27 مرداد 1397, 0:0
«اعوذ بالله من الشیطان الرجیم¤ بسم الله الرحمن الرحیم¤ الم¤ احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لایفتنون»
در این روزها از فتنه، فتنههای آخرالزمان و از این مقولات زیاد صحبت میشود. یکی از کلید واژههای قرآن کریم و روایات، از جمله نهج البلاغه، همین واژه فتنه و مشتقات آن است. شاید در قرآن کریم این ماده در حدود 60مورد و در نهج البلاغه حدود 80 مورد به کار رفته باشد. جا دارد که بحث جامعی در این زمینه انجام بگیرد.
ترتیب منطقی بحث اقتضا میکند که اول درباره مفهوم فتنه صحبت کنیم. اصلافتنه به چه معناست؟ موارد کاربرد آن کدام است؟ و چرا این واژه به کار رفته است؟ به هر حال محور اول مبادی تصوری بحث است. در قرآن کریم واژه فتنه در موارد مختلفی ذکر شده است که مورد استعمال آنها شباهت کمی به همدیگر دارند، و عملا حکم مشترک لفظی را دارند. بسیاری از لغویین سعی میکنند حتی مشترکات لفظی را هم به یک اصل یا دو اصل برگردانند و بگویند اصل این معانی یک چیز است و با خصوصیات مورد یا با اضافه کردن ویژگیهایی، معنای دوم و سوم به وجود میآید. در این زمینه افراط و تفریطهایی هم وجود دارد. یک بحث این است که اصلا این کار، کار درستی است؟ اگر منظور این است که اینها را به یک مشترک معنوی برگردانیم و بگوییم: اصل، یک معناست و آن تعدد معانی، خصوصیات مورد است، مثل انسان که در بین همه افراد مشترک است و ویژگیهای نژاد، زبان، خون، رنگ، جنسیت، و... باعث میشود انسان یک جا مرد و یک جا زن باشد، یک جا سیاه و یک جا سفید باشد؛ انصاف این است که این کار میسر نیست و این کار نادرستی است. گاهی آن قدر معانی با هم تفاوت دارند که نمیتوان گفت: اینها مشترک معنوی هستند. اما اگر مقصود، کاری است که در زبان شناسی هم معقول است که میگویند: اصل یک لغتی، یک معنایی بوده و تدریجا در طول زمان، تحولاتی پیدا کرده و بعداً یک معنای دیگری پیدا شده که به اصطلاح به آن منقول میگویند و بعد جهت نقل را پیدا کنند تا بدانند به چه مناسبت از این معنا به یک معنای دیگر منتقل شده است. یک چنین تلاشی برای کشف ارتباط بین معانی مختلف در حد معقولی که عرف پسند باشد (نه اینکه تکلفات زیادی داشته باشد) کار درستی است و این کار یک فرعی از فروع زبان شناسی است.
موارد استعمال کلمه فتنه در قرآن کریم طوری است که نمیشود آن را مشترک معنوی محسوب کرد و بگوییم ماده «فتن» همه جا به یک معنا است. در مورد اموال و اولاد میفرماید: «واعلموا انما اموالکم و اولادکم فتنه...» فتنه در اینجا هر معنائی داشته باشد، وقتی آن را با این آیه مقایسه کنیم که «... الفتنه اشد من القتل...»: فتنه از قتل بدتر است، چه نسبتی با هم میتوانند داشته باشند؟ اگر یک معنا داشته باشند باید گفت: اولاد شما از قتل بدتر هستند و این معنای روشنی ندارد. همچنین وقتی مشتقات فتنه، مثل «بایکم المفتون» را درنظر بگیریم. مفسرین گفته اند: این جا مفتون به معنای مصدر است. کسانی به پیغمبر اکرم- العیاذ بالله- نسبت جنون دادند. در این جا میگوید: بسنجید، ببینید که آیا شما اولی به جنون هستید یا او؟ این جا مفتون به معنی مجنون یا جنون است. فتنه در «الفتنه اشد من القتل»با «بایکم المفتون» با اموال و اولاد چه ارتباطی دارد؟ هیچ جهت مشترکی که قابل قبول باشد بین اینها نمی شود پیدا کرد. همچنین مانند: «... الافی الفتنه سقطوا...» و امثال اینها که معمولادر کتابهای لغت هم، اینها را به عنوان معانی متعدد برای فتنه ذکر کردهاند.
قاعدهای در زبان شناسی وجود دارد که میگوید: اصولا الفاظی که در هر زبانی وضع میشوند، ابتدائاً برای مصادیق مادی است. آدمیزاد در ابتدا که شروع به حرف زدن میکند، هنوز مسائل معنوی و انتزاعی را درست درک نمیکند. آن چه مورد نیازش است، همین مصادیق مادی است که در دنیا با آنها سرو کار دارد. مثلا قطعاً اول مفهوم علو را که وضع کردند- قطعا که میگویم یعنی ظن متآخم بعلم- اول برای بالا بردن سقف نسبت به کف و امثال آن وضع کردهاند. بعد توجه پیدا کردند به این که یک معانی ای وجود دارد که تعبیر دیگری با آن مناسب نیست جز این که بگوییم آنها بلند هستند. مثل این که بگوییم مقام خدا علو دارد. یعنی بعد از تصور علو مادی، این معنا را برای علو معنوی تصور میکنند. در اینجا همان لفظی را که برای علو مادی وضع شده بوده، تجرید میکنند و میگویند دو گونه علو داریم یکی علو حسی است و یکی علو معنوی است، و خدا علو معنوی دارد و چیزهایی از این قبیل. این قاعده را در زبان شناسی میتوان مورد توجه قرار داد که اول الفاظ برای مصادیق مادی وضع شده و تدریجا به مناسبت هایی برای معانی انتزاعی اعتباری، و بعد هم برای معانی معنوی مافوق طبیعی به کار رفته است.
اما گاهی یک مفاهیم معنوی هست که نمیشود بگویند یک مصداق مادی و یک مصداق معنوی دارد. آن قدر از خصوصیات مادی تنزیه شده که اصلا معنای دیگری شده است. به هر حال میتوان این را یک قاعدهای تلقی کرد که الفاظ ابتدائاً برای معانی حسی وضع شده، بعد تدریجا با تصرفاتی، اول به صورت مجاز با قرینه، بعد کم کم به صورت منقول به کار رفته، و بعد یک معنای جدیدی پیدا شده است.
اگر این را بپذیریم، وقتی موارد استعمال فتنه را ملاحظه میکنیم، حسی ترین معنایی که برای فتنه در خود قرآن کریم استعمال شده است در آیه شریفه: «یوم هم علی النار یفتنون» است: یعنی به عنوان عذاب انسانهایی روی آتش گداخته میشوند. فتن در این جا یعنی داغ کردن و سوزاندن. وقتی طلارا در آتش ذوب میکنند. میگویند: فتن الذهب، یعنی طلا را روی آتش آب کردند. از این جهت میتوان گفت: اولین باری که فتن وضع شده برای همین داغ کردن وضع شده است. این داغ کردن یک لوازم و آثاری دارد. به مناسبت این آثار و لوازم، اول مجازا و بعدها به صورت منقول، لفظ «فتن» را در معانی دیگری استعمال کردند. معمولا وقتی چیزی را روی آتش داغ میکنند، حرکتی اضطرابی در آن پیدا میشود. لذا بعدها «فتن» را در مورد اضطرابات به کار بردند. اضطراب گاهی اضطراب شخصی است که یک حالت روانی برای آدم پیدا میشود. گاهی اضطرابات اجتماعی است. جامعه متزلزل و مضطرب میشود. تدریجا فتنه معانی جدیدی پیدا کرده و بعد در مورد بلاهایی که برای آدم پیش میآید و حال آدم را متغیر و مضطرب میکند به کار رفته است.
لازمه امتحان کردن یک حالت اضطراب است؛ از این جهت به امتحان هم فتنه گفته شده است. در همین آیه شریفه اول سوره روم میفرماید: «احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا ءامنا و هم لایفتنون» یعنی آیا مردم میپندارند که وقتی میگویند ما ایمان آوردیم، ما همین طور از آنها قبول میکنیم و کار تمام میشود و دیگر امتحان نمی شوند؟ «و لقد فتنا الذین من قبلهم...»: ما همه پیشینیان را امتحان کردیم شما را هم امتحان خواهیم کرد. در اینجا فتنه به معنای امتحان است.
میتوان چنین تصور کرد که اصل آن واژه به معنی گداختن و داغ کردن بوده و بعد به جهت لوازمش که اضطراب و... بوده، کم کم به اضطرابهای روحی و اضطرابهای اجتماعی و آشوبها و... نقل داده شده تا به آشفتگیهای دینی رسیده است. اگر فضایی ایجاد شود که اعتقادات دینی مورد شک و تردید قرار بگیرد، این هم یک اضطرابی ایجاد میکند. آشفتگی و ابهام هایی که باعث میشود کسانی در دین خودشان شک کنند، این هم فتنه است. «... و الفتنه اشد من القتل...» مربوط به این مورد اخیر است. یعنی کاری کنند که مردم در دینشان شک کنند و مضطرب شوند؛ نفهمند دین حق و اعتقادات صحیح کدام است. این بدتر از آن است که کسی را بکشند. برای این که وقتی کشته شود اگر مومن است، به بهشت میرود و اگر غیرمومن است از آن بدتر نمی شود. اما وقتی یک مومنی دینش مورد فتنه واقع میشود، یعنی وسایل شک و تردید در دینش فراهم میشود، و بالاخره ایمانش را از دست میدهد، دیگر اهل نجات نیست. مسلماً این ضررش بیش از کشتن او است. پس فتنه با چنین ملاحظاتی این مصادیق را میتواند داشته باشد. در این جا به همین اندازه اکتفا میکنیم که فتنه معانی متعددی دارد.
بحث دیگر این است که آیا زندگی انسان در این دنیا بی فتنه میشود (فتنه به معنای عامش که شامل همه موارد امتحان میشود، چه امتحانات فردی چه امتحانات گروهی و اجتماعی)؟ البته محال عقلی نیست؛ ولی حکمت الهی این گونه نیست. این عالم به گونه ای است که سر دو راهیها و چند راهیها واقع میشویم. گاهی تردید پیدا میکنیم که این طرف را انتخاب کنیم یا آن طرف را؟ این وضع زندگی که ما داریم، بدون امتحان نمیشود. خدا هم میفرماید: «الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم...»: ما مرگ و زندگی را آفریدیم برای این که شما را امتحان کنیم. امتحان کنیم که چه بشود؟ «... ایکم احسن عملا...» که کدامتان کارتان بهتر است؛ یعنی خدا برای ارزشیابی کار باید یک شرایطی فراهم کند. اسم این، امتحان است. پس بر حسب این آیه و دهها آیه دیگر خدا میفرماید: شرایطی پیش میآوریم که شما امتحان شوید تا آنچه ته دلتان است ظاهر شود. جوهر وجودتان ظهور پیدا کند که چه کسی هستید؟ این کار خداست. البته خدا از اول میداند که هر کسی چقدر گناه خواهد کرد، و اگر از اول شخص را- العیاذبالله- در جهنم میآفرید، چه کسی میتوانست بگوید چرا؟ ولی این عالم برای چیست؟ باید این عالم باشد تا من با اختیار خودم این مسیر را طی کنم و انسان یعنی همین. آنچه منشا این شده که آدمیزاد این لیاقت را پیدا کند که به مقام خلافت الهی برسد، همین ویژگی است و الا فرشتگان مقرب الهی بودند؛ ولی خدا صلاح ندانست که آنها خلیفه شوند. گفت: «... انی جاعل فی الارض خلیفه...»: من جانشینی را در زمین به وجود خواهم آورد. گفتند: «...اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء...»: این موجودی که میخواهی روی زمین بیافرینی موجودی است که فساد و خونریزی خواهد کرد. آیا این را خلیفه میکنی؟ «... قال انی اعلم ما لاتعلمون»: فرمود: آن سری که در این کار است شما نمیفهمید. و نمیتوانستند هم بفهمند. چون سر همین بود که باید یک موجودی باشد که با اختیار و انتخاب خودش به مقام قرب الهی برسد. و فراتر از مقام ملائکه هم برسد. اما اختیار و انتخاب لازمهاش این بود که آدم دو گرایش مختلف داشته باشد: هم گرایشی داشته باشد که او را به طرف گناه بکشد و هم گرایشی به طرف عبادت، و او جهت عبادت را انتخاب کند و بدین وسیله برتری خودش را ثابت کند، روشن کند که جوهر او این گونه است که پا روی خواستههای نفسانیاش میگذارد تا خدا راضی باشد و این در ملائکه نبود؛ یعنی نمیدانستند گرایش به معصیت یعنی چه؟ چون آنها نمونه اش را درون خودشان نمی یافتند. اینها نمیتوانستند تصور کنند که یک موجود، جاذبه به ترک عبادت بلکه به ضد عبادت داشته باشد و با اختیار خودش یا روی این کشش بگذارد و به مقامی برسد که عبادتی بهتر از آنها انجام دهد. خدا هم فرمود: من چیزی میدانم که شما نمی دانید. نه اینکه خدا بخل کرد و به آنها نفهماند؛ بلکه نمیتوانستند بیابند. پس آنچه باعث این شد که انسان لیاقت خلافت اللهی پیدا کند همین ویژگی است. بنابراین زندگی انسان بدون امتحان شدنی نیست.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان