دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

ندیم نور

ندیم نور قسمت اول خاطراتی از زبان همسران شهیدان زیباترین رفتن پنج، شش روزى قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد. نوشته بود:‌‌”سعى کن خودت را به خدا نزدیک کنی؛ تا به حال امتحان کرده‌ای؟ وقتى به او نزدیک مى‌شوى تمام غم‌ها را فراموش مى‌کنى و همه غصه‌ها از یادت مى‌رود. سعى کن به او نزدیک شوی...
No image
ندیم نور
ندیم نور قسمت اول خاطراتی از زبان همسران شهیدان زیباترین رفتن پنج، شش روزى قبل از شهادتش بود که برایم نامه فرستاد. نوشته بود:‌‌”سعى کن خودت را به خدا نزدیک کنی؛ تا به حال امتحان کرده‌ای؟ وقتى به او نزدیک مى‌شوى تمام غم‌ها را فراموش مى‌کنى و همه غصه‌ها از یادت مى‌رود. سعى کن به او نزدیک شوی. از رفتن من هم ناراحت نباش. بر فرض که الان نروم و زنده بمانم؛‌فوقش ده یا بیست سال دیگر باید رفت. پس چه بهتر که رفتن را همین حالا خودم انتخاب کنم که زیباترین رفتن‌ها مرگ سرخ است.” کلمه به کلمه نامه‌اش با نامه‌هاى قبلى فرق داشت. با خواندن نامه به یقین رسیدم که بزودى از کنارم پر مى‌کشد. همسر شهید محمدرضا نظافت سوءتفاهم همسایه‌مان بود، آمده بود به ما سرى بزند. گفت: “فلانى غیبتت رو مى‌کرد، چرا چیزى نمى‌گی؟” ذبیح‌الله گفت: “شاید براش سوءتفاهمى شده باشد؟” فردا شب بى‌مقدمه گفت: “بلندشین بریم منزل فلانى شب‌نشینی؟” گفتم: “اون غیبتت رو مى‌کنه، تو مى‌خواهى برى خونه‌اش؟” گفت:‌ “با رفت و آمد سوءتفاهم از بین مى‌ره و اون بنده خدا هم مشکلش حل مى‌شه!” هرچه کردم نتونستم خودم رو راضى کنم؛‌نرفتم، اما او رفت و بعد از اون رابطه خیلى خوبى ایجاد شد. همسر شهید ذبیح‌الله عامری سر قرار محمدرضا گوشه اتاق ساکت نشسته بود. نگاهش کردم؛ انگار داشت به چیزى فکر مى‌کرد. رو به من کرد و گفت: “من فردا شب عازم هستم...” هنوز حرفش تمام نشده بود که زبان به گلایه باز کردم. گفتم: “تو را به خدا این همه ما را تنها نگذار؛‌بیشتر پیش ما بمان. من دیگر خسته شده‌ام.” لبخند کمرنگى بر چهره‌اش نقش بست. گفت: “باور کن این بار سر سى‌روز بر مى‌گردم؛ نه زودتر و نه حتى یک روز دیرتر.” خیلى محکم حرف مى‌زد، مثل همیشه. تسلیم شدم. تصمیم گرفتم حالا که روز برگشت را مشخص کرده مانعش نشوم. با خودم گفت: یادم باشد به استقبالش بروم. روز موعود فرا رسید. همه چیز آماده بود. زنگ در به صدا درآمد. از بنیاد شهید خبر دادند که شهیدتان را آورده‌اند. تنها او را؛ شهیدان دیگر را نتوانسته بودند بیاورند. او آمده بود. سر سى روز که گفته بود؛ نه یک روز زودتر و نه یک روز دیرتر. همسر شهید محمدرضا قطبی نصیحت به شدت با تجملات توى زندگى مخالف بود. هر وقت پولى به من مى‌داد بلافاصله نصیحتم مى‌کرد:‌”نرى طلا یا چیزهاى بى‌خاصیت بگیری! اگه دلت خواست در راه خدا انفاق کن که آخرت خوبى داشته باشی.” همسر شهید ذبیح‌الله عامری زن رزمنده در منزل جلسه داشتند؛ با چند نفر از فرماندهان. شب بود و من هنوز فرصت خرید نان را نکرده بودم. به مهدى گفتم: “خودت بخر بیاور.” طبق معمول یادش رفته بود؛ دیر هم به خانه آمد. تماس گرفت از لشکر عاشورا مقدارى نان آوردند. خوشحال شده بودند که مهدى چیزى از آنها خواسته است. به اندازه مهمان‌ها نان برداشت؛ بقیه را برگرداند. نان‌ها را به دست من داد و گفت:‌”شما اجازه ندارید بخورید.” گفتم: “چرا؟” گفت:‌ “این مال رزمندگان است. مردم اینها را براى رزمندگان فرستاده‌اند، شما حق استفاده ندارید.”‌به شوخى گفتم: “خب من هم زن رزمنده هستم.”‌خندید و گفت: “باشد، اما شما استفاده نکنید.”‌من هم از نان‌خرده‌ها استفاده کردم. همسر شهید مهدى باکری بودن تو منطقه که بود، مدت‌ها مى‌شد من و بچه‌ها نمى‌دیدیمش. حسابى دلم مى‌گرفت. مى‌گفتم: “تو اصلا مى‌خواستى این کاره بشوی، چرا آمدى مرا گرفتی؟!” مى‌گفت: “پس ما باید بى‌زن مى‌ماندیم.” مى‌گفتم: “من اگر سر تو نخواهم نق بزنم، پس باید سر چه کسى نق بزنم؟” مى‌گفت: “اشکالى ندارد، ولى کارى نکن اجر زحمت‌هایت را کم کنی. اصلا پشت پرده همه این کارهاى من، بودن توست که قدم‌هاى مرا محکم مى‌کند.” نمى‌گذاشت اخمم باقى بماند. روش همیشگى‌اش بود. کارى مى‌کرد که بخندم، آن وقت همه مشکلاتم تمام مى‌شد. همسر شهید عباس بابایی مدل جبهه‌ای همان‌جا دم در با پوتین از فرط خستگى خوابش برده بود. نشستم و بند پوتین‌هایش را باز کردم. مى‌خواستم جوراب‌هایش را در بیاورم که بیدار شد. وقتى مرا در آن حالت دید عصبانى شد. گفت: “من از این کار خیلى بدم مى‌آید. چه معنى دارد که تو بخواهى جوراب مرا در بیاوری؟” دوست نداشت زن برده باشد. خودش لباس‌هایش را مى‌شست؛ یک‌جورى که معلوم بود این کاره نیست. بهش که مى‌گفتم، مى‌گفت:‌”نه، این مدل جبهه‌اى است.” همسر شهید مهدى زین‌الدین دوستت دارم به محض اینکه به خانه رسید، داشت مى‌خندید. گفتم: “چیه؟” گفت:‌”آقاى مظاهرى یک چیزى گفته به ما که نباید به زن‌ها لو بدهیم؛ ولى من نمى‌توانم نگویم.” گفتم:‌ “چرا؟” گفت: “آخر تو با زن‌هاى دیگر فرق مى‌کنی.” کنجکاو شده بودم؛ گفتم:‌”یعنى چه؟” گفت: “اینقدر خانه نبودم که بیشتر احساس مى‌کنم دو تا دوست هستیم تا زن و شوهر.” گفتم: “آخرش مى‌گویى چى بهتون گفتند؟” گفت:‌”آقاى مظاهرى توصیه کرده که محبتتان را به همسرتان حتما ابراز کنید.” توى سپاه شرط‌بندى کرده بودند که چه کسى رویش مى‌شود یا جرات دارد امروز به زنش بگوید دوستت دارم! گفتم: “خدا را شکر، یکى این چیزها را به شما یاد داد.” همسر شهید اسماعیل دقایقی بهانه‌گیری خیلى بهانه‌گیرى مى‌کرد.دختر کوچکم بود؛ هرچه کردم آرام نمى‌گرفت. خودم هم دلشوره داشتم، نگران حسن بودم. دخترم هم دائم گریه مى‌کرد و مى‌گفت: برویم حرم. بابا آمده حرم. چاره‌اى نداشتم، او را برداشتم و به حرم رفتم. سه روزى مى‌شد که به خاطر بهانه‌گیرى دخترم وضع ما همین‌طور بود. بعدازظهر روز سوم یکى از اقوام به خانه‌مان آمد و گفت: “علیمردانى زخمى شده.” دیگر مطمئن بودم که حسن شهید شده. بعدها متوجه شدم همزمان با بهانه‌گیرى دخترم پیکر شهید را به مشهد منتقل کرده‌اند و ما بى‌خبر بودیم. همسر شهیدحسن علیمردانی جراحی یکى دو تا نبودند. بدجایى هم بودند؛ ترکش‌ها را مى‌گویم. توى سرش جا خوش کرده بودند. هواى منطقه گرم بود و ترکش‌ها اذیتش مى‌کردند. آخرین بار که آمد خیلى اصرار کردم: “شما به منطقه نرو اذیت مى‌شوی، بیا همین‌جا جراحى کن تا ترکش‌ها را دربیاورند.” جواب داد: “خود صدام یک باره عمل مى‌کند، احتیاج به جراحى نیست.” همان‌طور شد که مى‌گفت؛ ترکش بزرگى به سرش اصابت کرد و شهید شد. همسر شهید حسن انفرادی دختردوست خیلى دوست داشت اولین فرزندمان دختر باشد. مى‌گفت: “اگر بچه دختر باشد، اسمش را از القاب حضرت زهرا(س) انتخاب مى‌کنیم.” من هم موافق بودم و خوشحال. خدا به من و حسن سه دختر داد و حسن هر سه آنها را با القاب حضرت زهرا(س) نامگذارى کرد؛ “انسیه، زهرا، فاطمه”. حسن پیش از آنکه سومین دخترمان به دنیا بیاید، شهیدشد اما نامش را از قبل انتخاب کرده بود. همسر شهید حسن انفرادی بوى غذا مهمان داشتند؛ براى شام دعوت کرده بودند. وقتى سفره را پهن کردند، از خانمش سوال کرد: “براى همسایه غذا برده‌اید؟” خانمش جواب داد: “نه!” گفت: “یک بشقاب غذا براشون ببرین! بوى غذا رو شنیده‌اند، خدا رو خوش نمیاد!” غذا را که براى همسایه بردند، آن‌وقت ذبیح‌الله شروع به خوردن کرد. همسر شهید ذبیح الله عامری حرف‌هاى ناگفته قبل از عملیات بدر یک شب به منزل آمد نمازش را خواند، گویى این آخرین نمازى بود که در منزل مى‌خواند و آخرین خداحافظى بود، هیچ‌وقت از عملیات حرفى نمى‌زد و یا از شهیدشدن خودش چیزى نمى‌گفت ولى همیشه از من طلب حلالیت مى‌کرد. چند روز مانده به عید خبر آوردند آقامهدى شهید شده، مهدى شهید شده بود و هیچ‌کس جرات گفتن آن را به من نداشت؛ همه از علاقه من نسبت به آن بزرگ خبر داشتند. وقتى مهدى شهید شد خانه ما در اهواز بود،‌با خودم گفتم فرصت خوبى است که از اهواز تا ارومیه کنار جنازه مهدى بنشینم و حرف‌هاى ناگفته را برایش بگویم، نمى‌دانستم مهدى هم مثل برادرش مفقودالجسد است. همسر شهید مهدى باکری دیدار آخر هر بار که قصد رفتن به منطقه داشت، موقع خداحافظى چند قدمى که دور مى‌شد دوباره بر مى‌گشت، لبخندى مى‌زد و باز خداحافظى مى‌کرد. اما این بار مثل همیشه نبود؛ موقع وداع گفت: “به خدا مى‌سپارمت.”‌رفت؛‌حتى پشت سرش را هم نگاه نکرد. نمى‌خواستم باور کنم؛‌اما همان لحظه فهمیدم این آخرین دیدار است. همسر شهید محمدرضا نظافت پدر را مى‌بینم! شب بود،‌با بچه‌ها توى حیاط نشسته بودیم. پسرم محمدجواد به آسمان نگاه مى‌کرد. رو به من کرد و پرسید: “مادر! شما توى آسمان چى مى‌بینین؟” گفتم: “خب معلومه مادر! ماه رو مى‌بینم! ستاره‌ها رو مى‌بینم! ابر رو مى‌بینم!” گفت: “غیر از اینها که گفتی، دیگه چیزى نمى‌بینین؟” گفت: “من به هرچى نگاه مى‌کنم، پدرم رو مى‌بینم! چطور شما نمى‌بینید؟” نگاهم را از او گرفتم و به آسمان خیره شدم. همسر شهید ذبیح‌الله عامری رنگى از دروغ باران شدیدى شروع به باریدن گرفت. آخرشب بود،‌داشتیم از خانه پدرم بر مى‌گشتیم.یکى از دوستانش را دیدم؛‌بنده خدا ما را به خانه رساند. بعد از خداحافظى رو کردم به محمدرضا و گفتم: “کاش این بنده خدا را تعارف مى‌کردی، مى‌آمد توى خانه.” گفت: “خوشحالم که تعارف نکردم. چون آخر شب است؛‌تعارف من زبانى بود و من قلبا به علت خستگى راضى نبودم. با این حساب تعارفم رنگى از دروغ داشت.” همسر شهید محمدرضا نظافت حق‌الناس در رعایت حق‌الناس خیلى دقت داشت. خیلى هم سفارش مى‌کرد. همیشه مى‌گفت: “مراقب باش هرکارى مى‌کنى ضررى به خانه وارد نشود.” شبی، عکس امام را به خانه آورد، مى‌خواست عکس را به دیوار بزند، صدایم زد و گفت: “مرضیه‌‌جان! برو از صاحب خانه اجازه بگیر؛‌ببین راضى هستند ما عکس را به دیوار نصب کنیم.” همسر شهید محمدرضا نظافت تضمین مى‌کنی؟ تیرماه بود و هوا حسابى گرم شده بود. محمدرضا هر روز را روزه مى‌گرفت. بعدازظهر که مى‌شد فرش را در حیاط پهن مى‌کرد و نماز قضا مى‌خواند. آن روز گفتم: “آخر در این گرماى تابستان چرا هر روز را روزه مى‌گیری!؟ لااقل زمستان که روزها کوتاه است روزه بگیر تا اذیت نشوی.” با تعجب نگاهم کرد و گفت: “تو تضمین مى‌کنى تا زمستان زنده باشم؟!” همسر شهید محمدرضا نظافت به نقل از کتاب “آن سوى دیوار دل”
روزنامه رسالت

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

پر بازدیدترین ها

رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
نیکی به دیگری، نیکی به خود است

نیکی به دیگری، نیکی به خود است

در فرهنگ اسلامی ایرانی این معنا جا افتاده است که «هر چه کنی به خود کنی؛ گر همه نیک و بد کنی»، یا «تو نیکی کن و در دجله انداز؛ که ایزد در بیابانت دهد باز».
No image

دیدگاه قرآن درباره ستم پذیری و ستم ستیزی

رخداد بزرگ و بی‌مانند کربلا که اوج سعادت ها و شقاوت هاست، دربردارنده آموزه‌های بسیاری است.
سخاوت و بخشش آرامشی برای خود، آسایشی برای دیگران

سخاوت و بخشش آرامشی برای خود، آسایشی برای دیگران

بخشش یکی از خصلت‌ها و فضایل خوب و زیبای انسانی است.
حکمت دعا از زبان مولانا

حکمت دعا از زبان مولانا

مولانا حقیقت حکمت را به زبان ساده و شعر بیان کرده است. از این رو باید سخنان بزرگانی چون مولانا را بخوانیم تا به راز قرآن پی ببریم.
Powered by TayaCMS