که چیست، بلکه فقط میتوان پرسید که کیست؟" [6]
گاهی برای تقدم وجود انسان بر ماهیتش به این گونه استدلال میشود که انسان نسبت به منش های اخلاقی مختلف و متضاد حالت علی السویه دارد به صورتی که مثلا میتواند هر کدام از خوب بودن یا بد بودن را که خواست انتخاب کند. همین مساله نشانگر آن است که انسان به صورت از پیش تعیین شده نه خوب است و نه بد. بلکه پس از انتخابها و تصمیمات و قرار گرفتن در موقعیت های وجودی گوناگون و ارتکاب اعمال مختلف خوب یا بد میشود.[7]
این جملهی کی یرکگور معروف است که میگفت: اگر قرار بود بر سنگ گورم نوشتهای حک شود میگفتم بنویسید : "آن فرد!" [8] در واقع این تعبیر کی یر کگور نشانگر تمایلی است که در مکتب اصالت وجودی نسبت به فرد عینی ملموس وجود دارد. فلسفه ی وجودی تاکید دارد که فلسفه با فرد عینی و ملموسی آغاز میشود که کاملا درگیر با جهان است و با اشخاص دیگر ارتباط دارد. ما به عنوان موجوداتی جسمانی فلسفه ورزی را شروع میکنیم نه به عنوان عقولی انتزاعی و انتزاعگر.[9] از این حیث اگزیستانسیالیسم را میتوان واکنشی به عقلگرایی ایده آلیسم آلمانی و در راس همه هگل دانست. از نظر فیلسوفان اگزیستانسیالیست انسان را نمیتوان در سیستم سازیهای فلسفی و نظریه پردازیهای عقلی شناخت بلکه باید او را در عمل و به صورت جزئی مورد مطالعه قرار داد. هر نوع سیستم سازی فلسفی اولا انسان را به صورت کلی بررسی میکند و ثانیا سعی بر آن دارد تا با تئوری های عقلی، به او معرفت حاصل کند. این هر دو، مورد مخالفت فیلسوفان اگزیستانسیالیست است. زیرا چنانکه در خصوصیت "الف" این مکتب گفته شد اگزیستانسیالیسم معتقد است که اساسا انسان دارای ماهیتی کلی و فراگیر که همه ی مصادیق وی در آن مشترک باشند نیست، بلکه هر انسانی کیستی متمایزی از دیگر انسانها دارد و برای شناخت وی باید وجود فردی و شخصی وی مورد مطالعه قرار گیرد. از طرفی انسان دارای ماهیتی از پیش تعیین شده نیست که به شیوه ی شناخت اشیاء با تحلیل عقلی بتوان به ماهیت او راه برد بلکه برای دستیابی به حقیقت او می بایست او را در عمل شناخت. هر انسانی در خلال تصمیمها، انتخابها، افعال و شرایط وجودی اش به شناخت در می آید. بر مبنای همین نگاه است که کی یر کگور در نقد سیستم فلسفی هگل میگوید: اساسا دو لفظ هستی و سیستم با هم در تناقضند.[10] هستی هویتی نامتناهی دارد در حالیکه هر سیستم فلسفی برخاسته از ذهن محدود و متناهی بشریست. به همین دلیل هر گونه سیستم فلسفی از بیان حقیقت هستی به طور کامل عاجز است و حقیقت هستی را به شکلی ناقص، مغشوش، مغالطه آمیز و کاریکاتوری ارائه میدهد. به اعتقاد کی یر کگور حتی خود فردی که برای شناخت هستی دست به سیستم سازی فلسفی میزند درست از آن جهت که خود، یک فرد خاص با شرایط وجودی یکتاست در سیستم عقلی و کلی خود نمیگنجد. چنین فردی شبیه کسی ست که برج و بنای عظیمی را ساخته و با این همه خود در بیغوله ای در کنار آن زندگی میکند.[11]
سارتر میگفت: بشر محکوم به آزادیست.[12] اصولا در میان آثار فلاسفه اگزیستانسیالیست توجه بسیاری به مسالهی آزادی انسان شده است. برتری اساسی بشر از منظر اغلب فیلسوفان این مکتب آزادیِ انتخاب است. به گونه ای که شاید بتوان گفت در طول تاریخ فلسفه هیچ مکتبی به اندازه اگزیستانسیالیسم بر روی آزادی و انتخاب آدمی تکیه و تاکید نداشته است. تاملی بر مبانی این مکتب سرّ تاکید آن بر آزادی را فاش می سازد. اگر به راستی بپذیریم که وجود مقدم بر ماهیت است دیگر هیچ گاه نمیتوان با توسل به اوهامی نظیر جبر و یا ذات از پیش تعیین شده مسائل را توجیه کرد. هیچ فطرت یا سرشت نیک یا بدی وجود ندارد. اگزیستانسیالیسم به قدرت عواطف و شهوات معتقد نیست. این امور هرگز نمیتوانند به حدی انسان را تحت تاثیر قرار دهند که آزادی عمل و انتخاب آزادانه را از وی سلب کنند. درست به همین دلیل است که اگزیستانسیالیسم معتقد است بشر مسئول همه کارهایی است که انجام میدهد. در واقع همین نگاه خاص به مساله ی آزادی انسان است که زمینه را برای تدوین یک اخلاق اگزیستانسیالیستیِ مستقل از دین فراهم می آورد: هیچ توجیهی برای سلب مسئولیت وجود ندارد، زیرا بشر کاملا آزاد است.[13]
کی یر کگور در "یادداشتهای روزانه" مینویسد: هولناکترین چیزی که به انسان عطا شده حق انتخاب و آزادی است. وقتی معتقد باشیم که ما خود، خود را میسازیم، وقتی معتقد باشیم که بشر در آزادی کامل به سر میبرد و مسئول همه انتخابهایی است که انجام میدهد، خواه ناخواه به دلهره خواهیم افتاد. ما در همه ی اوقات شبانه روز در حال انتخاب و تصمیم گیری هستیم. از این رو همواره پروای درستی انتخابهایی را داریم که انجام میدهیم. آندره ژید که از نویسندگان اگزیستانسیالیستی است در مقدمه "مائده های زمینی" می نویسد: "انتخاب همواره برای من مشکل ترین کار ممکن بوده و هست. انتخاب کردن در نظر من به معنی برگزیدن چیزی نیست که انتخاب میکنم بلکه به معنی از دست دادن چیزهاییست که بر نمیگزینم." در واقع در آثار همه فلاسفه این مکتب میتوانیم به گونهای ردپای این مفهوم را مشاهده کنیم. کی یر کگور از آن با عناوین دلشوره و ترس و لرز یاد میکند. سارتر با عبارت تهوع سعی در اشاره به آن دارد، گابریل مارسل با کلمه بیقراری و دیگران با کلماتی نظیر دلهره و بیم و ... . غلط انداز بودن این مفهوم باعث شده تا سارتر برای جلوگیری از سوء برداشت از آن، تاکید کند که مراد از این دلهره دلهره ای نیست که به گوشهگیری و اجتناب از عمل می انجامد بلکه مراد دلهره ایست ساده که تمام کسانی که تا به حال در زندگی مسئولیتی را داشتهاند آن را می شناسند. دلهره مانع عمل و تصمیم گیری نیست بلکه بر عکس شرط لازم آن است.[14]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان