كلمات كليدي : نقد ايدئولوژي، منابع تحريف، روش انتقادي، وضعيت ايده آل گفتار، حوزه عمومي، اجماع
نویسنده : علي كيا دربندسري
هرمنوتیک انتقادی محصول نظریات یورگن هابرماس (متولد 1929)، متفکر مشهور آلمانی است. هابرماس در زمرهی بانفوذترین فیلسوفان علوم اجتماعی است. او به نسل دوم از مکتب فرانکفورت تعلق دارد و از منظری جامعهشناسانه به هرمنوتیک توجه میکند.[1] تلاشهای او به پیدایش شاخهای از هرمنوتیک موسوم به هرمنوتیک انتقادی منجر شد. تردید در دعاوی موجود در اثر یک مولف، یا در سنتی که شخص بر آن تاکید میورزد، نشانهی هرمنوتیک انتقادی است. از منظر این شاخه از هرمنوتیک، تجربه حقایق نیمه راست، تبلیغات، تحریف و سرکوب اندیشه، ممیزی و غیره دلیل مناسبی علیه پذیرش بیچون و چرای دعاوی حقیقت و صدق در یک متن است.[2]
میتوان گفت هرمنوتیک انتقادی نه مانند هرمنوتیک روشی صرفاً به معرفتشناسی و روششناسی میپردازد و نه مانند هرمنوتیک فلسفی به هستیشناسی و پدیدارشناسی، بلکه بیشتر به آزادی و رهایی انسانهای تحت سلطه میاندیشد و بر گفتوگوی میان افراد و ایجاد ارتباط و تفاهم در جامعه تأکید میورزد. هابرماس که بیشتر به انتقاد از هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر پرداخته و کاستیهای آن را نقطه عزیمتی برای بیان نظریات خود قرار میدهد بر این باور است که در نظریهی گادامر گرایشی به نسبیگرایی وجود دارد و بنیان هستیشناسانهی نظریهی او نیز که از فلسفه هایدگر اخذ شده آنچنان که باید مورد بازاندیشی انتقادی قرار نگرفته است.[3] به عبارت دیگر از نظر او هرمنوتیک هایدگر و گادامر فاقد عنصر نقد معرفتشناختی است و بههمین دلیل نمیتواند در حوزه علوم اجتماعی بهکار آید. زیرا مقولات اجتماعی بستر علایق معطوف به قدرت و ایدئولوژی هستند و این مسالهای است که بهکل در هرمنوتیک فلسفی مورد غفلت واقع شده است. فرض هرمنوتیک انتقادی این است که توان ارتباطی انسانها باعث تداوم زندگی اجتماعی توأم با تفاهم میشود ولی این توان معمولاً با عواملی نظیر قدرت و ثروت مخدوش و سرکوب میشود و همین امر مانع برقراری ارتباط و تفاهم در جامعه میگردد. اینجاست که از هرمنوتیک انتقادی به مثابه روشی برای رهایی افراد و ایجاد تفاهم میان آنها استفاده میشود.[4]
تا پیش از پیدایش هرمنوتیک انتقادی مباحثی نظیر ماهیت فهم، عوامل موثر در پیدایش آن، امکان فهم عینی و... در کانون توجه بود اما هیچگاه از مضمون و محتوای متن و آنچه که مورد تفسیر قرار میگیرد سخنی به میان نمیآمد، بهطوریکه اساسا ورود به چنین مباحثی، خروج از حیطهی هرمنوتیک تلقی میشد. اما از نظر هابرماس پرداختن به محتوا و مضمون متن برای دستیابی به حقیقت ضرورت ویژه دارد. وی معتقد است ما به وضوح با حقایق دستکاریشده، فریب، تبلیغات، ظلم فکری، سانسور و... روبرو هستیم. این عوامل میتوانند به راحتی چهرهی حقیقت را بپوشانند.[5] هابرماس میپرسد: اگر امتزاج افقهایی که گادامر مطرح کرده بود نه از طریق گفت و گو و فهم متقابل بلکه از طریق زور و فشار و فریب حاصل شود چه؟ به نظر او مشکل گادامر آنجاست که به نقش عوامل سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی در شکلگیری فهم توجه ندارد.[6] در واقع هرمنوتیک فلسفی گادامر سوالات مهمی را بیپاسخ گذاشت. از جمله اینکه: با توجه به غوطهوری بشر در تاریخ و پیشفهمها چگونه میتوانیم آنها را مورد نقد قرار دهیم تا خود این پیش فهمها مانع فهم صحیح نشوند؟ چطور میتوانیم به نقد ایدئولوژی کسانی بپردازیم که بر مبنای ایدئولوژی شان از صاحبان منافع و قدرت حمایت میکنند و به انسانهای ضعیف و ناتوان ظلم و ستم روا میدارند؟[7]
از نظر هابرماس بشر امروز آنچنان در حیات اجتماعی خود تحت سیطرهی اخبار دروغین قرار دارد که اصلا آزادی خود را از دست داده و آنچه که با عنوان وجدان یا آگاهی از آن تعبیر میکند در حقیقت وجدان و آگاهی کاذب است که از راه فریب تبلیغات دستکاری شده به دست آمده. یقین او دربارهی امور مختلف نیز امری موهوم است و فهم او از دیگران و ارتباط او با آنها از پایبست ویران است. هرمنوتیک انتقادی در صدد است تا علل و عوامل این وضع را باز نماید.[8]
عوامل و منابع تحریف
هابرماس منابع تحریف را به دو دسته کلی بیرونی و درونی تقسیم میکند. منابع بیرونی اموری نظیر اعمال زور از سوی صاحبان قدرت، سانسور، تبلیغات کاذب را شامل میشود و منابع درونی به مولفههای درونی یک متن ناظر است. حتی در صورت نبود عوامل بیرونی تحریف، همچنان امکان تحریف درونی وجود دارد؛ به این ترتیب که ممکن است خود متن دچار تحریف ایدئولوژیک باشد. ایدئولوژی در اینجا معنایی منفی دارد و ناظر به باورهای جزم اندیشانهای است که بدون دلیل موجه عقلانی پذیرفته شده باشند. از نظر هابرماس، گادامر منکر هر دوی این تحریفهاست و به سادگی خام اندیشانهای هر متنی را نمونهای از حقیقت میداند. هابرماس برای تحریف معنوی به کتاب "نبرد من" نوشتهی آدولف هیتلر اشاره میکند. وی میپرسد اگر کسی بخواهد کتاب نبرد من را تاویل کند چه وضعیتی پیش میآید؟[9] فرض گادامر این است که هر متنی حاوی صدق است در حالیکه یک متن میتواند صرفا برآمده از نگرشهای ایدئولوژیک باشد. چنانکه در این کتاب ایدوئولوژی نژادپرستانه سبب شده تا مطالبی کذب و دور از حقیقت به خواننده ارائه شود. دیگر عامل احتمالی تحریف میتواند خود تاویلگر باشد؛ چرا که ممکن است تاویلگر نیز اهداف ایدئولوژیک در سر داشته باشد. فهمی که از طریق اجماع بهدست آمده و به شکل متن در میآید هرچند در فضایی عاری از زور خوانده شود و محتوایی صادق نیز داشته باشد باز این امکان وجود دارد که خواننده، آن را دچار تحریف ایدوئولوژیک بکند[10] و برداشتهای تحریفآمیز خود را بر متن بار نماید. ایراد شک و شبهه در معنای متن از سوی هابرماس باعث شد تا پل ریکور در مقاله مشهور خود با عنوان "هرمنوتیک: احیای معنا یا کاهش توهم" به طور کلی اصحاب هرمنوتیک را به دو دسته تقسیم کند: آنها که در جستجوی احیای معنا هستند، و آنها که با شبهه در معنای رایج در صدد رسیدن به معنای اصیلاند. بر طبق این تقسیمبندی میتوان گادامر را در دسته اول و هابرماس را در دسته دوم جای داد.[11]
نقد ایدئولوژی و انتقاد به عام بودن هرمنوتیک
هابرماس در کتاب معرفت و علائق انسانی، معرفت آدمی را به سه قسم تقسیم میکند و معتقد است که هریک از اقسام معرفت، مبتنی بر یکی از علائق سهگانه انسانی است؛ یعنی در هریک از این سه قسم یکی از علائق و منافع بشری راهبر معرفت قرار میگیرد. در علوم تجربی و طبیعی، علاقهی فنی و امکان دستیابی تکنیکی به چیزها انگیزهای است که این دسته از علوم را به پیش سوق میدهد. مقصود از این دسته از علوم، رسیدن به اطلاعاتی است که ما را در به ضبط گرفتن طبیعت و علم به قوانین آن و از این طریق به پیشگویی حوادث آینده توانا میسازد و نمونهی این دسته از علوم فیزیک است. اما در علوم تاریخی ـ هرمنوتیکی، علاقهی راهبر، تغییر عمل آدمی و رسیدن به توجیه صحیح افعال و اعمال او در قبال میراث فرهنگی مشترک است. نمونهی این دسته از علوم فقهاللّغه است. دستهی سوم از علوم، علوم انتقادی است که علائق پیشبرنده در آنها رسیدن به معرفت آزادیبخش و رهاییبخش است. این معرفت از طریق انتقاد از قدرت و ایدئولوژی حاصل میشود. علومی مثل علوم اجتماعی، سیاست و اقتصاد به این دسته تعلق دارند. در این دسته از علوم، تحلیلگر از راه تحلیل میکوشد تا از طریق محدود کردن حوزهی قدرت و ایدئولوژی و انتقاد از آنها، راه رهایی و آزادی از سلطهی به ظاهر طبیعی آنها را هموار کند.[12] نتیجهی این تقسیمبندی زیر سوال رفتن مدعای گادامر مبنی بر عام بودن دانش هرمنوتیک در همهی انواع فهم است. هابرماس بر آن است که تحلیل گادامر از ماهیت فهم در فهم هنری و تاریخی پذیرفتنی است ولی تفسیر و فهم عمل اجتماعی را در بر نمیگیرد. از این رو در علوم اجتماعی نظیر جامعهشناسی، اقتصاد، سیاست و... به جای هرمنوتیک باید در پی تفکر انتقادی باشیم.[13] از نظر هابرماس علوم اجتماعی به جای آنکه مشمول روش هرمنوتیکی باشند تابع روش انتقادی هستند. علوم اجتماعی با اتخاذ روش انتقادی و نقد ایدئولوژی، رسالت رهایی پدیدههای اجتماعی از سیطرهی قدرت و ایدئولوژی را بر عهده دارند و این رسالت از عهدهی هرمنوتیک بر نمیآید.[14]
البته هابرماس تنها به استقلال روش علوم اجتماعی و رد عام بودن و کلیت هرمنوتیک بسنده نمیکند و در ادامه بر این مساله تاکید میورزد که هرمنوتیک میبایست تابع نقد ایدئولوژی قرار گیرد.[15] دلیل هابرماس بر این ادعا آن است که هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر به نسبیت فهم منجر شده و از ارائهی معیاری برای تشخیص پیشساختار و پیشداوری صحیح و معتبر از پیشساختار و پیشداوری نامعتبر عاجز است. وی خاطر نشان میکند که صرف فعالیت هرمنوتیکی و تاویلی کافی نیست. از طریق فرایند تاویل نمیتوان از شر معانی تحریف شده خلاص شد. برای بر طرف کردن آنها به جای توسل بر دور هرمنوتیکی باید به علتهای اولیه بازگشت و سر سوء تفسیر را دنبال نمود. برای این کار باید از هرمنوتیک خارج شد و با اتخاذ روش انتقادی به علل اولیه پرداخت.[16]
نه تنها پیشداوریهایی که گادامر آنها را به عنوان مقوم فهم معرفی میکند نیازمند برخورد انتقادی هستند بلکه سنتی نیز که گادامر از مرجعیت آن در فرایند فهم دفاع میکند، خود نیازمند نقادی عمیق و گسترده است. از نظر هابرماس پیشفرض استدلال گادامر آن است که سنت بدون هیچگونه اجباری بهدست آمده است. اما این پیشفرض درست نیست زیرا ممکن است در سایهی آزادی کاذب، توافق و در نتیجه سنت حاصل شود. هابرماس معتقد است باید میان تصدیق جزمی و اجماع حقیقی تمایز قائل شد. از نظر او میبایست به مدد اصول عقلانی پیشداوریهای موجود در سنت را محک زد و توافق و اجماع بهدست آمده پس از این نقد عقلانی، معیار پذیرش عناصر موجود در سنت است.[17]
وضعیت ایدهآل گفتار و حوزه عمومی
هابرماس به دنبال عقلانیت راستین و عاری از تاثیرات تحریف کنندهی ایدئولوژی است. او قصد دارد تا از طریق نظریهی انتقادی به این هدف دست یابد. استدلال او به این شرح است: او مدعی است که هدف از هر گفتاری رسیدن به اجماع است. هابرماس شرایطی را که در آن این هدف بهشکل آزادانه دنبال میشود (آزاد به معنی فارغ از اجبار و آثار و تبعات آن) "وضعیت ایدهآل گفتار" مینامد. این اجماع از آنجایی که عاری از عوامل زور و تحریف و ایدئولوژیک است یک اجماع عقلانی است. برای رسیدن به این اجماع باید از ارتباطات تحریف شدهای که روابط قدرت به وجود میآورند یا بهعبارت دیگر از تمامی صورتهای شبیه به ایدئولوژی، اجبار و زور اجتناب کرد.[18]
هابرماس در کتاب "نظریهی کنش ارتباطی"، در جامعه دو حیطه را از یکدیگر تمیز میدهد: نظام و زیستجهان. از نظر او "نظام" که بر طبق عقلانیت معطوف به هدف یا عقلانیت ابزاری عمل میکند همواره در جامعهای نابرابر و متکی بر زور و قدرت، گرایش دارد که زیستجهان را که محل رسیدن به تفاهم بر مبنای گفتگوی آزاد است به استعمار خود درآورد. هابرماس برای رسیدن به چنین اجماعی چهار نوع ملاک را از هم جدا میکند و بر آن است که ارتباط افراد در زندگی روزمره را میتوان از حیث رسیدن به تفاهم یا سوء تفاهم، با آن ملاکها سنجید. این چهار ملاک عبارتند از:
الف) جملات فهمیدنی باشند.
ب) محتوای جملات حقیقت داشته باشد.
ج) گویندگان صادق باشند.
د) کنش گفتاری به شکل درستی ادا شود.[19]
هابرماس در یکی از آثار کاملا شناخته شدهاش به نام "تحول ساختاری در حوزهی عمومی"، مفهوم حوزهی عمومی را مطرح میکند که مرتبط با وضعیت ایدهآل گفتار است و برای رسیدن به اجماع عقلانی ضروری است. منظور از حوزهی عمومی قلمروی است عاری از اجبار، مرجعیت و اقتدار، باورهای جزمی یا هرگونه روابط قدرت تحریفکننده. تنها در چنین محیط فارغ از قدرتی است که میتوان معیارهای خرد انتقادی را که برای شکلگیری افکار عمومی مناسباند حفظ و نگهداری کرد.[20]