كلمات كليدي : قرآن، استكبار، فرهنگ استكبار، مستكبران، تكبر، فخرفروشي، گناه، غرور، استضعاف، تحقير، خودمحوري
نویسنده : اباذر بشيرزاده , حجت ذبيحي فر
استکبار از مـادّهی "کَبُرَ" یا "کـِبْـر" است که در لغت به معنای عظمت و بزرگی آمده؛[1] و در اصطلاح دینی و قرآنی، کِبر، تکبّر و استکبار قریب المعنی هستند؛ کبر حالتی است که إنسان نفس خویش را بزرگتر از آنچه هست ببیند، و کبر کفار این است که از گفتن "لا إِله إِلَّا اللهُ" استکبار ورزند؛ این یعنی شرک به خدا؛ پس بزرگترین تکبّر برای خداوند است، به سبب امتناع از پذیرش حق؛ به عبارتی استکبار یعنی امتناع از قبول حق از روی عناد و تکبّر(بزرگبینی خویش).[2]
البته استکبار بر دو وجه میآید: یکی تکبر در برابر انسانهای متکبر و خودخواه که این مورد پسندیده است؛ دیگری خودخواهی نفس که لایق آن نیست و مذموم است؛ در قرآن استکبار به همان معنای دومی وارد شده که شیطان، یهودیان و بنیاسرائیل، اقوام گذشته و بقیهی انسانهای مغرور و خودخواه از جملهی آنهاست؛[3] پس استکبار مرد این است که نفس خویش را بیشتر از مقدار آن بداند.[4]
تکبر نیز بر دو وجه بیان شده است: تکبر که از افعال حسنه باشد و از تمام محسنات دیگران زائد و بالاتر باشد، وصف خدای سبحان قرار میگیرد: «الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ»[5] اما اگر وصف بندگان باشد، بدترین صفت است؛ «فَبِئْسَ مَثْوَى الْمُتَکَبِّرِینَ»[6] به عبارتی صفت تکبر در بندگان از صفات رذیلهی خبیثه است؛ چون عبد ذلیل، مملوک، فقیر، محدود و ضعیف سزاوار تکبّر نیست.[7]
سرسلسلهی مستکبران در قرآن
مادهی استکبار 48 بار در قرآن کریم به کار رفته که 4 مورد آن به استکبار ابلیس و بقیّه به استکبار انسان اشاره دارد. یعنی آنچه از آیات قرآن به دست مىآید این است که شیطان نخستین موجود مستکبر بوده که در چهار مورد،[8] به نحوهی استکبارورزی ابلیس اشاره شده است:
«وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَاسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرین»[9]
«و (یاد کن) هنگامى را که به فرشتگان گفتیم: براى آدم سجده و خضوع کنید! همگى سجده کردند جز ابلیس که سر باز زد، و تکبر ورزید، (و به خاطر نافرمانى و تکبرش) از کافران شد.»
این آیه به نحوهی پایان پذیرفتن آفرینش انسان، همراه با درهم آمیخته شدن روح خدا و گِل آدمی اشاره دارد؛ یعنی خلقت موجودى بىسابقه که قوس صعودى و نزولیش هر دو بىانتها بود؛ به تعبیر دیگر، موجودى با استعداد فوقالعاده که شایستگی مقام خلیفةاللهى داشت؛ لذا وقتی این انسان قدم به عرصهی هستى گذاشت، به امر خدا همهی فرشتگان بدون استثنا در برابر آدم سجده کردند که در این میان تنها ابلیس سجده نکرد؛ چرا که وی تکبر ورزید و تمرد و طغیان نمود، به همین دلیل از مقام با عظمت خود سقوط کرد و در صف کافران قرار گرفت.[10]
امام علی(ع) نیز، در نهجالبلاغه ابلیس را پیشکسوت و سرسلسلهی مستکبران معرفى مىکند.[11]
استکبار در قرآن
استکبار یکی از حالات و ویژگىهاى روحى انسان به معنای "ناروا طلب بزرگی کردن" است؛[12] و مستکبر کسی است که میخواهد به بزرگی دست یابد و در صدد است که بزرگی خود را به فعلیت برساند و به رخ دیگران بکشد.[13]
با عنایت به آیات الهی "استکبار" را میتوان به دو گونهی آشکار و پنهان تقسیم کرد:
الف. استکبار پنهان
کفار براى پذیرش اسلام، بهانههاى واهى و عوامفریبانهای مانند: نزول ملائکه بر خودشان، رؤیت خداوند و... را مىطلبیدند که این تقاضاها ریشه در استکبار درونی و پنهانی آنان داشت.[14]
«وَ قالَ الَّذینَ لایرْجُونَ لِقاءَنا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَینَا الْمَلائِکَةُ أَوْ نَرى رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوّاً کَبیراً»[15]
«و کسانى که امیدى به دیدار ما ندارند (و رستاخیز را انکار مىکنند) گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند و یا پروردگارمان را با چشم خود نمىبینیم؟! آنها دربارهی خود تکبّر ورزیدند و طغیان بزرگى کردند!»
ب. استکبار آشکار
قرآن کریم از قارون، فرعون و هامان به عنوان کسانى که در زمین بهطور آشکار استکبار میورزیدهاند، یاد کرده است:
«وَ قارُونَ وَ فِرْعَوْنَ وَ هامانَ وَ لَقَدْ جاءَهُمْ مُوسى بِالْبَیناتِ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ وَ ما کانُوا سابِقینَ»[16]
«و قارون و فرعون و هامان را نیز هلاک کردیم؛ موسى با دلایل روشن به سراغشان آمد، امّا آنان در زمین برترىجویى کردند، ولى نتوانستند بر خدا پیشى گیرند!»
آیهی شریفه سه نفر از گردنکشان عالم را که راه استکبار، غرور و سرکشى را در زمین پیش گرفتند و هر کدام نمونهی بارزى از یک قدرت شیطانى بودند، نام برده است؛ چراکه "قارون" مظهر ثروت توأم با غرور، خودخواهى و غفلت بود که بر ثروت، زینت، گنج و دانش خود تکیه کرد، "فرعون" مظهر قدرت استکبارى توأم با شیطنت و "هامان" الگویى براى معاونت از ظالمان مستکبر بود که این دو بر لشکر، قدرت نظامى و نیروى تبلیغاتى در میان تودههاى ناآگاه تکیه کرده بودند.[17]
فرهنگ استکبارى
با مطالعه در آیات مربوط به ابلیس و دیگر مستکبران روی زمین که بنوعی چهرههای شاخص استکبار به حساب میآیند و فرهنگ استکبارورزی شکل گرفته، میتوان موارد ذیل را به عنوان فرهنگ استکبار مطرح نمود:
1. خودمحورى
وقتی ابلیس به دلیل امتناع از سجده در برابر آدم از جانب خداوند توبیخ شد و خدای تبارک تکبرورزی او را در این سرپیچی یادآوری کرد، ابلیس با کمال جسارت و گستاخی در مقام استدلال برآمد و از طریق قیاس به برتر بودن خود اشاره کرده و جواب داد:
«أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طین»[18]
«من از او بهترم، مرا از آتش آفریدهاى و او را از گِل!»
پندار شیطان این بود که، آنچه از آتش آفریده شده، از آنچه از خاک آفریده شده برتر است، و آتش اشرف از خاک است؛ در نتیجه هرگز نباید به موجود اشرف دستور داد که در برابر موجود پست سجده کند![19]
بنابراین از پاسخ ابلیس که به عنوان دلیل امتناع خود از سجده آورد، چنین برمىآید که استکبار، از توجه به خویش و خود را محور حق پنداشتن ناشى مىشود؛[20] که در نتیجه بالیدن شیطان به عنصر و ذات خود موجب شد تا مقیاسهاى ارزشى را فراموش کند و بدین ترتیب خود را برتر از آدم بداند.[21]
2. فخرفروشی بر امتیازات مادى
یکی از منطقهای پوشالى و عوامفریبانهی مستکبران، مباهات به مال و فرزند است که در سایهی این تفکر، خود را تافتهى جدا بافته مىدانند:[22]
«وَ قالُوا نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالاً وَ أَوْلاداً وَ ما نَحْنُ بِمُعَذَّبینَ»[23]
«و گفتند: اموال و اولاد ما (از همه) بیشتر است (و این نشانهی علاقهی خدا به ماست!) و ما هرگز مجازات نخواهیم شد!»
انسانهای مادیگرا و سرمایهدار با تغییر قدرت سیاستهای حاکم بر مردم، که هدف انبیاست، مخالفت مىکنند؛ چراکه مىپندارند صاحبان علم و حقیقت، هیچ سلطهای بر مردم ندارند؛ بلکه سیادت از آن ثروتمندان و پیروان آنهاست؛ لذا معتقدند که مالکان اموال و اولاد آزارى نمىبینند و عذاب الهى شامل آنها نمىشود؛ اما این طرز تفکر آنها را بیشتر در معاصی و فواحش غوطهور کرده، و موجبات هلاکتشان را مهیا میکند.[24]
بنابراین زیادهروى در لذایذ دنیوی کار را به جایی میرساند که انسان در برابر حق استکبار میورزد.[25]
3. تحقیر تودههاى مستضعف
قـضاوت مستکبران، دربارهی مؤمنانى که از اقشار مستضعف جامعه هستند، این است که آنان را گروه اندک و تحقیر شده میپندارند:[26]
«إِنَّ هؤُلاءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلیلُون»[27]
«(فرعون گفت:) اینها مسلّماً گروهى اندکند.»
حضرت موسى(ع) وقتی قوم خود را شبانه از مصر بیرون برد، فرعون از این ماجرا خبردار شد و مردانى را به شهرهایى که در تحت فرمان او بودند فرستاد، تا مردم را کوچ داده و یک جا جمع کنند و با تأکید اینکه بنیاسرائیل جمعیتی اندکند، هم اطرافیان موسی را بسیار قلیل و تحقیر قلم داد کند و هم اینکه درصدد تقویت روحیهی معنوى سپاهیان خود برآید.[28]
شیوههای استکبار
1. استضعاف کشیدن مردم
فرعون براى استضعاف بنىاسرائیل نقشهای را طرح کرد و با این برنامهی شوم نسل ذکور آنها را که توان قیام داشتند، از بین میبرد و دختران و زنان را که به تنهایى قدرت بر قیام و مبارزه نداشتند، جهت خدمتکارى زنده نگه میگذاشت:[29]
«إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَها شِیعاً یسْتَضْعِفُ طائِفَةً مِنْهُمْ یذَبِّحُ أَبْناءَهُمْ وَ یسْتَحْیی نِساءَهُم...»[30]
«فرعون در زمین برترىجویى کرد، و اهل آن را به گروههاى مختلفى تقسیم نمود؛ گروهى را به ضعف و ناتوانى مىکشاند، پسرانشان را سر مىبرید و زنانشان را (براى کنیزى و خدمت) زنده نگه مىداشت...»
این آیه به یکی از کلیدیترین روش مستکبران که شکاف بین ملتها باشد، اشاره میکند؛ چراکه در صورت یکپارچه شدن تودههای مردم، استکبار نمىتواند بر آنان استیلا پیدا کند؛ لذا فرعون برای موفقیت در کار خود کوشید تا بنىاسرائیل را به گروهها و دستههاى مختلف تقسیم کند، و از طرفی با کشتن پسران و حفظ دختران، قوای مردان را تضعیف کند و با این روش قدرت و سیطرهی خویش را عظمت بخشد.[31]
2. بردگى انسانها
سیطرهی طاغوتى و ظالمانهی فرعون، چنان بر مردم سایه افکنده بود که از خود، اراده و شخصیتى نداشتند و به اجبار، از فرمان او بدون چون و چرا پیروى مىکردند، و سرسپردهی آن بودند.[32] قرآن کریم در موارد مختلفی به این رذیلهی اخلاقی مستکبران اشاره میکند:
«فَقالُوا أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَینِ مِثْلِنا وَ قَوْمُهُما لَنا عابِدُونَ»[33]
«آنها گفتند: آیا ما به دو انسان همانند خودمان ایمان بیاوریم، درحالىکه قوم آنها بردگان ما هستند؟!»
منظور فرعون از اشاره به همانند بودن و بشر بودن موسی و هارون که از ناحیهی خدا مأمور به هدایت وی و قومش بودند، عدم فضیلت آن دو بزرگوار بود؛ چون بنیاسرائیل بردگان فرعون بودند، و برترى بر قوم موسی را، برترى بر خود آن حضرت نیز میدانستند؛ و بازگو کردن این مسئله به موسی و هارون به این دلیل بود که ایشان نیز باید فرعون را بپرستند، همانطورکه بر قوم آن دو برتری دارند و او را مىپرستند.[34] همچنانکه حضرت على(ع) در خطبهی قاصعه به این نکته اشاره کرده و در ارتباط با محکومیت بنىاسرائیل در چنگال فرعون و تسلّط ستمگرانهی فرعون مىفرماید:
«اِتَّخَذَهُمُ الْفَراعِنَةُ عَبیداً»[35]
«فراعنه، آنان را به بندگى گرفته بودند!»
3. فریب مردم
زمانیکه مستکبران از نظر منطق و برهان، نتوانند فریاد حقطلبانهی انسانهاى آزاده را خاموش کنند، فضاى جامعه را از دروغ و تهمت پر مىکنند تا تشخیص حقیقت براى تودهی مردم سخت شود؛ از اینرو در تاریخ پیوسته پیامبران را ساحر یا مجنون معرفى کردهاند:[36]
«کَذلِکَ ما أَتَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ مَجْنُون»[37]
«این گونه است که هیچ پیامبرى قبل از اینها به سوى قومى فرستاده نشد، مگر اینکه گفتند: او ساحر است یا دیوانه!»
همچنین، فرعون در برابر دعوت موسى(ع) گفت:
«...إِنِّی أَخافُ أَنْ یبَدِّلَ دینَکُمْ أَوْ أَنْ یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَساد»[38]
«...زیرا من مىترسم که آیین شما را دگرگون سازد و یا در این سرزمین فساد بر پا کند!»
بـدین وسیله فرعون به مردم القا مىکرد که شما، خود، داراى دین و آیین هستید و با بودن موسى از دو جهت نگران شما هستم: یکى آن که دین و عقیدهی بتپرستی شما را تباه کند و دیگر آن که دنیای شما را با قدرت نظامی، ناامنی و اختلافافکنى به فساد کشاند؛ اما حضرت موسی در برابر این تهدید فرعون، با یادآوری دو صفت تکبرورزی و بیایمانی این اشرار به خدا پناه می-برد.[39]
عوامل پیدایش استکبار
در قرآن، زمینهها و عوامل متعددى براى گرفتارى در دام استکبار بیان شده که به دو مورد اشاره مىشود:
1. جرم و گناه
«وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا أَفَلَمْ تَکُنْ آیاتی تُتْلى عَلَیکُمْ فَاسْتَکْبَرْتُمْ وَ کُنْتُمْ قَوْماً مُجْرِمین»[40]
«امّا کسانى که کافر شدند (به آنها گفته مىشود:) مگر آیات من بر شما خوانده نمىشد و شما استکبار کردید و قوم مجرمى بودید؟!»
این آیه توضیحى است بر مسألهی استکبار کافران در برابر آیات خدا و دعوت انبیاء الهی که در آیات قبل به صورت اجمالى بیان شد؛ و خود این آیه بیانگر اینست که جرم و گناه، سرانجام آنان را به وادى استکبار کشانده است.[41]
2. توانگری اقتصادی
در آیات فراوانی به این رذیلهی اخلاقی اشاره شده که به ذکر نمونههایی بسنده میگردد:
«وَ نادى فِرْعَوْنُ فی قَوْمِهِ قالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْری مِنْ تَحْتی أَفَلاتُبْصِرُون»[42]
«فرعون در میان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آیا حکومت مصر از آن من نیست، و این نهرها تحت فرمان من جریان ندارد؟ آیا نمىبینید؟»
با عنایت به این نوع آیات میتوان چنین نتیجه گرفت که یکی دیگر از علتهای طغیان مستکبران این است که خودشان را بى نیاز از پروردگار خود میدانند:[43]
«کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیطْغى أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى»[44]
«چنین نیست (که شما مىپندارید) به یقین انسان طغیان مىکند، از اینکه خود را بىنیاز ببیند»
پروردگارى که سراپاى وجود آنان را انعام کرده و نعمتهاى بىشماری بر آنان ارزانی داشته است؛ ولی آنان کفران مىکنند و از راه الهی منحرف میشوند.[45]
همچنانکه دربارهی قارون مىفرماید:
«إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَیهِمْ...»[46]
«قارون از قوم موسى بود، اما بر آنان ستم کرد...»
قارون بر اثر بهرهمندى از مال و ثروت فراوان، از خدا غافل شد و تکبر ورزید، طوریکه مال و منال دنیوی به هلاکت وی انجامید.[47]
آثار استکبار
کبر، به عنوان یک رذیلهی اخلاقی موجود در نفس بشرى است که همانند بیماریهاى درونى و جسمانى همیشه همراه با آثارى در برون آشکار میشود؛ چراکه بزرگترین حجاب میان بنده و پروردگار بوده، و گردنهاى بسیار دشوار در راه صلاح و رستگاری دارد و سرچشمهی بیشتر کارهاى زشت و گناهان است.[48] در قرآن کریم به مواردی از آثار استکبار اشاره شده که مواردی را به اختصار بیان میکنیم:
1. استمرار شرک
قرآن در مورد مجرمان که برای خداوند احدیت شریک قائلند، میفرماید:
«إِنَّهُمْ کانُوا إِذا قیلَ لَهُمْ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ یسْتَکْبِرُونَ وَ یقُولُونَ أَإِنَّا لَتارِکُوا آلِهَتِنا لِشاعِرٍ مَجْنُون»[49]
«چرا که وقتى به آنها گفته مىشد: معبودى جز خدا وجود ندارد، تکبّر و سرکشى مىکردند و پیوسته مىگفتند: آیا ما معبودان خود را بخاطر شاعرى دیوانه رها کنیم؟!»
بیان جرم مشرکان به این است که تکبر به آنها اجازه نمیدهد که به وحدانیت خداوند اعتراف کنند و به رسول خدا که منزه از هر نسبت ناروایی است، نسبت جنون یا شاعری و امثال اینها را بدهند؛ و استکبار آنها به معنای شدت کبر و اظهار تکبرشان است که همدیگر را از ترک بتپرستی نفی میکنند.[50]
2. احساس غرور
قوم عاد به عنوان جمعیتى که از نظر قدرت جسمانى و تمکن مالى و تمدن مادى کمنظیر بودند؛ قدرت ظاهرى آنها را سخت مغرور کرده بود؛ چنانکه خود را جمعیتى شکستناپذیر و برتر از همه مىپنداشتند:[51]
«فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَکْبَرُوا فِی الْأَرْضِ بِغَیرِالْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً...»[52]
«امّا قوم عاد بناحق در زمین تکبّر ورزیدند و گفتند: چه کسى از ما نیرومندتر است؟!»
استکبار قوم عاد، آنها را از پذیرش هدایت بازداشت؛ و آوردن قید "بناحق" به این معنا نیست که برخی تکبرورزیها به حق است، بلکه این قید جهت شنیع بودن عمل استکبارشان است؛ چون هیچ حسنی بر کبر وجود ندارد و تمام وجوه کبر در جمیع اموری که مملو از کبر باشد، انسان را که مملو از ضعف و نقصان است، به تکامل نرسانده و از نقصان رها نمیکند و کسی که ضعیف و ناقص باشد، هیچ حقی در بزرگبینی ندارد؛ بلکه بزرگی فقط از آن خداست که منزه از کاستیهاست.[53]
3. ممانعت از ایمان
از دیدگاه قرآن، استکبار ورزی بزرگترین مانع ایمان به حقیقت بوده و در مقابل، تواضع و فروتنى و ترک هرگونه استکبار، از نشانههای مؤمنان راستین به حساب میآید:[54]
«إِنَّما یؤْمِنُ بِآیاتِنَا الَّذینَ إِذا ذُکِّرُوا بِها خَرُّوا سُجَّداً وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لایسْتَکْبِرُونَ»[55]
«تنها کسانى که به آیات ما ایمان مىآورند که هر وقت این آیات به آنان یادآورى شود، به سجده مىافتند و تسبیح و حمد پروردگارشان را بجا مىآورند، و تکبّر نمىکنند.»
مؤمنان حقیقى همواره در جستجوى حق و هدایتند؛ به مجرد شنیدن نام خدا تسلیم او مىشوند، هر چند این عمل مخالف هواهاى نفسانى یا مصلحت آنها باشد؛ و تنها این گروه هستند که ایمانشان از روی عشق به خداوند است.[56]
4. تکذیب آخرت
از آنجا که دلهای متکبّرین و مستکبرین، حقیقت را انکار مىکند، این انکار، مانع از ایمان آوردن آنها به آخرت میشود؛ و تنها دلیل انکارشان فخرفروشى و استکبار آنهاست:[57]
«إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَالَّذینَ لایؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ قُلُوبُهُمْ مُنْکِرَةٌ وَ هُمْ مُسْتَکْبِرُون»[58]
«معبود شما خداوند یگانه است؛ امّا کسانى که به آخرت ایمان نمىآورند، دلهایشان (حق را) انکار مىکند و مستکبرند»
آیه در صدد فهماندن یگانه معبود برای منکرین معاد است که روشن بودن آن بر کسی پوشیده نیست و هیچگونه شکى در آن وجود ندارد؛ اما کسانی که به روز جزا ایمان ندارند، دلهایشان منکر حق بوده و با عنادورزی مىخواهند در برابر حق، خود را بزرگتر از آن جلوه دهند؛ به همین دلیل، بدون هیچ حجت و برهانی از پذیرفتن حق سر برمىتابند.[59]