كلمات كليدي : قرآن، نمرود، ابراهيم، محاجّه
نویسنده : علی محمودی
"نمرود" واژهای عبری به معنی "سخت و نیرومند" است .[1] نمرود یکی از پادشاهان جبار بابل است که به شجاعت و قهرمانی معروف بوده و معاصر حضرت ابراهیم (ع) میزیسته و به نجوم اعتقاد زیادی داشته است.
منجّمین به او میگویند در مملکتش پسری متولد میشود که ملکش را از دست او خارج میکند، پس دستور میدهد تا هر مولود پسری که به دنیا میآید را بکشند.[2]
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«چهار کس پادشاهى روى زمین را به دست آوردند که دو نفرشان مؤمن و دو نفرشان کافر بودند: اما دو نفر مؤمن سلیمان بن داود و ذو القرنین بودند و اما دو نفر کافر نمرود و بختنصّر بودند ...» [3]
به نقل از حضرت علی (علیه السلام) اوّلین کسى که بعد از حضرت نوح(ع) سکههاى دینار و درهم را ساخت، نمرود بن کنعان بود.[4]
یادکرد قرآن از نمرود:
نام نمرود در قرآن نیامده است و تنها در یک آیه از او یاد شده است:
« أَ لَمْ تَرَ إِلىَ الَّذِى حَاجَّ إِبْرَاهِمَ فىِ رَبِّهِ أَنْ ءاتاهُ اللَّهُ الْمُلْک...» [5]
«آیا ندیدى (و آگاهى ندارى از) کسى [نمرود] که با ابراهیم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟ زیرا خداوند به او حکومت داده بود (و بر اثر کمى ظرفیت، از باده غرور سرمست شده بود)...»
بنا بر روایات و تفاسیر و آنچه در تواریخ آمده نام این شخص «نمرود بن کنعان» بوده است،[6] وی اولین کسی بود که به محاجّه و ستیز لفظی در مورد ذات خداوند پرداخت.[7]
«محاجّه» به معنای چیره شدن با حجّت بر خصم است؛ ولی برخی گویند مراد این آیه مجادله است زیرا کار نمرود مجادله به باطل بود که با هدف درهم کوبیدن حق صورت گرفت.[8]
مشهور است روزی نمرود و مردم شهر برای برپایی جشنی به خارج شهر رفتند وقتی بازگشتند دیدند تمام بتها شکسته شده، بعد از اینکه معلوم شد شکستن بتها کار ابراهیم(ع) است، او را به آتش افکندند تا انتقام این کار را از او بگیرند ولی خداوند، آتش را بر خلیل الله(ع) سرد نمود.[9]
از امام صادق (ع) روایت شده:
«این ماجرا (محاجّه) بعد از انداختن ابراهیم در آتش واقع شده و محاجّه و مخاصمه نمرود با ابراهیم از روى طغیان و سرکشى بوده و به اعتبار اینکه خداوند به او ملک و حکومت اعطاء کرده خود را ربّ مردم پنداشته و ملک در اینجا به معناى نعمتهاى دنیوى است که خداوند آن را در دنیا بر مؤمن و کافر عرضه مىدارد، امّا ملک به معناى تملیک امر و نهى و تدبیر امور مردم و وجوب اطاعت مردم، اعطاى آن از جانب خداوند فقط بر کسانى جایز است که اهل صلاح و سداد و رشد و هدایت باشند که مسلّما چنین کسانى جز پیامبر و اهل بیت طاهرین او نخواهند بود که ایشان به همه احتیاجات مردم از ابتدا تا انتها آگاهى و علم دارند.»[10]
نمرود خود مشرک بوده و ادعای خدایی میکرد و خود را خالق می پنداشته است، از ابراهیم میپرسد خدای تو کیست؟ ابراهیم (ع) پاسخ میدهد:
« إِذْ قَالَ إِبْرَاهِمُ رَبىَِّ الَّذِى یُحْىِ وَ یُمِیتُ » [11]
«هنگامى که ابراهیم گفت: «خداى من آن کسى است که زنده مىکند و مىمیراند.»
نمرود هم مانند قومش براى خدا الوهیت قائل بود، چیزى که هست قائل به خدایانى دیگر نیز بود، با این حال خود را هم« اله» مىدانست، و بلکه خود را از بالاترین خدایان مىپنداشت از اینجا این نتیجه به دست مىآید که محاجّه و بگومگویى که بین نمرود و ابراهیم (ع) واقع شده این بوده که ابراهیم (ع) رب خود را تنها اللَّه میدانست. و نمرود در پاسخ گفته بود من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم، و به همین جهت موقعى که ابراهیم (ع) علیه ادعاى او چنین استدلال کرد که «پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند»، او در جواب ابراهیم (ع)، براى خود همان وصفى را ادعا کرد که ابراهیم (ع) آن را وصف پروردگار خود مىدانست، تا او را مجبور کند در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.[12] گفت:
«قَالَ أَنَا أُحْیىِ وَ أُمِیت » [13]
«گفت من نیز زنده مىکنم و مىمیرانم!»
نمرود برای اغفال مردم راه تزویر پیش میگیرد و براى اثبات این مدعاى دروغین دست به حیلهاى زد و دستور داد دو نفر زندانى را حاضر کردند و فرمان داد یکى را آزاد کنند و دیگرى را به قتل برسانند، سپس رو به ابراهیم و حاضران کرد و گفت دیدید چگونه حیات و مرگ به دست من است؟![14]
این سخن نمرود از نادانی و بیگانگی او از حقیقت، بر میخواست چرا که او تنها به واژهای بدون معنا تکیه میکرد و به گونه ای که نه مفهوم زنده ساختن را میدانست نه میراندن را.[15]
در ادامه ابراهیم (ع) دربرابر مغالطه این عنصر خودکامه دست به استدلالی روشن میزند تا هم نمرود را به زانو درآورد هم ساده لوحان اطراف او را سر عقل آورد، لذا میگوید:
« قَالَ إِبْرَاهِمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتىِ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بهَِا مِنَ الْمَغْرِب فَبُهِتَ الَّذِی کَفَرَ » [16]
«ابراهیم گفت: خداوند، خورشید را از افق مشرق مىآورد (اگر راست مىگویى که حاکم بر جهان هستى تویى) خورشید را از مغرب بیاور! (در اینجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد.»
نمرود کافر، متحیر و سرگردان گشت و دیگر بیان و دلیلى نداشت که بگوید، اما ممکن بود متقابلا همین درخواست را از ابراهیم بنماید که تو بگو، خدایت خورشید را از مغرب بیاورد، پس چرا چنین درخواستى نکرد؟
دو جواب براى این سؤال گفتهاند:
1- نمرود وقتى آن همه آیات و نشانههاى قدرت الهى در حرکات ابراهیم دید ترسید که اگر درخواستى کند فورى ابراهیم آن را نیز عملى کند و نمرود بیش از پیش رسوا شود.
2- خداوند آن چنان نمرود را در برابر عظمت ابراهیم خوار و سبک و کوچک کرد که دیگر نتوانست سخنى بگوید و سؤالى نماید.[17]
نمرود به قصد پیروزی بر حضرت ابراهیم (ع) وارد گفتگو شده بود ولی در مقابل شکوه و اقتدار پیامبر خدا ،خوار و ذلیل گشت. از آن پس همواره می ترسید ابراهیم (ع) حکومتش را ریشه کن سازد، بنابراین به صورت ظاهر با او کاری نداشت، ولی همیشه در کمین بود تا روزی انتقام خود ار از او بگیرد.[18] (که البته هرگز موفق به چنین کاری نشد!)
سرانجام نمرود:
نقل است خداوند پشهای را بر نمرود مسلط ساخت، آن موجود ناتوان روی لب نمرود نشست و آن را گزید، سپس به سوراخ بینی او وارد شد و از آنجا به مغزش راه یافت و پس از چهل روز شکنجه و کیفر سرانجام وی را نابود ساخت.[19] کسی که خود را خدای جهان میخواند نتوانست در برابر پشهای، قدرت نمایی کند.
امام صادق علیه السّلام فرمود:
«به راستى، سخت عذابترین مردم در روز رستاخیز، هفت نفرند: قابیل فرزند آدم (ع) که برادرش را کشت، نمرود که با حضرت ابراهیم (ع) در باره پروردگارش محاجّه نمود، دو نفر از بنى اسرائیل که قوم خود را یهودى و مسیحى نمودند، فرعون که گفت: (من پروردگار بلند مرتبه شمایم ) و دو نفر از این امّت که یکى از دیگرى بدتر است و در تابوتى شیشهاى در شکافى در زیر دریاهایى از آتش باشند.»[20]