24 فروردین 1396, 0:19
مهدی محدثی
چهار پنج نفر جمع شديم و به راه افتاديم. در طول راه به يكى از همراهان گفتم «بهتر است چيزى بخريم و ببريم، دست خالى رفتن خوب نيست». او نيز به بقيه دوستان گفت و توافق كرديم مقدارى ميوه از بازار بخريم. تا خانه ایشان راه زيادى نمانده بود. هنگامى كه به در خانه اش رسيديم خدمتكار داشت از خانه بيرون میآمد. گفتم: آقا تشريف دارند؟
گفت: بله.
گفتم: برو بگو عده اى از دوستان براى عيادت فرزندتان آمدهاند.
خدمتكار به داخل برگشت و پس از چند لحظه ما را به حضور امام باقر (ع) راهنمايى كرد. با ديدن امام(ع) سلام كرديم و ایشان نيز با خوشرويى پاسخ گفت. وقتى حال بيمارش را پرسيديم غم و اندوه بيشترى بر چهرهاش نشست. آرام و قرار نداشت و بسيار بى تاب بود. حق هم داشت، ما كه پدر بوديم میفهميديم ایشان در چه حالى است، مريضى فرزند براى پدر خيلى سخت است، مخصوصا مرضى كه علاج ناپذير باشد. پدر و مادر حاضرند بيشترين سختى ها را تحمل كنند، ولى حتى خارى به پاى فرزندشان فرو نرود. با ديدن چنين وضعى فقط چند دقيقه نشستيم و صلاح ندانستيم بيشتر از آن مزاحم امام(ع) شويم. با اشاره من دوستان هم برخاستند و پس از آرزوى سلامتى و بهبودى براى فرزند امام(ع) خداحافظى كرديم و بيرون آمديم. در راه يكى از دوستان گفت «ديديد امام(ع) چقدر ناراحت بود؟». آن يكى گفت «آرى، اگر اين كودك طورى شود ایشان چه میكند!». سر كوچه از همديگر خداحافظى كرديم و هر كس راه خانه اش را در پيش گرفت. آن شب تا دير وقت بيدار بودم و در رختخواب از اين پهلو به آن پهلو مىغلتيدم، به فكر آن كودك مريض بودم تا سرانجام خوابم برد. روز بعد از كوچه میگذشتم كه صداى زارى و شيون عده اى از زنان توجهم را جلب كرد. صدا از خانه امام(ع) بود. سراسيمه خود را به آنجا رساندم. در خانه باز بود و وارد شدم. خدمتكار امام(ع) را كه ديدم پرسيدم: خدا بد ندهد، چه شده ؟ چشمهايش پر از اشك شد و گفت: مريض فوت كرد. گفتم: انا لله و انا اليه راجعون، امام(ع) كجاست؟ خدمتکار گفت: در اتاقش نشسته است و مهمان دارد، شما هم اگر میخواهيد تسليت بگوييد میتوانيد برويد و امام(ع) را ببينيد. با ديدن امام(ع) دست در گردنش انداختم و تسليت گفتم و از خدا برايشان صبر طلبيدم، اما وقتى ديدم چهره اش بر خلاف ديروز آرام است و اثرى از پريشانى ديروز در او ديده نمى شود بسيار تعجب كردم، گفتم: اى امام بزرگوار، ديروز كه فرزندتان مريض بود خيلى بى تاب و نگران بوديد، اما اكنون كه درگذشته و به رحمت خدا رفته، انتظار داشتيم حالتان از ديروز هم بدتر باشد، ولى شما را با رويى گشاده میبينيم، حكمتش چيست؟ امام باقر(ع) فرمودند: ما نيز مثل هر پدرى دوست داريم عزيزانمان سالم و بدون درد باشند، اما زمانى كه امر خداوند سررسيد و تقدير خدا قطعى شد خواست خدا را مىپذيريم و در برابر اراده و مشيت الهى تسليم و راضى هستيم. در راه با خود میانديشيدم انسان چقدر بايد دريادل باشد تا در اوج عواطف انسانى روحيه اى مطيع در برابر حكم خداوند داشته باشد، اگر چنين مسالهاى براى من اتفاق افتاده بود تا چند روز حال خود را درك نمى كردم، اما ایشان قلبى داشت كه با وجود اندوه فراوان همچون دريايى آرام و پر ابهت بود، در دلم به اين مكتب انسان ساز و پيشواى آن آفرين گفتم.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان