كلمات كليدي : عليت، معلوليت، جعل، امكان فقري
نویسنده : هادي موسوي
تصورى که هر انسانى از قانون علیت دارد اینست که علت "وجود دهنده" به معلول است؛ یعنی آن را "ایجاد" میکند. هر کس که این قانون کلی را میپذیرد و به رابطه على و معلولى بین موجودات قائل است چه متکلم و چه حکیم چه الهى و چه مادى چه عالم و چه فیلسوف اینطور فکر مىکند که علت وجود دهنده به معلول است و رابطهاى که بین آنها برقرار است اینست که معلول واقعیت خود را از ناحیه علت دریافت مىکند.[1] در فلسفه مقصود از علیت وجود بخشی و ایجاد است، پس علت چیزی است که وجود اعطا میکند و معلول که اثر اوست قسمی از وجود است؛ یعنی بوسیله این ایجادِ فاعل، معلول حقیقتاً و بالذات مصداق مفهوم اسمی وجود و در نتیجه امری فی نفسه میشود؛ به اختصار میتوان گفت این علت است که با فعل ایجادِ خود -یعنی وجود بخشی خود- موجود دیگری را که مباین و مغایر با اوست را ایجاد میکند.[2]
ما همین فکر قطعى و یقینى را مورد تجزیه و تحلیل قرار مىدهیم و مىگوییم درست است که علت واقعیت دهنده و وجود دهنده به معلول است ولى در موارد معمولى که چیزى، چیزى را به چیز دیگرى مىدهد مثل آنکه شخصى بنام "الف" به شخص دیگرى بنام "ب" شىء خاصى را بنام "ج" مىدهد پاى چهار امر واقعیتدار در کار است.
1 دهنده، الف.
2 گیرنده، ب.
3 شىء داده شده، ج.
4 دادن، عمل و حرکتى است که از ناحیه دهنده صورت مىگیرد.
و البته ممکن است در برخى موارد امر پنجمى هم فرض شود و آن عبارت است از گرفتن یعنى عملى که از ناحیه گیرنده صورت مىگیرد.
به هر حال در اینجا لا اقل چهار امر واقعیت دار در کار است که واقعیت هر یک غیر از واقعیت سه امر دیگر است.
بررسی رابطه علت و معلول
حالا باید ببینیم در مورد علت و معلول که ما علت را بعنوان وجود دهنده به معلول مىشناسیم پاى چند واقعیت در کار است و آیا واقعا در اینجا نیز پاى چهار واقعیت در کار است به این ترتیب:
1- دهنده، که علت است.
2- گیرنده، ذات معلول است.
3- داده شده، وجود و واقعیت است.
4- دادن، که ایجاد است.
و به عبارت دیگر آیا در مورد علیت و معلولیت یا موجد و ایجاد و وجود و موجود و به تعبیرهاى دیگر "جاعل و جعل و مجعول و مجعول له" یا "معطى و اعطاء و مُعطى و مُعطى به" چهار امر واقعیتدار است یا آنکه چنین نیست و بر فرض اینکه چنین نیست پس چگونه است.
مرحله اول
ما اولاً "گیرنده" و "داده شده" را در مورد علت و معلول در نظر مىگیریم و بررسى مىکنیم که آیا ممکن است که این دو مفهوم در واقعیت خارجى باشند یا نه؛ مىبینیم اگر "گیرنده" یعنى ذات معلول قطع نظر از آنچه از ناحیه علت دریافت مىکند واقعیتى بوده باشد لازم مىآید که آن معلول، معلول نباشد و به اصطلاح خلف لازم مىآید؛ زیرا به حسب اصل اولى و تعریف اولى ما علت را به عنوان واقعیت دهنده به معلول شناختیم به این معنا که معلول واقعیت خود را از ناحیه علت کسب کرده و اگر بنا شود آنچه معلول از علت کسب مىکند واقعیتى باشد و خود معلول یک امر واقعیتدار دیگرى باشد پس معلول واقعیت خود را از ناحیه علت کسب نکرده یعنى واقعاً معلول، معلول نیست پس در مورد علت و معلول واقعیت "گیرنده" عین واقعیت "داده شده" است و این ذهن ما است که براى یک واقعیت عینى دو مفهوم مختلف "گیرنده" و "داده شده" اعتبار مىکند.
مرحله دوم
براى مرتبه دوم به بررسى مىپردازیم که آیا آنچه ما آنرا بعنوان افاضه و ایجاد مىنامیم، دادن واقعیتى جدا از واقعیت داده شده دارد یا نه در اینجا مىبینیم اگر واقعیت "دادن" غیر از واقعیت "داده شده" باشد لازم مىآید که ما وجود معلول داده شده را چنین فرض کنیم که قطع نظر از افاضه و عمل علت یک واقعیتى است مستقل و کارى که علت مىکند اینست که با آن واقعیت مستقل اضافه و ارتباط پیدا مىکند و آن را بر مىدارد و به معلول مىدهد و البته این فرض مستلزم اینست که ما براى "گیرنده" نیز واقعیتى مستقل از واقعیت داده شده فرض کنیم و حال آنکه قبلاً دیدیم که این فرض محال است پس معناى "دادن" -که ما آن را در اصطلاح ایجاد مینامیم- علت به معلول و "واقعیت یافتن" معلول از علت این نیست که واقعیت معلول در کنارى جزء سایر واقعیتها انبار شده و کار علت اینست که آن واقعیت کنار گذاشته را بر مىدارد و تحویل معلول مىدهد بلکه معناى واقعیت دادن علت به معلول اینست که واقعیت معلول عین افاضه و اعطاء و یا بخشش علت است یعنى همانطورى که "گیرنده" و "داده شده" در مورد علت و معلول دو امر واقعیتدار نیستند "داده شده" و "دادن" نیز –که ما آن را ایجاد مینامیم- دو امر علىحده خارجى نیستند؛ پس در مورد علت و معلول "گیرنده"و "داده شده"و "دادن"همه یک چیز است و ما باید معلول را بعنوان عین افاضه، یعنی وجود بخشی علت بشناسیم، نه بعنوان چیزى که چیز دومى را به نام فیض بوسیله واقعیت سومى به نام افاضه از شىء چهارمى به نام علت دریافت کرده است.[3] پس برای اینکه تناقضی پیش نیاید ناچار باید بپذیریم که در خارج، معلول عیناً خود همان وجودی است که علت بخشیده است، نه اینکه معلول چیز دیگری است غیر از وجود که وجودی به آن بخشیده میشود. معلول یعنی همان وجود بخشیده شده و لا غیر.[4] این بدین معنی است که وجود عینىِ معلول، هیچ استقلالى از وجود علتش ندارد و چنان نیست که هر کدام وجود مستقلى داشته باشند و به وسیله یک رابطهاى که خارج از متن وجود آنها است به یکدیگر پیوند داده شوند، بلکه وجود معلول هیچگونه استقلالى در برابر علت ایجاد کنندهاش ندارد و به تعبیر دیگر عین ربط و تعلق و وابستگى به آن است نه اینکه امرى مستقل و داراى ارتباط با آن باشد، چنانکه در رابطه اراده با نفس ملاحظه مىشود. که با توجه نفس به چیزی اراده ایجاد میشود.[5]
مرحله سوم
براى مرتبه سوم واقعیت دهنده را در نظر مىگیرم ولى در اینجا مىبینیم که واقعیت وى باید مستقل از واقعیت "گیرنده" و "داده شده" و "دادن" باشد زیرا "دهنده"واقعیتى است که واقعیت دیگرى از او ناشى شده و او منشأ آن واقعیت دیگر است و البته امکان ندارد که یک شىء خودش منشأ خودش باشد زیرا مستلزم صدفه و تقدم شىء بر نفس است که هر دوی اینها مستلزم تناقض است.
از اینجا اینطور مىفهمیم آنچه را که ما به عنوان علت و معلول میشناسیم، یعنی علت را بعنوان "وجود دهنده" به معلول و یا "ایجاد کننده" معلول مىشناسیم و ابتداءً چنین تصور مىکنیم که اعطای وجود مستلزم چهار چیز است (دهنده – گیرنده - داده شده - دادن)، فهم اشتباهی از عالم خارج است. زیرا در خارج دو واقعیت بیشتر نیست یکی واقعیت علت و دیگری واقعیت معلول است. این واقعیت معلول، عین افاضه یا ایجاد علت است. به عبارت دیگر پس از بررسى کامل درک مىکنیم که در مورد معلولات واقعیت "ایجاد و وجود و موجود" یکى است و این ذهن ما است که از یک واقعیت وجدانى سه مفهوم مختلف ساخته است و موجب طرز تفکر اشتباه و ابتدائى ما شده است.[6] اگر بخواهیم در مثال این نحوه وجود بخشی را تا حدی به ذهن نزدیک کنیم میتوان به ایجاد کلام توسط متکلم و یا ایجاد نور توسط خورشید اشاره کرد، زیرا در مورد کلامی که از دهان متکلم خارج میشود، نمیتوان گفت چیزی بوده که متکلم به آن وجود بخشیده است بلکه همین مسأله که با قطع رابطه کلام و متکلم، کلام از بین میرود به این شبیه است که معلول به تمام ذاتش متعلق به علت است.[7]
صدرا این گونه میگوید که غرض از ایجاد عالم ایصال هر ممکنى است به کمال مطلوب خود و بعبارت دیگر غرض از ایجاد، افاضه جود و سیر ممکنات از مراتب دانیه خود به اعلى مرتبت کمال و به درجه خیر محض و وصول به اعلى مراتب ممکن میباشد و در هر حال صدرا ایجاد را مرادف با خلق قرار داده است و لکن از بررسى کلمات سایرین برمىآید که ایجاد اعم از ابداع و از اختراع است.[8]
بنابر اصالت وجود آنچه در خارج تحقق دارد، وجود است که مراتب متعدد دارد. در هر وجودی با ایجاد نیز رو به رو هستیم. سلسله وجود و ایجادها به بی نهایت سیر نمیکند، بلکه در نهایت وجودی هست که به ایجاد نیاز ندارد.یعنی صرف وجود داشتن نشان دهنده نیازمندی آن به ایجاد نیست.موجودی که علتی آن را ایجاد میکند، موجودی است که در ذات خود نیازمند به علت است و فقر و نیازمندی ذاتی چنین موجودی است.در آن سوی سلسله موجودات، با موجودی مواجه میشویم که ذاتش عین وجود بوده، در غنای ذاتی به سر می برد این چنین موجودی اصلاً مورد ایجاد و جعل واقع نمیشود زیرا برای اینکه چیزی متعلق جعل و ایجاد باشد، باید نیازمندی به جعل در آن نهفته باشد و وجود به دلیل امکان فقری آن میتواند متعلق جعل قرار گیرد.[9]