کلمات کلیدی : پیامبر اسلام ، مسلمانان، احد، اسامه ، علی(ع)
نویسنده :
مصائب رسول اکرم (صلیاللهعلیهوآله)
رسول خداوند(ص) در مسیر هدایت انسانها رنجهای بسیاری را تحمل کرد. مشرکان در آزار ایشان، هر چه در توان داشتند، انجام دادند؛ ولی هدف ما پرداختن به آن امور نیست. قصد ما این است که به برخی رفتارهای نامطلوب مسلمانان بپردازیم؛ رفتارهایی که قلب نازنین حضرت خاتم(ص) را آزرده میکرد. این در حالی است که پیامبر اکرم(ص) برای هدایت مردم بسیار میکوشید. در قرآن کریم، چنین آمده است:
«لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ» (توبه/128)
«به یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است».
مورد اول نزاع بر سر غنائم: پس از جنگ بدر، نخستین تفرقه، میان اصحاب پیامبر(ص) بروز کرد. این مشکل که حضرت رسول(ص) را آزرده خاطر ساخت، دربارۀ تقسیم غنایم اتفاق افتاد. پاسداران برجِ فرماندهی کل قوا، تعقیب کنندگان دشمنان تا آخرین لحظات، جمع آوران غنایم و ... سهم بیشتری را برای خود میخواستند... پیامبر اسلام(ص) پس از گذشت مدتی، غنایم را به طور مساوی تقسیم فرمود. ولی باز هم برخی اعتراض میکردند. مثلاً سعد وقاص به آن جناب، اعتراض میکرد که آیا مرا با کارگران ساده، یکسان میبینید؟[1] این رفتارها، آن حضرت را ناراحت میکرد؛ زیرا آن جناب برای پرهیز از مال پرستی میکوشید و آمده بود، تا تساوی را برقرار کند.
کوتاهی در مراقبت از تنگۀ احد: در جنگ احد، کوهی به همین نام، پشت سر سپاه اسلام قرار داشت. شکافی در وسط این کوه بود و پیامبر اسلام(ص) برای دفع خطر دشمن، چهل تیرانداز را مأمور کرد تا از این قسمت حفاظت کنند و تأکید فرمود که به هیچ وجه، این نقطه را رها نکنند.[2]دشمنان بارها تلاش کردند به لشکر اسلام حمله کنند؛ ولی با مقاومت مواجه شدند و عقب نشستند. در اواخر جنگ، سپاه دشمن، سلاح به زمین گذاشتند و فرار کردند.
برخی از مراقبان این قسمت حساس، فکر کردند که نبرد، تمام شده است؛ آنان از سخنان پیامبر(ص) غفلت و از فرماندهشان سرپیچی کردند و تنها ده نفر باقی ماندند. بقیه محل مأموریت خود را ترک کردند و برای جمع آوری غنیمت رفتند؛ اما از سوی دیگر، دشمنان، متوجه شدند که میتوانند تنگه را تصرف کنند.
آنان پس از تصرف این نقطۀ حساس، از پشت سر به مسلمانان حمله کردند، آنان را غافلگیر کردند و سپاه اسلام را دچار بینظمی و هرج و مرج کردند. و در نتیجه شکست را پذیرفتند.
رها کردن پیامبر در جنگ احد؛ یکی از مهاجمان دشمن، فردی را به شهادت رساند که چهرهاش پوشانده شده بود. او پنداشت که پیامبر اسلام(ص) را به شهادت رسانده است. انتشارات این خبر بیاساس، باعث تقویت جرأت دشمن و تضعیف روحیۀ مسلمانان شد؛ از این رو هجوم دشمن شدت گرفت و برخی از یاران پیامبر(ص) برای حفظ جان خود از کوه بالا رفتند و پیامبر را تنها گذاشتند؛ حتی پیامبر برخی از آنها را با نام صدا میزد؛ ولی آنان توجهی نکردند. در میان فرار کنندگان، برخی شخصیتهای مشهور هم، به چشم میخورند.[3]
در این جنگ فقط، علی، طلحه و زبیر و پنج نفر از انصار برای حمایت پیامبر اکرم(ص) تا پایان ایستادند و غیر از این افراد، بقیه در پی حفظ جان خود بودند. برخی نیز که فکر میکردند، پیامبر اسلام(ص) شهید شده است، از جنگ دست کشیدند و گفتند که دیگر نبرد فایدهای ندارد؛ حتی برخی در پی گرفتن امان نامه از ابوسفیان بودند.[4]
مؤمنتر از پیامبر: روز دهم ماه مبارک رمضان در سال هشتم هجری، فرمان حرکت برای فتح مکه، صادر شد. حضرت رسول اکرم(ص) و یارانش از مدینه خارج شدند و پس از طیّ مسافتی، خاتم الانبیا در نقطهای به نام «کدید»، آب خواست و روزهاش را افطار کرد و به همگان دستور داد که افطار کنند. بسیاری از اصحاب به دستور پیامبر، افطار کردند؛ ولی برخی نیز تصور کردند اگر در حال روزه جهاد کنند، پاداششان افزونتر خواهد بود. در نتیجه روزه خود را ادامه دادند. این افراد ساده لوح، تصور نکردند همان شخص که دستور داده است تا روزه بگیرند، همو نیز به افطار امر کرده است. فرستادۀ خداوند از این عمل آنان آزرده شد. قرآن نیز این افراد را سرزنش میکند و میگوید:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ» (حجرات/1)
«ای افراد با ایمان، بر خدا و پیامبر او سبقت نگیرید»
عدم حمایت از فرمانده جوان: اسامه، جوانی لایق و زبده بود؛ به گونهای که پیامبر اسلام(ص) او را به فرماندهی برگزید تا با رومیان نبرد کند؛ زیرا آنان همواره در پی نابودی اسلام بودند. این جریان، پس از حجة الوداع روی داد. افراد سرشناس، پسران مهاجر و انصار، مأمور شدند تا در این سپاه، شرکت کنند.[5]
فرستادۀ خدا از دادن فرماندهی به یک جوان، مقاصدی داشت که از جملۀ آنان توجه «شایستگی» بود؛ اما ریاست او برای برخی مسلمانان که بزرگتر از او بودند، سخت بود. در نتیجه زبان به طعن و کنایه گشودند.[6]
پیامبر از سرپیچی این افراد، بسیار ناراحت شد و با وجود داشتن تب شدید و بیماری، به مسجد رفت و ناراحتی خود را از تأخیر حرکت سپاه اعلام کرد.[7] پس از شانزده روز، اصرار فراوان پیامبر خدا(ص) سبب حرکت سپاه شد؛ ولی هنوز، اندکی از حرکت آن نگذشته بود که خبر وخامت حال پیامبر به سپاهیان رسید و کارشکنیها آغاز شد. از این رو سپاهیان به مدینه بازگشتند و خواستۀ آن حضرت عملی نشد.
بیاحترامی به پیامبر: گاهی جاهطلبی کار را به جایی میرساند که، حرمت بزرگترین انسان هم شکسته میشود. موضوع از این قرار است که پیامبر اسلام(ص) در بستر بیماری بود. آن بزرگوار، همواره به برقراری اسلام و هدایت امت و همچون هر بنیانگذاری، به بقای بنای دین میاندیشید. همچنین ماجرای سپاه اسامه و عملکرد زشتِ برخی سران و بزرگان در توقف سپاه، فرستادۀ خدا را نگران ساخته بود. آن حضرت که میدید در زمان زندگانی او، تصمیمهایش را نادیده میگیرند، بیمناک بود که دربارۀ جانشینی وی، چه روی خواهد داد؟ از این رو، روزی که سران صحابه، برای عیادت آن جناب، آمده بودند، به آنان رو کرد و فرمود
«کاغذ و دواتی برایم بیاورید تا برای شما چیزی بنویسم که پس از آن گمراه نشوید».
در این لحظه، یکی از افراد سرشناس، سکوت مجلس را شکست و گفت: «بیماری بر پیامبر غلبه کرده، قرآن نزد شماست. کتاب آسمانی برای ما کافی است». نظر او مورد اختلاف واقع شد. گروهی به نفع و گروهی بر ضد او سخن گفتند. پیامبر از اختلاف و سخنان جسارت آمیز آنان، سخت ناراحت شد و امر نمود تا خانه ایشان را ترک کنند. ابن عباس که از اصحاب پیامبر است، پس از نقل این واقعه، آن را بزرگترین مصیبت برای اسلام برشمارد.[8]