31 شهریور 1397, 0:0
قفلی را در نظر بگیرید که برای باز کردنش کلیدی دارید اما گاهی همین کلید، به سختی قفل را باز میکند، با وجودی که متعلق به همان قفل است. برای باز کردن این قفل به شگردی نیاز هست؛ شگردی که در فهم متعارف common sense به آن میگویند «قلق». بر همین منوال میتوان معرفت زیستی را اصطلاحا معرفت قلقی، یا معرفت انضمامی نامید؛ معرفتی که حاصل و برآمده از تجربیات زیستی و دشواریهای تجربی حل مساله به ویژه حاصل تجربیات نسلهای پیشین در حل مسایل زیستی آنهاست. وجه دیگری معرفت انضمامی و قلقی این است که فرد آن را دارد ولی از داشتنش الزاما با خبر نیست. به عبارت دیگر معرفت و دانشی است که در درون حافظه فرد هست بی آنکه اذعان به دانستن آن و نیاز به اذعان به دانستن آن وجود داشته باشد. ولی عمل میکند، راهنمای عمل میشود، نقد میکند و نقد میشود. تنها فضایی که چنین معرفت و دانشی قدرت بروز و ظهور مییابد، حوزه ادبیات مساله گراست. بنابراین میتوان ادعا کرد که ادبیات مساله گرا، تنها ابزار معتبر و نیز گسترده ترین زمینه برای کشف، بیان، نقد و ماندگار سازی معرفت زیستی است.
بدون حضور این شگردهای معرفتی، فرآیند دانایی ناقص خواهد ماند و ادبیات هم به ویژه ادبیات مساله گرا قدرت بالندگی اش را به تدریج از دست خواهد داد. ادبیات مساله گرا، با تکیه بر معرفت زیستی، به مخاطب و به یک یا چند نسل، وسعت میدان دید میدهد؛ امکانی که در فرآیند رشد جامعه و تقویت فردیت انسانی، امکانی بس والا و ارزشمند است. همین وسعت دید است که در جامعه علمی، موجب ظهور نوآوری علمی و در جامعه عرفی، موجب بسط مدنیت و ارزشهای انسانی خواهد شد.
«سوال»، وجه ذهنی «مساله» است و «مساله» وجه عینی «سوال» است. ادبیات مساله گرا، «مساله» را به «سوال» تبدیل میکند تا بتواند درباره اش بیندیشد. ادبیات مساله گرا، «سوال» را هم به «مساله» تبدیل میکند تا بتواند فرم بومی هر مساله را شناسایی کند، بی آنکه در جهان شمول بودن قواعد حل مساله اخلال ایجاد کند. ادبیات مساله گرا، نهایتا به مثابه تنها ابزار معتبر و در دسترس بشر، امکان ایجاد تمایز مساله را از شبه مساله فراهم کرده و وضوح بخشی به هر کدام را در حوزه عمومی فراهم میکند. تمایز مساله از شبه مساله، شرط فهم هر مساله و سپس حل هر مساله ا ست. اگر در جوامع کلام- محور و ایدئولوژیک، مساله حل نمیشود بلکه حذف میشود، این است که در این جوامع ما اساسا با سوال مواجه نیستیم، چرا که برای هر پرسشی، پاسخی از قبل تعیین، تهیه و تعبیه شده است. واضح است که با گسترش چنین ادبیاتی در جوامع، مسایل آن جامعه نه تنها حل نمی شود (چون شناخته نمیشود) بلکه همواره بیشتر و پیچیدهتر هم شده، به طوری که به تدریج جای شان را به شبه مسالهها میدهند و در فرمهای نوین تکثیر هم میشوند.
ادبیات مسالهگرا کشف تناقض میکند بی آنکه خودش به تناقض دچار شود. درحالی که ادبیات شبه مساله گرای کلام محور (تئولوژیک و ایدئولوژیک) خودشان محصول تناقض و نماد تناقضاند. چرا که حوزه بیان شفاهی و کلامی، سرشار از تناقض است. تناقضهایی که اغلب از دید خود متکلم و ایدئولوگ مخفی میماند، حتی برای چندین نسل (تناقضهای فکری در ادبیات را با تضادیهای اجتماعی نباید اشتباه گرفت. تضادهای اجتماعی از جنس تناقض نیستند و حکم تناقض در موردشان اعتبار ندارد).
تغییر، نتیجه منطقی ادبیات مساله گراست. در ادبیات مساله گرا، نویسنده مساله گرا همراه با اثرش تغییر میکند و تحول مییابد؛ چرا که معرفت زیستی او جزیی از متن نگارشی او هم هست و با تغییر در همین معارف است که نویسنده هم تغییر میکند و آثارش هم پی در پی تغییر میکند، ضمن اینکه بازخوردهای نوشتهاش که از جانب مخاطبان اثر به نویسنده میرسد هم رفتار او را به تدریج تغییر میدهد؛ همان طور که خود نویسنده هم در تغییرات اجتماعی مخاطبانش حضور کامل و قاطع دارد و این همه برخلاف ادبیات شبه مساله گراست که یک بار و برای همیشه، نوشته و تقدیس میشود و هرگز به مصاف هیچ نقد و تجدید نظری و هیچ تحول و تغییری نمیرود. ادبیات مسالهگرا به این ترتیب، ترس و اضطراب از تغییر پذیری را از بین میبرد و شهامت و شجاعت مواجه شدن با خود (خود نویسنده؛ خود مخاطب، خود اجتماعی و خود تاریخی) را به خوبی فراهم میکند. چنین ترس و اضطرابی در ادبیات شبه مساله گرای کلام- محور ایدئولوژیک اندیش و تئولوژیک انگار، همواره پنهان میماند و به صورت زیر پوستی، در درون روح مخاطبان آثار و افراد جامعه رسوخ میکند و نوعی وارفتگی و لَختی تاریخی ایجاد میکند، به طوری که افراد را به موجوداتی خموده، ترسو، سازشکار، منفعل و غیرخلاق تبدیل میکند.
ادبیات مساله گرا ما را با خودمان روبه رو میکند ولی ادبیات کلام- محور شبه- مساله گرا ما را با دیگری درگیر میکند. مساله ادبیات مساله گرا، مساله خود ماست اما مساله ادبیات کلام- محور، مساله دیگری است.
ادبیات مساله گرا آرمانهای تحقق پذیر را در برابر دیدگان مخاطب و جامعه قرار میدهد. اما ادبیات شبه مساله گرا، به ورطه آرمانهای تحقق ناپذیر میغلتد و نهایتا هم به روزمرگی میرسد. ادبیات مساله گرا مولد فهم نقش اجتماعی افراد در هر مرحله تاریخی و متناسب با مسایل اصیل آنهاست، در حالی که ادبیات مساله رها، مانع دیدن نقش اجتماعی افراد و فهم آن است.
و دیگر آنکه، ادبیات شبه مساله گرای کلام- محور، اسیر یک دور باطل است. چرا که از یک سو تحت تاثیر ناعقلانیت مسلط، مرتبا از عقلانیت و مسالهگرایی تهی شده و از سوی دیگر تحت تاثیر فقدان عقلانیت و مسالهگرایی درونیاش، به عامل تثبیت همان مناسبات ناعقلانی مسلط تبدیل میشود و این دور باطل گفتمانهای رایج هر نسل را هم تعیین میکند بی آنکه فعالان هر نسل از وجود چنین دور باطلی در زنگیشان آگاه باشند. تنها راه شکستن این دور باطل، خلق ادبیات مساله-محور غیرایدئولوژیک و غیرتئولوژیک (ونه الزاما ضد ایدئولوژیک یا ضد تئولوژیک) است. ادبیاتی که مبتنی بر عقلانیت مسالهگرا و مبتنی بر نقدپذیری دوسویه (خود و دیگری)ست. نقدپذیری دوسویه، تمایز دیگری است میان جوامع ما قبل عقلانیت و ما بعد عقلانیت. از ویژگی بارز جوامع ما قبل عقلانیت یکی هم این است که به جای نقد، ادای نقد را در میآورند. ادای نقد را در آوردن، چیزی نیست جز تلاش نقد دیگری برای توجیه خود، چیزی نیست جز تلاش برای نقد ناپذیر ماندن خود. غافل از آنکه فقط با نقد پذیری دوسویه است که فضای مناسب برای گفت وگو و دیالوگ ایجاد میشود و امکان خلق و ظهور ناقدانی خوش ذوق، مدیرانی مبتکر، روشنفکرانی مساله گرا و ادیبانی شجاع فراهم میشود. با همین ابتکار و با همین روش است که به تدریج دور باطل ادبیات مساله رها شکسته شده و جامعه ای از شر آن خلاصی مییابد؛ درست به همان صورت که پیش از این، حاملان مساله گرا و عاملان نقدپذیری چون بیهقی، ابن سینا، سعدی و حافظ، این دور باطل را شکستند و امروزیان را مدیون خود کردهاند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان