24 آبان 1393, 14:4
كلمات كليدي : ناشناخت گرايي، توجيه اخلاقي، شناخت اخلاقي، صدق و كذب، مفاهيم اخلاقي، احساس گرايي، توصيه گرايي
نویسنده : احمد دبيري
در میان نظریههای مختلف در باب معنا و توجبه مفاهیم و گزارههای اخلاقی دو نظریه طبیعتگرایی و شهودگرایی از جمله نظریههای شناختگرا به شمار میآیند؛ زیرا طبیعتگرایان گزارههای اخلاقی را بیانگر نوعی شناخت میدانند که این شناخت از نظر علمی نیز قابل اثبات یا ابطال است؛ از نظر آنان میتوان مفاهیم اخلاقی را با ارجاع به مفاهیم طبیعی و تجربی تعریف کرد. در این صورت میتوان احکام اخلاقی را نیز مورد آزمون قرار داده و موجه یا ناموجه بودن آنان را نشان داد. شهودگرایان نیز مدعیایند که از طریق فرایند شهود میتوان به صدق و کذب گزارههای اخلاقی پی برد؛ شهودگرایی مدعی است پارهای از اوصاف اخلاقی بدیهی، شهودی، تعریف ناشدنی و بسیط هستند و تنها از راه شهود میتوان احکام و مفاهیم اخلاقی را شناخت. از این جهت دو نظریه طبیعتگرایی و شهودگرایی که وجود عینی ارزشها پذیرفته و معتقدند که گزارههای اخلاقی خبری بوده و در نتیجه صدق و کذب بردارند، شناختگرا میباشند.
ناشناختگرایی بر خلاف هر دو نظریه فوق مدعی است که گزارههای اخلاقی غیر شناختیاند و بیانگر هیچ گونه شناختی که بتوان آن را تصدیق یا تکذیب کرد نیستند؛ وقتی میگوئیم « فلانی دروغ گوست» چیزی را اظهار کردهایم که یا صادق است و یا کاذب ولی وقتی میگوئیم « دروغ گویی عملی نادرست است» اصلا بیانگر چیزی نیست و کاملا بی معناست حتی بیانگر این نیست که گوینده دروغ گویی را بد میداند. مطابق این دیدگاه در واقع مفاهیم اخلاقی بی معنا و غیر قابل تعریفند. احساسگرایی و توصیهگرایی از جمله نظریههای غیر شناختیاند که مفاهیم اخلاقی را مفاهیمی احساسی، عاطفی و توصیهای میپندارند و نه مفاهیمی توصیفی و قابل شناخت و ناظر به واقع.[1]
مطابق ناشناختگرایی، گزارههای اخلاقی کارکردی صرفا عاطفی، احساسی یا توصیهای دارند؛ مثلا کسی که می گوید: «درد میکشم» و کسی که می گوید: «آخ» را در نظر بگیرید؛ شخص اول دردی را که تحمل میکند بیان و ابراز و توصیف میکند و این بیان در صورتی صادق است که واقعا درد بکشد. شخص دوم اصلا چیزی را بیان نمیکند و تنها واژه «آخ» را برای ابراز درد خود به کار میبرد. در این جا یک چیز را با دو حالت می توان نشان داد یکی با عمل لفظی و دیگر با عمل غیر لفظی و حالت ظاهری( آخ). احساس گرایی مدعی است که به همین گونه و قتی می گوئیم دزدی بد است یعنی " هو به دزدی" و وقتی میگوئیم راستگویی خوب است یعنی "هورا به راستگویی". بنابر این، این گزارهها برابر با فریاد هورا و هو است. این بدین معناست که خوب و بد و سایر مفاهیم اخلاقی هیچ بار شناختی ندارند و از واقعیت خارجی ای اطلاعی نمیدهند و تنها احساسی را از پسند یا ناپسند بودن اظهار میکنند بدون آن که این احساسات را توصیف کنند یا حتی بیان کنند که این احساسات را دارند. آنچه در این جا اظهار میشود خود احساسات و عواطف یا میل برانگیختن آنها در دیگران است بنابراین، نظریه های غیرشناختی اصطلاحات خوب، درست و باید را هنگامی که در معنایی اخلاقی بکار روند تنها ابراز کننده احساسات و عواطف میداند و حتی به عنوان یک خبر نمیگوید که گوینده دارای چنین عواطفی هست.
از جمله ادله ناشناختگرایان این است که حضور علامتی اخلاقی در قضیه چیزی به مضمون واقعی آن نمیافزاید. مثلا اگر به کسی بگوییم: «تو کار بدی کردی که دزدی کردی» چیزی بیش از این نگفتهایم که « تو دزدی کردی» و باضمیمه کردن این که « تو کار بدی کردی» خبر دیگری درباره ان ندادهایم و تنها عدم تصویت اخلاقی خود را اظهار داشتهایم. درست مانند آنکه با لحنی حاکی از وحشت بگوییم: « تو دزدی کردی» یا این خبر را با علامت تعجب نوشته باشیم. لحن و حشت و علامت تعجب چیزی به معنای واقعی جمله نمیافزاید و فقط بیانگر این است که این خبر با احساسات گوینده همراه شده است. غیر شناختیها مدعیاند که تنها نظریههای غیرشناختی است که میتوانند ارتباط نزدیک میان احکام اخلاقی با عاطفهها و احساسات و گرایشهای آدمی را به درستی تبیین کنند؛ دلیل آنان این است که هیج گزاره معرفتی درباره عالم خارجی نمی تواند آدمی را بر انجام عملی تحریک کند. فرض کنید شاهد صحنهای هستیم که شخصی به حیوانی زخمی سنگ میزند. ما از آنچه را که مشاهده میکنیم ناراحت میشویم و رفتار آن شخص را نادرست می دانیم. غیر شناختگرا معتقد است ما در این جا عقیده دیگری ترتیب نمی دهیم بلکه در مقابل آنچه میبینیم عکس العمل نشان میدهیم. از این جهت نظریههای اخلاقی در رفتار ما موثرند و مثلا اگر ما حیوانات را دوست داشته باشیم و آزار آنان را تقبیح کنیم به مراقبت از آنها تحریک می شویم. اما اگر جملههای اخلاقی را صرفا گزارههای ناظر به واقع بدانیم هیچگاه نمیتوانیم ارتباط آنها با عمل و رفتار را تبیین کنیم. پس از نظر یک غیر شناختی میتوان چنین استدلال کرد که:
هیچ حکم معرفتی ناظر به واقع، محرک این عمل نیست؛
پس حکمهای اخلاقی، حکمهای معرفتی ناظر به واقع نیستند.[2]
در نقد این نظریه باید گفت که عامل اصلی پیدایش نظریههای غیر شناختی رواج پوزیتویسم منطقی بود. مطابق این آموزه تنها احکام و قضایایی معنادار هستند که یا از جمله قضایای تحلیلی مانند قضایای ریاضی باشند و یا از نوع قضایای تجربی باشند. بر اساس این آموزه قضایای اخلاقی که نه تحلیلیاند و نه از جملات تجربی نمیتوانند معنادار باشند و در این صورت بیانگر هیچ نوع معرفت و یا خبری نیستند. امروزه بر پوزیتویسم منطقی که عامل اصلی پیدایش تفکر غیر شناختی است اشکالات عدیده ای وارد شده است.[3] همچنین یکی از مهمترین اشکالاتی را که بر غیرشناختیها وارد کردهاند این است که این نظریه به شکاکیت اخلاقی کشیده شده است؛ زیرا اگر آراء اخلاقی هیچ مابازایی ندارند چگونه میتوان آنها را توجیه کرد؟ در صورتی که این آراء مورد مناقشه قرار گیرند از چه طریقی میتوان دلیلی به نفع آن ارائه کرد؟ علاوه بر آنکه احکام اخلاقی قرائن و شواهد فراوانی با خود دارند که دلالت دارند بر این که ادعای صدق و حقیقت در مورد آنها بی وجه نیست.[4]
از طرفی دیگر حتی چیزهایی مانند احساسات و اوامر هم میتوانند معقول و موجه یا نامعقول و ناموجه باشند. ممکن است کسی به خاطر برداشت نادرستی از کلام دیگری از وی عصبانی شده باشد ولی این عصبانیت معقول نیست. همچنین وقتی افسری به سرباز امر می کند که در را ببند در حالی که در بسته است برای سرباز معقول است که بگوید آقا در بسته است و امر مجدد افسر به بستن در کاملا نامعقول است. از این جهت عواطف و اوامر هم چون دارای زمینه های اعتقادیاند میتوانند موجه، معقول یا ناموجه و نامعقول باشند. [5]
یکی از آخرین اصلاحات در ناشناختگرایی اخلاقی همان نظریه توصیه گرایی است که آر. ام. هیر[6] مطرح کرده است. وی مدعی است که گزاره « x خوب است» تنها بیان تاثیر بر دیگری نیست بلکه توصیه کردن است. بااین که وی اساس گفتار اخلاقی را خبر دادن نمیداند و دیدگاه او نیز دیدگاهی ناشناخت گراست ولی از نظر وی ناشناختگرایی از نوع احساس گرایی از دو جهت نادرست است: اول این که این ناشناخت گرایی به هیچ عنصر شناختی در دفاع از احکام اخلاقی اعتقادی ندارد در حالی که وقتی می گوئیم x خوب است باید ادله ای برای دفاع از این فرض اقامه شود که x دارای ویژگی های خوب آفرین است؛ به عبارت دیگر وقتی میگوئیم: علی خوب است معتقدیم که وی دارای اوصاف خاصی مثل شجاعت و صداقت است و میتوان این را مستقلا اثبات کرد که آیا او واقعا شجاع و صادق هست یا نه. ثانیا ناشناختگرایی از نوع احساس گرایی کاربرد عام گزاره های اخلاقی را نمیپذیرد و مثلا وقتی میگوئیم x خوب است هر چیز دیگری مانند x هم که همان ویژگی خوب آفرین مثل شجاعت و صدافت را داشته باشد خوب خواهد بود در حالی که این ناشناختگرایی آن را نمیپذیرد.[7]
بنابراین مطابق این نوع ناشناختگرایی احکام اخلاقی هم احکامی معنادار هستند و هم احکامی استدلال پذیر. اما این نوع ناشناختگرایی نیز مورد اشکال واقع شده است. عمده ترین اشکال این دیدگاه این است که دراین نظریه گفتار اخلاقی به گفتار امری فرو کاسته شده است در حالی که در بسیاری از موارد هدف از ابراز جملات اخلاقی توصیه و دستور العمل نیست.[8]
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان