21 فروردین 1397, 13:2
این نعمتی که ما در نماز تقاضا میکنیم آن نعمت نهایی و آن مطلوب بالذاتی است که مومن میخواهد؛ یعنی راه کسانی که آنها را به مقصد نهایی رساندی و خود قرآن آنها را چهار دسته میداند. بعد میفرماید کسانی هستند که به آنها ملحق میشوند و شرط ملحق شدن به آنها اطاعت خدا و پیغمبر است. آن مقام برای آن چهار دسته است و ما اگر خدا توفیق بدهد و همت کنیم، همت های مضاعف و اطاعت خدا و پیغمبر نماییم، آن وقت لیاقت معیت با آنها را پیدا خواهیم کرد. پس نعمت آن چیزی است که خدا به پیغمبران داده است و به مابقی مجازاً نعمت گفته میشود. از این دیدگاه نعمت، آن چیزی است که انسان را به مقصد نهایی برساند. اگر چیزی انسان را به آن جا نرساند خنثی است و ارزشی ندارد و اگر مانع رسیدن به آن کمال شود، اگرچه برای انسان لذت بخش باشد نقمت است. در روایات از چیزی که انسان را به آن مقصد نهایی میرساند به «ولایت» تعبیر شده است؛ ثم لتسئلن یومئذ عن النعیم. در روایت آمده که مقصود از نعیم ولایت اهل بیت علیهم السلام است. این نعمت حقیقی است. تحلیل دیگر این است که باید فضای استعمال لفظ را در نظر گرفت. در اطلاق دیگری مسلماً همه آنچه خدا به ما عطا کرده نعمت است؛ هوایی که تنفس میکنیم، قدرت چشم بر هم زدن و باز کردن و حتی حرف زدن؛ همه اینها نعمت خداست. پس چه طور گفتیم نعمت آن هدف نهایی است؟
این جا هم طبق اصطلاح باید اسم همه عطایای خداوند را نعمت شانی بگذاریم؛ یعنی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال نهایی استفاده کرد. اگر ما درست استفاده کردیم، میشود نعمت و اگر از آن سوءاستفاده کردیم، نعمت شانی خدا را به نقمت و بلاتبدیل کردهایم؛ الم تر الی الذین بدلوا نعمه الله کفرا و احلوا قومهم دارالبوار. هرچه خدا به ما داده است برای این است که از آن استفاده کنیم تا به تکامل برسیم، تا به قرب او برسیم. همه نعمتهای خدا بی استثناء، ابزاری برای رسیدن به آن هدف نهایی است؛ به آن جایی که نمی دانیم کجاست. همین اندازه میدانیم که: فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.4 آن جایی که همسر فرعون درخواست کرد و گفت: «رب ابن لی عندک بیتا فی الجنه ؛ میخواهم خانهام پهلوی تو باشد!» همه آن چه در دنیا در اختیار ما قرار میگیرد برای این است که از آنها استفاده کنیم تا به آن جا برسیم. پس یک نعمت بالذات داریم و یک نعمت بالعرض. نعمت بالذات همان است که مخصوص اولیای خداست؛ و آن چیزی است که ما را به کمال نهایی میرساند و نعمتهای بالعرض چیزهایی است که میتواند مقدمه برای کمال واقع شود. از منظری دیگر ما یک نعمت شانی داریم و یک نعمت فعلی. نعمت شانی چیزی است که میتوان از آن برای رسیدن به کمال استفاده کرد؛ ولی گاهی ما از آن سوءاستفاده میکنیم. اما اگر از نعمت شانی درست استفاده کنیم و آن را در راه اطاعت خدا به کار ببریم، ما هم مصداق این آیه شریف میشویم که میفرماید: و من یطع الله والرسول فاولئک مع الذین انعم الله علیهم. جعلنا الله و ایاکم من اهل هذه الایه الشریفه.
الحمدلله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم، خطبه مبارک فدکیه با این عبارات شروع میشود که جلسه قبل جمله اول را درحدی که خدای متعال توفیق داد توضیح دادیم. در جمله دوم میفرمایند: و له الشکر علی ما الهم؛ تنها خدا را شکر میکنم بر آن چه الهام فرمود. الهام یعنی چه؟ الهام مثل وحی در لغت یک معنای عامی دارد؛ اما در شرع و به خصوص نزد علمای علم کلام و عقاید اصطلاح خاصی پیدا کرده است. از موارد استعمال وحی و الهام در قرآن کریم چنین استفاده میشود که وحی و الهام نوعی ادراک است (که گاهی ناآگاهانه یا نیمه آگاهانه است) که با اسباب عادی کسب نشده است. نزدیکترین معنایی که گفته شده این است که وحی یعنی اشاره سریع. وقتی به کسی برای کاری اشاره کنند میگویند اوحی الیه. چنان که درباره حضرت زکریا علی نبینا و آله و علیه السلام میفرماید: فاوحی الیهم ان سبحوا بکره و عشیا؛ ایشان به کسانی که آن جا مشغول عبادت بودند اشاره کرد که شما مشغول ذکر و عبادت باشید. این جا تغییر وحی شده است. حتی در مواردی که وسوسه های شیطانی در افرادی وارد میشود و اثر میکند هم تعبیر وحی به کار رفته است؛ «و ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم؛ شیطانها به شاگردان، دوستان و کسانی که با آنها ارتباط دارند وحی میکنند.» در جای دیگر میفرماید: «و کذالک جعلنا لکل نبی عدوا شیاطین الانس و الجن یوحی بعضهم الی بعض؛ در این جا از وسوسه شیطان هم تعبیر به وحی شده است. گاهی انسان احساس میکند که باید کاری را انجام دهد یا یک مطلبی به ذهنش میآید- گاهی خوب و گاهی بد؛ برای چنین مواردی در اصل لغت عرب تعبیر وحی به کار میرود که گاهی شیطان است که وحی میکند و ما نمیفهمیم. حتی نسبت به حیوانات، بلکه به یک معنا نسبت به همه موجودات، تعبیر وحی به کار رفته است؛ «اوحی ربک الی النحل ان التخذی من الجبال بیوتا؛ ما به زنبور عسل وحی کردیم که خانه هایی در کوهها درست کند.» کلمه وحی در این آیات به معنای لغوی بکار رفته است. این وحی به معنای این است که یک نوع ادراکی در یک موجودی پیدا شود بدون این که خودش کسب کرده باشد و حتی ممکن است که خودش نداند که چنین چیزی دارد.
اما در اصطلاح علما، به خصوص علمای کلام و نیز در عرف متشرعه، این انصراف جاافتاده که وحی، یک نوع رابطه تعلیم و تعلم بین خدا و انبیاست. به کسی وحی میشود که پیغمبر باشد. وحی در اصطلاح فقط در مورد ادراک غیرعادی الهی به کار میرود که خدای متعال به انبیاء القا میفرماید. در این اصطلاح حتی برای ائمه اطهار صلوات الله علیهم اجمعین هم تعبیر وحی به کار نمیرود. در مقابل این اصطلاح، اصطلاح الهام را داریم. فرق الهام و وحی خیلی روشن نیست؛ هر دو ادراکی است که از روی اکتساب نباشد و معمولاهم دفعتا پیدا میشود؛ ولی الهام در عرف متشرعه به خصوص شیعیان یک اصطلاح خاصی پیدا کرده است و آن این که الهام ادراک خاصی است که خدا به اولیای خودش مرحمت میکند. الهام نوعی ادراک از سنخ وحی، اما ضعیفتر از وحی است. در بعضی روایات آمده است که فرق بین وحی و الهام این است که در وحی ملک حامل وحی دیده میشود؛ اما در الهام ملک دیده نمیشود و فقط اثر آن در قلب احساس میشود.
قرآن کریم از یک نوع الهام یاد کرده که شامل همه انسانها میشود. در سوره شمس بعداز یازده قسم میفرماید: «فالهمها فجورها وتقواها؛ خدا به نفس و روح آدمی زاد فجور و تقوا را الهام کرد.» همه انسانها با یک درک خدادادی کار خوب و بد را میشناسند، یا تمایل به کار خوب و کار بد را در خودشان احساس میکنند. خودشان این تمایلات را کسب نکرده اند و از کسی یاد نگرفتهاند، بلکه این الهام الهی است.
الهام ممکن است از سنخ ادراکات باشد؛ یعنی خدا یک چیزی را به انسان میفهماند و یا ممکن است از سنخ میل و گرایش باشد؛ یعنی میل به چیزی را در انسان الهام میکند. در مورد وحی هم این چنین است. قرآن میفرماید: «و اوحینا الیهم فعل الخیرات؛ خدا به اولیای خود انجام خیرات را وحی میکند». دراین جا نمی فرماید: علم به خیرات را؛ بلکه میفرماید: فعل الخیرات. ظاهرا خود فعل وحی میشود؛ یعنی به عنایت الهی تمایل به کار خیر در اولیای خدا پیدا میشود. خداوند از این نمونه کارها زیاد دارد؛ مانند: «حبب الیکم الایمان و زینه فی قلوبکم وکره الیکم الکفر و الفسوق و العصیان»؛ خدا محبت ایمان و تقوا را در دلهای مومنین قرار میدهد.» این کار خداست. وقتی مومن با دل خویش ایمان میآورد و از نعمت هدایت الهی استفاده میکند و شکرش را به جا میآورد، خدا هم به او پاداش میدهد. پاداش خدا به مومن این است که ایمان و عمل صالح را برای او دوست داشتنی میکند. در مقابل از کفر، فسوق و عصیان خوشش نمیآید. اصلااز گناه کردن بدش میآید. شاید ترتیب این سه، اشاره به مراتب این کراهت باشد. همه مومنان از کفر بدشان میآید. مرتبه بعد کراهت نسبت به فسوق است. مومن دوست ندارد که انسان بی بندو باری باشد. وقتی ایمانش قویتر شود و از نعمت هدایت الهی بیشتر استفاده کند، خدای متعال آن چنان به مومن عنایت میکند که از گناه هم بدش میآید. گناه در نزد مومن گویا بوی بدی دارد که از آن متنفر میشود. این از کارهای خداست. در همه انسانها دو گرایش قرار داده است. از طرفی همه ما کارهای خوب را دوست داریم و وقتی کسی کار خوبی میکند گرچه به ما هم هیچ ربطی نداشته باشد خوشمان میآید. این یک نوع کاری است که خدا برای انسانها انجام میدهد و از آن تعبیر به «الهام تقوا» میکند. از طرف دیگر نسبت به هر لذتی- اگرچه گناه باشد- نیز تمایل داریم. انسانهای ضعیف الایمان توجه به حرام یا حلال بودن لذت ندارند. ابتدائا به طور طبیعی همه انسانها این لذتها را دوست دارند، ولی هر قدر در راه ایمان پیش روند این تمایلات تقسیم میشوند و دیگر لذتهای از راه گناه را دوست ندارند. وقتی عبادت و اطاعت میکنند تمایل به انس خدا روز به روز در وجودشان قویتر میشود تا به حدی میرسد که دیگر برای عبادت خدا بی تاب میشوند.
در مقابل الهامات عام، الهامات خاصی وجود دارد که مخصوص کسانی است که از آن الهامات اولیه حسن استفاده را بنمایند. الهامات خاص، هم در بخش نظری و هم در بخش عملی مخصوص اولیای خداست. آنها چیزهایی را میفهمند که دیگران نمیفهمند. گاهی به کاری تمایل پیدا میکنند؛ گویا یک منادی در وجودشان ندا میدهد که فلان کار خوب را انجام بده! یک باره انگیزه پیدا میکند که آن کار را انجام دهد. ائمه اطهار سلام الله علیهم اجمعین و حضرت زهرا سلام الله علیها از این موهبت الهی بهره فراوانی داشتند.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان