دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

تضاد Conflict

No image
تضاد Conflict

كلمات كليدي : تعارض، كشمكش، توزيع نابرابر فرصتها، تضاد طبقاتي، دياليكتيك، هگل، ماركس، دارندورف، كوزر

نویسنده : فاطمه عمو عبداللهي

واژه Conflict از ریشه Configure به‌معنای برخورد کردن و مبارزه کردن گرفته شده است.[1] هر گاه دو یا چند نفر یا گروه به جهت تخالف در اندیشه و منافع، در حل تعارض آشکار و عدم‌توافق آمیخته با خشونت قرار گیرند، تضاد نامیده می‌شود.[2] برای این اصطلاح معادل‌هایی چون نزاع، تقابل، کشمکش، انحراف، دوگانگی و دشمنی در نظر گرفته شده[3] و به‌طور متواتر در جامعه‌شناسی مارکسیستی به‌کار می‌رود[4] و از مکاتب عمده در جامعه‌شناسی می‌باشد.

طبق این نظریه، جامعه مجموعه‌ای از اجزای متکثّر و ترکیبی از گروه‌های متعدد، مستقل و رقیب و برخوردار از دیدگاه‌ها، علایق و منافع متفاوت و متضاد است؛ که عنصر قدرت، آن‌ها را در نظمی خاص، در کنار هم قرار می‌دهد و بدین وسیله، ثبات اجتماعی تأمین می‌شود. براین اساس، ارزش‌های مسلط اجتماعی، صرفاً جنبه‌ای سیاسی می‌یابند و حتی آن‌گاه که به نظر، مورد قبول عام است، در واقع امری تحمیلی و مبتنی بر فریب‌ها و فریبکاری‌های صاحبان قدرت است. همچنین قوانین و هنجارهای مسلط نیز سیاسی و در تقابل با ارزش‌ها و هنجارهای قشر تحت سلطه می‌باشد.[5]

این دیدگاه برآن است که کشمکش و تضاد، قوه محرک روابط انسانی است و توزیع نابرابر منابع ارزشمند؛ مانند پول، قدرت، حیثیت و فرصت‌های شغلی، باعث ایجاد تضاد و سبب بروز جرائم، آشوب‌ها، اعتراضات و نهضت‌های اجتماعی می‌شود.[6]

در نظریه تضاد، برای ساختن تصویر دنیای اجتماعی، استعاره‌ "جامعه شبیه به یک میدان جنگ کم و بیش آشفته"، پیشنهاد می‌شود.[7]

طبق این دیدگاه نظام‌های اجتماعی، گرایش به تغییر دارند، یکپارچه نیستند و دست‌خوش تعارضات آشتی‌ناپذیرند.

ریشه‌های شکل‌گیری

برخی، ابن‌خلدون را اولین دانشمندی می‌دانند، که تضاد را به جامعه‌شناسی معرفی کرد. ابن‌خلدون دور تسلسل و توالی نزاع دو شیوه تولید و کوچ‌نشینی را مورد بررسی قرار می‌دهد و تشکیل دولت و در نتیجه، ایجاد طبقات را حاصل تسلط قهرآمیز یکی بر دیگری می‌داند. بدین ترتیب، گروه غالب، خود را به‌عنوان طبقه‌ای ممتاز و طایفه‌ای برتر بر اکثریت مغلوب، قلمداد می‌کند.[8]

پیش از ابن‌خلدون نیز بعضی متفکران باستانی نظریه نزاع خارجی را با تکیه بر زور و برخورد قهرآمیز و ستیز دائمی بین گروه‌ها، بیان کرده‌اند. هراکلیتوس، پلیبوس، اپیکور و لوکریتوس، نمایندگان چنین طرز فکری هستند.[9]

هگل (Georg Wilhelm Friedrich Hegel: 1770-1831)، از اولین فلاسفه‌ای بود که تضاد را به گونه‌ای منسجم و علمی معرفی کرد. از دیدگاه هگل، حرکت تاریخ یک حرکت خردمندانه است و هر واقعیت تاریخی، لازم و خردمندانه است. از این دیدگاه هر جامعه و هر سازمان اجتماعی تا آن‌گاه می‌باید، که با روند تاریخ همگام باشد؛ اما حرکت تاریخی، حرکتی است پرفراز و نشیب و آکنده از تضادهای گوناگون. همین تضادهاست که برانگیزنده حرکت مدام است. هگل، این‌گونه حرکت را دیالیکتیکی می‌نامد؛ که دارای سه گام است: تز، نفی آن (آنتی‌تز) و سنتز که نتیجه دو گام پیش است. سنتز، سرآغازی بر حرکتی جدید است. بدین‌سان روند تاریخ، روند تکامل است.[10]

پس از آن مارکس (Karl Heinrich Marx: 1818-1883)، که وارث فکری هگل است، با نقدی از او و طرد افکار ایده‌آلیستی او، به مکتب تضاد جنبه‌ای مادی و عینی می‌دهد. کارل مارکس، میلز و دارندورف از بنیان‌گذاران اصلی نظریه تضاد هستند. این نظریه که بر پایه دیالکتیک بنا نهاده شده، در تقابل (و یا طبق نظر دارندورف مکمّل) با نظریه کارکردگرایی ساختاری است و برآن است که این نظریه، قادر به برخورد با مقوله‌های تضاد در جامعه و تغییرات اجتماعی نیست.[11]

نظریات مارکس

در جامعه‌شناسی مارکس، چهار نکته اساسی در مورد تضادهای اجتماعی وجود دارد:

  1. تداوم و پیوستگی تضادهای اجتماعی، در تمام جوامع وجود دارد و تضاد، جزئی از زندگی و از آن جدایی‌ناپذیر است.
  2. تضادهای اجتماعی، عبارتند از تضادهای منافعی که لزوماً دو گروه را در مقابل هم قرار می‌دهند.
  3. تضاد، موتور یا نیروی محرکه اصلی تاریخ است و تضادها باعث دگرگونی و تغییر در ساخت اجتماعی می‌شوند.
  4. مارکس با تحلیل دگرگونی‌های اجتماعی، دگرگونی‌ها را در رابطه با دو دسته از عوامل، مورد بررسی قرار می‌دهد: نیروهای بیرونی که خارج از سیستم قرار دارند (مثل اثرات محیطی، اقلیم یا اشاعه، گسترش تکنیک و آگاهی‌ها) و نیروهای درونی که توسط سیستم اجتماعی، در درون خود سیستم و از کارکردهای آن پا می‌گیرند. این از ویژگی‌های سیستم اجتماعی است، که در درون خود، نیروی‌هایی را به‌وجود می‌آورد، که باعث دگرگونی‌ها و تبدیل آن می‌شوند.[12]

نظرات دارندورف

رالف دارندورف‌ (2009-1929 :Ralf Dahrendorf)، جامعه‌شناس آلمانی آراء مارکس را چنین به نقد می‌کشد: مارکس، تمام تضادها را در ردیف تضادهای طبقه‌ای قرار داده و با توجه به نوعی خاص از تضاد و در شرایطی خاص، مبارزه طبقاتی را تعمیم داده است.

  1. از نظر مارکس، انقلاب، تنها نتیجه مبارزه طبقاتی است؛ در حالی‌که در تاریخ تضادهای طبقاتی، واژگونی یک نظام، به‌وسیله انقلابهای شدید، تنها مواردی استثنایی است. دارندورف، مارکس را متهم به انجام تحلیلی سکونی از مبارزه طبقاتی، می‌کند؛
  2. مارکس منشأ طبقات اجتماعی و تضادهای طبقاتی را مالکیت وسایل تولید می‌داند، البته با توجه به جامعه سرمایه‌داری اوائل قرن 19، "پیوند ناگسستنی مالکیت و کنترل" زمان وی، از نظر دارندورف در جامعه سرمایه‌داری جدید کنترل وسایل تولید، به عنوان عامل اساسی و مسلط تضاد طبقاتی محسوب می‌شود.[13]

نظرات دارندورف و کارکرد‌گرایی ساختاری

دارندورف معتقد است که نظرات او درباره تضاد، قصد ندارند که جای نظریه‌های وفاق‌ (کارکردگرایی ساختاری) را بگیرند. بلکه تضاد و وفاق، پهلو به پهلوی هم حضور دارند. از نظر او هر عنصر اجتماعی علاوه‌بر کارکرد، کژکارکرد نیز دارد. او معتقد است قدرتی را که پارسونز (از چهره‌های مهم نظریه کارکردگرایی ساختاری)، بر جنبه یک‌پارچه‌شده آن تاکید دارد، تفرقه‌افکن نیز می‌باشد؛ زیرا قدرت و اقتدار، منابع کمیابی هستند و کسانی که آن‌ را در اختیار دارند به حفظ وضع موجود علاقمندند و کسانی که از آن محرومند، به توزیع مجدد آن و تغییر وضع موجود علاقمندند. بنابراین دنیای اجتماعی، در قالب گروه‌های بالقوه متضاد، سازمان‌یافته است؛ چیزی که دارندورف آن‌را شبه‌گروه‌ها می‌نامد.

نظریات این جامعه‌شناس، معاصر با گرایشات لیبرالیستی و متمایل به بینش دموکراتیک در آلمان است. به لحاظ پیروی از مارکس و قبول بعضی از عناصر مارکسیسم، عده‌ای دارندورف را مارکسیست جدید نامیده‌اند. در مقابل، عده‌ای او را به لحاظ انتقاد از مارکسیسم و نقد "ماتریالیسم دیالیکتیکی"، "دیدگاه انقلابی و تحولی مارکس" و "عدم‌باور به کمونیسم"، منحرف از مارکسیسم تلقی کرده‌اند. با این وجود، دارندورف، مارکس را بزرگترین نظریه‌پرداز در مورد تغییرات اجتماعی می‌داند.[14]

نظریه او در دو بخش تدوین شده است: گزاره نظری‌محوری: اینکه ساختارها هم نقش منافع متضاد و هم نقش مکمل را ایجاد می‌کنند و بخش دوم، توصیف کلی شرایطی که تضاد را ایجاد می‌کند.[15]

کتاب اصلی دارندورف "طبقه و تمایل طبقاتی در جامعه صنعتی" است. او در این کتاب بیشترین نقش را، در تبیین و توضیح نظریه تقابل اجتماعی دانسته است. نظریه او دو مدل تضاد و وفاق را در بردارد و به نوعی ترکیبی از این دو را تحت عنوان "نظریه تقابل" ارائه داده است؛ چه این‌که از نظر او ثبات و تغییر، همگرایی و تقابل، کارکرد و عدم‌کارکرد، وجوه متفاوت جامعه‌ای واحد می‌باشند و نظریه، بایستی مبتنی بر ترکیب عناصر فوق باشد.

سه سؤال اساسی دارندورف

دارندورف سه سؤال اساسی را برای تبیین بیشتر نظریه مطرح کرده و به هر یک پاسخ داده است.

  1. چگونه تقابل از ساخت اجتماعی ناشی می‌شود؟
  2. چه شکلی از تقابل‌های اجتماعی در میان گروه‌ها فرض می‌گردد؟
  3. چگونه تقابل میان گروه‌ها بر ساخت اجتماعی اثر می‌گذارد؟

در پاسخ به سؤال اول، او به "شبه‌گروه‌ها" اشاره می‌کند که دارای منافع متضادی‌اند. در پاسخ به سؤال دوم، به پنج نوع تقابل، که ناشی از انواع گوناگون اجتماعی است، اشاره می‌کند: نقش‌ها، گروه‌ها، بخش‌های جامعه، جوامع و روابط اجتماعی برتر. دارندورف سه نوع (گروه‌ها، بخش‌ها و جامعه و جوامع)، را تحت عنوان تقابل اجتماعی یاد کرده است.

در پاسخ به سؤال سوم، او معتقد است تقابل از دو طریق بر ساخت اجتماعی اثر می‌گذارد:

  1. تغییرات تندی که تقابل طبقاتی ایجاد می‌کند.
  2. تقابلات انحرافی طبقاتی بیشتر تولید کننده تغییرات ساختی ناگهانی هستند. در این صورت تقابل از طریق طبقات اجتماعی و آسیب‌ها، با جامعه ارتباط داشته و موجب تغییرات عمده ساختی می‌گردد.[16]

نقد و بررسی نظرات دارندورف

نظریات دارندورف از دیدگاه‌های متعددی مورد نقد قرار گرفته است. از عمده‌ترین آن‌ها می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. گیدنز (حاضر-1938 :GidenzAntoni)، دارندورف را در تقلیل روابط اجتماعی به گروه‌های اجتماعی مسلط و غیر مسلط‌ (زیرسلطه)، مورد سؤال قرار داده و معتقد است که او به مفاهیم دولت و صنعت، توجه و بررسی کمتری داشته است.
  2. تعبیر نارسایی از مفهوم و پدیده "قدرت" ارائه داده است. او کمتر به طرح چرایی و چگونگی اقتدار مشروع در گروه اجتماعی پرداخته است.
  3. دارندورف وظیفه اصلی نظریه تقابلی را ملاحظه هر دو مدل تضاد و کارکردگرایی، باهم می‌داند؛ در حالی‌که تحلیل‌های او، نشان‌دهندۀ تأکید بیشتر بر مدل تضاد است؛ تا وسط یا ارتباط بین دو مدل تضاد در مدل کارکردی.[17]

نظریه تقابلی لوئیس کوزر

تمرکز اصلی کوزر (حاضر-۱۹۱۳) :Couser Louis جامعه‌شناس معاصر آمریکایی، بر نظریۀ تقابل، از دیدگاه کارکردگرایی است. او در جهت بیان کارکردهای تقابلات اجتماعی برآمد. از این‌رو، اصلی‌ترین کتابش تحت عنوان "کارکردهای تقابل اجتماعی"، در سال 1958 به چاپ رسید. کوزر آشکارا مدعی است که هدف اصلی او از تألیف کتابش، بیان دقیق مفهوم تقابل اجتماعی و به کار بردن آن در تحقیق جامعه‌شناسی تجربی است.

پیش‌فرض‌های کوزر

برای فهم دقیق دیدگاه کوزر در مورد تقابل به بیان پیش‌فرض‌های مطرح‌شده توسط او می‌پردازیم:

  1. تقابل، هویت و خطوط مرزی جوامع و گروه‌ها را تعیین می‌کند.
  2. تقابل درون گروه‌های اجتماعی، همیشه بدون کارکرد نیست.
  3. دو نوع تقابل "واقعی و غیر واقعی"، وجود دارد. تقابل واقعی کنش‌گری را مد نظر قرار می‌دهد، که می‌تواند راه‌های جانشینی برای دست‌یابی به هدف بیابد؛ دراین صورت جای‌گزینی‌های کارکردی، ابزار هستند. تقابل غیر واقعی در پی آشکار کردن نقش تجاوزکارانه در کنش متقابل بین افراد است.
  4. تقابل واقعی، ضرورتاً درگیر دشمنی و تجاوز نیست.
  5. تقابل، رابطه نزدیک توأم با کنش متقابل افراد و گروه‌های متناوب است و رابطه عمیق‌تر، عامل تعمیق بیشتر تقابل است.
  6. تقابل، عوامل اختلاف‌برانگیز را دور کرده و در مقابل وحدت و یگانگی را ایجاد می‌کند.
  7. تقابل، شاخص ثبات روابط اجتماعی است.
  8. تقابل، عامل نجات گروه و افرادش از انزوای اجتماعی است.[18]

در نهایت، کوزر به نتیجه‌گیری اساسی در نحوه رابطه بین تقابل اجتماعی و ساخت اجتماعی دست یافته و می‌گوید:‌ تمایز بین انواع تقابل و ساخت‌های اجتماعی، این نتیجه را می‌دهد، که تقابل تمایل دارد تا در ساخت اجتماعی که در آن تقابل نهادی‌شده است، حالتی غیر کارکردی داشته باشد. همچنین عمق تقابل در سیستم اجتماعی با سختی ساخت مرتبط است.

کوزر اشاره کرده است که آنچه ساخت اجتماعی را مورد تهدید قرار می‌دهد، تقابل نیست؛ بلکه سختی و عدم‌انعطاف سیستم اجتماعی است که دشمنی را ایجاد می‌کند. به عبارت دیگر، دشمنی به لحاظ عدم‌انعطاف در سیستم اجتماعی حاصل شده و تقابل که مفهومی متفاوت از دشمنی است، عامل ناسازگاری در سیستم اجتماعی می‌باشد.[19]

قدرت، تضاد و ایدئولوژی

نظریه نوین تضاد، توجه اصلی را به نبرد طبقاتی معطوف و منحصر نمی‌سازد؛ بلکه این نظریه، تضاد میان گروه‌ها و صاحبان منافع را در هر جامعه‌ای، یک واقعیت زندگی می‌داند.[20] در همه جوامع، احتمالاً نوعی توافق کلی در مورد ارزش‌ها وجود دارد و تمام جوامع نیز، مسلماً دربردارندۀ تضاداند. ارزش‌هایی که گروه‌های مختلف به آن‌ها معتقدند و هدف‌هایی که اعضای آن‌ها دنبال می‌کنند، اغلب آمیزه‌ای از منافع مشترک و متضاد است.

مفهوم ارزشمندی که به تحلیل روابط متقابل تضاد و وفاق، کمک می‌کند، مفهوم ایدئولوژی است. یعنی ارزش‌ها و باورهایی که به تحکیم موقعیت گروه‌های قدرتمند‌تر به زیان گروه‌های کم‌قدرت‌تر، یاری می‌رساند.

قدرت، تضاد و ایدئولوژی همواره با یکدیگر پیوند نزدیک دارند، آن‌هایی که بیشترین قدرت را دارند، ممکن است برای حفظ سلطه خود، اساساً به نفوذ ایدئولوژی وابسته باشند؛ اما معمولاً می‌توانند در صورت لزوم، از زور نیز استفاده کنند.[21]

 

مقاله

نویسنده فاطمه عمو عبداللهي

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

Powered by TayaCMS