24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : ايمانوئل كانت، گزاره هاي تركيبي پيشيني، مقولات پيشيني فاهمه
نویسنده : شاهين كاوه , علي چاپرك
ایمانوئل کانت (1724-1804) یکی از بزرگترین فلاسفه علم است. "فلسفه علم کانت به دلیل شیوه ای که توسط آن کانت تلاش کرده است که یک چارچوب فلسفی را برای معرفت علمی ما از جهان صورت بندی کند که هم شرایط واقعی حاکم بر آن را شرح دهد و هم استقلال و تنوع علوم خاص مختلف را حفظ کند، مورد علاقه فیلسوفان علم معاصر می باشد. به ویژه به این دلیل که کانت فلسفه علمی را بسط داد که اولا از فلسفه های علم تجربه گرایانه محض و ثانیا از فلسفه های علم عقل گرایانه محض متفاوت بود. در این راستا کانت ادعا کرد که: (1) قوانین علمی دربردارنده ضرورتند، اما (2) این ضرورت ناشی از روابط ضروری در جهان نیست، بلکه متکی بر شرایط ذهنی پیشینی (مقولات فاهمه) است که ما توسط آن مدرکات را در زمان و مکان تجربه می کنیم."[1]
قبل از بررسی ایدههای کانت، ابتدا ببنیم که دغدغههای کانت در حوزه علم چه بوده است. کانت که در ابتدا عقلگرا و تحت تأثیر لایبنیتس بود، به گفته خودش با مطالعه تجربهگرایی هیوم از خواب جزمیت بیدار شد. " کانت اعتراف کرد که تحلیل هیوم از علیت، وی را عمیقا نگران ساخت. او اذعان داشت که اگر شکل و محتوای قوانین علمی آن طور که هیوم اصرار می ورزید، تماما ماخوذ از تجربه حسی باشد، در آن صورت هیچ گریزی از نتیجهای که هیوم گرفته نیست. اما کانت مایل به تایید مقدمات هیوم نبود."[2]از طرف دیگر کانت معتقد بود که "مابعدالطبیعه دچار بدنامی شده است و این امر را می توان به آسانی درک کرد. ریاضیات و علوم طبیعی پیشرفت کردهاند، و در این مباحث مقدار زیادی معرفت مورد قبول همگان موجود است. کسی بجد در این باره شکی ندارد. ولی مابعدالطبیعه ظاهرا عرصه مناقشاتی بیپایان است... حقیقت امر این است که مابعدالطبیعه برخلاف طبیعیات، یک روش علمی قطعی نیافته است که با اطلاق آن بتواند مسائلش را حل کند. و این ما را بر آن می دارد که بپرسیم: چرا هیچ طریق علمی متیقنی پیدا نشده است؟ آیا یافتن آن محال است؟"[3] پس به طور خلاصه می توان دغدغههای کانت را در دو حوزه کلی که وی با آنها درگیر بود خلاصه کرد: در حوزه تجربهگرایی او از یک طرف با استدلال هیوم مواجه بود که امکان هرگونه علم عینی و یقینی را رد میکرد، ولی در عین حال کانت فیزیک نیوتنی را نمونه اعلای یک علم عینی و یقیینی می دانست، پس در این حوزه مساله کانت این بود که راهی برای حل این تعارض بیابد و پایه ای یقینی برای علمی عینی ایجاد کند. حوزه دوم حوزه عقل گرایی بود که کانت مشکل اساسی در این حوزه را که بیشتر درگیر مابعدالطبیعه بود، مشوش و روشمند نبودن این حوزه می دانست. شباهت دغدغه های کانت با فیلسوفان بعدی علم بویژه اعضای حلقه وین بسیار جالب توجه است. کانت در عصری می زیست که علوم تجربی و در اوج آنها فیزیک به سرعت پیش می رفت و مرزهای دانش بشری را گسترش می داد. در این میان کانت در تلاش بود تا با فلسفه نقادی خود، مبانی فلسفی فیزیک نیوتنی را استوار سازد و نظامی فلسفی خلق کند که با نظریههای علمی مهم سازگار یا بر آنها مبتنی باشد و از این روی تلاش کانت را می توان مصداقی از معنای اول جان لازی از فلسفه علم به شمار آورد[4]. از سوی دیگر کانت در تلاش بود تا حدود علوم تجربی را معلوم سازد و علم را به جای واقعی خود بازگرداند. البته همان گونه که خواهیم دید کانت مشکلات این دو حوزه را وابسته و مربوط به همدیگر می دانست. حال ببینیم کانت چه راه حلهایی برای این مشکلات ارائه می کند.
بطور خیلی موجز میتوان گفت که کانت نکته کلیدی در حل مسائل را، در آنچه خود انقلاب کپرنیکی در معرفت شناسی مینامد، مییابد. خود کانت انقلاب کپرنیکیاش را اینگونه توضیح میدهد: "تا به حال فرض شده است که همه معرفت ما باید مطابق با متعلقات (خویش) باشد،معرفت شناسی به دنبال آن است، یعنی معرفتی یقیینی، ضروری، کلی و مهمتر از آنها معرفتی عینی را به دست آورد. "انقلاب کپرنیکی کانت مستلزم آن بود که فاعل مدرک، محور شناخت قرار بگیرد و اعیان با ذهن مطابقت کنند و نه باالعکس."[6] حال قبل از بررسی ملزومات و نتایج انقلاب کپرنیکی نیاز است که دو تقسیم بندی که نزد کانت اهمیت فراوانی دارن را بررسی کنیم: تمایز تحلیلی و ترکیبی[7] و تمایز پیشینی و پسینی[8].
قضیهای تحلیلی است که "صدق آن وابسته به معنای واژگان به کار رفته در آن باشد"، یا "نفی آن به تناقض بیانجامد"، یا "معنای محمول آن به طور ضمنی در معنای موضوع آن مندرج باشد." بر این اساس قضایای تحلیلی به ما معرفتی درباره جهان خارج را نمیدهند. برای مثال قضیه "همه مردان مجرد بدون زن هستند" یک قضیه تحلیلی است؛ چرا که مجرد بودن به معنای بدون زن بودن است، پس صدق این قضیه از روی معنای کلمات به کار رفته در آن مشخص می شود و نفی آن نیز به تناقض می انجامد و محمول آن به طور ضمنی در موضوع آن مندرج است. در نتیجه چنین قضیهای معرفتی درباره عالم خارج به ما نمی دهد. از طرف دیگر هر قضیهای که تحلیلی نباشد، ترکیبی است، یا اگر برحسب تعاریف بخواهیم بررسی کنیم، قضیه ای ترکیبی است که "صدق آن وابسته به جهان خارج است"، یا "نقیض آن نیز ممکن است" یا "محمول آن مندرج در موضوع آن نیست". قضایای تالیفی مطلبی را درباره جهان به ما میگویند که می تواند صادق یا کاذب باشد.
"تقسیم دیگر، تقسیم حکم به پیشین و پسین است. حکم به شرطی پیشین است که مستقل از هر تجربه و حتی کلیه ارتسامات حسی باشد. مقصود از استقلال در اینجا استقلال منطقی است. دو حکم از یکدیگر مستقلند، اگر هیچ یک مستلزم یا نقیض دیگری نباشد. بنابراین حکم پیشین حکمی است که منطقا از کلیه احکام در وصف تجربه های حسی یا ارتسامات حسی مستقل است. هر حکمی پیشین نباشد پسین است. یعنی از لحاظ منطقی قائم به احکام دیگر در وصف تجربه ها یا ارتسامات حسی است."[9]
با توجه این تقسیمات به نظر میآید که ما در کل چهار نوع قضیه (حاصل ضرب دو قضیه تحلیلی ترکیبی و پیشینی پسینی) داشته باشیم. ولی در واقع ما با سه نوع قضیه روبرو هستیم چرا که مشخص است که قضایای تحلیلی پسینی نمی توانند وجود داشته باشند. از میان سه نوع قضیه باقیمانده آنچه که مورد انکار هیوم و مورد اثبات کانت است قضایای تالیفی پیشینی است. چرا که این نوع قضایا اگر وجود داشته باشند هم واجد خصوصیت ضرورت و کلیت هستند، چرا که پیشینی هستند، وهم معرفتی عینی هستند چرا که تالیفی اند و این خصوصیات تامین کننده همان دغدغه های کانت درباره علم هستنند.
حال می توانیم بررسی کنیم که کانت چگونه توسط انقلاب کپرنیکی خود قضایای تالیفی پیشین را توجیه می کند. کانت نظامی را بنا کرد که در آن عقل و تجربه همزمان نقش دارند. کانت، بر خلاف نظر تجربهگرایان انگلیسی، معتقد بود ذهن بشر هنگام تولد، لوح سفیدی نیست که تجربیات حسی صرفاً بر آن نقش ببندند، بلکه اصولاً برای تحقق هر تجربهای از جهان، شرایطی از پیش تعیین شده لازم است. به بیان تمثیل ریختهگر نمیتواند مذاب را روی فضای خالی سرازیر کند، بلکه باید قالبی وجود داشته باشد که مذاب در آن ریخته شده و شکل بگیرد. کانت این قالبها را با اصطلاحات «مقولات پیشینی فاهمه» و «گزارههای (یا اصولِ) ترکیبی پیشینی» توصیف میکند. مقولات پیشینی مفاهیمی هستند که پیش از هر تجربهای در ذهن وجود دارند. مفاهیمِ کمیت و کیفیت و علت از این جمله هستند. «گزارههای ترکیبی پیشینی» اصول یا قواعدی هستند برای به کار بردن مقولات؛ گزارههایی که در ذهن بشر وجود دارند و به تجربیات او شکل میدهند. این اندیشهی کانت در زمان خود نوعی انقلاب معرفت شناختی به شمار آمد که مدعی بود ذهن ما پیش از هر تجربهای از جهان، از اوضاع عالم خبرهایی میدهد و این خبرها را بر همهی تجربیات حسی تحمیل میکند. ذهن ما شبیه یک عینکِ دودی که بر رنگ اشیا تاثیر می گذارد، بر واقعیت تاثیر گذارده و آن را به شکلی خاص بر ما جلوه گر می سازد و معرفت ما محصول فرایند ترکیبی ذهن و عین خواهد شد. کانت از مقولات فاهمه و گزارههای ترکیبی پیشینی فهرستی تهیه نمود. تعداد مقولات در این فهرست 12 تا است که در 4 دستهی 3 تایی مرتب شدهاند. زمان و مکان نیز در این دیدگاه جزو شرایط پیشینی تحقق تجربه است، هر چند از جنس مقولاتِ فاهمه نیستند. در نگاه کانت، زمان و مکان کاملاً به معنای نیوتنی در نظر گرفته شده است. اصول منطق ارسطویی، حساب، هندسهی اقلیدسی و فیزیک نیوتنی نیز از نگاه کانت گزاره های ترکیبی پیشینی هستند که فهرست آنها ثابت و فراتاریخی است و نشانگر اوج اعتلای دانش بشری می باشد. پس به طور خلاصه می توان گفت که از آنجایی که عامل معرفت، که در شکل گیری معرفت نقش دارد، دارای ساختار شناختی مشخصی است که این ساختار شناختی دارای عناصر و مفاهیمی است که در هر تجربه ممکن حضور دارند و به صورت پیشینی درباره آن صادقند و این همان توجیه قضایای تالیفی پیشینی است. به عبارت دیگر "نه تجربه به تنهایی قادر به فراهم آوردن معرفت است و نه عقل. اولی محتوای بدون صورت را فراهم می آورد و دومی صورت بدون محتوا را. تنها در تالیف تجربه و عقل است که حصول معرفت امکان پذیر می شود؛ بنابراین هیچ معرفتی نیست که نشان توامان عقل و تجربه را به همراه نداشته باشد. اما این چنین معرفتی، اصیل و عینی است. این معرفت از دیدگاه فردی شخص واجد آن فراتر می رود و دعاوی موجهی در خصوص عالًم مستقل از ذهن یا دیدگاه مطرح می کند."[10]
اما اگر این شرایط پیشینی تحقق تجربه در اعصار مختلف تاریخ و تحت تاثیر شرایط اجتماعی یا ... تغییر کنند چه اتفاقی می افتد؟ در واقع نیز همهی اصولی که اکنون نام بردیم در قرن بیستم و با شکل گیری منطق های جدید، هندسه های نااقلیدسی، فیزیک نسبیت و فیزیک کوانتوم زیر سوال رفته یا رقیب پیدا کرده اند و این سوال را برای فلاسفه مطرح ساخته اند که آیا با وجود این نظریه ها، فلسفهی کانت نیز زیر سوال رفته است؟ یا باید مفاهیم زمان و مکان شهودی کانت را از زمان و مکانی که فیزیکدانان به کار میبرند تفکیک کرد؟ امروزه فرض تاریخی بودن اصول فاهمه مبنای بسیاری از برداشتهای تاریخی (مانند هگل) یا نسبینگر (مانند فوکو) از حقیقت و علم شده است. یکی از تفاسیری که از اندیشهی کوهن[11] ارایه شده نیز همین نگرشِ نوکانتی است که در آن پارادایم[12] حاکم به صورت پیشینی فهم ما را از جهان رقم می زند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان