كلمات كليدي : تقرب به حقيقت، صدق، واقع گرايي، خطاپذيري، پيشرفت علمي
نویسنده : هادي صمدي
تقرب به حقیقت مفهومی است به وسیلۀ پوپر معرفی گشت تا این ایده را مطرح سازد که نظریههای غلط، علی رغم غلط بودن، میتوانند به حقیقت نزدیک باشند[1]. خصوصاً نظریههای علمی رایج ممکن است در عین حال که نادرست هستند، اما نسبت به نظریههایی که جایگزین آنها شدهاند به حقیقت نزدیکتر باشند. مطابق دیدگاه واقعگرایان، هدف اولیۀ هر پژوهش علمی رسیدن به حقیقت است. مطابق نوعی خوشبینی معرفتی، تاریخ پژوهش علمی بیانگر نوعی پیشرفت با توجه به هدف اولیۀ آن است. از طرفی خطاپذیری معرفت این ادعا را مطرح میکند که نوعاً همۀ نظریههای ما یا نادرستاند یا بسیار محتمل است که نادرستی آنها در آینده مشخص شود و در آن زمان با نظریههای خطاپذیر دیگری جایگزین شوند. از ترکیب این سه نظر به این نتیجه میرسیم که برخی گزارههای غلط بهتر از سایرین هدف نظریه علمی را که همان صدق و مطابقت با واقع است را برآورده می سازد. بنابراین واقعگرایِ خوشبینی که ابطال ناپذیری را کنار بگذارد با مشکلی مواجه است که آن را مشکل تقرب به حقیقت گویند. پوپر تعریفی صوری برای تقرب به حقیقتِ مقایسهای ارائه کرد. خلاصۀ سخن پوپر آن است که نظریۀ الف تقرب به حقیقتِ کمتری از نظریۀ ب دارد، اگر و فقط اگر:
1) محتوای دو نظریه قابل مقایسه باشد.
2) الف دارای محتوای صدق کمتری از ب بوده و محتوای صدق آن بیشتر از ب نباشد یا محتوای کذب آن بیشتر یا مساوی محتوای کذب ب باشد، اما محتوای صدق آن بیشتر از ب نباشد[2].
فیلسوفانی مانند تیکی، میلر و هریس نشان دادهاند که این قرائت از تقرب به حقیقت با مشکل مواجه است. اگر محتوای صدق ب از الف زیادتر شود، محتوای کذب آن نیز زیادتر میشود و اگر از محتوای کذب ب بکاهیم به ناچار از محتوای صدق آن نیز کاسته خواهد شد. در دهۀ 80 فیلسوفانی مانند گراهام آدی و ایلکا نینیلوتو با طرح این ادعا که شهود پوپر درباره تقرب به حقیقت اشکالی نداشته و فقط صورت بندی مفهوم تقرب به حقیقت دارای اشکال بوده است، در صدد اصلاح تعریف پوپر از تقرب به حقیقت برآمده و اصطلاحی مشابه به نام حقیقت مانندی (truthlikeness) را معرفی کردند[3]. اینکه بگوییم "تعداد سیارات منظومۀ شمسی 10 تاست"، وقتی درست است که در واقع تعداد سیارات 10 تا باشد و از آنجا که در واقع تعداد سیارات منظومۀ شمسی 9 تاست، این حکم نادرست است. اما حالتی را در نظر بگیرید که شخصی این ادعا را مطرح میکند که تعداد سیارات منظومۀ شمسی 10000 تاست. سخن این شخص نیز نادرست است، اما به طور شهودی مشخص است که حکم اول علیرغم نادرست بودن، نسبت به حکم اخیر بسیار به حقیقت نزدیکتر است.
دیوید میلر با ارائۀ مثالی در مورد آب و هوا به نکات جالبی درباب حقیقت مانندی رسید. فرض کنید که هوا گرم (h) یا سرد (~h)، بارانی (r) یا خشک (~r)، و بادی (w) یا آرام (~w) است. همچنین فرض کنید که در واقع هوا گرم، بارانی و بادی (h&r&w) باشد. حال دو فرضیۀ متفاوت الف و ب را در نظر بگیرید. مطابق فرضیۀ الف هوا سرد، بارانی و بادی (~h&r&w) و مطابق فرضیۀ ب هوا سرد، خشک، و آرام (~h&~r&~w) است. هر دو فرضیه نادرستاند، اما به لحاظ شهودی به نظر میرسد که فرضیۀ الف از ب به حقیقت نزدیکتر است. میتوان نشان داد که تعریف پوپر این نتیجه را در بر ندارد. اما مشکل وقتی پیچیدهتر میشود که در مییابیم حقیقت مانندیِ نظریهها به صورت لاینفکی مرتبط با زبانی است که نظریه در آن زبان صورتبندی شده است. مثلا دو زبان فرضی 1 و 2 را در نظر بگیرید. زبانِ 1 دارای محمولهای گرم، بارانی، و بادی است. زبانِ 2 دارای سه محمول دیگر میباشد: گرم، مینسوتایی(m)، وآریزونایی (a). هوا را وقتی مینسوتایی مینامیم که یا گرم و بارانی باشد، یا سرد و خشک. همچنین هوا را وقتی آریزونایی میخوانیم که یا گرم و بادی باشد، یا سرد و آرام. در این حالت در منطق گزارهها میتوان نشان داد که 16 نظریهای که در قالب واژگان زبان 1 صورتبندی میشوند را میتوان به 16 نظریۀ دیگر که با واژگان زبان 2 صورتبندی شدهاند ترجمه کرد. میلر نشان میدهد که چنین ترجمهای هر نوع رتبهبندیِ مقبولی برای حقیقت مانندی را به هم میریزد[4]. این یعنی آنکه حقیقت مانندی نظریهها تحت ترجمههای زبانی دستخوش تغییر می شوند و البته این چیزی نیست که فیلسوفان واقعگرای علم، برای مثال پوپر، خواهان پذیرش آن باشند.
سایلوس[5] پس از بررسی رویکردهای مختلفی که به حل مسئلۀ حقیقت مانندی پرداختهاند و پس از اشاره به مشکلات آنها، رویکرد خود را معرفی میکند و آن را رویکرد شهودی مینامد: اگر صدق را به مثابۀ تناسب داشتن[6] در نظر بگیریم، به این معنا که نظریه (یا توصیفی نظری) فقط و فقط وقتی درست است که متناسب با جهان باشد، آنگاه حقیقت مانندی را بایستی به مثابۀ تناسب تقریبی داشتن[7] در نظر گرفت. یک توصیف، گزاره، قانون یا نظریه، فقط و فقط وقتی حقیقت- مانند[8] است که جنبهها و درجاتی وجود داشته باشد که در آنها توصیف، گزاره، قانون یا نظریۀ مورد نظر متناسب با واقعیت است. این رویکرد به آن جهت شهودی خوانده میشود که با شهود ما در باب حقیقت مانندی بسیار همخوان است. مطابق با این شهود، یک نظریه تقریباً صادق است، اگر انواع کلی که در آن نظریه نقش علی اساسی بازی میکنند و آن نظریه وجود آنها را مفروض گرفته است واقعاً وجود داشته باشند و سازوکارهای پایه و قوانین مفروض در آن نظریه همانهایی باشند که در جهان وجود دارند.