كلمات كليدي : تاريخ، پيامبر(ص)، شجاعت، هجرت، جنگ
نویسنده : علي محمد تاج الدين
واژه شجاعت بر جرات و پیشروی دلالت دارد. شجاعت به معنای قوت قلب در هنگام رویارویی با مشکلات است.[1]
نمودهای شجاعت در صحنههای اجتماعی و ظاهری بسیار است؛ ولی مهمتر از آن، جلوه این فضیلت در جبهه نفس است. اگر شخص قوت قلب و شجاعت روح در نفسش ظاهر شود و در برابر تمایلات نامشروع نفس شجاعانه مقاومت کند، به بالاترین مقام شجاعت و قوت قلب رسیده است. همچنان که رسولخدا در این باره میفرماید: «اشجع الناس من غلب هواه»[2] البته افراط در شجاعت باعث انجام کارهای نامعقول و تفریط در آن باعث ذلت و خواری میگردد.
شجاعت در سیره پیامبر(ص)
در تاریخ نمونههای فراوانی از شجاعت رسولخدا(ص) از افراد مختلف ذکر شده است که در این جا به بعضی از آنها اشاره میکنیم.
1. پیامبر(ص) در تبلیغ دین خود شجاعت خاصی داشت. ایشان تمام مشکلات و سختیهایی که مشرکان بر سر راه تبلیغ دین اسلام قرار میدادند، با شجاعت و روحیهای خستگی ناپذیر و با توکل بر خدا، تمام آنها را با جان و دل میخرید و در این راه تردیدی به خود راه نداد. صبر و تحمل در برابر شکنجهها، محاصره اقتصادی، ناسزاگوییهای مشرکان، تطمیع، و ... و حرکت در مسیر حق، نمونه بارز شجاعت آن حضرت است.[3]
2. یکی دیگر از شواهدی که نشانگر شجاعت و قاطعیت رسولخدا(ص) است، طرد نژادگرایی و تفاخرات قبیلگی بود که در دوران جاهلیت یک اصل محسوب میشد. به همین خاطر در موقعیتهای مختلف، جامعه اسلامی را از این کار بر حذر میداشت و میفرمود: «نسبهای خود را نزد من نیاورید بلکه عملهای خود را بیاورید»[4] تا آن جا که این آیه نازل شد: «یا أیها الناس! إنا خلقناکم من ذکر و انثی و ...»[5]
ما شما را از نری و مادهای آفریدیم. شما را جماعتها و قبیلهها کردیم تا یکدیگر را بشناسید. هر آینه بهترین شما نزد خدا، با تقواترین شماست.
3. نیز جریان بدعتشکنی آن حضرت درباره ازدواج زید بن حارثه یعنی پسر خوانده و غلامش یکی از نمونههای آشکار شجاعت آن حضرت است.
پیامبر(ص) برای درهم کوبیدن سنت نادرست حرمت ازدواج دختران اشراف با طبقه تهی دست، دختر عمه خود «زینب» را که نوه عبدالمطلب بود، به ازدواج غلام سابق خود و آزاد شده آن روز، زید بن حارثه درآورد[6] تا مردم بدانند که این مرزهای موهوم باید برچیده شود و اگر پیامبر(ص) میگوید: «ملاک برتری تقوا و پرهیزکاری است و دختر مسلمان، هم شان مرد مسلمان است»[7] خود، نخستین مجری آن است.
4. یکی دیگر از اقدامات شجاعانه پیامبر(ص)، ازدواج با همسر مطلقه پسر خوانده خود «زینب» بود. این عمل موجی از اعتراض و انتقاد را از جانب منتقدان و کوته فکران پدید آورد. در همه جا به عنوان یک امر ناپسند میگفتند: «محمد با همسر پسر خواندهی خود ازدواج کرده است.»[8]
خدا برای سرکوبی این افکار، آیه زیر را نازل فرمود: «ما کان محمّد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیّین و... .»[9]
یعنی محمد پدر یکی از شما نیست، او جز این که رسولخدا و خاتم پیامبران است سمتی دیگر ندارد و ... .
قرآن تنها به این اکتفا نکرد، بلکه پیامبر(ص) خود را که در اجرای فرمان خدا، شجاع و بیباک بود؛ با آیههای 38 و 39 سوره احزاب مورد ستایش قرار داد. خلاصه این دو آیه این است: محمد بسان پیامبران است که پیامهای خدا را میرساند و در اطاعت فرمان خدا از هیچ کس نمیهراسد.
جلوههایی از شجاعت پیامبر(ص) بعد از هجرت
شجاعت و استواری رسولخدا(ص) تا قبل از هجرت، در حوزه تبلیغ و در قالب گفتار و کردار بود. این امر بعد از هجرت بیشتر در عرصه نبرد بروز پیدا کرد.
ایشان در جنگهایی که خود شخصا حضور داشتند، قوت قلب و پشتیبان محکم و مطمئنی برای مسلمانان بودند.
علی(ع) میفرماید: «وقتی که جنگ و نبرد شدت میگرفت و نبرد تن به تن آغاز میشد به رسولخدا(ص) پناه میبردیم و او را سپر خویش قرار میدادیم و در این هنگام هیچ کدام از ما از او نزدیک تر به دشمن نبود.»[10]
عمران بن حصین گوید: «پیامبر(ص) در برابر لشکری قرار نگرفت، مگر اینکه او اول کسی بود که ضربه میزد.»[11]
1. نمونهای از شجاعت و دلیری رسولخدا(ص) که منجر به اسلام آوردن عدهای از مشرکان گردید، در نبرد غطفان بود. در طول مسیر ،حضرت به محلی به نام «ذی امر» رسید. باران شدیدی گرفت. پیامبر(ص) که برای قضای حاجت رفته بود گرفتار باران و خیس شد. حضرت که نهر «ذی امر» را میان خود و اصحابش فاصله قرار داده بود، جامههای خود را در آورده و فشرد و برای این که خشک شود بر درختی افکند و خود زیر آن دراز کشید. اعراب که متوجه همه کارهای پیامبر(ص) بودند، به دعثور که سرور و سالارشان بود گفتند: « اکنون به محمد دسترسی داری. چون او از یاران خویش جدا مانده است پس اگر از آنها کمک بخواهد، کسی نیست تا او را نجات دهد. برو و او را بکش. او در حالی که شمشیرش را کشیده بود حرکت کرد و بالای سر حضرت رسید و گفت: ای محمد! اکنون چه کسی تو را از من حفظ میکند؟ فرمود: خدا. در این لحظه جبرییل چنان به سینه دعثور کوفت که شمشیر از دستش رها شد، پیامبر(ص) شمشیر را برداشت و بر سر او ایستاد و فرمود: حالا چه کسی تو را از من حفظ میکند؟ گفت: هیچ کس، و اشهد انلاالهالاالله و ان محمدا رسولالله و سوگند به خدا از این پس هیچ جمعی را بر ضد تو گرد نمیآورم. پیامبر(ص) شمشیر را پس دادند. دعثور نزد قوم خود برگشت. به او گفتند: چه میگفتی شمشیر در دست تو و او در اختیارت است؟ گفت: به خدا تصمیم من همان بود که گفتم ولی مردی سفید چهره و بلند قامت در نظرم آمد که چنان به سینهام کوفت که به پشت در افتادم و دانستم که او فرشته است. پس شروع به دعوت قوم خود به اسلام نمود و آیهی 14 سورهی مائده درباره او نازل شد.[12]
2. از بارزترین فعالیتهای شجاعانه و انقلابی رسولخدا(ص)، میتوان به اخراج یهودیان «بنیالنضیر» و ضبط نمودن قسمتی از اموال ایشان به سبب پیمان شکنی، اشاره نمود. این اقدام رسولخدا که نشانگر عدم سازش با پیمان شکنان، جدیت و یک حرکت انقلابی و قاطع بر ضد یهود بود، در پی سوء قصد به جان ایشان از سوی یهودیان بنیالنضیر صورت گرفت. حضرت به آنان ده روز فرصت دادند تا از مدینه خارج شوند و در غیر این صورت خون آنها هدر شمرده میشود.[13]
3. همچنین در غزوه حنین هنگامی که ترس و اضطراب در دل مسلمانان افتاده بود، و عدهی بسیاری از آنها فرار کرده و بسیاری کشته و زخمی شده بودند، پیامبر(ص)(ص) در جای خود محکم ایستاده و از چپ و راست با شمشیرش با دشمن مبارزه نموده و با صدای بلند میفرمود: (انا النبی لا کذب، أنا ابن عبد المطلب) یعنی: "من پیامبر(ص) هستم و دروغی در کار نیست و من پسر عبدالمطلب هستم.[14] مسلمانان بانگ وی را شنیده و شجاعت خود را بازیافته و بار دیگر پیرامون پیامبر(ص) گرد آمده و مبارزه کردند، تا اینکه به پیروزی دست پیدا کردند. بدینسان همه پیامبر(ص) را شجاعترین مردمان میدانستند و صحابه از ایشان درس شجاعت و شهامت میآموختند.
از ابن عباس نقل شده است: «به خدا از مادر نزایید شجاعتر و سخیتر و فصیحتر از محمد(ص).»[15]
5. انس بن مالک مىگوید: پیامبر(ص) زیباروتر و بخشندهتر و شجاعترین مردم بود، شبى مردم مدینه از صداى هولناکى سخت ترسیدند، و از خانهها بیرون ریختند، پیامبر(ص) پیش از همه آنها سوار بر اسب برهنه ابىطلحه شده و به سمت صدا تاخته بود و چگونگى ماجرا را تحقیق فرموده بودند و مىگفتند نترسید چیزى نیست، ضمنا پیامبر(ص) فرمود این اسب مثل دریاست، با وجودى که آن اسب کندرو بود؛ ولى پس از این که پیامبر(ص) بر آن سوار شدند، چنان شد که در هیچ مسابقهاى عقب نمىماند و همیشه پیش تاز بود.[16]
6. همچنین نقل شده است: ابی بن خلف که از سران شرک و کفر بود؛ روزی به پیامبر(ص) گفت: من اسبی دارم که هر روز به او علف میدهم تا چاق و چالاک شوم و سرانجام سوار بر آن شده و تو را میکشم. پیامبر(ص) در پاسخ او فرمود: «بلکه به خواست خدا من تو را میکشم.»
هنگامی که جنگ احد رخ داد ابی بن خلف میگفت: محمد کجاست؟ سرانجام آن حضرت را شناخت و به سوی او حمله کرد. گروهی از مسلمین جلوی او را گرفتد؛ اما پیامبر(ص) به آنان فرمود: «بگذارید جلو بیاید.» پیامبر(ص) نیزه حارث بن صمه را گرفت و به سوی ابی بن خلف حمله کرد و نیزه را بر گردن او فرود آورد؛ خراشی بر گردن او پدید آمد و نعره کشید و میگفت: محمد مرا کشت. یارانش او را دلداری میدادند و میگفتند: چرا بیتابی میکنی؛ این خراشی بیش نیست. گفت: آری، اگر این زخم از دودمان ربیعه و مضر وارد میشد؛ حق با شما بود.[17]