كلمات كليدي : ديرينه شناسي، باستان شناسي، هرمنوتيك، گفتمان، گفتار، اپيستمه، سوژه، تبارشناسي
نویسنده : عبدالرضا آتشين صدف
دیرینهشناسی دانش شناخت فرهنگهای ادوار گذشته انسان، بر اساس مطالعه اشیا و آثار دیرین و جزآن است. در باستان شناسی ، لایه های مختلفِ زمین مطالعه می شود تا وضع و تطور زندگی جانداران در ادوار گوناگون روشن شود.علاوه بر این دگرگونیهای جسمانی انسان در زمانهای مختلف، در این دانش مورد بررسی قرار میگیرد.
فوکو دیرینه شناسی به معنای فوق را از علوم انسانی وام گرفت و به معنای مورد نظر خود به کار بست. دیرینه شناسی در فلسفه فوکو، کندوکاوی به سبک باستان شناسان است. آنان با حفاری و بیرون کشیدن مصنوعات بشر به مطالعه تاریخ زندگی او می پردازند. فوکو نیز در روش دیرینه شناسی به همین ترتیب عمل می کند. او با حفاری تاریخ اندیشه، روش های عملی گذشتگان و افکار و اندیشه های آنان را استخراج کرده و به تحلیل قواعد مخفی ناآگاهانهای که گفتمان های علوم انسانی گذشتگان را شکل داده است می پردازد. وی از این طریق میخواهند قواعد پنهانی را نشان دهند که اعضای یک اجتماع را وا می دارند تا مفاهیمی را معتبر و صادق و مفاهیم دیگری را غیر معتبر و کاذب بشمارند. دیرینه شناسی شیوه ای کاملا توصیفی است که صرفا در پی شرح شرایط وجود گفتمان و حوزه عملی کاربرد و انتشار آن است و کاری به منشا گفتمان و یافتن آن در ذهن بنیانگذار ندارد[1].
کلمه باستان شناسی (دیرینه شناسی) در سه عنوان از کتاب های فوکو به چشم میخورد؛ در دو کتاب در عنوان فرعی و در یکی در عنوان اصلی. «تولد کلینیک: باستان شناسی درک طبی» 1963 و «نظم اشیاء: باستان شناسی علوم انسانی» 1966 و «دیرینه شناسی دانش» 1969. فوکو به کمک روش دیرینه شناسی تلاش می کند تا رشد روز افزون گفتمان های قدرتمندی را که در دنیای مدرن پدید آمده است ردیابی کند[2].
هدف دیرینه شناسی
اگرچه دیرینه شناسی برای فوکو شیوهای بدیع در پژوهشهای تاریخی و اجتماعی است لکن هدف آن کشف حقیقت نیست؛ زیرا فوکو تحت تاثیر نیچه به حقیقت بیرونی و مستقل از شرایط تفسیری و هرمنوتیکی گفتاری اعتقادی ندارد. اساسا مفهوم دیرینهشناسی در برابر تاریخگرایی Historicism قرار می گیرد. این روش در پی آن است که انسان را نه تنها از هر گونه خود شیفتگی استعلایی برهاند بلکه میخواهد او را به جای غور و تامل در خودِ والا و استعلا یافته، به علت تاریخی، پیشرفت و همگونی، آن هم از طریق گفتار متقابل متوجه سازد[3]. دیرینه شناسی تلاشی است در جهت تبیین فضایی خاص که در قلمرو آن آگاهی انسان از اریکه به زیر میآید[4].
در واقع هدف دیرینه شناسی چیزی نیست جز فهمیدن و بیان کردن آرشیوهایِ احکام خاص هر جامعه و عصر خاص. بررسی این آرشیوها و حکم های مندرج در آنها از طریق گفتار نشان خواهد داد که در آن جامعه یا عصر خاص چه مقولات و مباحثی معتبر یا مردود بوده است. بر اثر همین دیرینه شناسی است که می توان به نظام های زبانی و نیز نظام های معرفتی حاکم بر یک عصر یا جامعه پی برد[5].
دیرینه شناسی و هرمنوتیک
چنانکه آشکار است فوکو دیرینه شناسی را در برابر «هرمنوتیک» به کار می برد. زیرا دیرینه شناسی بر خلاف هرمنوتیک در پی کشف و یا تحلیل معانی نهفته در متن نیست بلکه بیشتر به سطح و ظاهر گفتارها میپردازد [6].
وی مینویسد: « آنچه دیرینهشناسی میکوشد که تعریفی از آن بدست دهد، اندیشهها، بازنمودها، درون مایه ها و دلمشغولیهایی نیست که در سخنها پنهان یا آشکار هستند، بلکه خود آن سخنهاست؛ سخنهایی که در مقام کاربست، تابع قاعدههایی خاص هستند. دیرینهشناسی، سخن را همچون سند تلقی نمیکند، یعنی همچون نشانه چیزی دیگر، یا عنصری که باید شفاف باشد و چیزی را در پشتش پنهان ندارد. دیرینهشناسی در سخن حجابی میبیند که مایه تاسف است، حجابی که باید دریده شود تا سرانجام بتوانیم به عمق آن گوهری که در بطن سخن، همچون ذخیرهای باقی است برسیم. دیرینهشناسی با سخن در قوارههای خودش سر و کار دارد، یعنی سخن همچون یک بنای یادبود. دیرینهشناسی نظامی تاویلی نیست، در پی سخن دیگر که یکسره پنهان مانده باشد نیست؛... دیرینه شناسی چیزی بیش از بازنویسی نیست، یعنی دگرگون سازی با نظم و قاعده آنچه قبلا نوشته شده بوده است، به همان صورتی که در صورت خارجی سخن محفوظ مانده است. دیرینهشناسی بازگشت به راز باطنی سرچشمه نیست. توصیف سیستماتیک سخن-ابژه است.»[7].
دیرینه شناس به کل صورت بندی های گفتمانی و موضوعات، فاعلها، مفاهیم و استراتژیهای معنا دار آنها و کوشش آنها برای کشف حقیقت، از بیرون نگاه میکند. کل دیرینهشناسی، همانند پدیدارشناسی مبتنی بر مفهوم توصیف صرف است[8].
دیرینه شناسی دانش
از نظر فوکو دیرینه شناسی مفهومی گسترده تر از علم است. او بارها از اصطلاح «گستره دیرینه شناسی» یاد کرد تا بر وسعت آن که در برگیرنده علم نیز هست تاکید کرده باشد[9].
وی معتقد است در گستره دیرینهشناسی، حکایت گری، روایت و حتی بخشنامه های اداری که همگی شکل های گفتاری به خود میگیرند می گنجند. علم نیز در این مجموعه جای میگیرد و نقشی در آن دارد[10].
فوکو با به کار بردن روش دیرینه شناسی، تاریخ معرفت در مغرب زمین را از قرون وسطی به این سو مورد بررسی قرار میدهد و دوره های مختلف آن را به گونه یک منطقه کاوش های باستانی در نظر می گیرد و هر یک از دوره های معرفتی را مشابه با یکی از لایه هایی که آثار تمدن های باستانی را در دل خود جای داده اند در نظر می آورد. کار خود او به عنوان یک باستان شناس عبارت است از مشاهده تغییراتی که در گذر از هر لایه (دوره) به لایه (دوره) بعد حاصل می شود. فوکو با کاربست این روش سه دوره معرفتی را مد نظر قرار می دهد و برای هر یک مشخصهها و ویژگیهایی بر میشمارد.
اپیستمه نخست اپیستمه (معرفت/دانش) دوران رنسانس است که نخستین مشخصه آن «مشابهت» است. در نظر محققان دوره رنسانس عالَم و همه آنچه در آن است همچون کتابی است که میان سطور قابل رویت آن (پدیدار طبیعی) و سطور قرائت پذیر آن (زبان و آثار مکتوب) تمایز و جدایی وجود ندارد. دومین مشخصه اپیستمه این دوره تکثیر مداوم شروح و تفاسیر است. در این دوره معرفت از طریق نوشتن شرح و تفسیرهای مکرر بر متونی که عصاره حکمت محسوب میشوند نشر مییابد[11].
اپیستمه دوم، اپیستمه دوره کلاسیک و عصر خرد است. اپیستمه قبلی در این دوره به یکباره از میان میرود و جای خود را به اپیستمه تازهای میدهد که در آن به عوض «تاکید بر مشابهت» به «تشخیص تفاوتهای میان امور» توجه میشود و کلمات و چیزها از یکدیگر جدا میشوند و راه برای کاوش تجربی در جهان طبیعت هموار میگردد. فوکو برای معرفی اپیستمه تازه که وی آن را «ارائه و نمایش» مینامد سه حوزه نحو (گرامر/ دستور زبان)، پول و مبادلات تجاری، و تاریخ طبیعی (علم طبقهبندی گیاهان و جانوران) را مورد بررسی قرار میدهد و میگوید[12]:
«همه داراییها و اموال با سکه قابل شمارش است و از همین راه است که داراییها به جریان میافتند. درست همانطور که همه جانداران قابل دسته بندی هستند و مکان خاصی را در جدول طبقه بندی اصناف و گونهها اشغال میکنند، و درست به همان گونه که هر فردی قابل نامیده شدن است و میتواند جای معینی در یک زبان ملفوظ احراز کند... برای اندیشه کلاسیک، سیستمهای تاریخ طبیعی و نظریههای مربوط به پول یا مبادلات تجاری از همان شرایط امکانی برخوردارند که زبان برخوردار است. این امر به دو معناست: نخست آنکه برای اندیشه کلاسیک، نظم در قلمرو طبیعت و نظم در قلمرو ثروت، از همان نحوه وجود برخوردارند که نظم موجود در نحوه ارائه و نمایش که در زبان ظاهر می شود. دیگر آنکه کلمات وقتی قرار باشد نظم چیزها را آشکار سازند (مثلا در قلمرو تاریخ طبیعی، اگر این تاریخ به اندازه کافی سامان داده شده و منظم باشد و یا در قلمرو مسائل پولی اگر این قلمرو به اندازه کافی انتظام یافته باشد) سیستمی از علائم کاملا ویژه را به وجود میآورند که کارکردش نظیر کارکرد (فونکسیون) زبان است[13].»
سومین اپیستمه که با دو اپیستمه قبلی تفاوت بنیادی دارد و مشخِّصِ دوره جدید به شمار میآید اپیستمه «انسان» است. فوکو مدعی است که انسان فاقد ماهیت و فطرت پیشینی است و «ماهیت انسان» توسط شرایط اجتماعی دوره شکل میگیرد. به زعم فوکو مفهوم انسان به گونهای که ما اکنون فهم میکنیم از قرن نوزدهم به بعد و همزمان با تولد علوم انسانی ظهور کرده است. تلقی جدید از انسان در دوران کلاسیک جایی نداشته است؛ چرا که اپیستمه خاص این دوره به گونهای بود که پِیدایش هر نوع دانش مربوط به انسان را پیشاپیش منع میکرد. دانشهایی مانند «تاریخ طبیعی» و «تحلیل ثروت» که فوکو برای بررسی خود مورد استفاده قرار داده از تعریف ماهیت انسان عاجزند؛ زیرا انسان در جدول مربوط به این دانشها جایی ندارد. مفهوم انسان، محصول علومی مانند زیستشناسی، زبانشناسی و اقتصاد است که همگی به اپیستمه دوره جدید تعلق دارند. علوم انسانی بر مبنای شناخت خاصی از انسان شکل گرفته است که بر طبق آن انسان هم موضوع شناسایی است و هم فاعل ( سوژه) آن. فوکو معتقد است که این نحوه تلقی از انسان که در نظر متفکران جدید امری متعین و مقرر است صرفا محصول یک تصادف تاریخی است که از قضا عمر آن در شرف اتمام است[14] وی مینویسد:
«همانگونه که باستان شناسی اندیشه به وسیله ما به خوبی نشان میدهد، (مفهوم) انسان ابداع سنوات اخیر است و شاید ابداعی که عمرش در شرف اتمام است. اگر آن تمهیدات (برای خلق مفهوم انسان) همانگونه که پدیدار شده اند ناپدید میشدند، اگر رویدادی که در حال حاضر نمیتوانیم از آن چیزی بیش از احساس امکان تحققش بدانیم – بیآنکه بدانیم صورت وقوعش چگونه خواهد بود و یا چه تبعاتی به دنبال خواهد داشت- سبب نابودی آن تمهیدات میشد درست همانگونه که اندیشه دوره کلاسیک، در پایان قرن هجدهم، به نابودی کشیده شد، در آن صورت میتوانستیم با قاطعیت اعلام کنیم که ( مفهوم) انسان نیز (از صفحه اندیشه) زدوده میشود، همچنان که تصویر صورتکی که بر روی شنهای نزدیک دریا ترسیم شده است[15].»
دیرینه شناسی و تبار شناسی
فوکو در آغاز دهه 1970 روش دیرینه شناسی را رفته رفته کنار گذاشت و به تاسی از نیچه تبارشناسی قدرت را سرلوحه تحقیقات خویش قرار داد. اصطلاح تبارشناسی بر گرفته از عنوان کتاب نیچه «درباره تبارشناسی اخلاق» بود که در آن نیچه، ایده های تاریخی خیر و شر را بر حسب منافع آنها برای گروه های مختلف اجتماعی که مدافع این ایده ها بودند توضیح می دهد. نیچه واژه « تبارشناسی» را از حوزه علوم زیستی اخذ کرده بود و غرضش آن بود که نشان دهد اخلاقیات، بر خلاف ادعای علمای اخلاق دارای صوَر لایتغیر نیستند که از آغاز زمان موجود بوده اند بلکه همچون گونه های زیستی دچار تحول و هبوط شده اند[16].
فوکو ضمن تحلیل «تبارشناسی اخلاق نیچه» از به کار گیری اصطلاح «دیرینه شناسی» خودداری کرد و به جای آن از تبار شناسی Geneology سود جست. او در این رساله، ضمن تبیین روش تبار شناسی، چارچوب آن را معین کرد و یادآور شد که تبارشناسی در تقابل با روش تاریخ سنتی به کار می رود و هدف آن ثبت و ضبط ویژگی های یگانه و بی همتای وقایع و رویدادهاست. از دیدگاه تبارشناس، هیچ گونه ماهیت ثابت یا قاعده بینادین یا غایت متافیزیکی وجود ندارد، بلکه باید پیوسته در پی شکاف ها، گسست ها و جدایی هایی که در حوزه های گوناگون معرفتی وجود دارد جست و جو کرد و عدم اعتبار مفاهیمی چون تکامل، ترقی و تداوم را به اثبات رساند. تبارشناسی در پی نفی ژرفاهاست و در مقابل با سطوحی از وقایع و جزئیات، که از آنها غفلت شده است سروکار دارد. تبارشناس به ما می آموزد که شعارهای توخالی چون ژرفا نگری، پی جویی مبادی و غایت ها و ماهیات پایدار را کنار نهیم و سطوح و ساختهای نااندیشیده و ناگفته را بشناسیم و مورد بحث قرار دهیم.
فوکو در «انضباط و مجازات» و در جلد اول «تاریخ جنسیت»، آشکارا اولیت تبارشناسی و دیرینه شناسی را معکوس میکند. تبارشناس حکیمی اهل تمیز است که در روابط قدرت، دانش و پیکر انسان در جامعه مدرن تمرکز دارد. تبارشناس سویه درونی پدیده ها را رها میکند و به رمز و راز موجود در بیرون پدیده ها می پردازد و بر خلاف نگاه افلاطونی ص 56، عمیق ترین مسائل و امور را حقیقتا سطحی می یابد. کسی که خود را به لایه های عمیق مسایل و پدیده ها مشغول می دارد ناگزیر از حقایق و رویدادهای اطراف خویش غافل می ماند[17].
وی تبارشناسی را به شیوه نظریه های جدید تطور، محصول تحولات تصادفی و فرایندهای تابع شانس می داند چنانکه می گوید: « تبارشناسی شبیه فرایند تطور گونه ها [ تطور در معنای سنتی کلمه] نیست و سرنوشت انسان را [ به گونه یک فرایند پیوسته و تاریخی] ترسیم نمی کند. به عکس، برای دنبال کردن راه پر پیچ و خم و پیچیده هبوط می باید رویدادهای گذرا را در تفرق و تشتتشان در نظر گرفت و حوادث و وقایع اتفای را تمیز داد و کوچکترین انحراف ها و یا به عکس وارونه شدن های تمام عیار، خطاها، تحلیل های نادرست و محاسبات غلطی را که به ظهور این امور منجر شد و هنوز نزد ما از حرمت برخوردار است مشخص ساخت[18].»
در واقع فوکو در این گذار از دیرینه شناسی به تبارشناسی دانش را در پرتو کارکردهای قدرت مورد بحث قرار داد. هرچند که او در « دیرینه شناسی دانش » بیش از هر چیز به مساله زبان و گفتمان پرداخت، در سال های دهه هفتاد مطالعات خود را پیرامون مراقبت، انضباط، مجازات و جنسیت در راستای مناسبات موجود میان قدرت و دانش مورد توجه قرار داد، یعنی پیوند همسان شکل بندی های زبانی و گفتمانی را با عرصه های غیر زبانی و غیر گفتمانی تحلیل کرد[19].