كلمات كليدي : باور، پذيرش، معرفت، تحويل گروي، متعلق باور، نظريه استعدادي، حذف انگاري، حالات رواني
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
تحلیل متعارف، معرفت را به صورت «باور صادق موجه» تعریف میکند. بر اساس این تحلیل، باور یکی از سه مولفه سازنده معرفت است. هرگاه قضیه ای بر انسان عرضه شود، انسان در برابر یکی از این سه حالت قرار می گیرد: پذیرش ( Acceptance)، انکار(Disacceptance) و تعلیق ( Withhold). اگر ذهن مفاد قضیه ای را پذیرفت و بدان اقرار نمود، در این صورت صاحب باور شده است. در مقابل، انکار و عدم پذیرش آن است که انسان فحوای قضیهای را نپذیرد. حالتی که ذهن، مضمون قضیه ای را نه بپذیرد و نه نپذیرد به آن تعلیق گفته می شود. پس باور حالتی ذهنی و پذیرشی درونی است که نسبت به مفاد و محتوای قضیه رخ میدهد[1].
بر این اساس از نظر معرفتشناسان باور، شرط لازم معرفت است و این بدان معناست که معرفت بدون باور امکان تحقق نمی یابد. پس اگر فاعل شناسا گزاره P را باور نداشته باشد نمی توان گفت که او گزاره P را می داند. دلیل معرفت شناسان برای گنجاندن شرط باور در ضابطه معرفت آن است که اگر شناسنده، گزاره P را باور نداشته باشد در واقع شناسنده ارتباط معرفتی با گزاره P ندارد. [2]
به عبارت دیگر، هر قضیه دارای دو نسبت و ارتباط است؛ نسبتی با بیرون و نسبتی با درون. مثلا قضیه «این گل سرخ است» ارتباطی با جهان خارج دارد که از این نظر یا صادق است و یا کاذب. همچنین پیوندی با درون و نفس فاعل شناسا دارد که تا چنین نسبتی میان قضیه و عالم لحاظ نشود، علم و معرفتی پدید نمی آید؛ یعنی این نسبت دوم است که مفهوم باور را ایجاب می کند. بنابراین باور از ارتباط میان فاعل شناسایی از یک سو و قضیه از سوی دیگر حکایت دارد. خلاصه آنکه باور، پذیرش یک گزاره است[3].
اقسام باور: باورِ که/ باورِ به
باورِ که (Belief-that) باوری است که بالذات به گزاره تعلق می گیرد و بالتبع به محکی عنه آن؛ مثلا در این تعبیر که « باور دارم که خدا هست» گزاره « خدا هست» اولا و بالذات متعلق باور بوده و ثانیا و بالتبع « وجود خدا» متعلَّق آن می باشد. لکن باور همیشه از این مقوله نیست. مثلا گاهی می گوییم: « من به تو باور دارم ». در این صورت باور، نوعی اعتماد است و بدان معناست که من به تو اعتماد دارم. چنانکه واضح است متعلق اینگونه باور، گزاره نیست و بنابراین باورِ به (Belief-in) از سنخ معرفت نیست بر خلاف باور گزاره ای که نوعی معرفت است[4].
حال پرسش این است که آیا تمام باورهای «به» به باورهای «که» قابل ارجاع اند؟ یعنی اگر گفتیم: من به تو باور دارم به منزله این است که بگوئیم باور دارم که تمام گفته های تو صادق و مطابق با واقع است؟ یا اگر گفتیم من به خدا باور دارم به این معناست که باور دارم خدا هست؟
پذیرش قول به ارجاع نوعی تحویل گروی ( Reductionalism) است که پیروان توماس آکویناس از جمله قائلان به این نظرگاهند. در مقابل، جان هیک معتقد است باورها هیچگاه به یکدیگر قابل بازگشت نیستند. دیدگاه سوم از آن پرایس است که معتقد است برخی از انواع باور گزاره ای به حالات روانی، یعنی باورِ به قابل تحویل اند.[5].
چیستی باور
درباب ماهیت و چیستی باور سه گروه نظریه وجود دارد که عبارتند از:
الف) نظریههای معطوف به متعلق باور: بر اساس این گروه از نظریه ها، باورکردن همان حالت استعدادی شخص است که به متعلق گزارهای ارتباط مییابد[6]. یعنی حالت ذهنی و استعداد انسان هنگامی که به گزاره تعلق می گیرد برای آن ارزش صدق یا ارزش کذب را اثبات می کند مثلا در این گزاره که « باور دارم فردا باران می بارد» انسان دارای حالتی از استعداد است که ممکن است آن را صادق بداند و همچنین شاید شرایط او به گونه ای باشد که آن را کاذب تلقی نکند.
ب) نظریههای معطوف به رفتار باورنده: در این نظریه ها باور، گونهای استعداد در باورنده است که بر اساس آن رفتار ویژه ای از او سر می زند. به همین دلیل این دسته از نظریه ها، نظریهی استعدادی خوانده میشوند. فهم نظریه استعدادی درباره ماهیت باور یکسره بسته به درک معنای استعداد در این موارد است. برای آنکه مفهوم استعداد را دریابیم به این مثال توجه کنید: هنگامی که درباره آینه دیواری گفته می شود این آینه شکستنی است مقصود آن است که اگر این آینه با جسم سختی برخورد کند، میشکند. پس شکنندگی که خصوصیتی از آینه است، به وضعیت بالقوه ای اشاره می کند که در شرایط معینی ممکن است فعلیت یابد. از این رو با شکستن آینه می پذیریم که آینه پیش از آن مستعد شکستن بوده است. شبیه به همین مثال درباره حالت ذهنی باورنده نسبت به رفتاری خاص وجود دارد بدین صورت که وضعیت ذهنی شخص گونه ای از استعداد و آمادگی است که به شخص امکان می دهد این یا آن رفتار را انجام دهد. این وضعیت ذهنی همان است که نظریه استعدادی، آن را باور میخواند. مثلا اگر حامد کیک زهرآلود را نمی خورد در واقع او دارای باوری خاص یا استعداد برای رفتاری خاص است. حامد باور دارد که کیک زهرآلود است و بنابراین آن را نمی خورد. به بیان دیگر بنا بر این نظریه رفتار باورنده در واقع بروز و ظهور باورهای اوست؛ یعنی از رفتار باورنده می توان پی برد که او به لحاظ ذهنی، آمادگی و استعداد چگونه رفتاری را داشته است[7].
ج) نظریههای حذفانگارانه: حذف انگاری در معنای عام آن نوعی نگرش است که به حذف مفاهیم متعارف و معمول در روانشناسی عمومی نظر دارد. این نظریات بر این امر اصرار می ورزند که پدیدارهای ذهنی مانند خواستها، باورها، تمایلات و ... هیچکدام واقعیت ندارند. حذف انگاری در شکل افراطی خود درباره باور معتقد است که سخن از باور صرفا پس مانده اسطوره های بشر بدوی است و بیشتر به نوعی کیمیاگری و طالع بینی در باب ذهن شباهت دارد. از این رو حذف انگاری انتظار دارد این اسطوره، صورت عملی یه خود بگیرد و جای خود را به علوم عصبی واگذارد.
حذف انگاری درباره باور تلاش می کند تا اثبات کند چیزی به نام باور واقعیت ندارد و آنچه با نام باور بدان اشاره می شود به بخشی از وضعیت مغزی فرو کاسته می شود و پژوهش درباره آن را به علوم عصبی حواله می دهد. بنابراین از نظر حذف انگاران واژگانی که درباره حالات ذهنی هستند از چیزی حکایت نمیکنند و این حالات ذهنی اموری واقعی نیستند[8].
باور و حالات بازنما
یک باور همواره درباره وضع اموری است.[9] یک حالت ذهنی به دلیل همین ویژگی «درباره چیزی بودن» است که حالت التفاتی یا به تعبیر ساده تر، معنا دار می شود. همانگونه که معنای یک جمله به وسیله گزاره ای تامین می گردد که آن را بیان می کند، معنای حالت ذهنی نیز، همانند باور به وسیله وضع امور یا گزاره ای تامین می شود که می بایست به خاطر آن صادق باشد. با توجه به همین ویژگی التفاتی است که باورها بازنما بوده و همچون نقشه هایی عمل می کنند که ما از روی آنها جهان را جهت یابی می کنیم[10].
البته باید توجه داشت که انسان حالات ذهنی و روانی غیرباوری هم دارد و تمام حالات روانی و ذهنی او از سنخ باور نیستند. ما امیال، آمال، ترس و دیگر حالات گزاره ای نیز داریم. تمام این حالات به این اعتبار که نوعی نقشه از قسمتی از جهان در اختیار ما می گذارند بازنما هستند. برای مثال ترس از وجود ماری در چمن زار، ترس از آن است که جهان به گونه خاصی است؛ یعنی چون جهان به گونه خاصی می باشد، ماری در چمن زار وجود دارد. بازنمایی، جزء جدایی ناپذیری از حیات ذهنی ماست[11]. ولی این مستلزم آن نیست که همه حالات روانی و ذهنی ما از سنخ باور و یا حتی به صورت گزاره ای باشد.
باور و حقیقت
علیرغم آنچه ممکن است در ابتدا به نظر برسد میان باور و حقیقت تفاوت وجود دارد. به این دوجمله توجه کنید: « P صادق است»؛ «من باور دارم که P صادق است». جمله اول گزارشی است از واقع یعنی اوضاع و احوال خارجی به صورت گزاره درآمده و به شکل جمله بیان گردیده است. این گزاره بنا بر فرض با خارج مطابق است و شرایط بیرون را صادقانه توصیف می کند. اما در جمله دوم ما به صدق گزاره باور داریم. ممکن است شخصی ادعا کند: باور دارم که زمین مسطح است. او به صدق این گزاره باور دارد در حالی که ممکن است چنین گزاره ای فی نفسه صادق نباشد؛ چنانکه در این مورد اتفاقا چنین است. پس می توان گفت دو گزاره ی «P کاذب است» و « من باور دارم که P صادق است» قابل جمع اند[12].بنابراین منطقا میان باور و حقیقت تلازمی وجود ندارد اگرچه در بسیاری از موارد مصداق مشترک دارند.
باور و قبول
درجات متفاوتی از باور و قبول آن موجود است. اما در هر حال باور به صدق یک گزاره با قبول آن تفاوت دارد[13].
شماری از مشخصه ها یا ویژگی ها برای تمیز میان باور و قبول وجود دارد که می توان آنها را به صورت ذیل خلاصه کرد:
1) در بسیاری از موارد افراد آنچه را که باور می کنند، می پذیرند و آنچه را که پذیرفته اند بدان باور دارند اما ممکن است شخصی به امری مانند P باور نداشته باشد اما با این حال بتواند آن را بپذیرد. به عنوان مثال شخص ممکن است احتمال بدهد که –P ( نقیض P) اما مجموع شواهد موجود چنان باشد که پذیرش P را به صورت نظری که مورد قبول اجتماع است جلوه گر سازد.
2) شخص ممکن است کاملا به P باور داشته باشد بی آنکه آن را بپذیرد. مثلا یکی از اعضای هیات منصفه ممکن است در موقعیتی باشد که در آن به واسطه آشنایی شخصی با یک شاهد، وی را قابل اعتماد نداند اما احساس کند که در قضاوت در مورد پرونده ای که در دست دارد ناگزیر است باور خود را به حال تعلیق درآورد و از پذیرش آن صرف نظر کند.
3) قبول P دلیلی در باور به آن نیست. اما باور داشتن به P معمولا دلیلی برای قبول آن است. در این مورد فرض ابتدایی بر آن است که بدون وجود داده هایی در حمایت از باور، باور پدید نمی آید.
4) قبول، امری ارادی است، حال آنکه باور چنین نیست. شخص ممکن است تصمیم بگیرد وجود خدا را قبول کند یا به دوستی اعتماد ورزد. اما نمی تواند تصمیم بگیرد این امر را باور کند که فردا باران خواهد بارید یا باران نخواهد بارید. او تنها می تواند یکی از این دو وجه را قبول کند. به همین اعتبار افراد را نمی توان به خاطر باورهایشان مسئول به شمار آورد حال آنکه در قبال آنچه پذیرفته اند مسئول اند.
5) توصیف و تبیین امکان خود فریبی تنها با برقراری تمایز میان باور و قبول آن امکان پذیر است. نمی توان گفت که شخص در همان حال که باور دارد –p، خود را چنان فریب داده که باور کندP. اما کسی که به عنوان مثال فرزندش گم شده، می تواند خود را در مورد زنده بودن او بفریبد. چنین شخصی می تواند هم عامل و هم قربانی این نوع خود فریبی باشد.
6) تمایز میان باور و قبول برای تشخیص تفاوت میان آنچه که وجدان شخص به او می گوید انجام دهد و آنچه که تمایل درونی او را به تصمیم گیری درمورد انجام آن وا می دارد، حائز اهمیت است.
7) قبول مجموعه ای از مقدمات شخص را ملزم می سازد که تمامی نتایج منطقی حاصل از آنها را بپذیرد. اما شخص از نظر ذهنی و فکری ملزم به باور به این نتایج نیست.
8) مفهوم قبول و پذیرش با نوعی سر سپردگی و تعهد همراه است حال آنکه در مورد باور چنین نیست[14].