كلمات كليدي : نقش مديران، تئوري هاي مديريت، مينتزبرگ، نظريه هاي سازمان و مديريت، Theory Management Roles.
نویسنده : ابراهيم محمدي قراسوئي
یکی از نظریههای جدید در مدیریت، نظریه نقشهای مدیران است. اساس این نظریه آن است که باید با ملاحظه آنچه مدیر انجام میدهد، فعالیتها یا نقشهای وی را معین کرد.[1]
هنری مینتزبرگ یکی از کسانی است که در اواخر دهه 60 میلادی، با بررسی کار پنج تن از بالاترین مقامات اجرایی، یافتههای نمادین در مورد شغل مدیران را مورد تردید قرار داد. برای نمونه برخلاف دیدگاههای حاکم در آن زمان، که مدیران را افرادی اندیشمند و فکور میپنداشتند که قبل از تصمیمگیری با دقت و بطور سیستماتیک به پردازش اطلاعات میپردازند، مینتزبرگ دریافت که مدیران مورد مطالعه او، درگیر فعالیتهای بسیاری هستند که این فعالیتها متغیر، بدون الگو و کوتاه مدت هستند و مدیران زمان کمی برای اندیشیدن عمیق در اختیار دارند، زیرا مدام با وقفههایی روبرو هستند؛ مثلا زمان نیمی از فعالیتها، به نه دقیقه نمیرسید. مینتزبرگ علاوه بر این شناختها و برای تعیین اینکه مدیران بر اساس الگوی مدیر واقعی، چه کارهایی انجام میدهند، طرحی طبقهبندیشده را ارائه میدهد؛ که این طرح را معمولا نقشهای مدیریتی مینتزبرگ مینامند. مینتزبرگ نتیجه میگیرد که مدیران ده نقش متفاوت؛ ولی بسیار مربوط به هم را اجرا میکنند. این ده نقش را میتوان تحت سه عنوان اصلی روابط بین افراد، انتقال اطلاعات و تصمیمگیری، گروهبندی کرد.[2]
نقشهای مدیران
مینتزبرگ معتقد است که مدیر نقشهای ذیل را ایفا میکند:
الف- نقشهای متقابل شخصی(روابط بین افراد):
1. رئیس تشریفات(انجام وظایف اجتماعی و تشریفاتی به منزله نماینده سازمان)؛
2. رهبر؛
3. رابط (به ویژه با مواجهه با افراد بیرون از سازمان).
ب- نقشهای اطلاعاتی(انتقال اطلاعات):
4. گیرنده اطلاعات(اخذ اطلاعات مربوط به عملیات یک واحد سازمانی)؛
5. نشردهنده (ارائه اطلاعات به کارکنان)؛
6. سخنگو(انتقال اطلاعات به خارج از سازمان).
ج- نقشهای تصمیمگیری:
7. سوداگری(کارآفرینی)؛
8. آشوبزدایی؛
9. تخصیصدهنده منابع؛
10. مذاکره کننده.
در واقع نقشهای که مینتزبرگ مطرح میسازد، جلوههایی از بسیج منابع، برنامهریزی، سازماندهی، هدایت و کنترل محسوب میشوند.[3]
صاحبنظر دیگری که به نقشهای مدیریت اشاره کرده است، آدیزس است. آدیزس(1976) برای اداره مؤثر هر سازمان چهار نقش مدیری؛ تولیدی، اجرایی، ابداعی و ترکیبی را لازم میداند.
در نقش تولیدی از مدیر انتظار میرود تا نتایجی برابر یا بهتر از رقیب کسب کند. شایستگی هر مدیر موفق و مؤثر وابسته به داشتن دانش حرفهای در رشته کارش است. پرکار بودن و داشتن مهارت فنی، برای موفقیت مدیر کافی نیست؛ مدیر باید علاوه بر مهارت فنی و پشتکار، توان هدایت و استفاده از افراد خود را داشته باشد؛ یعنی باید مراقب باشد که کارکنان به طور موثر بکار گرفته شوند.
مدیر در نقش اجرایی خود، برنامه زمانبندیشدهای تهیه میکند و هماهنگی، کنترل و انضباط را برقرار میکند.
در حالیکه ایفای نقشهای تولیدی و اجرایی در یک محیط متحول مهم است، در عین حال مدیر باید قدرت تشخیص خود را بکار گیرد و بصیرت و توان تغییر اهداف و تغییر نظام اجرایی اهداف را داشته باشد. در نقش ابداعی مدیر باید در سازمان نوآور و مبتکر باشد، زیرا بر خلاف رؤسای اجرایی که برنامههایی برای اجرا به آنها داده میشود، مدیران مبتکر باید برنامه عملیاتی را خود تنظیم کرده و خود آغاز گر اجرای آن باشند.
نقش تولیدی، اجرایی و ابداعی در مجموع برای انجام وظیفه مناسب مدیری کافی نیست؛ زیرا بسیار اتفاق افتاده است که سازمانی توسط مدیری مبتکر با موفقیت کامل اداره میشده؛ ولی با کنارهگیری وی، سازمان سقوط کرده است. برای آنکه سازمان همواره موفق باشد، نقش دیگری نیز باید ایفا گردد و آن نقش ترکیبی است. مدیر در این نقش استراتژیهای فردی را به استراتژی گروهی و سرانجام ابتکارات فردی را به ابتکارات گروهی تبدیل میکند. هرگاه گروهی بتواند با اتکای به جمع خود(بدون اتکا به فرد خاصی) و با جهتگیری و تعیین هدفهای روشن عمل کند، میتوان گفت که نقش ترکیبی به طور مناسبی ایفا شده است. تحقق نقش ترکیبی به مدیری نیازمند است که نسبت به نیازهای افراد، حساس و خودآگاه باشد. چنین فردی کل سازمان را در جهت اهداف و استراتژیها متحد میکند.
به نظر آدیزس، هرگاه فقط یکی از چهار نقش مدیری در سازمانی ایفا شود، سبک معینی از مدیریت غلط را میتوان مشاهده کرد. با اینهمه وی استدلال میکند که مدیرانی که به طور کامل هر چهار نقش را ایفا کنند و هیچگونه سبک مدیری غلط نداشته باشند، اندک هستند؛ زیرا چنین مدیری باید تکنسینی عالی، رئیس، مبتکر و نیز ترکیبکننده باشد.[4]