حسين شاهد خطيبي
حقيقت اقبال و ادبار عقل و جهلاما حقيقت ادبار عقل كلى كه در حديث ديگر به اقبال تعبير شده (67) عبارت است از: ظهور نور آن از ماوراى حجابهاى غيبى در مرائى تعينات خلقيه به ترتيب نزولى مرتبه بعد مرتبه تا نزول به حضرت شهادت مطلقه، كه طبيعة الكل مرآت آن است، و در كلمات شريفه معلم اول ارسطاطاليس (68) است كه: العقل نفس ساكن، و النفس عقل متحرك (69)
و اين اقبال اشاره به كمال اتصال بين عوالم و شدت اتحاد آنهاست كه به ظاهريت و مظهريت و جلوه و تجلى و بطون و ظهور، از آن تعبير مى كنند و اين قول حق تعالى به اقبال و ادبار عبارت از قول تكوينى است، همچون قول قرآنى: اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (70) كه عبارت از: افاضه اشراقى و تجلى غيبى الهى است و شايد اختلاف تعبير در روايات شريفه كه در بعضى، اقبال بدل ادبار، و ادبار بدل اقبال است (71)، اشاره به آن باشد كه اقبال حقيقت عقليه عين ادبار، و ادبار آن عين اقبال است، يا به واسطه آن كه حركت دوريه است در قوس صعود و نزول، و در حركات دوريه مبدا و منتهى يكى است، گرچه اين حركت دوريه معنويه است و يا براى احاطه قيوميه حق است، چنانچه در حديث وارد است كه: بطن ماهى، معراج يونس بود (72)، چنانچه عروج به سماوات، معراج ختمى. پس از اقبال به غيب مطلق، عين ادبار، و ادبار عين اقبال خواهد بود.
و اقبال عقل كلى عبارت از: رجوع طبع الكل به مثال الكل و مثال الكل به نفس الكل و نفس الكل به عقل الكل و عقل الكل به فناء كلى است كما بداكم تعودون (73) و اين منتهى به قيامت كبرى شود.
در توجيه ديگر از اقبال و ادبار عقل است
و شايد اين اقبال و ادبار اشاره باشد به تجلى در تحت اسماء ظاهره و باطنه، كه دائما على سبيل تجدد امثال واقع مى شود، چنانچه اصحاب معرفت مى گويند (74)، و به آن تصحيح حدوث زمانى به وجهى عرفانى در جميع قاطنين ملك و ملكوت و ساكنين ناسوت و جبروت نموديم، به طورى كه منافات با مقامات مقدسه عقليه نداشته باشد (75). و اين از موهبتهاى خاصه حق ـ جل و علا ـ است به اين ناچيز ـ والحمدلله و له الشكر. و اين قوس نزولى و صعودى، غير از آن است كه حكماى محققين مذكور داشته اند. (76)
و اما ادبار جهل، عبارت است از: تنزل حقيقت و هم الكل، در مرآت مظلمه كدره اوهام جزئيه.
و اما اقبال اين حقيقت جهليه، به واسطه محدوديت و غلبه احكام كثرت و سوائيت، صورت نگيرد و چون حقيقت عقليه از تعينات سوائيه عارى و برى است، ظلمت ماهيات را در آن تصرفى نيست و نور جمال جبروت بر نكته سوداى خلقى غلبه و قهر دارد، از اين جهت از رجوع به حقيقت غيبيه و فناى در حضرت لاهوت امتناعى ندارد، به خلاف حقيقت و هميه كه به واسطه اشتباك آن با ظلمات ماهيات و تعينات متكثره و اعتناق آن با اعدام و تحددات متشتته از ساحت قرب ازلى و آستان قدس سرمدى، بعيد و از فناى در آن حضرت، مهجور است، پس لياقت قبول اين اشراق نورى و فيض سرمدى و استعداد ايتمار به اين امر الهى را ندارد. پس، از مقام مقدس اولياى قرب، دور و از محضر مكرم اصحاب معرفت، مهجور است.
اما ادبار عقول جزئيه عبارت است از: توجه آنها به كثرات و اشتغال به تعينات، براى اكتساب كمال و ارتزاق روحانى و ترقيات باطنيه روحيه، كه بدون اين وقوع در كثرت صورت نگيرد. و اين به يك معنى، خطيئه آدم با يكى از معانى خطيئه آدم ـ على نبينا و آله و عليه السلام ـ است، زيرا كه آدم ـ عليه السلام ـ در تحت جذبه غيبيه اگر مانده بود، و در آن حال فنا و بى خبرى ـ كه بهشت دنيا به آن معبر است ـ باقى مى ماند، از تعمير عالم و كسب كمالات ملكيه، آثارى نبود. پس به واسطه تسلط شيطان بر او، توجه به كثرات حاصل شد و از درخت گندم، كه صورت دنيا در عالم جنت است، تناول نمود. پس از آن توجه، باب كثرت مفتوح و راه كمال و استكمال، بلكه باب كمال جلا و استجلا باز شد. پس با آن كه در مذهب محبت و عشق، اين توجه خطيئه و خطا بود. در طريقه عقل و سنت نظام اتم لازم و حتم بود. و مبدا همه خيرات و كمالات و بسط بساط رحمت رحمانيه و رحيميه گرديد.
پس حقيقت ادبار وقوع در حجب سبعه (77) است و تا در اين حجب واقع نشود، قدرت خرق حجاب پيدا نشود.
و اما اقبال عقول جزئيه عبارت است از: خرق حجب سبعه كه بين خلق و حق است، كه اصول حجب و تعينات آنها است، و گاهى به سبعين حجاب و گاهى به سبعين الف حجاب، به حسب مراتب و جزئيات، تعبير شود، چنانچه در حديث است: ان لله سبعين الف حجاب من نور و سبعين الف حجاب من ظلمة ... (78) (الى آخره).
پس انسان سالك پس از آن كه، متسنن به سنن الهيه و متلبس به لباس شريعت شد و اشتغال به تهذيب باطن تصقيل سرّ و تطهير روح و تنزيه قلب پيدا كرد، كم كم از انوار غيبيه الهيه در مرآت قلبش تجلياتى حاصل شود و با جذبه هاى باطنيه و عشق فطرى جبلى، مجذوب عالم غيب گردد. و پس از طى اين مراحل، سلوك الى الله با دستگيرى باطنى غيبى شروع شود و قلب حق طلب و حق جو شود و وجهه قلب از طبيعت منسلخ و به حقيقت منسلك گردد و با جذوه ناز محبت و نور هدايت، كه يكى رفرف عشق و يكى براق سير است، به سوى كوى محبوب و جمال جميل ازل رهسپار شود و دست و رو از آلودگى توجه به غير، شست و شو دهد و با قلب پاك از آلودگى به رجز شيطان، كه حقيقت سوائيت و اصل شجره منحوسه خبيثه غيريت و كثرت است، متوجه به مقصد و مقصود گردد و مترنم به وجهت وجهى للذى فطر السموات و الارض ...(الى آخره) (79) گردد و خليل آسا، تنفر از آفلين، كه مقار نقص و رجز است، پيدا كند و توجه به كمال مطلق نقشه قلب او گردد و چون به كلى از عالم و هر چه در آن است ـ كه خود نيز يكى از آنهاست ـ فانى شد و به حق ـ جل جلاله ـ باقى، حقيقت اقبال متحقق گردد.
از اين بيان معلوم شد كه از براى جهل، ادبار ميسور و متحقق گردد و آن توجه به تعمير دنيا و اقبال تام به شجره خبيثه طبيعت و استيفاى شهوات و انغمار در ظلمات است، و اين حق جهل است.
و اما اقبال در حقيقت جهليه متحقق نگردد، زيرا كه آن متقوم به دو اصل شريف است كه:
يكى ترك انانيت و انيت عالم (است) مطلقا، كه در آن منطوى است ترك انانيت خويش. و جهل هر چه رو به ترقيات جهليه رود، اين خاصيت ـ يعنى خودخواهى و خودبينى ـ در آن افزون گردد و از اين جهت، نماز چهار هزار ساله شيطان (80) جز تاكد انانيت و كثرت عجب و افتخار، ثمره (اى) از آن حاصل نشد و به آن جا رسيد كه در مقابل امر حق، قيام كرد و خلقتنى من نار و خلقته من طين (81) گفت و از غايت جهل و خودبينى و خودخواهى، نورانيت آدم (ع) را نديد و قياس مغالطى كرد.
و اصل ديگر، حب كمال مطلق است كه به اصل فطرت در خميره انسان مخمر است و آن در جهل مغلوب و محكوم، بلكه گاهى منطفى و معدوم گردد و خلود در جهنم، تابع انطفاء نور فطرت است و آن از اخلاد الى الارض (82) بطور مطلق حاصل شود.