دین - فیلیپ گودچایلد: اقبال فلسفه اروپاییدر سال هایاخیر به تفکر پولس رسول با پیدایش مجموعهایاز نوشته های تاریخی انتقادی به قلم گروهی از شخصیتهای دانشگاهی نظیر نیل الیوت، ریچارد هرسلیو ان.تی.رایت همراه بوده است:
بسیاری بر این باورند که انجیل پولس حاوی قسمی بیانیه سیاسی رادیکال است سیاستی که در جست و جوی تحولات بنیادی در نهادهای فکری و سیاسی موجود است. در سطرهای آغازین رساله پولس به رومیان با انجیلی رویاروییم که از پادشاهی عیسی آگاهی میدهد، عیساییکه به حسب جسم از نسل داوود است و منجیموعود به شمار میرود. در آغاز نامه به رومیان، پولس آدمیان را به اطاعت از روی ایمان از مسیح میخواند[1]. قیصر در برابر مسیح مصلوب یهودی از پای درآمده است. این بیانیه هم رسواگر است و هم باورنکردنی. راست این است که چنین قرائت سیاسی از نوشتههای پولس در بخش بزرگی از تاریخ کاوشهای کلامی و انتقادی همچنان رسوا کننده و باور نکردنی مانده است. آخر انجیل پولس چگونه میتواند دلالت و اهمیت سیاسیبی واسطه داشته باشد، آن هم مادام که میبینیم نامه هایاو بر مدار موضوعاتیاز قرار معلوم غیر سیاسیمیگردد بر مدار مرگ مسیح، مناسبات جمعی، پایگاه یهودیان و ملت هایغیر یهودی، مناسک ختنه سوران، جسم مسیح، آمرزش از راه ایمانی و حیات در روح؟ اگر بپذیریم که انجیل پولس متنیسیاسیاست، پس لاجرم پولس برداشتیاستثناییاز مفهوم سیاست داشته است. کانون بحث ما در این جستار همین خواهد بود: پولس استنباطی بی همتا از سیاست دارد، استنباطیفرجام شناختی، یعنیناظر به عاقبت امور یا به اصطلاح معاد و آخرت. پولس برداشت خود از سیاست را چنین جمع بندیمیکند:
پس از آن، فرجام [=آخرت] در خواهد رسید و او ملکوت [=پادشاهی] را به خدایپدر خواهد سپرد، زان پس که هر قسم حاکمیت و مرجعیت و قدرت را نیست گرداند. زیرا ویمادام که همه دشمنان خویش را زیر پایننهاده، باید حکومت راند[2].
رسیدن فرجام لاجرم هر اصل مرجعیت و اقتدار دیگریرا سرنگون خواهد کرد. خصلت استثناییو بی همتایالاهیات سیاسیپولس رسول، بدین اعتبار ماهیت و خاصیت راستین خود را از کف میدهد اگر آن را تنها در نسبت با مضامینیچون دیانت یهودی، سیاست رومییا حکمت یونانیتاویل کنیم، زیرا هریک از این مضمون ها تابع قدرت یا اصلیثانویاست. نوآوریو عرف شکنیپولس در اعلام پیروزیمسیح، اصلیو مبناییتازه براینو ساختن دین، سیاست و همچنین عقل پیش مینهد. پس نه کاوش های تاریخی انتقادی، دانشگاهیو نه تفسیرهای فلسفی نمیتوانند به کنه الاهیات سیاسیپولس رسول پیببرند و از خصلت رادیکال و استثنایی آن پرده بردارند.
فرجام شناسی
1. فرجام شناسی با کلیت فرق میکند. فرجام شناسی(eschatology) ناظر به فرجام کارهاست، به امور غایی(ta Eschata): مرگ، اعلام پایان جهان، رستاخیز تن، داوری همگانی و تکمیل نهایی همه چیز. کلیت به معنای شمول عام است، قاعدهای کلیکه همه جزئی ها را شامل میشود و هیچ استثنایی را برنمیتابد. فرجام شناسی را باید از چند جهت از کلیت متمایز نمود. هرگونه خلط مقوله ای بین آن دو تأسف بار است. البته وقتی از منظر عقلی کلی به داوری میایستیم، چنان مینماید که اراده معطوف به فرجام شناسی دلالتی کلیو جامع مییابد. با این حال قانون کلیدر متن فرجام شناسیتنها به مثابه یک دشمن حضور پیدا میکند، دشمنی که باید آن را به بند کشید و به فرمانبرداری واداشت. زیرا کلی همواره قالب یا قاعده ای واحد را به کرسی مینشاند که همه امور را شامل میگردد اما فرجام شناسیپولس چنان است که همه قالب ها یا قاعده ها را تابع مسیح میگرداند. امید چندانی به سازگار نمودن این دو اصل در کار نیست، زیرا هر مرجعیت و حاکمیت و قدرتیکه دعویکلیت و شمول عام کند میکوشد جامه قدرتیبرین را بر تن کند. با این همه، از آن جا که آن قدرت خواهی نخواهی در برابر مسیح کم میآورد و به او دست نمییازد، از شناخت او عاجز است و از همین روی، از آن جا که داعیه کلیبودن دارد همه امور مربوط به مسیح را که مشمول دعویخود نمییابد، طرد میکند. مسئله این است که هر قانون کلیهمواره پس مانده ایفرجامین دارد که چندان استثناییاست که مشمول قاعده کلیقرار نمیگیرد. این نخستین مسئله الاهیات سیاسیاست: چه کسانیدر مسیح اند، آن برون ماندگان بر حقیکه مشمول کلیت قانون نیستند، کیستند. آن جماعت یا پادشاهیکه برپایه شخص مسیح استوار است، کدام است؟
2. کلیت نظرگاهیرا پیش رو میآورد که بر وفق آن همه چیز را میتوان در ذیل قالب یا قاعده ایواحد جایداد. در نسبت با آن قالب یا قاعده کلی، جزئی ها (امور خاص و جدا از هم) محلیاز اعراب ندارند، افراد را میتوان آزادانه جایگزین یکدیگر ساخت. تنها آن قالب یا قاعده که همه چیز را در لحظه فهم (که به شکل همزمان به وقوع میپیوندد) دربرمیگیرد، بزرگ داشته میشود. کلیت به نظم قانون تعلق دارد، خواه قانون طبیعت خواه قانون اخلاقی. قانون کلیاست، شمول عام دارد و در مورد همه چیز مصداق مییابد. با وجود این قانون مادام که در عمل داوریدر واقعیت و مطابق با حقیقت مصادیق به کار نرود، انتزاعیو متعالیخواهد ماند یعنیدر حوزه ایماورایعالم تجربه، مصداق یافتنش در گرو لحظهای است که در قضاوت و داوریوارد گردد.
قانون، حقیقت و قدرت حاکم در چارچوب نظم کلیت متقابلا یکدیگر را مفروض میگیرند. برعکس در فرجام شناسی، فرد است که بزرگ داشته میشود و برتر از کلیمینشیند، فرد داور فرشتگان میگردد [در نامه پولس به قرنتیان میخوانیم: چرا چون اختلافیمیانتان درمیگیرد، به دادگاه و دادرسان بی ایمان رجوع میکنید؟ نمیدانید که روزیما مومنان به مسیح به داوریدنیا خواهیم ایستاد؟... میدانید که ما حتیفرشتگان را داوریخواهیم کرد؟[3]]. بی شک در فرجام شناسیهم داوریو قضاوت در کار است. اما این قسم داوریبه دفاع از فرد و به مقابله با قانون برمیخیزد، فرد را بر قانون مقدم میدارد. در داوریبازپسین، قانون و داوران آن که مرگ و سرنوشت افراد در ید قدرتشان است، پا در هوا میمانند. همه قدرت هایحاکم سرنگون و تابع اراده مسیح میگردند. فرجام شناسی پیروی از حاکم را کنار میزند و بر جای آن، اصل پیروی از وارثی را پیش میکشد. پس فرجام شناسیهم بر قسمی داوری پای میفشرد، اما قضاوتیبر مدار فردی یکه و یکتا. فرجام شناسی نظام کلیت و قانون را برهم میزند و براییک یک وارثان نظامی منحصر به فرد برپا میکند.
کلیت سرشتی هم زمان و بی زمان دارد. فرجام شناسیسرشتی در زمان و معلق دارد. فرجام شناسیروندیاست که با وعده و تحقق آن پیش میرود، با اعلام فرجام و در رسیدن آن با بیعانه و توارث کامل با فرا خواندن و آمرزیدن، با رنج بردن و از پرده برون آمدن جلال. پایان نزدیک میشود. باید با اشتیاق چشم در راهش بود. این دومین مسئله الاهیات سیاسیاست: زمانمندیمسیح باورانه چیست، نظر به این معنا که تحقق جلال و شکوه الاهیرا باید انتظار کشید در حالیکه عصر مسیح موعود پیشاپیش آغاز گشته است؟ کیسیاست متکیبه ظهور مسیح تحقق کامل خواهد یافت؟
3. کلیت جلوه گاه قدرت حاکمیاست که از راه داوریو صدور احکام به موقع به اجرا درمیآید. قدرت حاکم به میانجیتهدید به طرد و بیرون کردن افراد از دامنه شمول قانون کلیاعمال میشود. قدرت حاکم از طریق مرگ وارد عمل میشود. فرجام شناسی اما به عکس، تجلیبه قدرت رسیدن موعودی است که به صلیبش کشیدهاند. منجی موعودی این چنین قدرت مردن را به رخ میکشد، قدرت این که میتواند به دست قدرت حاکم اعدام شود و بازبرخیزد. مرگ عیسیاز قدرت و حقانیت خدا پرده برمیدارد. این سومین مسئله الاهیات سیاسیاست: قدرت خداییدر جاییکه قدرت در ضعف به کمال خود میرسد، چگونه چیزیاست؟ منجیموعود چگونه میتواند بر آنانیکه اعدامش میکنند استیلا یابد؟
بدین اعتبار فرجام شناسیمتضمن آن است که جهان با مراجع قدرت کنونی اش به دست مرجعیت و اقتدار خلقیتازه سرنگون گردد. فرجام شناسیاز ایمانیتازه خبر میدهد، از سیاستیتازه و از عقلیتازه: لحظه ایکه دیگر داوریدر باب امور فرجامین برپایه قاعده ایکلیمحال خواهد بود. در مقابل این کل عالم است که برایداوریباید تن به قاعده فرجام شناسیبسپارد. کوتاه سخن این که فرجام شناسیحاوی تفاوتی در اصول یا مرجعیت است مردمیتازه، زمانمندیای تازه، حقیقتیتازه، قدرتیتازه. مقولات صوریجایشان را به مناسبات شخصیمیدهند. اصول استعلایی[= مقدم بر هر قسم تجربه خاص] جایشان را به تجربه هایزیسته میدهند. از منظر فرجام شناسی، حقیقت قسمیایمان است و امید و عشق که از مرز شناخت و معرفت و دانش فراتر میرود. از منظر جهانیان، ایمان از معرفت کم میآورد، امید در برابر قدرت به زانو درمیآید و عشق در مقابل حاکمان سر خم میکند. معرفت، قدرت و حکومت تا بوده به سرسپردگان خود تضمین میدادهاند که وسایلی درخور اهداف و غایت خویش اند این که معرفت صحیح خواهد بود که قدرت ابزارهای موجود را تا به غایت در کار خواهد کرد و حکومت آن ها را تا مقصد نهاییراه خواهد برد. ایمان و امید عشق اما ممکن است نتوانند رسیدن به هدف را تضمین کنند، شاید فاقد نشانهای باشند که از غایت خبر دهد، شاید غایتیاز پیش محقق نداشته باشند، لیکن ایمان و امید و عشق به یک لحاظ از هر تضمینیفراتر میرود ایمان و امید و عشق تا دم آخر میپایند تا پیش از رسیدن به پایان دوام میآورند. آنها در بستر تجربه میپایند. در بوته بلا، زمانیکه آزمونیسخت یا برهانیبر درستیایمان به شمار میآید. زمانیکه جهان میخواهد از آن پرهیز کند. زمانیکه جهان میخواهد پس انداز کند. زمانیبرون از دامنه شمول قانون کلی. زمانیامکانی، زمان تکیه بر پیشامد و بخت و چه بسا زمان بی نظمیو آشوب. زمانیبرایزیستن، زمانیبرایتفکر، چراکه زندگیکردن و فکر کردن زمان میبرد، زمان را مصرف میکند.
در این میان، پولس درباره شکلیتازه از دیانت و سیاست و هستی شناسیچه دارد که به ما بیاموزد؟
عقل کلی
امتیاز قرائت هایتازه از پولس رسول، قرائت کسانیچون یاکوب تائوبس، آلن بدیو، اسلاویژیژک و جورجو آگامبن این است که موضوعیت و تناسب تفکر پولس را با مقتضیات زمانه ما عیان کرده اند. تفکر پولس دلالت هاییدارد که به چارچوب شرایط سیاسیبی واسطه خود او محدود نمیشود، یعنینه تنها از مقتضیات امپراتوریروم که نیز از سهم عظیم تاریخیاو در پیدایش و پیش برد مسیحیت فراتر میرود. پولس گرچه در زمره فیلسوفان قلمداد نمیشود، نقش بی همتاییدر پیشرفت فهم ما از پارهای مفهومهای فلسفیچون قانون، فاعلیت انسان، حقیقت، زمانمندیو با هم بودن آدمیان (جماعت یا اجتماع) داشته است. پولس که از دید آلن بدیو پایه گذار کلیباوریاست [البته با این توجه که universalism در قاموس مسیحیت همچنین دلالت بر اعتقاد به رستگارینهاییهمه مردمان میکند]، به باروریمفهوم هایییاریمیرساند که چون کلی اند فلسفیاند، خواه صوریباشند خواه استعلایی. برایاین که بتوان از تفکر پولس در راه پیشبرد بحثیفلسفیاز این دست مدد جست، باید تفکر ویرا از محتوایکلامیو الاهیاتیخاص آن منتزع ساخت. ابزار رسیدن به کلیهمانا صورت باوری است [اعتقاد به اولویت صورت ها بر محتواهایجزئی] با این همه، صورت باوری همواره داغ حسرت امور انضمامیرا به دل تفکر میگذارد و تفکر پولس مدام در خاطر زنده میشود تا کلیرا ملموس گرداند و به آن وجهیانضمامیبخشد.
واقعیتیکه زمینه را برای تجدید رابطهای چنین تکاندهنده میان پولس و فلسفهای سرتاپا دینرسته [سکولار] مهیا ساخته، گرایش زمانه ما به بازگشت به دین است: اگر شالوده و بنیان دولت مدرن همانا کوشش در راه جدا ساختن سیاست از الاهیات با به کارگیری قسمیعقل کلی(= جهان روا) باشد، نتیجه بالفعل خیل کثیر نقدهای وارد بر عقل محض، از شلینگ و نیچه گرفته تا دریدا و تفکر انتقادی معاصر، اثبات این مهم بوده که این قسم کلیت [جهان روایی] هرگز با تکیه به خود تحقق کاملینخواهد یافت. عقل کلیبه توسعه عنصریتصمیم نگرفتنی و تعیین نکردنیو معهذا جزئی و خاص از میدان به در میشود، عنصری که چونان استثناییکه قاعده ایرا به اثبات میرساند، برایاثبات عقل کلیلاجرم بر جایش مینشیند. آدم در روند برگذشتن از سروریعقل، با این عنصر تعیین ناپذیر که از حوزه تصمیم گیری ما بیرون است به گونهای رابطه برقرار میکند که با وجودیالاهی. مسئله محوریالاهیات سیاسیمعاصر تعیین ماهیت همین عنصر است. پرسش این است که این عنصر فقدان است یا مازاد، فاعل ادراک است یا اسم دلالت، سوژه است یا دال، افسانه است یا واقعی، کتمان است یا انکشاف، استثناست یا کلیانضمامی، رخداد (بدیویی) است یا شیء (مطلوب مطلق لاکانی)، تفاوت است یا تکرار، ایجاب است یا خلأ؟ آیا میتوان هرگونه جزئیباوریرا که خود میخواهیم، جایگزین یک قالب کلیمیان تهیو مسلط گردانیم؟ معضل محوریدر تعیین هویت چنین عنصریاین است که آدم در ردیابیآن استثنایتصمیم نگرفتنیو تعیین نکردنیکه جایگزین عقل کلیمیگردد باز هم از عقل کلیو درون ماندگار مدد میگیرد و بدین قرار کوشش او در راه تبیین و تشریح تصمیم ناپذیرینتیجه ایجز بازتولید آن در پیندارد. آن جا که فرد سودایرویاروییبا سرشاریو پر بودن حیات را در سر میپرورد، تنها با علامتیگواه بر غیاب و عدم آن در مفهومیعاریاز هرگونه محتوایمتعین رودررو میگردد.
ژیژک این منطق را که بر وفق، کلیت در عنصریجزئیکه نمیتواند به هویت کامل آن دست یازد وجود بالفعل مییابد، چنین شرح میدهد: نکته این است که کارگزار یکتایکلیت ریشه ایهمانا خود باقیمانده [= آن که از کل بیرون مانده] است که هیچ جایمشخصیدر کلیت رسمیمبتنیبر استثنا ندارد. کلیت ریشه ای همه محتوای جزئی آن را پوشش میدهد ، دقیقا تا به حدیکه از طریق نوعیبند ناف به باقیمانده گره میخورد منطق این پیوند به قرار ذیل است: آنانیکه طرد شده و بیرون گذاشته شده اند، آنانیکه در نظم جهانیهیچ جایگاه مشخصیندارند، تجسم مستقیم کلیت حقیقیاند، آنان اند که کل را نمایندگیمیکنند، به رغم همه دیگرانیکه تنها حامیو مظهر علایق و منافع جزئیو خاص خویش اند.[4] جورجو آگامبن پولس را به عنوان یکیاز نظریه پردازان باقیمانده ها مطرح میکند. آلن بدیو پولس را پایه گذار کلی باوریمیشمارد. در عمل، بدیو، ژیژک و آگامبن از پولس به منزله قسمییکتایی، استثنا یا باقیمانده استفاده میکنند که با نظام هایفلسفی شان همخوانیدارد: پولس گذار از انتزاع به حقیقت یکتاییرا تضمین میکند. آگامبن این موضوع را به روشنیباز کرده است: قانون در وضعیتیاستثناییبه حال تعلیق درمیآید تا هر آنچه را از مرزهایقانون بیرون است زیر پوشش خود درآورد.
پس گرایشیکه در سال هایاخیر در فلسفه انتقادیمعاصر به جانب دین یا به عبارت دقیق تر به جانب دینیبدون مذهب - پدیدار آمده، به معنایتأیید دین به معنایدقیق دین نیست، بلکه کوششیاست در راه احیایپایبندیسرسختانه و پایدار به عقلیدین رسته و کلیکه از نو قیام کرده و زندگیدوباره یافته. آیین سرسپاریبه عقل کلیاز راه جذب و ادغام استثنایآن دیگربار پا میگیرد و قوام مییابد، در همان حال دین از پتانسیل آیینیشدن و از قید مناسک محض عاریمیشود. رویآوردن به پولس در مقام بنیادگذار کلیباوری، بدین قرار تلاشیاست در راه پاسداری از قسمیدین داریدرون ماندگار و نه ماوراییو متعالی- دین پسر بدون پدر ، دین رخداد بدون رستاخیز ، دین امید مسیحاییبدون مسیحا ، دینِ دین بدون مذهب تلاشیدر راه نگاه داشتن قسمیالاهیات سیاسیکه هیچ گریزیو گزیریاز آن در کار نیست، لیکن این بار در محدوده عقل تنها، یعنیدر محدوده حوزه امر کلی.
کلیباوریفلسفیبالضروره با گوهر پیام پولس سر ستیز دارد: همان گونه که از این حکم بدیو که احد [یا همان خدایواحد] تنها و تنها در صورتیهست که برای همه [بدون استثنا] باشد برمیآید، به هیچ رویچنان نیست که توحید [= اعتقاد به خدای واحد] نتیجه کلی باوریباشد، کاملا برعکس کلیت است که از دل توحید برآمده است: همه تنها و تنها در صورتیهست که تابع وجودیواحد یعنی احد باشد. این باور در پای فشاریسرسختانه الاهیات سیاسیدر آیین دین رسته سرسپاریبه امر کلیهویداست یا به تعبیر خود پولس و با این همه ما را تنها یک خدا هست و بس، پدر آسمانیما که همه چیز از اوست و از بهر اوست که ما هستیم و تنها یک سرور هست و بس که همه چیز به واسطه او هست و به واسطه اوست که ما هستیم[5]. وانگهی، چنین کلیتیفرجام شناختیاست، یعنیتحققش در پایان صورت میبندد: سرانجام وقتیهمه چیز مطیع ویگردد، آنگاه خود پسر هم مطیع او خواهد شد، اوییکه همه چیز را فرمانبردار پسر گردانید تا آن که خدا کل در کل باشد[6]. پولس هیچ نیازیبه کلیت ندارد، زیرا خدا را میپرستد . پولس هیچ نیازیبه فهم همه چیز ندارد، زیرا پیوسته امیدوار است به دست خداییکه قدرت دارد همه چیز را فرمانبردار خویش گرداند دگرگون گردد[7]. هیچ گواهیدر تأیید دعوینامستدل آگامبن در کار نیست که فرجام شناسیسوء تعبیریخطرناک از ابلاغ مسیحاییپولس رسول است. پولس یک دم از اعلام فرا رسیدن داوریبازپسین و پایانیکه در راه است بازنمیایستد.
از دید الاهیات سیاسی، ماهیت قدرت الاهیماهیت زمانمندیمسیحاییو جماعت مسیحاییرا شرح میدهد، زیرا مسئله اساسیالاهیات سیاسیرا یا این مسئله را که چه چیز به یک سوژه یا فاعل سیاسیشکل و قوام میبخشد و مسئله اساسیعاملیت سیاسیرا یا این مسئله را که چگونه باید موجبات وقوع یک رخداد را فراهم ساخت، تنها با حل مسئله اساسیدین داریمیتوان حل کرد: عبادت و تعبد راستین چیست؟ فراسویقدرت حقوقیقوانین مصوب یک قوم و فراسویقدرت حاکم و فرمانروایعاملیت، قدرتیباقیمیماند که در ضعف به کمال میرسد، در فضاییبرکنار از قانون و سلطه وری: دین داری. مسیحا نه قانون و نه قدرت بلکه تقوا و دین داریبا خود میآورد. عیان شدن این قدرت بی قدرت هر آینه موضوعیت راستین الاهیات سیاسیپولس در زمانه ماست.
دین داری دین رسته
پیام ابلاغیپولس ناقض پیش فرض راهنمایعصر دین رسته ماست که به موجب آن دین از آن حیث که دین است باید از ساخت سیاسیجهان ما حذف شود. در تفکر دین رسته تفکریکه قائل به اصل جداییدین از دنیاست دین تنها به کار سست کردن بنایدعوی هایگزاف عقل کلیسرتاپا دین رسته ایمیآید، عقلیکه دیگر مرجعیت و ذات سابقش را ندارد. با این همه اگر عقل کلیدین رسته هرگز نتواند قوام و تشکل کامل یابد، آنگاه جهان دین رسته نیز قوام کامل نتواند یافت. ساختمان سیاسیجهان ما هنوز است که هنوز باید برپایه شالوده هایدینیبنا شود در منبع قدرت حتیدر دموکراسی هایسرمایه سالار همچنان قسمیآیین دین گونه سرسخت و پای برجا در کار است. درست همان گونه که زمانمندیحقیقت تصورات مدرن از عقل را زیر سؤال برده است، خود وجود زمانیاست که پایداریو دوام دین داریرا اثبات میکند. زیرا ماهیت یکتا و منحصر به فرد وجود زمانمند تحت شمول قاعده کلیقرار نمیگیرد. قانون کلیقادر به درک ماهیت خاص وجودیکه از بنیاد مقید به زمان است نیست. عبادت برایهر تفکریکه به صرف وقت و گذر زمان متکیاست، ناگزیر و ضرور است تفکریکه با از دست دادن زمان، از مواهب آن بهره میبرد زیرا آدمیبا وقت گذاشتن و هزینه کردن زمان است که نشان میدهد برایچیزیارزش و اعتبار و حرمت قائل است یا به چیزییا کسیعلاقه دارد. در عمل ما با شیوه هایتوزیع توجه مان و تنظیم اعمال مان به خویش تعین میبخشیم و تکلیف خویش را روشن میکنیم. با این همه در این جا هیچ رابطه ضروریبین علت و معلول در کار نیست ما به درستینمیدانیم که عطف توجه مان به موضوعات و مسائل مختلف چه پیامدهاییبه دنبال دارد و چون محوریکه توجه ما را به نتیجه توجه مان وصل میکند، قابل رویت نیست، هر توجه کردنیلاجرم کنشیایمانیاست ما باید از روی اعتماد و توکل خیال خود را از بابت آینده ای برازنده و در خور جمع کنیم. ما دست در دامان علیتی نامرئی میزنیم، رابطهای نامشهود بین توجهیکه نشان میدهیم و نتایجیکه از آن چشم داریم. امکانیبودن ریشه ایمتضمن قسمیتعالیبرون رفتن و برگذشتن از مرزهایعالم تجربه است. دوام دین داری را در بطن هر قسم کردار و سلوک مقید به زمان خویش میتوانیم مشاهده کرد.
این قسم دین داریهم در ساحت انتزاع نظریجاییکه نمادها را جایگزین ذوات واقعا موجود عالم میکنیم مشهود است و هم در قلمرو انتزاع اقتصادیجاییکه نمادهایارزش را جایگزین ارزش های مصرف و استعمال میکنیم. پسانداز کردن زمان [یا به اصطلاح صرفه جوییدر وقت] ذات پروژه رهاییرا در تفکر روشنگریشکل میدهد: اگر از قید محدودیت های ضرورت طبیعیکه ممکن است طول عمر ما را کوتاه کند رها شویم و اگر از قید محدودیت های التزام اجتماعیکه وقت مان را از خودمان میگیرند رها شویم، آنگاه به راستیآزادیم تا آنیشویم که دل مان میخواهد. عقلانیت اقتصادیبه نوعینمادین کردن زمان وابسته است، به قسمیکه بتوان محاسبات را به نحویانجام داد که مخارج مان به نسبت به حداقل رسد و در همان حال تسلط مان بر طبیعت به لطف پیشرفت فن آوریبه بالاترین حد ممکن برسد و نیز به واسطه پول هرچه بیشتر خود را از سلطه قیود اجتماعیآزاد کنیم. اطمینان و یقینیکه ملازم عقلانیت اقتصادیاست، متکیبر شواهدیاست که در عمل مطمئن بودن آن را گواهیمیدهند نوآوریدر ساحت فن آوریو کسب پول و ثروت. با این همه، معرفت و قدرت و ثروت کسب شده همواره محلیو محدودند عقلانیت اقتصادیبا در افکندن طرح آینده ایکه در آن رهاییکامل خواهد بود، به جامه ایمانیدرمیآید که در جست وجویفهم و درک عالم است. در این آینده بی کم و کاست، نمادهایانتزاعیزمان عملا زمانیرا بازنماییمیکنند که گشوده، تهیو نامتعین شده است، در آینده ایپرجلال و ملکوتیکه در آن گذر زمان دیگر در بند هیچ ضرورت طبیعییا قید اجتماعینیست. تنها در آن ساحت است که فضایدین رسته قوام خواهد یافت، فضایعصریکه در آن، زمان حال از بند تکرار گذشته یا انتظار اضطراب آلود داوری هایآینده رسته باشد.
از آن جا که نمیتوانیم به رسیدن به چنین آینده ایدل خوش کنیم، به جایش بازنمودیجزئیاز ارزشیکلیرا اختیار میکنیم: پول جایگزین آن معادل کلیو جهان رواییمیشود که مجال و فرصت لازم را برایبدل شدن به آن ندارد. قیمت جزئیاشیا (یعنیبهایخاص هر چیزی) بازنمود میزان احتمالیارزش کلیو عام آنهاست. مع الوصف، این نشاندن جزئیبه جایکلی- یکیاز مقولات محوری فلسفه معاصر پیامدهای پرمعنا و اهمیتیدارد.
1.ارزش پول متعالیاست: وعدهای است که ایمان میطلبد و تنها هنگامی تحقق مییابد که این ایمان در مبادلات عملیبه موقع به اجرا درآید.
2.از آن جا که پول هم ابزاری است برایتحصیل ارزش در قالب کالاییخاص (جزئی) و هم میزانی است برای سنجش ارزش در قالب معادلی عام (کلی)، فلذا پول خود را به عنوان والاترین ارزش پیش مینهد. به عنوان پیش شرط دستیابی به همه ارزشهای دیگر مستلزم مبادله اجتماعی برون از محدوده اجتماعاتیاند که برپایه ایمان مشترک شکل گرفتهاند. قطع نظر از هرگونه ارزش فردییا جمعیکه داشته باشیم، باید اولا پول را به عنوان ابزار دستیابیبه همه ارزشهای دیگر ارج نهیم.
3. پول یگانه ارزش سیار است: هیچ کس نمیتواند بدون سرمایه گذاری پولی به مرحله سود دهی برسد. این جا نیز ارزش داراییها از قید ارزش ذاتی شان که در بند مکان و محلیخاص بود، رها میگردد، زیرا اینک ارزش دارایی ها را میزان سود یا بازگشت سرمایهای که از آن ها توقع میتوان داشت تعیین میکند. ارزش دارایی ها را سرمایه گذاری های ریسک دار تعیین میکند.
4.سرمایه ذاتا ارزشی ریسک دار است، اساسا استوار بر گمانه زنیاست ارزشی که وعده کسب ثروت در آینده میدهد. سرمایه همانا اعتبار است: پیشنهاد پیشاپیش ارزش. سرمایه را نمیتوان در چارچوب قسمیهستی شناسیابدی و بی زمان به مثابه ثروت انباشته درک کرد، همچنین نمیتوان آن را در چارچوب قسمیهستی شناسیزمانمند و موقت به مثابه ارزش سیار درک کرد. هر دو هستی شناسییاد کرده وعده بازگشت سرمایه در آینده را پیش میکشند. ارزش مالیکه مافوق واقعیت مادیو اجتماعیاست و با وجود این، محوریاست که واقعیت مادیو اجتماعیپیوسته بر حول آن بازسازیمیشود، ذاتا ارزشیدینیاست. یک هستی شناسیسیاسینوین لازم داریم تا بتوانیم شرح دهیم که چگونه نظم جهان معاصر برپایه نوعیفرجام شناسیبت پرستانه و غیرواقعیت گرایانه استوار است.
ذات پول در زمانه ما که در قالب اعتبار یا وام هاییکه بانک ها در صورت حساب هایافراد ثبت میکنند، پدید آمده هر آینه قرض یا بدهیاست. اعتبار فرجام شناسیدوپهلوییرا پیش رو میآورد: از طرفیاعتبار میتواند به افراد وعده دستیابیبه ابزاریبرایکسب ثروت در آینده بدهد و از طرف دیگر، اعتبار افراد را به نوعیمتعهد میکند که ثروت آینده را به منظور پس دادن وام در نظر گیرند. از طرفیسرمایه به آنانیکه به نظام سرمایه ایمان دارند نوید رفاه و برخورداریدر آینده میدهد و از طرف دیگر به آنانیکه در نظام سرمایه کارشان به ناکامیکشیده و شکست خورده وعید آینده ایمیدهد که بار قرض شان سنگین تر خواهد شد، آینده ایکه باید بی وقفه کار کنند تا بدهی های شان را تصفیه کنند و در غیر این صورت، محروم از ابزارهایتولید یا وسایل امرار معاش خواهند شد. اعتبار به قالب نهاییداوریبرحسب میزان کار بدل خواهد شد: فرد براساس میزان کاراییاقتصادی اش داوری خواهد شد، این که تا چه حد به وظایف اقتصادیخود عمل کرده است. در سرمایه داریمعاصر، رستگاران یا برگزیدگان کسانی هستند که موفقاند و در نظام اقتصادیکامیاب، کسانیکه دسترسیبه اعتبار دارند و بدین ترتیب میتوانند خواست هایخود را به دردخور و کارآمد جلوه دهند. سرمایه داریپس مانده متمول و مرفه جامعه را برمیگزیند. مضافا این که داوری بازپسین برای این پس مانده برگزیده مستمرا به تعویق میافتد: زیرا اگر ارزش همه دارایی ها ذاتا ارزشیگمانه زنانه و ریسک دار باشد، آنگاه در هر مرحله ارزش دارایی ها را موج بعدی پیش بینی ها و گمانه زنی ها درباره آینده تعیین میکند. بدین قرار این آینده کذایی هرگز فرا نمیرسد: این آینده مطلقا آرمانی و مثالی است. ارزش مالی ذاتا با درجهایاز امید، انتظار، اعتماد یا باورپذیریمترادف است. ارزش مالی هیچ واقعیتی دربرندارد. هیچ گواهی عرضه نمیکند. قدرتیشبح وار است که در برابر قانون و زور به یکسان آسیب ناپذیر است.
این قدرت از سنخ قدرت دین داری است. گفتار انتقادی در باب قدرتی از این دست همان است که الاهیات سیاسی مینامیم.
انجیل پولس
دغدغه پولس همانا الاهیات سیاسی به مفهوم دقیق آن است به همان مفهومی که دون قرن پیش از وی در نوشته های مارکوس ترنتیوس وارو (Varro 116 تا 127 ق م)، از بزرگترین نویسندگان در زمینه دین و ادبیات لاتین در روم باستان] آمده بود و بعدها آگوستین قدیس عینا آن را نقل کرد:
deum colere kata to nomina (تعامل صحیح و عمومیبا خدایان).
حوزه امر سیاسینه به قانون و حقوق منحصر میشود و نه به حاکمیت، عاملیت، قدرت اجرایقوانین و فعالیت محدود میماند. حوزه امر سیاسی در عین حال عبارت است از حوزه دین داری: دولت شهر خود را علنا از طریق شعایر، مناسک قربانی، آیین ها و عیدهای مذهبی قوام بخشید. کانون بحث های پولس را ختنه سوران، اجرایمراسم روزهای خاص، خوردن گوشت قربانی هایی که نذر بت ها شده و اعمال شرعی تشکیل میدهد و پیش از همه، اجرایآیین های مربوط به معبد بر وفق دستورات و احکام تورات.
چنین حکمی احتمالا هرچه متناقضتر خواهد نمود وقتی به یاد آوریم که کلیساهایپیرو پولس کارهاییمیکردند که قاعدتا به چشم جهان باستان نمودهایکفر و بی خداییبوده است، زیرا مذاهب جهان باستان بر مدار قربانیکردن، بر مدار مناسک مربوط به خانه و خانواده و بر محور بارآوریو سوددهیکشاورزیو بازرگانیسامان مییافتند و روی همه این ها را لایه نازکی از دین داری مرتبط با حکومت میپوشاند. همه این ها که کانون دین و جامعه باستان به شمار میآید (خواه دین و جامعه یهود و یونان و خواه روم)، رفته رفته از کلیساهای پیرو پولس حذف گردید. این حکم غریب و تکان دهنده پولس که از این پس دیگر هیچ یهودی یا یونانی، هیچ برده یا آزاد و هیچ مرد یا زنیدر کار نخواهد بود، نظم اجتماعیجهان باستان را به یک باره سرنگون میکند. در مقابل پولس کوشید نظمی نوین به پا کند، یعنی همان کلیسای استوار بر شخص مسیح. [کلیسا در این جا معادل ecclesia اکلیزیا است، از ekklesia یونانی به معنای انجمن و مجلس سیاسیدر آتن قدیم. این واژه از فعل ekkaleo مشتق شده که به معنیفرا خواندن یا دعوت همگانیاست.م]
برایدرک تفکر سیاسی پولس باید به ابلاغ بشارت او در سرآغاز نامه ویبه رومیان رجوع کرد: پولس، غلامی از غلامان پادشاه مان عیسی( مسیح ) که در زمره رسولان ( apostolos = فرستاده) خوانده شده و رسالت اعلام پادشاهیخدا( euangelron theou) را که پیش از او نویدش را خدا به وساطت پیام آوران خویش در کتاب هایمقدس داده است، بر دوشش نهاده اند، اعلام پادشاهیپسر خدا، جانشین داوود پادشاه قوم یهود که پس از رستاخیز مردگان با قوت و قدوسیت در مقام پادشاه گماشته خدا ( huios theou ) جلوه نمود، پادشاه و سرور ما عیسیکه به واسطه او ماموریت و قدرت یافتم تا همه امت ها و در آن میان خود شما را که به اطاعت او خوانده شده اید، به وفاداریو پای بندیبه او خوانم تا که ویرا تعظیم کنیم[8].
بحث درازدامنیکه در نامه پولس به رومیان آمده در همین سطرهایآغازین به ایجاز بیان گشته و با نقل قولیکه پولس براینتیجه گیریاز اشعیاء نبیمیآورد تکمیل میگردد: و اشعیاء نیز میگوید: ریشه یسیخواهد آمد، هم او که به حکمرانیامت ها برمیخیزد و دیده امید امت ها به او دوخته خواهد شد[9]. [یسی(Jesse)، در قاموس کتاب مقدس، شجره تبار عیسیریشه در یسی، پدر داوود نبی، دارد. در کتاب اشعیاء نبی(باب 11، آیه 1 میخوانیم: و نهالیاز تنه یسیبیرون آمده شاخه ایاز ریشه هایش خواهد شکفت و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت . م] نوشتن این نامه به رومیان در حکم ابلاغ این پیام است که قیصر روم به دست مسیحایموعود قوم یهود سرنگون گردیده است. انجیل یا بشارت پولس (euangelron) یادآور خبرهایخوش اشعیاء است که میگفت خدا در کار بازگشت به صهیون است تا امت ها را پس از داوریرستگار گرداند [ ایپیک خوش خبر، اورشلیم را بشارت ده... و به شهرهاییهودا بگو که خدایشما میآید[10] پولس در باب 10 نامه خویش این جمله را نقل میکند]؛ بشارت پولس همچنین طنین اعلام شاهانه ظفریعظیم یا جلوس امپراتوریمقتدر را دارد. تعبیر پسر خدا تداعی کننده معنایاولیه منجیموعود بنی اسرائیل، داوود نبیاست [در مزامیر میخوانیم: پادشاه [=داوود] میگوید: من فرمان خداوند را اعلام خواهم کرد. او به من فرموده از امروز تو پسر من هستیو من پدر تو ]؛ بشارت پولس در عین حال دعوی هایگزاف سلسله شاهان روم را که امپراتوریخود را خداییو الاهیجلوه میدادند به سخره میگیرد. اگر عیسیبه فرمان امپراتوریروم مصلوب شده اما خداوند او را از هر گناهیمبرا دانسته و به تعبیر پولس، عیسیکه بر دست راست خدا برخاسته آنگاه باید گفت خدا از پیش در کار بوده تا پادشاهیاو را محقق سازد. پیام فرجام شناسانه پولس سیاسی تر از این نمیتواند باشد: پس از آن، فرجام [آخرت] درخواهد رسید و او ملکوت [پادشاهی] را به خدایپدر خواهد سپرد، زان پس که هر حاکمیت و مرجعیت و قدرت را نیست گرداند. زیرا ویمادام که همه دشمنان خویش را زیر پایننهاده، باید حکومت راند[11]. چنین است بشارت انجیل پولس: نه آمرزش از راه ایمان، نه هم زیستیمسالمت آمیز بین یهودیان و مسیحیان غیر کلیمی، بلکه پیروزیفرجامین. جایشگفتینیست که اولیایامور پیوسته درصدد خاموش کردن و شکنجه کردن پولس بودند، جایشگفتینیست که پولس به دست دیگر یهودیان آن همه آزار و شکنجه دید، چراکه اعلام علنیبشارت موعود میتوانست کل جماعت یهودیان را به خطر اندازد. جایشگفتینیست که بشارت رسواگر پولس به ندرت در تاریخ تفسیر کتاب مقدس مطرح شده است.
بنابراین تفسیر پیشنهادی ما این است که پولس میکوشید نظم اجتماعی نوینی استوار بر پرستش عقلانییک خدای واحد راستین بنیاد کند. ایراد خواهند گرفت که پولس به ندرت از سیاست بحث میکند و حتی زمانی که بحث سیاست را به میان میآورد، اطاعت از مراجع قدرت حاکم را اندرز میدهد. این ایراد شواهد مربوط به زندگی نامه پولس را نادیده میگیرد. به رغم بی باکی پولس ما از پارهای دوراندیشی های ضروریدر زندگی نامه او آگاهی داریم و میتوانیم در نامه هایش اشاراتی در تأیید وجود آن ها پیدا کنیم. توجه کنید که عبارت مشهور پولس مبنیبر لزوم تسلیم در برابر قدرت هایحاکم، با این اندرز او تعدیل و تحدید میشود که نگذارید بدیبر شما چیره شود، بلکه با نیکیبر بدیچیره شوید[12].
این جمله اخیر متضمن این معناست که تسلیم احتمالا بخشیاز مقاومت غیر خشونت آمیز است و تلمیحیآشکار است به حکم عیسی درباره باج ها و مالیات ها: پس حق هرکس را به او ادا کنید [...] ترس را به مستحق ترس و عزت را به مستحق عزت[13] و این سخن متضمن این معناست که اولیایامور به تحصیل عزت نیازمندند.راستش را بخواهید، تنزل مقام امپراتور از سلطانی خودکامه به خادمیموقت که خداوند او را برایاجرایعدالت برگماشته است، آدم را به این باور میرساند که چنین وظیفه ایتا بوده چه اندک و چه ناقص عمل شده است.
این همه، اطاعت مومنانه لزوما به شورش و طغیان مستقیم سیاسینیاز ندارد. عالی ترین اقدام سیاسیو انقلابیپولس ابلاغ قسمیعبادت عقلانی(logiken latreian) بود :
و لهذا برادران! از شما استدعا میکنم که بدن هایخویش را چونان قربانیزنده ای، مقدس و مقبول به خدا عرضه دارید که این است عبادت روحانیشما. هم شکل و هم رنگ این جهان نشوید، بلکه با تازه کردن فکر و ذهن تان صورت خویش را دیگرگون سازید، باشد که دریابید قلمداد میشد. این دقیقا ایدئولوژی امپراتوری است: قدرت برهان قاطع حقانیت است و ضعف برهان قاطع شکست . استراتژیپولس نه فقط شرم آور خواندن دستاوردهایاخلاقیات شرک آلود که نیز گناه آلود و بت پرستانه خواندن اصل قضاوت و افترایامپراتوریاست، زیرا همین اصل است که شالوده و بنیان Pax Romana را شکل داد [Pax به لوح کوچکیگویند که در کلیساهای کاتولیک رومی میآویختند، منقش به تصاویر یا تماثیل مقدس که ابتدا کشیش و سپس سایرین در مراسم عشایربانیبر آن بوسه میزدند]: بوطیقایقدرت موفقیت امپراتوریرا به آمیزه ایاز زور و بخت و فضیلت نسبت میدهد ؛ اصل بی چون و چرایقدرت تمام آنانیرا که صلح و ثروت هایبه دست آمده از راه زور را به پرسش میگیرند محکوم میکند. یاکوب تائوبس معتقد است مفهوم قانون... به نزد امپراتوریروم (Imperiun Romanum) یک جور ضابطه مصالحه است . تناقض داوریو صدور حکم این است که شما باید خود را محکوم کنید [ هرگاه کسیبگوید این اشخاص بدکار باید مجازات شوند، در حقیقت خودش را محکوم میکند... [14] این بیان طنین کلام عیسیرا در موعظه کوه دارد: از کسیایراد نگیرید تا از شما ایراد نگیرند، زیرا هرطور که با دیگران رفتار کنید با شما رفتار خواهند کرد. چرا پر کاه را در دیده برادرت میبینیاما تیر چوب را در دیده خویش نمیبینی...[15]. محکوم کردن اخلاقیبه ذات خود خشونتینمادین در کار میکند تا خشونت عملیرا موجه بنماید؛ محکوم کردن دشمنان فرضیو خیالی، گوهر و ذات امپریالیسم است. پولس هر دو برداشت یونانیو یهودی از مفهوم nomos [ناموس یا قانون] را به بحث میگذارد، بدان وجه که در ضابطه ذیل آمده است: نیک میدانیم که داوریخدا در حق آنانیکه دست به چنین کارها میزنند بر وفق حقیقت است[16]. راز تزویر امپراتوریو لاف گزاف امپریالیسم این است: کلیکردن قانون جهان روا ساختن قوانین. پولس فاش میکند که چگونه قانون و شریعت ممکن است به قدرتیخودآیین و خودسر در مقابل خدا بدل گردد. سبب این است که باید تفکیکیموقت (زمانمند) بین قانون (شریعت) و اراده الاهیدر کار باشد:
اگر خداوند بالفور و بلافاصله آدمیان را به جزایاعمالشان میرساند، آنگاه هیچ تمایزیمیان قانون اخلاق و قانون طبیعت به جا نمیماند و گناه و رحمت خدا هر دو در عمل محال میشدند. در عوض، خدا از رویرحمانیت و حلم میگذارد بندگان تا پیش از فرارسیدن روز غضب که داوریبر حق و دادگرانه اش را عیان خواهد نمود، مجال توبه داشته باشند دولت مهربانیاو از آن است که کار آدمیبه توبه کشد[17].
راست این که به تعویق افتادن داوریتا فرا رسیدن فرجام (آخرت) جزو لازم و ضروریتعالیخداوند و اختیار بشر است، همچنان که در توبه را برای آدمی باز میگذارد و به عبادتش معنا میدهد. تاخیر و تعویق زمانیبرایمعنا یافتن دین داریو پرهیزکاریضرورت دارد.
بشارت پولس این است که خداوند سرانجام در روزیکه خواهد آمد، افکار نهان همه آدمیان را به وساطت عیسیمسیح داوریخواهد کرد[18]. همین که این داوری در آینده به وقوع خواهد پیوست، بنیاد و شالوده هر نظام و دستگاهی را که خود را تجسم نظام و قانون الاهیبر رویزمین مینماید به لرزه میافکند. گرچه ممکن است این داوریآینده در نزد کسانیکه پیرو قانون (شریعت)اند مطابق قانون باشد و به نزد آنانیکه از گستره قانون بیرون اند مطابق پاره ایاعمال باشد، جان کلام پولس این است که قانون (شریعت) کسیرا برحق و درستکار نمیسازد. راست این است که قضاوت قانون به گناه میانجامد. بنابراین پولس از لغزشی موقت در قانون پرده برمیدارد که به ذات قانون تعلق دارد. لیکن این رمزگشایینه برایالغایقانون بلکه برایحفظ آن است [حرف پولس این است که شریعت نه به موجب اعمال بلکه محض خاطر ایمان، فلاح و نجات میآورد پس آیا شریعت [قانون] را به ایمان باطل میسازیم. حاشا بلکه شریعت را استوار میگردانیم[19]] چراکه لحظه داوریدر پایان فرا خواهد رسید. گرچه قانون شریعت مقدس است و عادلانه و نیک، قانون دیگریدر بدن (طبیعت نفسانی) در کار است، قانون گناه [ ...برحسب انسانیت باطنیبه شریعت خدا خشنودم لیکن شریعتیدیگر در اعضایتن خویش میبینم که... مرا اسیرمیسازد به شریعت گناه.] این قانون اخیر در متن فرمان است که مجال بروز مییابد: رویه غریب و نامتعارف پولس در محکوم کردن یهودیان به جهت زیرپا نهادن همان قانون هاییکه به دیگران تعلیم میدهند فرمان منع دزدی، زنایمحصنه و غارت معبدها[20] بر وفق تفسیرهایمعمول و متداول، رویه ایبی معنا مینماید، این که ممنوعیت میل و هوسیمهارناشدنیبرمیانگیزد. عبارت بلندآوازه ایرا که در باب 7 نامه پولس به رومیان آمده، نباید زمان پریشانه و بی توجه به بافت زمانیمتن با معیارهایذهنییا روان کاوانه امروز تاویل کرد: تنها تحریم طمع کردن ممکن است به وسوسه بینجامد[21]. نه، عبارت پولس را باید در چارچوب شرایط اجتماعیو سیاسیاو درک کرد: قانون (شریعت) به خودپسندی، داوریکردن، محکوم شمردن و مرگ ختم میشود. اجرایکامل قانون (شریعت) در گرو سلطنت است سلطنت گناه، شهوت سلطه و سلطنت راندن [ پس گناه در جسم فانی تان حکمرانینکند تا هوسهایش را اطاعت کنید و اعضای خویش را به دست گناه نسپارید تا آلات ناراستیشوند... ]. تنها با تسلیم کردن خویش به صورت آلتیبرایحق و عدالت است که میتوان از سلطه و سلطنت مرگ رهید.[22]
پولس به جایقسمیداوریهمگانیبراساس شواهد حاضر و کنونیبه موجب قانونیکلی و جامع، از قسمیداوریآینده براساس اسرار و افکار نهان به وساطت روح سخن میگوید. این نه به معنایانکار لزوم داوریاست و نه به معنایبی اعتنایینسبت به اعمال آدمیان. پولس در این باب به صراحت تمام صحبت میکند: حتیمسیحیان هم بر مبنایاعمالشان کیفر خواهند دید، چندان که یک یک شان به جزایاعمال نیک و بدیکه در بدن [در این زندگی] انجام داده، خواهند رسید[23].نوآوری پولس و کلا مسیحیت[24] مربوط به شالوده و میزان داوری میشود، در داوری بازپسین مردم برپایه افکار باطن شان و نه اعمال ظاهرشان کیفر خواهند دید، زیرا آمرزش و بخشایشیکه به موجب اعمال ظاهریو علنیصورت بندد لاجرم به تظاهر و تفاخر و به طور ضمنیبه محکوم کردن دیگران میکشد. جان پیام این است: برای کسیکه عمل میکند، اجر و مزد نه از راه فیض بلکه از رویاستحقاق حساب میشود[25]. طلب آمرزش به موجب اعمال یعنیتلاش برایمطالبه حق خویش از خدا، یعنیادعایخسارت از او و اقامه دعوی علیه او و این معنایی جز بی دینی و بی تقوایی ندارد. این تلاشیاست در راه عقد قرارداد با خدا، برپا کردن نوعیرابطه سوداگرانه با او، یک جور داد و ستد، یعنیبرابر جلوه دادن آنچه نابرابر است، هم تراز نمودن چیزیکه اساسا در ترازی دیگر است. این یعنیسوء استفاده از ایثار. وانگهیمنابع و مزایای به دست آمده از راه اعمال به مثابه هدیه ایسزاوار حقانیت و عدالت قلمداد خواهد شد و این، چنان که گفتیم، دقیقا همان ایدئولوژی امپراتوریاست: قدرت برهان قاطع حقانیت و ضعف برهان قاطع شکست است. هیچ دلیلیبه دست نیست که آمرزش از راه اعمال را پدیده ایمختص سنت یهودی تعبیر کنیم: بوطیقای امپراتوری قدرت و سلطه امپراتور را براساس اعمالیکه محض خاطر مردم انجام میگرفت موجه مینمود. پولس در سرتاسر نامه هایش میکوشد این منطق خود- موجه نماییرا وارونه سازد: اگر قرار است کسیبه امید سهیم شدن در جلال خدا فخر نماید و بر خویش ببالد، میتواند در صبر و مصیبت هم فخر نماید و بر خویش ببالد.[26].
در نامه هایپولس به جایمحوریکه قانون را با شواهد ظاهریو زور امپراتوریبه هم میآمیزد، محورینظاره میکنیم که تعویق زمانی، افکار نهانیو عدل الاهیرا ترکیب میکند. پولس بین قانون شریعت و داوریبازپسین، بین استفایحق منجیو بازگشت او به مسند قدرت، بین عبادت زمانمند و جلال نهاییفاصله میافکند. پس کلیت، فی نفسه یعنیبدین صورت که هست، هنوز ممکن نیست. حقیقت را دقیقا باید به مثابه چیزیدرک کرد که در راه است که روزیاز راه میرسد. مع الوصف، پولس در همین اثنا از بابت این ناتمامیو تکمیل نشدگینه مویه سر میدهد و نه شادیمینماید، او نه همه چیز را نفیمیکند نه همه چیز را اثبات، بلکه میکوشد با فراموش کردن آنچه گذشته است و با مجاهده در راه آنچه در پیش است ، هم و غم خود را مصروف آرمان غاییکند، به امید انعامیکه خدا به ندایبلند در وجود عیسیمسیح نوید داده است.[27].
اگر این فاصله و وقفه، این تعویق و تعلیق تا رسیدن فرجام یک جور آزمون یا امتحان دشوار باشد، اگر این فاصله را به زعم پولس، رنج و بلا پر میکند، اگر بناست به روز داوریبرپایه ایمان از عدل و داد خدا برخوردار شود، اگر میخواهد در وجود مسیح او را بازیابند، آنگاه او براینجات و رستگاریراهینخواهد داشت جز پرستش روحیحق، جز گراییدن به جانب حق در وجود مسیح، جز پانهادن و پاییدن در ساحت ایمان و امید و عشق. آن عنصر مفقود و تعیین نکردنیو تصمیم نگرفتنیدر حقیقت خود دین داریاست. دین داریهمان فکر پنهانیاست که به عمل آدمی درمیپیوندد، چراکه دین داری هر آینه قسمی شکیبایی و پایداری در بستر زمان است.
راست این که به تعویق افتادن داوری تا فرا رسیدن فرجام (آخرت) جزو لازم و ضروری تعالی خداوند و اختیار بشر است، همچنان که در توبه را برای آدمی بازمیگذارد و به عبادتش معنا میدهد. تاخیر و تعویق زمانیبرای معنا یافتن دین داریو پرهیزکاری ضرورت دارد.
بشارت پولس این است که خداوند سرانجام در روزیکه خواهد آمد، افکار نهان همه آدمیان را به وساطت عیسیمسیح داوری خواهد کرد[28]. همین که این داوریدر آینده به وقوع خواهد پیوست، بنیاد و شالوده هر نظام و دستگاهیرا که خود را تجسم نظام و قانون الاهیبر رویزمین مینماید به لرزه میافکند. گرچه ممکن است این داوریآینده در نزد کسانیکه پیرو قانون (شریعت) اند مطابق قانون باشد و به نزد آنانیکه از گستره قانون بیرون اند مطابق پاره ای اعمال باشد، جان کلام پولس این است که قانون (شریعت) کسیرا برحق و درستکار نمیسازد. راست این است که قضاوت قانون به گناه میانجامد. بنابراین پولس از لغزشیموقت در قانون پرده برمیدارد که به ذات قانون تعلق دارد. لیکن این رمزگشایینه برایالغایقانون بلکه برایحفظ آن است [حرف پولس این است که شریعت نه به موجب اعمال بلکه محض خاطر ایمان، فلاح و نجات میآورد پس آیا شریعت [قانون] را به ایمان باطل میسازیم. حاشا بلکه شریعت را استوار میگردانیم[29] چراکه لحظه داوریدر پایان فرا خواهد رسید. گرچه قانون شریعت مقدس است و عادلانه و نیک، قانون دیگریدر بدن (طبیعت نفسانی) در کار است، قانون گناه [ ...برحسب انسانیت باطنیبه شریعت خدا خشنودم لیکن شریعتیدیگر در اعضایتن خویش میبینم که... مرا اسیرمیسازد به شریعت گناه[30].] این قانون اخیر در متن فرمان است که مجال بروز مییابد: رویه غریب و نامتعارف پولس در محکوم کردن یهودیان به جهت زیرپا نهادن همان قانون هاییکه به دیگران تعلیم میدهند فرمان منع دزدی، زنایمحصنه و غارت معبدها[31]بر وفق تفسیرهایمعمول و متداول، رویه ایبی معنا مینماید، این که ممنوعیت میل و هوسیمهارناشدنیبرمیانگیزد. عبارت بلندآوازه ایرا که در باب 7 نامه پولس به رومیان آمده، نباید زمان پریشانه و بی توجه به بافت زمانیمتن با معیارهایذهنییا روان کاوانه امروز تاویل کرد: تنها تحریم طمع کردن ممکن است به وسوسه بینجامد[32]. نه، عبارت پولس را باید در چارچوب شرایط اجتماعیو سیاسیاو درک کرد: قانون (شریعت) به خودپسندی، داوریکردن، محکوم شمردن و مرگ ختم میشود. اجرایکامل قانون (شریعت) در گرو سلطنت است سلطنت گناه، شهوت سلطه و سلطنت راندن [ پس گناه در جسم فانیتان حکمرانی نکند تا هوس هایش را اطاعت کنید و اعضای خویش را به دست گناه نسپارید تا آلات ناراستیشوند... ]. تنها با تسلیم کردن خویش به صورت آلتیبرایحق و عدالت است که میتوان از سلطه و سلطنت مرگ رهید.[33]
پولس به جایقسمیداوری همگانیبراساس شواهد حاضر و کنونیبه موجب قانونیکلیو جامع، از قسمی داوری آینده براساس اسرار و افکار نهان به وساطت روح سخن میگوید. این نه به معنای انکار لزوم داوریاست و نه به معنایبی اعتنایینسبت به اعمال آدمیان. پولس در این باب به صراحت تمام صحبت میکند: حتیمسیحیان هم بر مبنای اعمالشان کیفر خواهند دید، چندان که یک یک شان به جزایاعمال نیک و بدیکه در بدن [در این زندگی] انجام داده، خواهند رسید[34]. نوآوریپولس و کلا مسیحیت[35]مربوط به شالوده و میزان داوریمیشود، در داوریبازپسین مردم برپایه افکار باطن شان و نه اعمال ظاهرشان کیفر خواهند دید، زیرا آمرزش و بخشایشیکه به موجب اعمال ظاهریو علنیصورت بندد لاجرم به تظاهر و تفاخر و به طور ضمنیبه محکوم کردن دیگران میکشد. جان پیام این است: برایکسیکه عمل میکند، اجر و مزد نه از راه فیض بلکه از رویاستحقاق حساب میشود[36]. طلب آمرزش به موجب اعمال یعنیتلاش برایمطالبه حق خویش از خدا، یعنیادعایخسارت از او و اقامه دعوی علیه او و این معناییجز بی دینیو بی تقواییندارد. این تلاشیاست در راه عقد قرارداد با خدا، برپا کردن نوعیرابطه سوداگرانه با او، یک جور داد و ستد، یعنیبرابر جلوه دادن آنچه نابرابر است، هم تراز نمودن چیزیکه اساسا در ترازی دیگر است. این یعنیسوء استفاده از ایثار. وانگهی منابع و مزایایبه دست آمده از راه اعمال به مثابه هدیه ایسزاوار حقانیت و عدالت قلمداد خواهد شد و این، چنان که گفتیم، دقیقا همان ایدئولوژی امپراتوری است: قدرت برهان قاطع حقانیت و ضعف برهان قاطع شکست است. هیچ دلیلیبه دست نیست که آمرزش از راه اعمال را پدیده ایمختص سنت یهودی تعبیر کنیم: بوطیقای امپراتوری قدرت و سلطه امپراتور را براساس اعمالیکه محض خاطر مردم انجام میگرفت موجه مینمود. پولس در سرتاسر نامههایش میکوشد این منطق خود- موجه نماییرا وارونه سازد: اگر قرار است کسیبه امید سهیم شدن در جلال خدا فخر نماید و بر خویش ببالد، میتواند در صبر و مصیبت هم فخر نماید و بر خویش ببالد.[37]
در نامه هایپولس به جایمحوریکه قانون را با شواهد ظاهریو زور امپراتوریبه هم میآمیزد، محورینظاره میکنیم که تعویق زمانی، افکار نهانیو عدل الاهیرا ترکیب میکند. پولس بین قانون شریعت و داوریبازپسین، بین استفایحق منجیو بازگشت او به مسند قدرت، بین عبادت زمانمند و جلال نهاییفاصله میافکند. پس کلیت، فی نفسه یعنی بدین صورت که هست، هنوز ممکن نیست. حقیقت را دقیقا باید به مثابه چیزی درک کرد که در راه است که روزی از راه میرسد. مع الوصف، پولس در همین اثنا از بابت این ناتمامیو تکمیل نشدگینه مویه سر میدهد و نه شادی مینماید، او نه همه چیز را نفیمیکند نه همه چیز را اثبات، بلکه میکوشد با فراموش کردن آنچه گذشته است و با مجاهده در راه آنچه در پیش است ، هم و غم خود را مصروف آرمان غاییکند، به امید انعامیکه خدا به ندایبلند در وجود عیسیمسیح نوید داده است.[38].
اگر این فاصله و وقفه، این تعویق و تعلیق تا رسیدن فرجام یک جور آزمون یا امتحان دشوار باشد، اگر این فاصله را به زعم پولس، رنج و بلا پر میکند، اگر بناست به روز داوری برپایه ایمان از عدل و داد خدا برخوردار شود، اگر میخواهد در وجود مسیح او را بازیابند، آنگاه او براینجات و رستگاریراهینخواهد داشت جز پرستش روحیحق، جز گراییدن به جانب حق در وجود مسیح، جز پانهادن و پاییدن در ساحت ایمان و امید و عشق. آن عنصر مفقود و تعیین نکردنیو تصمیم نگرفتنی در حقیقت خود دین داری است. دین داری همان فکر پنهانی است که به عمل آدمیدر میپیوندد، چرا که دین داری هر آینه قسمی شکیبایی و پایداری در بستر زمان است.
عدالت خداوند
عبادت یعنیتعظیم خود، یعنیاذعان به این که عزت و جلال از آن خداست. در شرایطیکه آیین سرسپاریبه امپراتوریدین مسلط به شمار میآید، باید از پرستش و عبادت خدایحقیقیدفاع کرد این دفاعیاست از مذهب یهود که پولس به ابلاغ آن فراخوانده شده: مسیح وعده هاییرا که به پدران و بزرگان ما داده شده اثبات میکند.[39] برای آن که دین داریراستین امکان پذیرد، عدل خدا باید عیان گردد، باید بر همه معلوم شود که خدا راست گفتار و راست کردار است و به عهد خود وفا میکند. وفایبه عهد و صداقت خدا زیر سؤال میرود اگر وعده هایخدا به بزرگان قوم تحقق نیابد اگر مردان خدا صادق نباشند یا اگر مردمان مومن به خدا جز در سایه قوانین امپراتوری روم نتوانند در صلح و آرامش روزگار بگذرانند. برایاثبات حقانیت خدا، منجی موعود میباید نخست پرستش و سامان عبادت را نو کند، زان پیشتر که به تجدید نظام سیاسی برخیزد. اگر عبادت متکی به اعمال قانون به توجیه کردن خویش یا تفاخر و خودپسندی میانجامد، آنگاه مسیح باید نشان دهد که چگونه میتوان از حقانیت عبادت خدا دفاع کرد حتیبدون این قسم شواهد موید دینداری. کار منجی موعود همانا قسمی امتحان یا اثبات است آزمونیهمگانیبرایسنجش صحت و سقم دینداری.
انجیل پولس همچنین برهان و اثبات خود را در روح و قوت عرضه میدارد برهانی بالکل بی شباهت به هرگونه برهان انتزاعی یا تجربیکه امروزه افراد پیش مینهند. برهانی که بیشتر به برهان امکان خاص وانس اسکاتس میماند که آرنت و آگامبن نقل کردهاند: هرکه امکان خاص را انکار کند باید شکنجه شود تا بر این امکان عام که ممکن است شکنجه نشود، صحه بگذارد. [contingency (امکان خاص) در برابر possibility (امکان عام) است. امکان خاص به امر ممکنی اطلاق میشود که نه وجودش ضروریاست نه عدمش، یعنینه واجب است نه ممتنع. امکان عام اما عبارت است از سلب امتناع.م] آزمون سختیاز این دست ذهن را متمرکز میکند. ذهن را قادر به درک حقیقتیمیکند که به منتها درجه اهمیت دارد، ولیممکن است در شرایط عادی و بهنجار حاکم بر تفکر در پرده پنهان شده باشد. ایمان ابراهیم که هیچ نسبتیبا قانون شریعت ندارد و مقدم بر مناسک ختنه است، در بوته آزمونیمشابه قرار گرفت تا عدالت محسوب شود [ و اما کسیکه عمل نکند بلکه ایمان آورد به او که بی دینان را عادل میشمارد، ایمان او عدالت به شمار میآید[40] در ابراهیم، ایمان به خداست که عدالت قلمداد میشود، نه عمل به احکام.م]. کانون عبادت در ایمان به تحقق وعده هایخدا در قیامت [یعنیدر فرجام] جایدارد نه در آیین و شعایر قربانیکه قوانین شرع تجویز و تلقین کرده اند. آزمون سختیکه منجیموعود از سر گذراند، برهانیبود در اثبات جلال خدا که نشان میداد عدالت امکان پذیر است، آن هم در زمانه ایکه جمیع حکمرانی ها، جمیع شواهد ظاهرییا اعمال و هرچه حرمت علنیاز راستیو عدالت تهیشده است. وانگهیدین داریپیش از چنین عدالتیهمانا قدرت راستین الاهیاست. وجه متناقض نما و محال گونه جلال این است که آن کس از جلال راستین بهره ور است که در حال ضعف و شرم نیز به دعوت حق وفادار ماند. جلال راستین خدا را تنها در ضعف و به وسیله ضعف میتوان عیان نمود:
لیکن این گنجینه را در ظرف هایسفالین داریم تا معلوم گردد این قدرت عظیم از آن خداست و از ما نمیآید. همه گونه رنجیکشیده ایم اما از پایدرنیامده ایم، سرگشته ایم اما نومید نگشته ایم، آزار بسیار دیده ایم اما وانمانده ایم، زمین خورده ایم، اما به زانو درنیامده ایم، پیوسته مرگ عیسیرا در تن خویش حمل میکنیم، باشد که حیات عیسینیز در تن های مان ظاهر گردد، چراکه مادام که زنده ایم، پیوسته محض خاطر عیسیبه موت مان میسپارند، شاید که حیات عیسینیز در پیکر فانی مان پدیدار آید. پس مرگ در مابرکار است، اما حیات در شما[41].
پولس برایعیان نمودن قدرت مسیح از موضوعات و وقایعیشاهد میآورد که ناتوانیو شرمساریخودش را برملا میکنند. پولس در نامه دوم به قرنتیان مینویسد اگر بنا باشد از خود تمجید کنم، ترجیح میدهم از اموریحکایت گویم که ضعف مرا نشان دهند . از باب نمونه او ماجرایفرارش را از دمشق تعریف میکند که از نحوه رویاروییویبا گماشتگان امپراتوری پرده برمیدارد: هنگام که در دمشق بودم، والیشهر بر دروازه ها مامور گماشته بود تا مرا دستگیر کنند مرا از دریچه دروازه، در زنبیلی از باره قلعه پایین فرستادند و بدین سان بود که از ویرستم . رمز عزت و جلال پولس به قرار ذیل است: با ما چونان شیادان و دغل بازان رفتار میکنند و با این همه ما صادق و راست کرداریم، ما را به سان گمنامان و ناشناسان مینمایند و حال آن که بنام و سرشناس ایم، ما را محتضر و در آستانه مرگ میانگارند و اینک بنگرید زنده ایم و سرشار. بسا که آزار دیده ایم اما خم به ابرو نیاورده ایم، دل شکسته و غم زده مان پندارند، اما پیوسته دلشاد و پرشور بودهایم، تهیدست مان میخوانند، اما چه بسیار که بر دست ما توانگر شدهاند. خیال میکنند که هیچ نداریم اما ما همه چیز داریم.[42].
منجیموعود نیز دقیقا آزمون سختیاز این گونه را از سر میگذراند. این فقط nomos - قانون کیهانیو اجتماعینیست که تا رسیدن فرجام (قیامت) به حال تعلیق درمیآید، بلکه قدرت، عزت و تا حدیمعین خود حیات نیز معلق میگردد. چیزیکه در این جا مطرح میگردد، پرسش بنیادیهستی شناسیاست: باقیمانده چیست؟ تجربه مسیحاییرهیافتیپالایشیو تطهیرگر به ساحت واقعیاست [به معنایلاکانیکلمه، یعنیآن امر لایتغیر در ساختمان وجود آدمی، ساحتیبرساخته از عنصرهاییکه هرگز نمیتوان آن ها را حالتیکلامیداد و به ساحت نمادین کشاند. چیزهاییچون کابوس ها و آسیب هایعمیق روانیکه تن به دگرگونیو نمادین شدن نمیدهند.م].
باریتجربه مسیح لایه ها را میزداید و کنار میزند تا هسته درون را عیان نماید (این تفسیریاست که ژیژک با اقتباس از واژگان آلن بدیو عرضه میکند). اگر وجود هر آینه nomos (قانون) باشد، آنگاه چیزیجز مجموعه ایاز احکام جزئییا خاص وجود ندارد. هویت باقیمانده نمیتواند با خودش منطبق گردد. مادام که شیئیبا حکم یا حقیقت مربوط به آن فرق کند. برطبق این برداشت، تعالیساحت الاهیدر شکاف میان متهم شدن و مجازات شدن حفظ میگردد، در شکاف بین یک شیء و حقیقت آن شیء.
این برداشت هستیخداشناسانه [استوار بر خداشناسیوجودی] از حقیقت در سنت مغرب زمین، هر زمان که حقیقت به پیرویاز افلاطون، به مثابه چیزیکه میتوان در قضایایمنطقیآن را جایداد، عرضه شده است دیده میشود (این فرضیه را آلن بدیو پیش نهاده است). حمله نیچه به کین توزیبر ضد زندگیشاید در این جا هم مصداق داشته باشد. اگر حقیقت برخلاف برداشت مذکور، نه به مثابه قسمیحکم منطقیکه به منزله فرآیندیدر ساحت واقعی(بر وفق نظریه بدیو) به تفکر عرضه گردد، آنگاه حقیقت تصدیقیکلیو عام مییابد. از دید بدیو، پولس برخلاف تصور نیچه آیینیاستوار بر سرسپاریبه مرگ را موعظه نمیکند و نباید ویرا در زمره واعظان مرگ شمرد. پولس از کشته شدن مرگ دم میزند و این شالوده و بنیاد قسمیآریکلیو عام [به زندگی] است: در مسیح وعده هایخدا یک به یک، آریو از این جهت در او آمین است [43]بدیو شاخه ایاز هستی شناسیسنتیو تعالی گرایمعطوف به حکم منطقیرا در برابر قسمیهستی شناسیمدرن و درون ماندگار معطوف به تصدیق و آری گوییناب قرار میدهد.
هستی شناسیشخص پولس فراتر از قدرت و قانون شریعت میایستد: هستی شناسیاو نه حکمیفرارونده (متعالی) و نه تصدیقیدرون ماندگار است. نمیتوان به سادگیو در همه حال بر این فرضیه پایفشرد که پولس هیچ کاریبه طریق صلیب ندارد و هیچ دلالت و معناینجات بخش و رستگارکننده ایبرایمصائب خود در مقام رسول قائل نیست: رسالت پولس در مقام سفیریاز جانب مسیح که برایمصالحه آمده بود، حیات مسیح را از طریق سپرده شدن به دست مرگ عیان میسازد[44]. پولس میخواهد قدرت رستخیز و برخاستن مسیح از میان مردگان را از طریق مشارکت و مساهمت در رنج های وی دریابد[45]. پولس بانی قسمی هستی شناسی است که سر به سر بر الاهیات و خداشناسی استوار است:
زیرا یقین میدانم که نه مرگ، نه حیات، نه فرشتگان، نه حکمرانان، نه چیزهایحال، نه چیزهایآینده، نه هیچ قدرتی، نه فرازی، نه نشیبیو نه هیچ مخلوق دیگریدر عالم خلق خواهد توانست ما را از عشق و محبت خدا در خداوندگارمان عیسیمسیح جدا گرداند[46].
از دید پولس، امر واقعینه رخداد نه خلأ نه جابه جاییخلأ بلکه عشق خدا در عیسیمسیح است.
تصدیق الاهیهم به جایحکم فرارونده مینشیند هم به جایتصدیدرون ماندگار. چنین عشقیرا نه ضرورتیدر کار است، نه برهانیکه وجودش را اثبات کند. برهانیجز شهامت و گواهیدر کار نیست شهادت دادن مسیح موعود گواهیدادن رسولان بر رستخیز و باز زنده شدن مسیح مصلوب و شهادت و گواهیروح . شهادت و گواهیبه خودیخود برایاثبات بسنده نیست. برهان حقیقی، استدلال حقیقی، هر آینه امتحان است و آزمون سخت. تنها در بوته بلا و آزمونیسخت است که افکار نهان از پرده برون میافتند.
زمان رستگاری
اگر هدف پولس از موعظه هایش دگرگون کردن ملاک عزت و بزرگیمستمعانش و زیر و رو کردن شعائر و مناسک شان باشد، این هدف را از راه نفیو رد جمیع امتیازات روحیو معنویدنبال میکند ( اما آنچه مرا سود میبود محض خاطر مسیح زیان شمردم بلکه همه چیز را به سبب فضیلت معرفت خداوند خود عیسیمسیح زیان میشمارم، پس جمیع امتیازاتیرا که روزگاریبرایم بسیارزش داشت دور ریخته ام تا بتوانم ایمانم را و امیدم را جمله در مسیح بندم). [47] هنگامیکه آدمیدیگر نه از عدالت و حقانیت خویش ، یعنییک جور استقلال وجودییا هستی شناختی، دم زند میتوان گفت او با مسیح در مرگ وی، شباهت یافته، میتوان گفت با مسیح، مصلوب گردیده [48]، میتوان گفت با او در مرگینظیر او متحد شده است[49]. انجیل پولس، اما بشارت میدهد که آدمیرا هنوز حقیقتیفراسویمرگ، فراسویهمه قدرت ها و رخدادها هست. آدمیاز موهبت رایگان عدالت بهره مند است، عدالت از جانب خدا عدالتیکه عبارت است از عشق خدا در عیسیمسیح. پس همان گونه که آدمیدر مرگ مسیح با ویمتحد میگردد، میتواند در رستاخیز وینیز با او متحد گردد. ( هنگام که مسیح بر روی صلیب جان سپرد، ما نیز با ویمردیم. اینک که پس از مرگ زنده شده است ما نیز در حیات تازه وی شریکایم ).
او مرد، برایگناه یک باره به جایهمه، لیکن اینک میزید برایخدا [به تعبیر دیگر مسیح مرد تا قدرت گناه را درهم بکوبد و اکنون زنده است تا ابد، تا با خدا پیوند ابدیداشته باشد[50].
این باور عصر مدرن که اعتقاد به زنده شدن مسیح مصلوب مطلقا محال و بی معنیاست، در این جا وجهیندارد: پولس تصدیق میکند و تصریح میکند که آدمیان جمله فانی اند. ما در پولس با قسمیهستی شناسیفرجام شناسانه (قیامتنگرانه)ی دین داری سر و کار داریم نه با هستی شناسی کلی یا عامی راجع به فانی بودن آدمی. سروکار ما با غایت است و فرجام، با حد غاییوجود بشر. آیا مومنان مشمول قانون کل و همه شمول طبیعت، یعنیقانون مرگ هستند یا هنگامیکه جسم فانیروانه دیار نیستیمیگردد، باقیمانده ایبر جایمیماند؟ آیا وجود زمانمند را میتوان به مثابه وجودیمعطوف به مرگ یا به سوی مرگ بودن محدود ساخت (چنان که در هایدگر میبینیم)؟ این یعنیقبول کنیم که شخص وجود خویش را در جهت گیری زمانی اش قوام میدهد. آیا فرد مومن به توسط تأیید نفسی درون ماندگار قوام مییابد (چان که در نیچه میبینیم)؟ این باز یعنی شخص وجود خویش را در جهت گیریزمانی اش قوام میبخشد. این یعنیقبول کنیم که زمان به دست شخص به منزله یک پروژه شکل میگیرد، نه به منزله چیزیکه از قضا متعرض وجود شخص میگردد. هم قانون اخلاق هم تأیید قدرت جهت گیری هاییزمانی اند، حالاتیاز دین داری اند. هیچ یک برهانیکلیو جامع به دست نمیدهد، زیرا زمان هنوز به پایان نرسیده است، امکان های بالقوه برای حالات جهت گیری و خوگیری به زمان هنوز محدود نشده اند. این امکان ها نهایت ندارند. برایتعیین ساختمان وجودی حقیقی خویش، باید تن به امتحان بسپاریم، در بوته بلاست که وجود ما به حقیقت قوام مییابد.
زندگیخود هر آینه درنگ میان عمل و قضاوت است. در زمان باقی مانده است که آدمیمیتواند بین کلی هایهمزمان و فراتر از آن ها به نجات و رستگاریرسد. این زمان به قلمرو امکان محض تعلق دارد؛ آن سوی مرزهای تعقل. گناه چونان که بت پرستی، کوششی است در راه پیش بینیپایان، یعنی فرو بستن و محدود ساختن همه امکان ها در مرزهای محدوده ایکلی و عام، خواه محدوده قضاوت خواه محدوده قدرت. گناه همانا کوششیاست در راه پیش کشیدن مرگ، پیش انداختن مرگ، چندان که بتوان زندگیرا از منظر تمام گشتن پیش بینی شده اش، از منظر مرگ، داوریکرد.
این حیات معطوف به گناه همانا حیاتیمعطوف به مرگ است؛ حیاتیاست که راه به سوی مرگ میبرد، همان گونه که پیش بینیمرگ در هر لحظه فرجامی جز چیره گشتن مرگ ندارد. کوتاه سخن این که فکر پنهانیگناه در حقیقت سمی پرستش مرگ است. برعکس فکر پنهانیبه رستاخیز و قیام پس از مرگ این است که دردها و رنج هایزمان حاضر پیش آن عزت و جلالیکه بر ما جلوه خواهد نمود هیچ است[51]. همان گونه که در آدم ابوالبشر همه میمیرند، در مسیح همه زنده خواهند شد:
بر همین نهج است رستاخیز مردگان. آنچه میکاریم فانیاست و فساد میپذیرد، آنچه برمیداریم باقیاست و فساد نمیپذیرد. در ذلت کاشته میشود، در عزت برمیخیزد، در ضعف کاشته میشود، در قدرت برمیخیزد. چون کاشته میشود تنیاست از آن عالم خاک، چون سر برمیکند تنیاست روحانی[52].
پیام فرجام شناسانه و آخرت نگرانه پولس این است که به یقین تن فانیو فسادپذیر جامه بقا و بی فسادیخواهد پوشید . به بیان دیگر، هرگاه این خیمه خاکیکه در آن زندگیمیکنیم فرو ریزد، عمارتیاز خدا داریم. خانه ایکه به دستش نساخته اند، خانهای ابدی در آسمانها[53]. به هر تقدیر، اگر کسیدر مسیح باشد، خلقتیتازه در کار است، هر چیز کهنه درگذشت، اینک همه چیز نو شده است! این ها همه از خداست[54].
برهان استوار بر این عزتیکه در راه است بدین ترتیب پیشاپیش در دسترس آنانی است که میخواهند آزمون سخت تعمید در مرگ مسیح را از سر بگذرانند. این برهان برپایه شواهد یا موجهات منطقیاستوار نیست. راست این که اصل برهان باورنکردنی و نامعقول است. لیکن کار عقل کلیکه عبارت است از نشانیدن نمادهای بی زمان بر جایتجربه های در زمان، پیشاپیش امکان چنین برهانیرا حذف میکند. عقل کلی با رد تفکر زمانمند که آن را ممکن میگرداند، میکوشد با توسل به رویای معرفت یا شناختیکه بالقوه کلیاست و استوار بر شواهدی تکرار پذیر، علنی و قابل معاوضه است در زمان صرفه جوییکند. چنین حقیقتیدرباره همه کس و در مورد همه چیز مصداق دارد، برایش فرقینمیکند با چه شخص یا شیء خاصیطرف است. این قسم حقیقت مستقل از ارزش است همه چیز برایش هم ارز است. چنین حقیقتیطرح زمانیرا درمیافکند که در آن تفکر کامل خواهد بود، زمانیکه عقل تابع ضرورت خواهد بود، این قسم حقیقت پایان زمان را ترسیم میکند بی فکر است. چنین حقیقتیعینیت حقیقت عینیرا مفروض میگیرد، عینیتیکه هرگز نمیتوان اثباتش کرد زیرا هیچ حقیقتیمستقل از تفکر به اثبات نمیرسد این قسم حقیقت تکیه بر قسمیایمان دارد.
برخلاف این تصور از حقیقت، پول بر آزمون دشواریشهادت میدهد که با عقل مقابله میکند. آنچه مهم است چنین آزمونیاست، تداومیکه تفکر را برمیانگیزد، استمراریدر زمان که به تفکر مهمیز میزند، ایمانیکه بر مدار هشیاریو شعوری یکتا و منحصر به یک فرد میگردد. تصور منجی موعودی مصلوب به نزد یهودیان و غیر یهودیان به یک پایه رسواگر و تکان دهنده است: آخر این چگونه خداییاست که خود را چونان فدیه ایقربانیمیکند تا کفاره باشد گناهان آدمیان را؟[55]مشکل بتوان خیانتی بالاتر از این در عشق تصور کرد: کسیکه به دیدهای شکاک این متن را قرائت میکند، تصمیم خدا را در این که پسرش را میفرستد تا بمیرد خیانتیدر عشق محسوب میکند. این نگرش که ایثار و قربان کردن خویش را الگویعشق مینماید، از دید چنان کسیمخرب، ظالمانه و پوچ انگارانه میآید.
در این نگرش، به کل زندگی آریگفته نمیشود و عشق ورزیده نمیشود. مع الوصف، این قسم قانون آری گویی هیچ استثنایی بر نمیدارد. جای هیچ تجلی راستینی برای عشق باقی نمیگذارد. کسی که به دیده دین داری در گفته پولس نظر میکند، پایدر ساحت معاملهای گران سنگ بر پایه ایثار و از خود گذشتن مینهد: اگر مسیح از بهر ما جان میسپارد، معنایش این است که او ما را [که غلامان گناه بودهایم] خواهد خرید [و از بندگیگناه آزاد خواهد کرد] و بدین اعتبار، ما غلامان عدالت خواهیم شد[56].
اگر مسیح از بهر همه جان میسپارد، یعنی وقتی یکی برای همه میمیرد، معنایش این است که از این پس آنانی که زنده اند دیگر برایخویشتن زیستن نتوانند بلکه برایمسیح خواهند زیست و بس برای او که برای ایشان مرد[57]. باری، قرائت این متن از منظر دین داریبار دیگر ما را به معامله ایگران سنگ میخواند، معامله ایالبته پرهزینه و باشکوه که به موجب آن تا بی نهایت باید به خدا ملتزم و پایبند باشیم. مضافا این که خدا تن به قانون نوینیدر عشق میسپارد که به موجب آن کسانیکه او امید به بازخرید و آزاد کردن شان داشت برده و غلام میگردند. این قرائتیاست که پولس از ایثار خدا و قربان شدن پسر خدا میپذیرد، گرچه او اصرار دارد با واژه ها و معیارهای بشری [یعنیدر قالب روابط ارباب و برده] حرفش را بزند و این به سبب ضعف جسم مستمعان است[58]. چیزیکه در هر دویاین قرائت ها غایب مینماید و درست به گوش نمیآید، صدایخود مسیح است. اگر مسیح در این ماجرا صرفا در داد و ستد خدا و بشر عینیت پیدا کند، کاملا طبیعیاست که خدا و بشر نیز قالبیعینیبیابند. پولس قویا از تعالیو فراتر رفتن حکمت الاهیاز هرگونه جلوه و نمودیدر قانون شریعت یا داد و ستد هدیه دفاع میکند:
زهیژرفایدولت و حکمت و علم خدا! وه چه بعید مینماید غور در احکام وی، چه دور است طریق هایویاز حد کاوش هایما! [59] آخر که میتواند از فکر خدا آگهییابد؟ یا کدامین کس میتواند مشاورش باشد؟ [60]تا به حال چه کس او را هدیه ایداده تا در ازایش هدیه ایاز ویچشم دارد؟ [61].
پولس از این که مسیح را عینیت بخشد، از این که از مسیح ابژه سازد، سرباز میزند: کانون تفکر پولس را ذهن مسیح شکل میدهد[62]: مسیح محق دانسته میشود و بر اوج مینشیند، زیرا او فروتنینمود و به مرگ گردن نهاد حتیبه مرگ بر رویصلیب. مسیح مثل اعلایدین داریراستین است: مرگ مسیح نمیتواند مسئله گناه خاصه بت پرستیرا حل و فصل کند، مگر آن که افکار نهان او، ذهن او، عدالت و حقانیت او از پرده برون آید. اگر بنا باشد مسیح را فقط و فقط اسما خداوند بشماریم، کلام خود مسیح را باید مفتاح تفسیر کل انجیل قلمداد کنیم. چنان که پولس مینویسد: لهذا ایمان از مسموعات مایه میگیرد و مسموعات از کلام مسیح[63]راست این است که اگر مسیح تنها در قالب یک نام، یک رخداد یا داستان، حضور داشته باشد، کل الاهیات مسیحیدر حد قسمی نامگرایی، اعتقاد به علویبودن جسم عیسی (docetism) یا دستگاهی عرفانی و رازآلود براینجات اساطیر متوقف خواهد ماند و این اتفاقیاست که در اکثر قرائت ها و تفسیرهایپولس میافتد.
یکیاز اشاره هایکلیدیپولس به کلام مسیح که تعبیر ویرا از مرتبه بندگیدر برابر خدا روشن میکند، عبارات ذیل از نامه به رومیان (باب هشتم) است:
از آن روی که روح بندگیرا نیافته اید تا باز ترسان شوید، بلکه روح پسرخواندگی را یافته اید. وقتی که فغان برمیکشیم که ابا! ایپدر! همان روح است که بر روح ما شهادت میدهد، یعنیما فرزندان خداییم و مادام که فرزندان ایم، وارثان نیز هستیم، یعنی وارثان خدا و هم ارث با مسیح راست این که اگر همراه او رنج کشیم، همراه وینیز عزت و جلال خواهیم یافت .
از این جمله ها طنین کلام عیسی در انجیل متی به گوش میآید، نیایش نومیدوار او در باغ جتسیمانی: ابا! ایپدر! هر کارینزد تو امکان پذیر است. پس این جام رنج و عذاب از برابر من بردار. لیکن نه به میل من بل به خواست خویش . اگر هدف پولس بنیاد کردن امتیبرپایه نظامیتازه از تعبد و بندگیاست نظامیاستوار بر بهره وریاز ذهن و روح مسیح پس چنین تعبدیبه صورت نحوه نگرش کسیشرح میشود که خدا ویرا به فرزندخواندگیخویش پذیرفته است. بدین قرار این شکوائیه مسیح در باغ جتسیمانیاست که همچون گله گذاریایوب نبینجات و رستگاریرا تکمیل میکند. آدمیتنها یک بخت نجات دارد و بس، این که با مسیح هم ارث گردد، یعنیهمراه ویرنج کشد ، با او در مرگینظیر مرگ ویمتحد گردد ، همراه او بر صلیب جان دهد و چون در مرگ ویبدو شباهت یافت، در مصیبت هایش شریک گردد . با بهره وریاز ذهنیت مسیح، با هم فکر شدن با ویاست که میتوان چشم در راه رستگاریبود.
شرط ایمان به مسیح از منظر فرجام شناسیاین است که فرد قبلا از گناه مرده باشد [ پس چه گوییم، آیا در گناه بمانیم تا فیض افزون گردد حاشا، ما آن کسان ایم که از گناه مرده ایم، پس چگونه زین پس در آن زیست کنیم؟[64]]. اگر مرگ به واسطه گناه پدید میآید [ چونان که به وساطت یک آدم گناه داخل جهان گردید و به وساطت گناه، موت...[65]] و مسیح از گناه مرد، پس اینک او به حیاتی زندگی میکند که برایخداست . به جایتکیه بر آثار اسطوره اییا سحرآمیز مناسک تعمید، پولس مخاطبان ناشناس رومیخود را برمیانگیزد و وامیدارد تا از گناه بمیرند [یعنیخود را برایگناه مرده انگارند] چندان که از بهر خدا زنده شوند و زندگیکنند. تعلیق فرجام شناختیدر این جا بعدیتازه مییابد. به جایاستناد صرف به روز قضاوتیکه در راه است (تو گویی وجود حقیقی آدمی نه جسم فانی او بلکه قضاوت الاهی در مورد اعمال وی بوده) و به جایاستناد صرف به رخداد رستاخیز (تو گوییوجود حقیقیآدمینه جسم فانیاو بلکه جسم ابدیاو در آسمان بوده)، باید گفت وجود حقیقیهریک از آدمیان همانا روح است، روح در مقام ضامن یا بیعانه رستگاری[ اما او که ما را [...] ساخت خداست که بیعانه روح را به ما میدهد - در بعضیتفاسیر، روح را به روح القدس تاویل میکنند که خداوند به عنوان ضمانت یا بیعانه به ما عطا کرده تا از بابت برکات نجات یقین حاصل کنیم[66]. م]. آدمی وقتی فکر و ذهن خود را از طریق مسیح غرق در خدا میکند، برحسب جسم میمیرد:او دیگر به دنبال امور زمینینیست، او شهروند ملک آسمان است و دیگر وطنیجز آن نمیشناسد. بدین قرار، یگانه راه ممکن برایاثبات حقیقت بشارت رسواگر پولس این است که کلام و وعظ خویش را به برهان روح و قوت محکم کند زیرا هیچ کس از حکمت نهان خداوندآگه نیست و هیچ کس از امور خدا چیزینمیداند الا روح خدا[67] .
پی نوشت:
-
[1].عهد جدید، رومیان، باب 1: آیه های 1-6
-
[2].نامه اول به قرنتیان، باب 15: آیه 25-24
-
-
[4].کوتوله و عروسک خیمه شب بازی: هسته انحرافی مسیحیت
-
[5].اول قرنتیان، باب 8: آیه 6
-
[6].اول قرنتیان، باب 15: آیه 28
-
[7] فیلیپیان، باب 3: آیه 21
-
[8] نامه اول به رومیان، باب 1: آیه های 1-6 براساس ترجمه مولف مقاله
-
[9].رومیان، باب15: آیه 12
-
[10].اشعیاء، باب 40، آیه 9
-
-
[12].رومیان، باب 12، آیه 21
-
[13].رومیان، باب 13، آیه 7
-
[14].رومیان، باب 2، آیه 2
-
-
-
-
[18].رومیان، باب 2، آیه 16
-
[19].رومیان، باب 3، آیه 31
-
[20] .رومیان، باب 2، آیه 22-21
-
[21] .الانسان حریص علی ما منع
-
[22] .رومیان، باب 6، آیه 14-13
-
[23] .دوم قرنتیان، باب 5، آیه 10
-
[24] .نک: انجیل متی، باب 6-درباره پرهیز از تظاهر و...
-
[25] .رومیان، باب 4، آیه 4
-
[26] .رومیان، باب 5، آیه 3
-
-
[28] .رومیان، باب 2، آیه 16
-
[29] .رومیان، باب 3، آیه 31]
-
[30] .رومیان، باب 7، آیه 23-22
-
[31] .رومیان، باب 2، آیه 22-21
-
[32] .الانسان حریص علی ما منع
-
[33] .رومیان، باب 6، آیه 14-13
-
[34] .دوم قرنتیان، باب 5، آیه 10
-
[35] .نک: انجیل متی، باب 6-درباره پرهیز از تظاهر و...
-
[36] .رومیان، باب 4، آیه 4
-
[37] . رومیان، باب 5، آیه 3.
-
-
[39] .رومیان، باب 15، آیه 8
-
[40] .رومیان، باب 4، آیه 5
-
[41] .دوم قرنتیان، باب 4، آیه 12-7
-
[42] .دوم قرنتیان، باب 6، آیه 10-8
-
[43] .دوم قرنتیان، باب 1، آیه 20.
-
[44] . و همه چیز از خدا که ما را به واسطه عیسیمسیح با خود مصالحه داده و خدمت مصالحه را به ما سپرده است - دوم قرنتیان، باب 5، آیه 19 - یعنیخدا در مسیح بود و جهان را با خود مصالحه میداد و خطایایایشان را بدیشان محسوب نداشت و کلام مصالحه را به ما سپرد
-
[45] .فیلیپیان، باب 3، آیه 10
-
[46] .رومیان، باب 8، آیه 39-38
-
-
[48] .غلاطیان، باب 2، آیه 20
-
[49] .رومیان، باب 6، آیه 5
-
-
[51] .رومیان، باب 8 و دوم قرنتیان، باب 4
-
[52] .اول قرنتیان، باب 15
-
-
-
[55] .رومیان، باب 3، آیه 25
-
[56] .رومیان، باب 6، آیه 18
-
-
[58] .رومیان، باب 6، آیه 19
-
-
[60] .کتاب اشعیاء، باب 40 و کتاب ایوب، باب 15
-
-
[62] یا همان فکر مسیح - فیلیپیان، باب 2
-
-
-
-
[66] .- دوم قرنتیان، باب 5
-
[67] .اول قزنتیان ، باب 2