نویسنده: علی ناصری راد
یکی از مباحثی که درحوزه فکر و اندیشه درجامعه کنونی ما مطرح است، بحث ظهور و بروز جریانهای شبه عرفان یا عرفانهای کاذب و یا عرفانهای منهای خدا و شریعت است.
نحلههای مختلف این جریان هرکدام با تکنیکهای خاص فریب، جوانان این مرز و بوم را از مسیر صحیح و درست عرفان اصیل که همان عرفان قرآن کریم و سیره پـیامبر اعظم (ص) و ائمه (ع) است دور میسازند و آنان را به وادی انحراف و گمراهی میکشانند.«عرفان کیهانی» یا «عرفان حلقه» یکی از همین نحلهها است که نگارنده دراین نوشتار با استناد به آیات قرآن، مبانی فکری و نظری این فرقه را به چالش و نقد کشانده است. اینک با هم بخش اول این مطلب را که از منبع جام جم آنلاین گرفته شده از نظر میگذرانیم.
درآمد
الف) انسان امروز با وجود نابسامانیها، پریشانیها، نگرانیها و گرفتاریها و تلاش برای رهایی از بحران ها، درپی راهی هماهنگتر و کمتعارضتر با خواستههای خود میگردد. دراین میان ظهور مکاتب مختلف فکری و معنوی با رویکردی هرچند موافق تر و کم تنشتر با خواستههای انسان رو به فزونی است. به بیان دیگر انسان امروزه گرفتار است و برون رفتی میجوید اما برون رفتی تا حد امکان، موافق با خواسته خود. از این رو روح حاکم بر مکاتب معنوی نو ظهور روح انسان محورانه است. دراین عرفانها یا خدا نیست و یا در حاشیه است.
ب) پایه گذاری مکتب عرفانی، مبتنی بر دیدگاه خاصی درخداشناسی، جهان شناسی و انسان شناسی است. این سه حوزه ستونهای فکری یک مکتب را تشکیل میدهد و چگونگی یک مکتب عرفانی به نوع نگاه آن مکتب به آن سه حوزه وابسته است.
ج) یکی از مکاتب نوظهور معنوی، مکتبی با عنوان «عرفان کیهانی» یا «عرفان حلقه» است. هدف اصلی این مکتب «ایجاد آشتی بین دنیای مذهب، عرفان و علم نیز رفع سوء تفاهمهای موجود بین آنها»«کمک به انسان درراه رسیدن به کمال و تعالی» یعنی حرکت انسانها به سوی وحدت و دوری از تفرقه و درمان انواع بیماریها و کسب «اعتباری بی سابقه برای عرفان ایران دردنیا» است. راهکار عملی که در این زمینه ارائه نموده اتصال به شبکه شعور الهی است. (رک. محمد علی طاهری«عرفان کیهانی»)
د) پایه گذار این مکتب تاکنون دو کتاب به نامهای « عرفان کیهانی» و «انسان ازمنظری دیگر» منتشر نموده است واین مکتب را «قادر به ارائه آسان، ساده و همه فهم این عرفان» معرفی نموده است و سایر مکاتب را به «کلی گویی وحرفهای صرفا زیبا» مبتلا دانسته و از نوعی رقابت سخن گفته است اما واقعیت این است که با ملاحظه متن کتاب «عرفان کیهانی» این کتاب را پر از مبهم گویی و یا خلاف تصریحات قرآنی مییابیم. بیشتر اصلهای این کتاب و بلکه مقدمه آن نیز حرفهای مبهم دارد. این ابهامات ممکن است این مکتب را برای افراد غیر متخصص در زمینه معارف دینی، بزرگ جلوه داده و آنان راگمراه نماید اما از نگاه کسانی که با اصطلاحات دینی آشنایی دارند یا نویسنده از روی غرض ورزی مطالب خود را چنین بیان کرده است و یا نا آشنا به معارف دینی است اگر چنین کاری از روی غرض ورزی باشد که قضاوت آن با خود نویسنده است و اگر از روی نا آشنایی باشد این سوال جدی مطرح میشود که چرا کسی که نسبت به معارف اسلامی آشنایی کامل ندارد دست به تاسیس یک مکتب عرفانی بزند. آیا در طول تاریخ کم نبوده اند کسانی که بر اثر عدم آشنایی کامل به مبانی دین اسلام و ساده انگاشتن دین الهی با تلفیق مطالبی از این و آن و افزودن چند مطلب و اصطلاح دینی، به ایجاد مکاتب و فرقههای متعدد دست زدهاند.
قرآن کریم ظالمترین انسانها را کسی معرفی میکند که برخدا افترا زده و دیگران را از راه او باز دارد
«و من اظلم ممن افتری علی الله کذباً او قال اوحی الی ولم یوح الیه شیء و من قال سانزل مثل ما انزل الله» (انعام 9)
(چه کسی ستمکارتر است از کسی که دروغی به خدا ببندد یا بگوید وحی بمن فرستاده شده درحالی که وحی به او نشده باشد و کسی که بگوید من هم همانند آنچه خدا نازل کرده نازل میکنم.)
از این روست که سخن پیرامون دین الهی و راه رسیدن به تعالی و رفتن به سوی خدا پس دقیق و حساس است و لغزشگاههای فراوانی دارد. کاش عرفان کیهانی قبل از عرضه عمومی، بر بزرگان دین و عرفان این سرزمین عرضه میشد تا درستی و نادرستی آن به عنوان مکتب عرفانی آشکار گردد. عرفانی که قصد اعتلای عرفان ایران را دارد نباید به توهین آن بیانجامد.
و) کتابهای «عرفان کیهانی» و «انسان از منظری دیگر» تا به حال در دهها هزار نسخه به چاپ رسیده است. قطعا هر کتابی در موضوع خود تاثیری مستقل بر خواننده میگذارد و نباید انتظار داشت که خواننده حتما پس از خواندن یک کتاب از نویسنده، کتابهای دیگر وی را نیز بخواند. مقصود این که قضاوت درباره یک کتاب وابسته به کتاب دیگر نیست و هر کتابی به طور مستقل قابل ارزیابی است. ما در این نوشته به مواردی اشاره میکنیم که در کتاب عرفان کیهانی آمده و با آیات قرآن، متناقض و ناسازگار است. بی شک در مواردی که یادشده نقدهای دیگری نیز به چشم میخورد که در مقالات دیگر به آنها اشاره خواهد شد.
خ. چون متن کتاب به صورت اصلهای پی در پی آمده و مجموعا شامل 83 اصل است. ما اصلها را به خاطر سهولت ارجاع در متن مقاله، شماره گذاری کردیم و در پاورقی [اصل مقاله] نیز به صفحات کتاب «عرفان کیهانی» ارجاع شده است که به علت اختصار از ذکر تفضیلی آنها خودداری میکنیم.
شناخت خدا ممکن نیست
در اصل 59 اساسنامه عرفان کیهانی آمده:
انسان نمی تواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و در حقیقت خدا عاشق انسان میشود و انسان معشوق میباشد و مشمول عشق الهی. و انسان میتواند فقط عاشق تجلیات الهی، یعنی مظاهر جهان هستی، شود و پس از این مرحله است که مشمول عشق الهی میگردد.
در این اصل شناخت خدا غیر ممکن دانسته شده است «انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست.» مطلوب نویسنده در فهم و شناخت، چگونه فهم و شناختی است؟ سرتاسر قرآن درصدد شناساندن خدا به انسان است. برخی از این آیات عبارتند از: (سوره اخلاص)
بگو: خداوند، یکتا و یگانه است؛ خداوندی است که همه نیازمندان قصد او میکنند؛ (هرگز) نزاد، و زاده نشد، و برای او هیچگاه شبیه و مانندی نبوده است. (سوره حشر/ 24-22)او خدایی است که معبودی جز او نیست، دانای آشکار و نهان است، و او رحمان و رحیم است و خدایی است که معبودی جز او نیست، حاکم و مالک اصلی اوست، از هر عیب منزه است، به کسی ستم نمی کند، امنیت بخش است، مراقب همه چیز است، قدرتمندی شکست ناپذیر که با اراده نافذ خود هر امری را اصلاح میکند و شایسته عظمت است خداوند منزه است از آنچه شریک برای او قرار میدهند او خداوندی است خالق، آفریننده ای بی سابقه، و صورتگری (بی نظیر)؛ برای او نامهای نیک است؛ آنچه در آسمانها و زمین است تسبیح او میگویند؛ و او عزیز و حکیم است. (حشر 24-22)
(سوره حدید 6-1) آنچه در آسمانها و زمین است برای خدا تسبیح میگویند، و او عزیز و حکیم است.
مالکیت (و حاکمیت) آسمانها و زمین از آن او است، زنده میکند و میمیراند، و او بر هر چیز قادر است. اول و آخر و ظاهر و باطن او است، از هر چیز آگاه است. او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید، سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت) آنچه را در زمین فرو میرود میداند و آنچه را از آن خارج میشود، و آنچه از آسمان نازل میگردد و آنچه به آسمان بالامی رود، و او با شماست هرجا که باشید و خداوند نسبت به آنچه انجام میدهید بیناست. مالکیت آسمانها و زمین از آن او است، و همه چیز به سوی او بازمی گردد. شب را داخل روز میکند، و روز را داخل شب، و او به آنچه بر دلها حاکم است داناست.
امیر مومنان(ع) در نهج البلاغه فرمود: «لم یطلع العقول علی تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته». (خطبه 49)
عقول و خردها را برکنه صفاتش آگاه نساخت و (با این حال) آنها را از مقدار لازم معرفت و شناخت باز نداشته است.
ممکن است توجیهی آورده شود که منظور از فهم، شناخت نیست بلکه درک ماهیت خداست و چون خدا ماهیت ندارد پس نمیتوان او را فهمید و شناخت و در نتیجه نمیتوان عاشق او شد.
اما اگر به ادامه همین اصل توجه کنیم میبینیم نویسنده از عشق به تجلیات سخن گفته است. این بدان معناست که تجلیات را میتوان فهمید و در نتیجه میتوان عاشق آنها شد. فهمیدن تجلیات به چه معناست؟ و آیا به معنای فهمیدن ماهیت آنهاست یا به معنای فهمیدن کمال الهی متجلی در آنها؟ اگر منظور فهمیدن ماهیات باشد عشق به ماهیات معنا ندارد چون ماهیت از خود چیزی ندارد و اگر منظور عشق به کمال الهی متجلی درمخلوقات باشد این معنا درست خواهد بود اما دراین صورت عشق به تجلیات الهی به پشتوانه کمالی است که از خدا گرفتهاند بنابر این همان طور که میتوان عاشق تجلیات شد میتوان عاشق خدا شد بلکه انسان اول عاشق خدا میشود و بعد عاشق تجلیات او.
عشق به خدا ممکن نیست
نویسنده درهمان اصل 59 میگوید:
انسان نمی تواند عاشق خدا شود، زیرا انسان از هیچ طریقی قادر به فهم او نیست و درحقیقت خدا عاشق انسان میشود و انسان معشوق میباشد و مشمول عشق الهی.
عشق به معنای محبت شدید است. چگونه نمیتوان عاشق خدا شد. این مطلب با آیات قرآن سازگاری ندارد.
ای کسانی که ایمان آوردهاید هر کس از شما از آئین خود بازگردد (به خدا زیانی نمیرساند) خداوند در آینده جمعیتی را میآورد، که آنها را دوست دارد و آنها (نیز) او را دوست دارند... (مائده -54)
در آیه دیگر نیز فرمود:
بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید! تا خدا (نیز) شما را دوست بدارد. و گناهانتان را ببخشد، و خدا آمرزنده مهربان است. (ال عمران -31)
آیه صریح تر میفرماید:
«... والذین امنوا اشد حب الله ... » (بقره 16)
آنها که ایمان دارند عشقشان به خدا (از مشرکان نسبت به معبودهاشان) شدیدتر است.
به اصل 66 توجه میکنیم که میگوید:
انگیزه عبادت بر سه نوع تقسیم میشود:
-عبادت بردگان یا عبادت از روی ترس (مرگ و قبر و دوزخ و...)
-عبادت مزدوران یا عبادت از روی طمع مزد و پاداش (بهشت و حوری و...)
-عبادت آزادگان یا عبادت از روی عشق الهی
نوع عبادت و خواسته هرکسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد، و همان گونه که یک بچه آب نبات چوبی را به دنیایی از آگاهیها ترجیح میدهد، ممکن است که کسی هم حوری را به عشق الهی ترجیح دهد. در عرفان کیهانی (حلقه)، عبادت از روی عشق الهی مورد نظر میباشد.
اگر قرار باشد انسان نتواند عاشق خدا باشد (طبق اصل 59) پس عبادت ازروی عشق الهی معنا ندارد؟ و چون«نوع عبادت و خواسته هرکسی، بستگی به میزان درک و فهم او از خداوند دارد» عبادت خدا هم امکان ندارد.
بنابراین بر آیند این دو اصل، گزاره نادرست زیر است: نمی توان خدا را فهمید (اصل59) +عشق به خدا، وابسته به فهمیدن خداست (اصل66)= نمی توان عاشق خدا شد.
عبادت خدا ممکن نیست
برآیند دیگر اصل 59 و 66 که در نمونه دوم آمد امکان نداشتن عبادت خداست. به صورت زیر:
نمیتوان خدا را فهمید (اصل59)+ هر نوع عبادت خدا بستگی به میزان فهمیدن خدا دارد (اصل66)= بنابراین نمیتوان خدا را عبادت کرد.
براین اساس عبادت خدا معنا ندارد. حال که عبادت خدا امکان ندارد چه کنیم؟ میگوییم عبادت تنها به معنای خدمت به خلق خداست. این نتیجه در اصل 65 آشکارا ذکر شده است. ببینید:
عبادت، یعنی عبد بودن و به جا آوردن رسالت بندگی. عبادت بر دو نوع است: عبادت نظری و عبادت عملی. عبادت نظری، ارتباط کلامی با خداوند و عبادت عملی درخدمت خداوند بودن است و چون او بینیاز از هر عمل ما میباشد، از این رو خدمت ما صرفا میتواند معطوف به تجلیات او شود. درنتیجه عبادت عملی در خدمت جهان هستی بودن است؛ یعنی خدمت به انسان، طبیعت و...
البته دراین اصل به بی نیازبودن خدا از عمل ما اشاره شده («چون او بی نیاز از هر عمل ما میباشد»). این نکته دلیل دوم نویسنده برعدم عبادت خدا محسوب میشود. بنابراین به این نتیجه میرسیم که عبادت خدا به دو دلیل معنا ندارد:
الف: ما خدا را نمی توانیم بفهمیم.
ب: خدا از هر عمل ما بی نیاز است.
و در نتیجه فقط باید به خلق خدا خدمت کرد.
قرآن کریم بارها و بارها صریحا از عبادت خدا سخن میگوید از جمله:
«قل الله اعبد مخلصا له دینی» (زمر 14)
بگو من تنها خدا را میپرستم، در حالی که دینم را برای او خالص میکنم.
«و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم.» (یس61)
و اینکه مرا بپرستید که راه مستقیم این است.
«قال انی عبدالله اتانی الکتاب و جعلنی نبیا» (مریم 30)
(عیسی زبان به سخن گشود) گفت من بنده خدایم به من کتاب (آسمانی) داده و مرا پیامبر قرار داده است.
شهیدمطهری دراین باره میگوید:
یکی از ارزشهای قاطع و مسلم انسان که اسلام آن را صددرصد تایید میکند و واقعا ارزشی انسانی است خدمتگزار خلق خدا بودن است. در این زمینه پیغمبر اکرم زیاد تاکید فرموده است. قرآن کریم در زمینه تعاون و کمک دادن و خدمت کردن به یکدیگر میفرماید:
«لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب و لکن البر من امن بالله و الیوم الاخر و الملائکه و الکتاب و النبیین و اتی المال علی حبه ذوی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل و السائلین و فی الرقاب» (بقره 177)
اما انسانی مثل سعدی میگوید (البته سعدی درعمل این طور نبوده، زبان شعر است): «عبادت به جز خدمت خلق نیست»؛ همین یکی است و بس. [عدهای با گفتن این سخن] میخواهند ارزش عبادت را نفی کنند، ارزش زهد را نفی کنند، ارزش علم را نفی کنند، ارزش جهاد را نفی کنند، این همه ارزشهای عالی و بزرگی را که در اسلام برای انسان وجود دارد یکدفعه نفی کنند. میگویند «انسانیت» یعنی چه؟ یعنی خدمت به خلق خدا. مخصوصا بعضی از روشنفکرهای امروز خیال میکنند به یک منطق خیلی عالی دست یافتهاند و اسم آن منطق خیلی عالی را انسانیت و انسان گرایی میگذارند.
انسان گرایی یعنی چه؟ [می گویند:] یعنی خدمت کردن به خلق؛ ما به خلق خدا خدمت میکنیم. [می گوییم] باید هم به خلق خدا خدمت کرد، اما خود خلق خدا چه میخواهد باشد؟ فرض کنیم شکم خلق خدا را سیر کردیم و تنشان را پوشاندیم؛ تازه ما به یک حیوان خدمت کردهایم. اگر ما برای آنها ارزش بالاتری قائل نباشیم و اصلا همه ارزشها منحصر به خدمت به خلق خدا باشد و نه در خود ما ارزش دیگری وجود داشته باشد و نه در دیگران، تازه خلق خدا میشوند مجموعهای از گوسفندها، مجموعهای از اسبها. شکم یک عده حیوان را سیر کردهایم، تن یک عده حیوان را پوشاندهایم. البته اگر انسان شکم حیوانها را هم سیر کند به هر حال کاری کرده است. ولی آیا حد اعلای انسان این است که در حیوانیت باقی بماند و حد اعلای خدمت من این است که به حیوانهایی مثل خودم خدمت کنم و حیوانهایی مثل خودم هم حد اعلای خدمتشان این است که به حیوانی مثل خودشان - که من باشم - خدمت کنند؟! نه، خدمت به انسان ]ارزش والایی است[ ولی انسان به شرط انسانیت. همیشه این حرف را گفتهایم: لومومبا انسان است، موسی چومبه هم انسان است. اگر بنا باشد فقط مسئله خدمت به خلق مطرح باشد، موسی چومبه یک خلق است و لومومبا هم یک خلق دیگر، پس چرا میان اینها تفاوت قائل میشوید؟
چه فرقی است میان ابوذر و معاویه؟ پس اینکه انسانیت یعنی خدمت به خلق و هیچ ارزش دیگری مطرح نیست، باز یک نوع افراط دیگری است. (مجموعه آثار استاد مطهری ج 23 ص 116)
در جای دیگر میگوید: سعدی در اینجا منظور دیگری دارد و منظور او آن عده از متصوفه است که کارشان فقط تسبیج و سجاده پهن کردن و دلق درویشی پوشیدن است و اساساً از کارهای خیرخواهانه چیزی سرشان نمیشود. سعدی با اینکه خودش یک درویش است، خطابش به آن درویشهایی است که از خدمت به خلق چیزی نمیفهمند. منتها اول با یک لسان مبالغه آمیزی میگوید: عبادت به جز خدمت خلق نیست.
گاهی همین مطلب را با تعبیرات دیگری میگویند که تعبیرات نادرستی است: می بخور منبر بسوزان، مردم آزاری نکن.
از نظر اینها فقط در دنیا یک بدی وجود دارد و آن مردم آزاری است و یک خوبی وجود دارد و آن احسان به مردم است. مکتب محبت حرفش این است. مکتب محبت حرفش این است که فقط یک کمال و یک ارزش و یک نیکی وجود دارد و آن خیررساندن به مردم است، و فقط یک نقص و یک بدی وجود دارد و آن آزار رساندن به مردم است. (مجموعه آثار ج 23 ص 280)
و نوشته است:
میگویند: «عبادت به جز خدمت خلق نیست - به تسبیح و سجاده و دلق نیست» بلی عبادت تنها به تسبیح و سجاده و دلق نیست ولی تنها به خدمت خلق هم نیست. قرآن «اقیموا الصلوه » را با «اتو الزکوه » همیشه توام کرده است. در قدیم عدهای عبادت را فقط به تسبیح و سجاده و دلق میخواستند و امروز عدهای دیگر بر عکس، اما حقیقت غیرهر دو است. (مجموعه آثار ج 5 ص 254)
عضویت خدا در حلقه
در اصل 91 آمده: دو نوع کلی اتصال به شبکه شعور کیهانی وجود دارد:
الف. راههای فردی (ادعونی استجب لکم): راه فردی راهی است که هیچ گونه تعریفی نداشته و در آن، شخص به واسطه اشتیاق بیش از حد خود، به شبکه شعور کیهانی اتصال پیدا نموده باشد. برای این گونه اتصال، وجود اشتیاق زاید الوصفی نیاز است.
ب. راه جمعی (اعتصموا بحبل الله جمیعاً ولاتفرقوا (آل عمران 301) راه جمعی راهی است که در آن فرد در حلقه وحدت قرار میگیرد. این حلقه، سه عضو دارد: شعور کیهانی، فرد متصل کننده و فرد متصل شونده. با تشکیل حلقه، بلافاصله فیض الهی در آن به جریان افتاده، انجام کارهای مورد نظر در چارچوب این عرفان با تشکیل حلقههای مختلف تحقق میپذیرد. برای وارد شدن به این حلقهها، وجود سه عضو - شبکه شعور کیهانی، فرد متصل کننده و متصل شونده - کافی است. در این صورت، عضو چهارم، الله خواهد بود. عرفان کیهانی (حلقه) بر مبنای راه جمعی (اعتصوا)، ایجاد اتصال نموده، فیض الهی نیز با تشکیل حلقه مربوط، در آن جای میگردد.
در این اصل چند نکته جای تامل است. اما آنچه با این گفتار مناسب است این که چینش اعضای این حلقه با آیات قرآنی ناسازگار است؛ زیرا قرار گرفتن خدا در حلقه به عنوان عضو چهارم به چه معناست؟
در آیات قرآن از دو گونه معیت (همراهی) خدا با بندگان سخن به میان آمده است:
معیت قیومیه که نسبت به همه مخلوقات وجود دارد. معنای این معیت این است که موجودات همگی قائم به خدا هستند و هیچکس بدون عنایت او هستی ندارد. آیه ذیل از این دست است:
«و هو معکم این ما کنتم.»(حدید 24)
او با شماست هر کجا که باشید.
و معیت تشریفیه که نسبت به برخی بندگان دارد؛ آنان که اهل احسان، پرهیزگاری، اطاعت و... هستند؛
«ان الله مع الذین اتقوا والذین هم محسنون» (نحل 821)
خداوند با کسانی است که تقوا پیشه کرده اند، و کسانی که نیکوکارند.
«قال لاتخافا اننی معکما اسمع و اری» (طه 64)
فرمود: نترسید من با شما هستم (همه چیز را) میشنوم و میبینم.
در معیت قیومیه هیچ شرطی برای معیت مطرح نیست یعنی خدای متعال با همه موجودات هست و همه موجودات در وجود خود به او وابسته هستند چه کافر و چه مومن و چه حیوان و چه انسان و... اما در معیت تشریفیه آنان که اهل پیروی از دستورات الهی هستند از این معیت بهره میبرند.
حال سخن این است که در عرفان کیهانی منظور از این همراهی و معیت خدا (قرار گرفتن به عنوان عضو چهارم) کدام نوع است؟ اگر معیت قیومیه منظور باشد دیگر شرطی ندارد و نیاز به تشکیل حلقه نیست تا اول سه عضو فراهم شود و سپس خدا به عنوان عضو چهارم به این حلقه بپیوندد و اگر معیت تشریفیه منظور باشد چرا در عرفان کیهانی گفته میشود:
«همه انسانها صرف نظر از نژاد، ملیت، دین، مذهب و عقاید شخصی، میتوانند جنبه نظری آن را پذیرفته و جنبه عملی آن را مورد تجربه و استفاده قرار دهند.»
خدا با معیت تشریفیه خود با هر انسانی همراه نمی شود.
بنابراین درباره عضویت خدا در این حلقه نه معیت قیومیه معنا دارد و نه معیت تشریفیه!
نکته دیگر این که رابطه خداوند با موجودات رابطه احاطه است نه تعدد؛ یعنی نمیتوان خدا را به گونهای در کنار اشیا و جدای از آنها به عنوان عضوی جداگانه تصور نمود.
حق تفویض
در اصل 81 آمده است: برای بهره برداری از عرفان عملی عرفان کیهانی (حلقه)، نیاز به ایجاد اتصال به حلقههای متعدد شبکه شعور کیهانی میباشد و این اتصالات، اصل لاینفک این شاخه عرفانی است. جهت تحقق بخشیدن به هر مبحث در عرفان عملی، نیاز به حلقه خاص و حفاظهای خاص آن حلقه میباشد. اتصال به دو دسته کاربران و مربیان ارایه میشود، که تفویضی بوده، در قبال مکتوب نمودن سوگندنامههای مربوطه، به آنان تفویض میگردد. تفویضها، توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کننده جریان عرفان کیهانی (حلقه) میباشد، انجام میگیرد.
1- از اصول مسلم عرفانی انحصار صفات کمال (چه صفات جلال و چه صفات جمال) در خدای متعال است. قرآن کریم سرتاسر بر انحصار کمال در خدای متعال تصریح نموده است. نمونههایی از این دست عبارتند از:
الف: آیاتی که به صفاتی مانند السمیع، العلیم، الحکیم، القادر، العزیز و مانند آن ختم میشود.
ب: آیاتی نظیر: توانایی تماما از آن خداست.(بقره 561)
عزت تماما از آن خداست.(یونس 56)
یکی از این موارد انحصار شفا بخشی در خدای متعال است که در سخن حضرت ابراهیم علیه السلام آمده؛ فرمود:
وقتی من بیمار میشوم تنها او مرا شفا میدهد. (شعرا 08)
و نیز درباره قرآن فرمود:
ای مردم! اندرزی از سوی پروردگارتان برای شما آمده است؛ و درمانی برای آنچه در سینه هاست؛ (درمانی برای دلهای شما؛) و هدایت و رحمتی است برای مومنان. (یونس- 75)
درباره عسل فرمود:
سپس از تمام ثمرات (و شیره گلها) بخور و راه هایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، براحتی بپیما. از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف خارج میشود که در آن، شفا برای مردم است به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیتی که میاندیشند. (نحل- 96)
بنابراین هر کمالی از آن خداست.
2- نکته دیگر این که خدای متعال هرکس از بندگانش را که بخواهد از کمال خود بهره مند میکند، چنان که درباره عزت (که در آیات پیشین منحصرا از آن خدا دانست) فرمود:
کسی که خواهان عزت است (باید از خدا بخواهد چرا که) تمام عزت برای خداست؛ سخنان پاکیزه به سوی او صعود میکند، و عمل صالح را بالامی برد. (فاطر- 01)
عزت مخصوص خدا و رسول او و مومنان است؛ ولی منافقان نمی دانند.
3- نکته سوم این که بهره مندی از کمالات الهی نیاز به شایستگی دارد. به این آیه توجه کنید:
خدای متعال عزت را به منافقین نمی دهد. (منافقون-8) در آیه دیگر فرمود:
«الله اعلم حیث یجعل رسالته». (انعام 421) خداوند آگاهتر است که رسالت خویش را کجا قرار دهد.
4- از این نکات نتیجه میگیریم که عنصر شفابخشی که از کمالات الهی است تنها به افراد شایسته داده میشود. از این شایستگی میتوان به حسن فاعلی تعبیر نمود. کسی که میخواهد شان الهی پیدا کند باید شایستگی آن را داشته باشد. به این آیه توجه کنید که میفرماید:
«... اعلم حیث یجعل رسالته...».
حتی ممکن است کسی از کمالات و نشانههای الهی بهرهمند باشد اما با از دست دادن حسن فاعلی آن کمال از او سلب شود؛ چنان که در سوره اعراف داستان شخصی را بازگو نموده که از آیات الهی (اسم اعظم) بهرهمند بود ولی صلاحیت خود را از دست داد در نتیجه خدای متعال نیز عنایت خود را از او گرفت: و برآنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان درپی او افتاد و از گمراهان شد. (اعراف -175)
5- یکی ازشرایط حسن فاعلی این است که شخصی که مدعی کمالی از کمالات الهی و سمتی از جانب اوست دست بندگان خدا را گرفته و در دست خدا بگذارد و هیچگونه ادعایی نداشته باشد، فرمود: برای هیچ بشری سزاوار نیست که خداوند، کتاب آسمانی و حکم و نبوت به او دهد سپس او به مردم بگوید: غیر از خدا مرا پرستش کنید. بلکه (سزاوار مقام او این است که بگوید:) مردمی الهی باشید، آن گونه که کتاب خدا را میآموختید و درس میخواندید (و غیر از خدا را پرستش نکنید). (ال عمران -79)
6- درعرفان کیهانی چند نکته آمده که نشانگر ناسازگاری با این اصل قرآنی است. زیرا از یک سو ادعای درمان و شفا بخشی مطرح شده است آن هم با این ساز و کار که یک شعور کیهانی وجود دارد و همه را با یکدیگر متصل میکند و با این اتصال، امکان درمان، حاصل میشود و از سوی دیگر برای دریافت این درمان باید حلقهای از چهار عضو فراهم شود:عضو اول درمانگیر، عضو دوم درمانگر، عضو سوم، روح القدس و عضو چهارم خدا.
نکته مهم این است که درمانگر که زمینه اتصال و درمان را فراهم میکند باید از مرکزیت عرفان کیهانی که کنترل هدایت کننده جریان عرفان کیهانی (حلقه) را به دست دارد سوگند نامه ای را امضا کند.
دراصل 18آمده:اتصال به دو دسته کاربران و مربیان ارائه میشود، که تفویضی بوده، در قبال مکتوب نمودن سوگند نامههای مربوطه، به آنان تفویض میگردد. تفویضها، توسط مرکزیت که کنترل و هدایت کننده جریان عرفان کیهانی (حلقه) میباشد، انجام میگیرد.
و دراصل 44 آمده: درمانگری با مکتوب نمودن سوگند نامه، مبنی بر استفاده مثبت و انسانی به فرد تفویض میشود و با دریافت لایه محافظ که درمانگر را در مقابل تشعشعات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک محافظت مینماید، آغاز میگردد.
سوال این است که حق تفویض از کجا به دست آمده است؟ آیا نوعی خود محوری و دعوت به خود نیست.
این جز ادعایی بیش نیست. توصیه قرآن کریم این است که هیچ کس تحت هیچ عنوانی مردم را به سوی خود جلب نکند بلکه تنها و تنها مردم را به سوی خدا دعوت نماید «ولکن کونوا ربانیین».
اگر عرفان کیهانی مدعی درمان است و اگر درمان و شفا تنها از آن خداست و اگر خداکسی را واسطه بین خود و خلق خود قرار میدهد پس چرا یک نفر بدون داشتن سمت خاص از جانب خدا اهل تفویض و دستور باشد؟! این سوال درباره هر شخصی که بخواهد اهل تفویض این اتصال باشد مطرح است توجه داشته باشید این تفویض تنها برای امکان اتصال نیست بلکه برای «دریافت لایه محافظ که درمانگرا در مقابل تشعشعات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک محافظت مینماید» نیز میباشد. یعنی مفوض (تفویض کننده) هم امکان اتصال را فراهم میکند و هم لایه محافظ میدهد. این نوعی حق تکوینی و موجب تصرف درعالم (درمقابل تشعشعات شعور معیوب سلولی و سایر تشعشعات منفی و تداخل موجودات غیر ارگانیک) است.)
در واقع آیه 79 سوره آل عمران یکی از شاخصههای مکاتب ساختگی بشری را به دست میدهد و آن این که هدف این مکاتب این است که خود را مطرح کنند و مردم را به سوی خود کشانده و منافع خود را تامین نمایند. البته ممکن این هدف آگاهانه باشد و یا این که به طور ناخودآگاه (در اثر وارد شدن بی حساب در راهی ناامن) به چنین هدفی کشیده شوند.