كلمات كليدي : قرآن، بقر، بني اسرائيل، يهوديان، قتل، لجاجت، گوشت گاو، حلال و حرام، خواب و تعبير
نویسنده : اباذر بشيرزاده , محمدحسين امين
"بقر" اسم جنس است و بر مذکر و مونث اطلاق میشود. این ماده در لغت به معنای دونیم کردن، شکافتن و گشودن آمده؛[1] اما در مصطلح بر نوعی از حیوان حلال گوشت چهار پا عَلَم شده که از جملهی أنعام بهیمه به شمار میرود،[2] و جنس مختلف دارد، از جمله: گاومیش، گاو، گاو وحشی، گاو بارکش و... که در زبان عربی با الفاظ مختلف تعبیر شده، اما در زبان فارسی به "گاو" تعبیر میشود.[3] وجه تسمیهی "گاو" به "بقر"، به آن جهت است که این حیوان، زمین را شخم زده و میشکافد.[4]
"بقر" در صورتی که به همراه تاء (بقرة) بیاید، معنای وحدت میدهد؛ یعنی عرب به یک گاو، "بقرة" میگوید و جمع آن "بقرات" است.[5]
در گروهی از آیات[6] بحث از چهارپایان با الفاظی مثل: "انعام" و "بهیمةالانعام" مطرح شده که "بقر" نیز از جملهی این حیوانات است؛ اما در این مقاله به آیاتی میپردازیم که از واژهی "بقر" استفاده شده باشد.
بقر در قرآن
این واژه در 9 آیه از قرآن کریم به کار رفته که 5 مورد آن، مربوط به گاو بنیاسرائیل است که بنیاسرائیل جهت شناختن قاتل مردی از این قوم، امر به ذبح آن شدند. کل این داستان در سورهی بقره بیان شده و وجه نامگذارى این سوره به "بقره" به خاطر همین داستان است که از مهمترین و عبرتآموزترین داستانهای این کتاب الهی به شمار میرود؛[7] دو آیه ناظر به داستان خواب پادشاه مصر و تعبیر آن توسط یوسف پیامبر بوده که در این خواب هفت گاو لاغر، هفت گاو چاق را میخوردند، و تعبیر آن به هفت سال قحطی بعد از هفت سال فراوانی نعمت در سرزمین مصر میباشد؛[8] و دو آیهی دیگر بیانگر احکام گوشت گاو برای یهودیان است که در یک آیه حلیت را بیان نموده که بر خود حرام کرده بودند و در آیهی دیگر حرمت گوشت گاو را بر یهودیان جهت مجازات مطرح کرده است.[9]
داستان گاو بنیاسرائیل در قرآن
قرآن کریم داستان گاو بنیاسرائیل را با طرز عجیب و اسلوب زیبایی به تصویر کشیده است؛ اول داستان که مربوط به درگیری و کشته شدن شخصی از بنیاسرائیل بوده، در ذیل آیات مطرح شده، و آخر داستان که ماجرای ذبح گاو است، در وسط آیات، و وسط داستان که مربوط به دستور ذبح گاو است، در صدر آیات بیان شده است. از سویی دیگر آیات قبل از داستان خطاب به بنیاسرائیل است، اما در آغاز قصه، خطاب را متوجه پیامبر اسلام نموده، سپس در ادامهی آیات خطاب دوباره متوجه بنیاسرائیل گردیده است:[10]
«وَ إِذْ قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکُمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً...»[11]
«به خاطر بیاورید هنگامی را که موسی به قوم خود گفت: باید گاوی را سر ببرید...»
از جمله استدلالی که میتوان بر این نوع ظرافت، لطافت و بلاغت قرآن مطرح نمود اینست که: داستان گاو بنىاسرائیل، در تورات موجود نیامده، به همین جهت یهودیان نمیتوانستند در این قصه مورد خطاب قرار گیرند، چون یا اصلا آن را در تورات ندیدهاند، و یا با دست تحریف آن را به بازى گرفتهاند؛ لذا از خطاب به یهود اعراض کرده، خطاب را متوجه رسول خدا(ص) نمود؛ و از سویی این خطاب به منزلهی مقدمهای است که بعد از اثبات اصل داستان، خطابات بعدى متوجه بنىاسرائیل گردد که بعد از بیان ماجرای ذبح گاو، خطاب به بنىاسرائیل فرمود:[12]
«وَ إِذْ قَتَلْتُمْ نَفْساً فَادَّارَأْتُمْ فِیها وَاللَّهُ مُخْرِجٌ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ»[13]
«و (به یاد آورید) هنگامى را که فردى را به قتل رساندید، سپس دربارهی (قاتل) او به نزاع پرداختید و خداوند آنچه را مخفى مىداشتید، آشکار مىسازد.»
لازم به ذکر است که در تورات کنونى نیز به این داستان اشارهی کوتاهى شده، منتها بیان تورات در واقع به صورت یک حکم است، درحالىکه آنچه در قرآن آمده به صورت یک حادثه و جریان مىباشد.[14]
نکتهی بعدی اینست که آیات قبل که بنیاسرائیل را غایب فرض نموده، به عنوان جملات معترضهای هستند که بر جسارت و بىادبى یهود در برابر خدا و پیامبرشان دلالت مىکند، که با سخنان سخی و با بهانههای بیمورد، پیغمبر خود را اذیت کردند:[15]
«قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُواً قالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْجاهِلِین»[16]
«گفتند: آیا ما را مسخره مىکنى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مىبرم از اینکه از جاهلان باشم!»
تمسخر از مصادیق جهالت است؛ لذا حضرت به خدا پناه میبرد که از جاهلان باشد؛ چون دستور به ذبح گاو امر الهی بود و در امر الهی جهالت راهی ندارد و از طرفی یهودیان رسول خدا را میشناختند و میدانستند گفتار پیامبر قول خداست؛ و اینکه پیامبرشان را متهم به تمسخر گویی کردند، چون جریان قتل و کشف قاتل با امر به ذبح گاو با قیاس عقلی و درک حیوانی آنها جور درنمیآمد.[17] بنابراین بنیاسرائیل در ابتداى گفتگو، حضرت موسى را نسبت جهالت، بیهودهکارى و مسخرگى دادند؛ و آن گاه که بعد از بهانههای بیمورد و توهینآمیزشان، جواب دریافت کردند و گاو مشخصی برای ذبح تعیین شد، تازه گفتند: «الان حق مطلب را آوردی»؛ یعنی گویا تاکنون هر چه گفته بود، باطل بوده، و معلوم است که بطلان پیام یک پیامبر، مساوى است با بطلان بیان الهى و رسالت نبوی.[18]
مسئلهی بعدی اینست که "بقرة" در آیه نکره است و مفید عموم میکند؛ به این معنا که هر گاوی را خواستید، بکشید.[19]
روایتی از پیامبر عظیمالشأن نقل شده: اگر بنیاسرائیل هر نوع گاوی را سر مىبریدند، کفایت میکرد، ولى با پرسشهای زیاد مسئله را بر خود سخت گرفتند، خدا نیز بر آنان سخت گرفت و سوگند به خدا اگر بنىاسرائیل "انشاءاللَّه"[20] نمىگفتند، هرگز آن گاو را نمىیافتند.[21]
درخواستها و بهانههای بنیاسرائیل در برابر خواستهی حضرت موسی(ع)
بهانهی اول و جواب آن
بنیاسرائیل وقتی دیدند مسئلهی کشتن گاو برای شناختن قاتل دستوری جدی است، طبق عادت لجوجانهی خود امر را بر خود دشوار کردند؛ لذا با تکثیر سئوال، مسئله را بر خودشان سخت گرفتند؛[22] و از سویی وقتی فهمیدند بین ذبح این گاو و زنده شدن مقتول ارتباطی هست، احتمال دادند که این گاو باید گاو بخصوصی باشد، لذا در مرحلهی اول از خصوصیات سنی گاو پرسیدند:[23]
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِی»[24]
«گفتند: (پس) از خداى خود بخواه که براى ما روشن کند این ماده گاو چگونه ماده گاوى باشد؟»
حضرت موسی در جواب فرمود:
«...إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لا فارِضٌ وَ لا بِکْرٌ عَوانٌ بَینَ ذلِکَ...»[25]
«...خداوند مىفرماید: ماده گاوى است که نه پیر و از کار افتاده باشد، و نه بکر و جوان، بلکه میان این دو باشد....»
"فارض" به گاو بزرگ و چاق گویند،[26] "بکر" گاوی است که حامله نشده باشد،[27] و "عوان" به معنای میانه است، یعنی این گاو نه پیر باشد و نه جوان؛ بلکه گاو میانسالی باشد.[28]
در ادامه حضرت فرمود: آنچه به شما دستور داده شده، انجام دهید؛ اما قوم موسی به اوامر الهى و بیانات انبیاء، نسبت ابهام میدادند، و طورى سخن میگفتند، که سخنانشان نسبت به مقام والاى ربوبیت توهینآمیز بود؛ زیرا سه دفعه با کمال بىادبى به موسى گفتند: پروردگارت را بخوان، گویا با این سخن، پروردگار موسى را پروردگار خود نمیدانستند؛ و مکرر میگفتند: قضیهی گاو براى ما مشتبه شده، و با این بىادبى خود، نسبت تشابه به بیان خدا دادند.[29]
بهانهی دوم و جواب آن
با اینکه حضرت فرمود امر الهی را انجام دهید، اما بنیاسرائیل لجاجت خود را شدید کرده و کار را بر خود مشکل نمودند و در مرتبهی دوم از رنگ گاو پرسیدند:[30]
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما لَوْنُها»[31]
«گفتند: از پروردگار خود بخواه که براى ما روشن سازد رنگ آن چگونه باشد؟»
حضرت در جواب فرمود:
«...إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ صَفْراءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النَّاظِرِینَ»[32]
«...خداوند میگوید: گاوی باشد زرد یکدست، که رنگ آن بینندگان را شاد و مسرور سازد.»
"صفراء" به معنای رنگ زرد،[33] و "فاقع" به معنای خالص بودن است؛[34] و اینکه صفراء را با صفت فاقع آورده تا تأکیدی بر شدت زردی و یکدست بودن رنگ آن گاو داشته باشد.[35]
بهانهی سوم و جواب آن
بنیاسرائیل باز سؤال خود را ادامه داده و از نوع کارکرد گاو پرسیدند:
«قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّکَ یُبَیِّنْ لَنا ما هِیَ إِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَیْنا...»[36]
«گفتند: از خدایت بخواه براى ما روشن کند که چگونه گاوى باید باشد؟ زیرا این گاو براى ما مبهم شده!»
مجدداً حضرت موسی جواب داد:
«قالَ إِنَّهُ یقُولُ إِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلُولٌ تُثِیرُ الْأَرْضَ وَ لاتَسْقِی الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لا شِیَةَ فِیها...»[37]
«گفت: خداوند مىفرماید: گاوى باشد که نه براى شخم زدن رام شده و نه براى زراعت آبکشى کند، از هر عیبى برکنار باشد، و حتى هیچ گونه رنگ دیگرى در آن نباشد...»
اینکه بعد از آخرین سؤال از ماهیت کارکرد گاو، بلافاصله دلیل آوردند، "چون گاو برای ما مشتبه شده"، در حقیقت عذری بود که از تکرار سؤال برای بار سوم میآوردند؛ زیرا دو بار سؤال کردند بدون عذر و جواب شنیدند، اما برای بار سوم با حرف تأکید دلیل آوردند تا موسی در صدق آن خبر و سؤال شک نکند؛ و اینکه در آخر امر گفتند: اگر خدا بخواهد ما با این جواب هدایت مییابیم، در حقیقت وعدهای بود که به موسی دادند؛ لذا بعد از جواب حضرت اظهار کردند که الان حقیقت امر را بر ما ثابت کردی! بالاخره با اکراه تمام گاو را با این مشخصات بیان شده، با زحمت فراوان و با هزینهی هنگفتی، یافتند و سر بریدند؛ در حالیکه به انجام این کار مایل نبودند؛ چون در مقابل شریعت الهی از یک سو با اعراض کوتاهی نمودند و از سوی دیگر با توقف در این امر، زیادهروی میکردند.[38]
خلاصهی مطلب اینکه بنیاسرائیل اینهمه بهانه میآوردند و سختگیری میکردند، چون تاثیر زنده شدن مقتول را از گاو میدانستند، نه از خدا؛ با اینکه تاثیر، همه از جانب خداى سبحان است، نه از گاو معین؛ لذا خداى تبارک گاو را مطلق بیان نمود، نه اینکه گاوی را معین کند، و بنىاسرائیل میتوانستند از این اطلاق کلام استفاده نموده، یک گاو بکشند و خلاص شوند.[39]
سوالی بعدی که در این زمینه میتواند مطرح شود، اینست که چرا خداوند به قوم موسی امر فرمود: گاوی را ذبح کنند؟ و با زدن عضوی از گاو به بدن مقتول، اورا زنده کرده و قاتل را از وی بپرسند؟!
در جواب گفتهاند: قربانی در میان قوم بنیاسرائیل، احترام خاصی داشت و از بزرگترین اعمال برای تقرب به خدا شمرده میشد و از اعمال حسنه بود؛ به طوریکه مکان خاصی را برای قربانی قرار داده بودند و افراد خاصی میتوانستند به آن مکان راه پیدا کنند؛ از طرفی هم قوم موسی دربارهی چگونگی زنده شدن مرده از ایشان سؤال میکردند؛ لذا خداوند متعال با فرمان قربانی به آنان آموخت که اگر از خداوند خواستهای دارند، باید ابتدا با وسیلهای به او تقرب بجویند، سپس حاجتشان را از بارگاه او مسئلت کنند؛ لذا این دستور و امتثال آن، واجب تخییری بود، نه واجب تعیینی.[40]
حکم گوشت گاو
در آیاتی از سورهی مبارکهی انعام، خداوند به خرافاتی اشاره فرموده که در میان مشرکین وجود داشت؛ لذا در نفی اولین احکام خرافی به مسئلهی زراعت و میوهها پرداخته و در نفی بعدی به احکام گروهی از حیوانات حلال گوشت میپردازد:[41]
«وَ مِنَ الْإِبِلِ اثْنَینِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَینِ قُلْ آلذَّکَرَینِ حَرَّمَ أَمِ الْأُنْثَیینِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَیهِ أَرْحامُ الْأُنْثَیینِ...»[42]
«و از شتر یک جفت، و از گاو هم یک جفت (برای شما آفرید) بگو: کدامیک از اینها را خدا حرام کرده است؟ نرها یا مادهها را؟ یا آنچه را شکم مادهها دربرگرفته؟...»
خدای متعال در این آیه و آیهی قبل، از حلیت چهار گروه از حیوانات چهارپا (میش، بز، شتر و گاو) سخن به میان آورده که مشرکان بر خود حرام کرده بودند. خطاب قرآن بر مشرکان، خطاب توبیخی و سرزنش است با دو دلیل: اولاً ادعایشان در تحریم خوردن گوشت این حیوانات بدون حجت و برهان بود که مردم را با صدور احکامی بدون علم گمراه میکردند؛ ثانیاً قرآن خطاب به آنها میفرماید: گواهان خود را بر این ادعای کاذب بیاورید که خداوند این توصیه(تحریم خوردن حیوانات حلال گوشت) را بر شما نموده؛ چون طریق علم یا با مشاهده است، یا با دلیلی که عقلاء بپذیرند، که کفار عاجز از اقامهی هر دو دلیل بودند و این استدلال، بطلان گفتار آنان را آشکار ساخت.[43]
در آیات بعدی، داستان عکس مسئلهی قبل را نشان میدهد که خداوند گوشت این حیوانات از جمله گوشت گاو را بر یهودیان حرام نموده و میفرماید:[44]
«وَ عَلَی الَّذینَ هادُوا حَرَّمْنا کُلَّ ذی ظُفُرٍ وَ مِنَ الْبَقَرِ وَ الْغَنَمِ حَرَّمْنا عَلَیهِمْ شُحُومَهُما إِلاَّ ما حَمَلَتْ ظُهُورُهُما أَوِ الْحَوایا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذلِکَ جَزَیناهُمْ بِبَغْیهِمْ وَ إِنَّا لَصادِقُونَ»[45]
و بر یهودیان، هر حیوان ناخندار [حیواناتی که سُم یکپارچه دارند] را حرام کردیم و از گاو و گوسفند، پیه و چربیشان را بر آنان تحریم نمودیم، مگر چربیهایى که بر پشت آنها قرار دارد، و یا در دو طرف پهلوها، و یا آنها که با استخوان آمیخته است؛ این را بخاطر ستمى که مىکردند به آنها کیفر دادیم و ما راست مىگوییم.»
از جمله چیزهایی که خداوند بر بنیاسرائیل حرام کرد، چربی دو حیوان حلال گوشت (بقر و غنم) بود؛ که از آن فقط سه چیز را استثنا کرده و برایشان حلال نمود: چربی که بر پشت این دو حیوان باشد، چربی اطراف رودهها و چربی که با استخوان مخلوط شود، یعنی چربی پهلو و دُم حیوان. بنابراین از حکم و سیاق آیهی شریفه چند نکته فهمیده میشود: 1. دلالت آیه بر این است که موارد مذکور در آیه حلال است و فقط برای یهود حرام شده بود؛ 2. دلالت آیه بر جواز نسخ احکام است که تابع مصلحت و لطف الهی باشد؛ 3. دلالت آیه بر جواز ضمیمه کردن عقاب دنیوی بر عذاب اخروی است و همچنین جایز است که انسان در دنیا عذاب و عقوبت گناه خودش را ببیند و از نعمتهای الهی محروم شود که یهودیان گرفتار شدند.[46] لذا این حرمت، منافاتی با حلال بودن ذاتی گوشت گاو ندارد.[47]
خواب پادشاه مصر و تعبیر حضرت یوسف
داستان حضرت یوسف(ع) در قرآن کریم، بهترین داستان معرفی شده و بر پیامبر خاتم بازگو شده است.[48]
این داستان از سویی با فرازهاى هیجان انگیز خود، ترسیمى از عالیترین درسهاى زندگى است؛ و از سوی دیگر حاکمیت ارادهی خداوند بر همهی اشیاء قابل مشاهده است. منظرهی تنهائى یک کودک در قعر چاه، یک زندانى بىگناه در سیاه چال، تجسیم عظمت و شکوه پارسائى یوسف، تجلى نور امید از پس پردههاى تاریک نومیدى و بالاخره عظمت و شکوه یک حکومت وسیع که نتیجهی آگاهى و امامت است، همه در این داستان به شکل زیبایی به تصویر کشیده شده است؛ لحظاتى که سرنوشت یک ملت با یک خواب پر معنى دگرگون شده، و زندگى یک قوم در پرتو آگاهى یک زمامدار بیدار الهى از نابودى نجات مىیابد.[49]
پادشاه مصر خواب پریشانی دید، و صبحگاهان تعبیر کنندگان خواب و اطرافیان خود را حاضر ساخت و چنین گفت:
«...إِنِّی أَری سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ...»[50]
«..من در خواب دیدم هفت گاو چاق را که هفت گاو لاغر آنها را مىخورند، و هفت خوشهی سبز و هفت خوشهی خشکیده (که خشکیدهها بر سبزها پیچیدند و آنها را از بین بردند.)...»
بعد از این جمعیّت خواست که دربارهی خواب وی نظر دهند، و خواب را تعبیر کنند! ولی حواشی سلطان بلافاصله اظهار داشتند که اینها خوابهای پریشان است و ما به تعبیر اینگونه خوابهای پریشان آشنا نیستیم! منظور آنها از این جواب این بود که رؤیای پادشاه درست و صادقانه نیست، نه اینکه تعبیر خواب نمیدانند.
یوسف همچنان در زندان به سر مىبرد، تا اینکه لطف خدا شامل حال او گردید و خدا وسیلهاى براى آزادى او از زندان فراهم کرد. چون بعد از این جریانات ساقی پادشاه وقت، که مدتی با یوسف در زندان بوده و سالها قبل از زندان آزاد شده بود، به یاد خاطرهی زندان و تعبیر خواب خودش توسط حضرت یوسف افتاد؛ رو به سلطان و حاشیه نشینان کرد و گفت: من میتوانم شما را از تعبیر این خواب خبر دهم، مرا به سوی مردی که در گوشهی زندان است، بفرستید تا خبر درست را برای شما بیاورم. پادشاه با این پیشنهاد موافقت نمود و او را پیش معبّر فرستاد، تا جوابی بیاورد:[51]
«یوسُفُ أَیهَا الصِّدِّیقُ أَفْتِنا فِی سَبْعِ بَقَراتٍ سِمانٍ یأْکُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ سَبْعِ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ یابِساتٍ لَعَلِّی أَرْجِعُ إِلَى النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَعْلَمُون»[52]
«(او به زندان آمد، و چنین گفت:) یوسف، اى مرد بسیار راستگو! درباره این خواب اظهار نظر کن که هفت گاو چاق را هفت گاو لاغر مىخورند و هفت خوشه تر، و هفت خوشه خشکیده تا من بسوى مردم بازگردم، شاید (از تعبیر این خواب) آگاه شوند.»
مراد از "هفت گاو چاق و هفت خوشهی سبز" حالت اقتصادی در تمام نقاط مملکت با رشد و برکت خاصی است، و "بقره" تمثیلی از وفور نعمت است که شامل عموم مردم میشود؛ و منظور از "هفت گاو لاغر و هفت خوشهی خشکیده" مثالی از حالت شدت تنگی و قحطی بعد از وفور نعمت است؛ لذا حضرت یوسف(ع) در تعبیر خواب فرمود: در طول تمام هفت سال فراوانی زراعت کنید و زندگی را بر خود سخت گرفته و در خوردن به ضرورت اکتفاء کنید و بیشتر آن را ذخیره سازید، تا در هفت سال قحطی و خشکسالی که بعد از هفت سال گرفتار خواهید شد، از ذخیرهها مصرف کنید، اما باز در خورن اسراف نکرده، بلکه مقداری را برای کشت نگه دارید؛ که بعد از هفت سال دوم خدای متعال با باران فراوان مردم را نجات خواهد داد، درحالیکه در آن سالها عصارهی میوجات را برداشت خواهید کرد و زندگی خوب و پر نعمت و برکتی را خواهید داشت.[53]