كلمات كليدي : پيشداوري، روشنگري، عقلانيت روشمند، پيش داشت، پيش ديد پيش تصور، هرمنوتيك رمانتيك، فاصله تاريخي
نویسنده : علي كيا دربندسري
پیشداوری در معنای متعارف به مجموعهای از آراء، باورها، و تصورات اشاره دارد که از تاریخ به ارث برده ایم.[1] در زبان انگلیسی از واژهی Prejudice برای اشاره به مفهوم پیشداوری استفاده میشود که ماخوذ از ریشهی لاتینی Praejudicum است و ناظر به داوری قبل از دلیل آوریست. پیشداوری در این معنا حکمی است که قبل از تایید کامل پذیرفته شود. یعنی حکمی که پیش از اقامهی دلیل بر تایید آن، معتبر دانسته شود.[2] در یک اصطلاح دیگر پیشداوری به مثابهی خطایی تعریف میشود که شخص حتی پس از مشاهدهی شواهد کافی و آگاه شدن از خطا بودن آن همچنان در استدلالهای خویش به آن چنگ میزند. در این معنا Prejudice در تقابل با prejudgment قرار دارد. Prejudgment به آن دسته از خطاهای فکری گفته میشود که فرد پس از آگاهشدن از خطابودن آنها از اعتقاد به آنها دست کشیده و امر بدیلی را جایگزینشان میکند. از این منظر تفاوت بین Prejudice و prejudgment به عمل اخلاقی فرد معتقد به یک پیشداوری باز میگردد. به گونه ای که اصرار و سماجت آگاهانه به امری اشتباه Prejudice، و استفادهی ناآگاهانه از باوری نادرست prejudgment نام دارد.[3] اما کاستیهای این تعریف از پیشداوری سبب شد تا ولف گونتر یانکوویش (Wolf Günther Jankowitz)، فیلسوف آلمانی و همدرس گادامر در دانشگاه هایدلبرگ، تعبیر تازهای از پیشداوری ارائه دهد. از نظر یانکوویش تعریف یادشده از پیشداوری اولا پیشداوری را به مثابهی امری لزوما خطا ارزیابی کرده و ثانیا آن را عبارت از چیزی میداند که ذاتا قابلیت ورود به حیطهی آگاهی را داراست. این هر دو از نظر یانکوویش با مشکلاتی روبه روست. اولا مفهوم پیشداوری تلازم منطقی با خطا ندارد و نمیتوان آن را در ارتباط با مفهوم اشتباه فهمید. پیشداوری مجموعهای از باورها، اعتقادات و رسوبات فرهنگی است که فرد از جامعهی خود به ارث میبرد. این مجموعه باورها سنگ بنای فهم فرد از عالم را تشکیل میدهند و لزوما اشتباه نیستند. ثانیا از آنجا که خود فرد به بسیاری از تاثیر و تاثرات سنت و رسوبات فرهنگ و اجتماع آگاهی ندارد ممکن است هیچگاه به چگونگی و چیستی این تاثیر و تاثرات پی نبرد. به عبارت دیگر پیشداوری در بسیاری موارد اصولا به آگاهی فرد در نمیآید تا نوبت به عمل اخلاقی وی در قبال آن برسد. یانکوویش با توجه به این نکات پیشداوری را به امری که در نظر فرد به صورت بدیهی و خودپیدا صادق است تعریف میکند. در این معنا همهی پیشفرضهای ناآگاهانه، و دادهها و دانستههای مسلم انگاشتهشده، که فرد آنها را از بررسی نقادانه و ژرفاندیشی محققانه بینیاز میبیند مصداقی از پیشداوری محسوب میشوند.[4]
پیشداوری در عصر روشنگری
پیشداوری در تلقی فیلسوفان مدرن معنایی مذموم و منفی دارد و مانع تحقیق بیطرفانه، فهم درست و شناخت عینی و دقیق تلقی میشود. از نظر متفکرین عصر روشنگری و به ویژه دکارت دخالت پیشداوریهای محقق در فرایند تحقیق عامل بروز خطا و مانع دستیابی به شناخت عینی است. به گونهای که میبایست با کاربرد روشمند عقل بر دخالت پیشداوری در فرایند فهم غلبه کرد و همهی باورهای گذشته را مورد ارزیابی نقادانه قرار داد. از همین روست که عقلگرایی عصر روشنگری صرفا عقلانیت روشمند را معتبر میدانست و هر چه غیر از آنرا ـ اعم از مذهب و غیره ـ به عنوان مصادیقی از پیشداوری طرد میکرد. از نظر فیلسوفان عصر روشنگری نسبت منطقی پیشداوری و عقلانیت به صورت مانعه الجمع تصویر میشد و تاثیرپذیری از پیشداوری در فرایند شناخت به منزلهی شکست آشکار عقلانیت تفسیر میگردید. بر طبق نظر عصر روشنگری پیشداوری امری غیرمستدل و بیوجه است که یا برخاسته از سرسپردگی کورکورانه به مرجعیت میباشد و یا ناشی از جهل و شتابزدگی.[5] این تلقی روشنگری از پیشداوری در هرمنوتیک مدرن نیز به گونهای تازه ظاهر شد. چنانکه شلایرماخر علت سوء فهم و منشا خطا را شتابزدگی و جانبداری مفسر در فرایند فهم متن عنوان کرد. از طرفی هوسرل نیز در پدیدارشناسی خود با تاسیس اصل عدم پیشفرض Presuppositionness مدعی شد میبایست با تبعیت از روش دکارت و هیوم به خود اشیاء رجوع کرد و از دخالتدادن هرگونه پیشداوری در شناخت اشیا خودداری نمود. به طور کلی میتوان گفت عصر روشنگری با پیشداوری سر ستیز داشت، تا آنجا که به قول گادامر یکی از پیشداوری های بنیادین عصر روشنگری مقابله با پیشداوری بود.[6]
اما این تلقی با ظهور فیلسوفانی نظیر نیچه و هایدگر به چالش کشیده شد. ابتدا نیچه با طرح نظریهی چشم انداز گرایی (perspectivism) و سپس هایدگر با پیش کشیدن مبحث پیشساختار داشتن فهم به طور جدی در مقابل نظریهی غالب در عصر روشنگری ایستاد. هایدگر بر آن بود که هر فهم و تفسیری واجد ساختار سهگانهی فهم است و هیچ تفسیری بدون پیشفرض حاصل نمیشود. زیرا در مواجهه با هر امری نخست آن را در زمینهی خاصی قرار میدهیم که لایهی اول فهم است و پیشداشت نام دارد. این زمینه، زمینهای است که از پیش به ما داده شده و نتیجهی واقعبودگی ما است. پس از قرار دادن آن امر در زمینهی خاص از منظر ویژهای به آن مینگریم که هایدگر آن را لایهی دوم ساختار سهگانهی فهم میداند و آن را پیشدید مینامد. و دست آخر اینکه آن امر را به شیوهی خاصی میفهمیم که هایدگر آن را پیشتصور مینامد.[7] نظریهی هایدگر به این معناست که ما همواره در شرایط ذهنی و ساختار وجودی خاصی به فهم عالم میپردازیم و در نتیجه هرگز از دخالت پیشداوری در عمل فهم گریز و گزیری نداریم.
پیشداوری از نظر گادامر
گادامر در ادامهی نظرات نیچه و مخصوصا هایدگر، مسالهی پیشداوری را در میان آورد و در مقابل ایدهی روشنگری و تاریخگروی و هرمنوتیک رمانتیک از این مفهوم اعادهی حیثیت کرد و به آن نقشی محوری بخشید. به گونهای که معتقد شد: بیتردید هیچ فهمی عاری از پیشداوری نیست.[8] از نظر گادامر پیشداوریها عناصر غیر مستدل فهم ما هستند که ما آنها را از طریق سهیم شدن در فرهنگ و اجتماع خود به ارث برده و به دست میآوریم. در نتیجه عملکرد پیشداوری، کمک کردن به ما برای زیستن در جهان است.[9] به عبارت دیگر دخیلشدن پیشداوری در فهم امری بوالهوسانه نیست بلکه اساسا پیشداوری چیزی نیست که بتوان از آن دست کشید. پیشداوری امری بیمبنا نیست بلکه بر امکانات زندگی ما مبتنی است. پیشداوری مقوم و شکل دهندهی وجود ماست و بدون آن زندگی ممکن نیست.[10] اگرچه پیشداوریها از منظر علمی احتمالا مزاحم یک نگاه حقیقتا عینی به شمار خواهند آمد اما گادامر معتقد است که آنها مایهی غنا و اساسا عامل هرگونه امکان فهم هستند. از این رهگذر پیشداوری به معنای گادامری آن مفهومی مثبت دارد و بههیچوجه مخرب و منفی نیست.[11]
البته باید دانست که مراد گادامر اثبات ذهنیگرایی محض و تحمیل تمام عیار فهم عالم و مفسر و عدم دخالت موضوعات، اشیاء و آثار در عمل فهم نیست. سخن او صرفا این است که تمایلات، دیدگاهها و انتظارات ما در فهم دخالت میکنند. در حقیقت گادامر خود را در حد وسط پوزیتیویسم و نیچه میبیند. از طرفی وی نه مانند پوزیتیویستهاست که از نقش پیشداوری به کلی غافل باشد و فهم را از ناحیهی ذهنیت مفسر متاثر نداند، و نه با نیچه همداستان است که فهم را، آنچنان که گویی موضوع شناسایی در فهم بیتاثیر است، یکسره مقهور چشم انداز و افق ذهنی مفسر میدانست.[12] در واقع گادامر در نظریهای میانه و به تبعیت از هایدگر به دور هرمنوتیکی و حلقوی بودن فهم معتقد است. تلقی این دو از دور هرمنوتیک با شلایرماخر متفاوت است. بر اساس تحلیل گادامر و هایدگر فهم از مفسر آغاز میشود. یعنی پیش از آنکه متن یا اثر هنری چیزی به مفسر القا کنند این مفسر است که باب فهم را میگشاید و معنایی را به سوی موضوع پیش میافکند. فهم با پیشداوری و پیش دانستههای مفسر آغاز میشود و در گفتوگوی با متن و اثر این فرافکنی تعدیل شده، فرایند حلقوی ادامه مییابد و فرافکنیهای پهلوبهپهلو جانشین هم میشوند تا حالت قرار و وحدت معنایی برسد و مفسر احساس کند که متن معنای خویش را آشکار کرده و به زبان درآمده است. تفسیر با پیشتصور آغاز میشود و در یک فراشد حلقوی و رفت و برگشت میان مفسر و متن پیشداوری مناسبتر جانشین پیشداوری مناسب میشود.[13]
به طور کلی از نظر گادامر تلاش برای رهایی از تصورات خودمان در امر تفسیر نه تنها ناممکن بلکه آشکارا بیمعنا و نامعقول است. پیشداوریها واقعیت تاریخی وجود فرد هستند. پیشداوری امری نیست که بتوان آن را کنار گذاشت؛ پیشداوریها مبانیای هستند که تفهم تاریخ را برای ما ممکن میسازند.[14]
تفکیک میان پیشداوری درست از پیشداوری نادرست نزد گادامر
حال پرسش فرارو این است که آیا با این نوع نگرش به پیشداوری راهی برای نقادی پیشداوریهایمان باقی میماند یا خیر؟ گادامر خود اینگونه به طرح سوال میپردازد که: مبنای موجه بودن پیشداوریها چیست؟ چه چیز پیشداوریهای موجه را از انواع بیشمار دیگری که غلبه بر آنها وظیفهی انکارناپذیر عقل نقاد است متمایز میکند؟[15] این پرسشی است که هایدگر نیز با آن دست به گریبان بود. وی برای حل این مشکل میگوید: وظیفهی اول و آخر و دائمی ما در تفسیر آن است که هرگز اجازه ندهیم پیشداشت و پیشدید و پیشتصوراتمان بر اثر اوهام و افکار عامیانه شکل بگیرند. در واقع هایدگر برای تشخیص پیش ساختار برخاسته از اوهام و خرافات و پیش ساختار صحیح و متقن معیاری ارائه نمیدهد جز آنکه میگوید پیش ساختار صحیح فهم آن است که مقتبس و ماخوذ از نفس اشیاء باشد.[16]
اما از نظر گادامر توجیه نقادی و ارزیابی پیشداوریها مستلزم بیان متقن و مستحکمتری است. به اعتقاد گادامر از آنجایی که پیشداوریها تحت اختیار ما نیستند نمیتوان آنها را به راحتی با آگاهی مورد سنجش قرار داد. بنابراین آنها را میبایست فقط از طریق تجربهی زنده و فرایند عینی و عملی در معرض نقد و آزمون قرار داد. تنها در کاربرد و در تجربهی زندگی و در عمل است که پیشداوریها به ظهور در میآیند و میتوان آنها را مورد دقت و سنجش قرار داد.[17]
راه حل دیگر گادامر برای تمیز پیشداوریهای درست از نادرست توسل به ایدهی فاصلهی زمانی است. معمولا در میان مورخین این باور وجود دارد که در مطالعات تاریخی به منظور درک عینیتر و واقعیتر از حوادث تاریخی باید فاصلهی زمانی با حادثه به وجود آید. کسانی که در بطن حادثهای بهسر میبرند یا فاصلهی اندکی با آن دارند به خاطر وجود علایق و ارتباطات و احساسات خاصی که نسبت به آن حادثه دارند نمیتوانند درک عینی و روشنی از آن داشتهباشند. برای وصول به فهم درست از حوادث باید فاصلهای زمانی با آن به وجود بیاید و درگیریهای ذهنی مفسر نسبت به آن کاهش یافتهباشد و احساسات و علایق او نسبت به حادثه تا حدی فروکش کردهباشد تا بتوان آن را در زمینههای واقعیتری درک کرد.[18]
گادامر معتقد است فاصلهی زمانی در ظهور و محو پیشداوریها نقش دارد و همانطور که منجر به محو و طرد پیشداوریهای موضعی و محدود میشود به آن پیشداوریهایی هم که فهم واقعی را به ارمغان میآورند اجازهی ظهور میدهد.[19] در واقع ایدهی فاصلهی زمانی یکی از اختلافات هرمنوتیک رمانتیسم و هرمنوتیک فلسفی است. از نظر هرمنوتیک رمانتیک فهم بازسازی و بازتولید ذهنیت مولف است و برای وصول به ذهنیت وی باید فاصلهی زمانی را برداشت. بنابراین در شکلگیری فهم نقشی برای فاصلهی زمانی وجود ندارد و این فاصله امری است که باید بر آن غلبه کرد. اما هرمنوتیک فلسفی این دیدگاه را تاریخگروی خام مینامد و معتقد است که بازتولید معنای گذشته اساسا ناممکن است و فهم به جای آنکه خصلتی بازتولیدی داشته باشد جنبهی تولیدی دارد. بنابراین فاصلهی زمانی واقعیتی است که در ساماندهی معنای اثر دخالت میکند و چیزی نیست که بتوان بر آن غلبه کرد و نقش آن را در شکلگیری فهم نادیده گرفت.[20]