استاد شهيد آيتالله مطهري - بخش اول
اشاره: از اخبار خوش اين روزها، شکست سنگين «داعش» در عراق و سوريه است که به نوعي برآيند جريان سلفيگري و وهابي تکفيري است که طي چند سال بروز و ظهورشان، جهان را از خون و کشتار و بدخويي انباشتند. فارغ از آلتدست قرارگرفتن جمعي از جوانان ناآگاه و پرشور امت اسلامي که متأسفانه آب به آسياي دشمنان دين ريختند، بايد از منظري ديگر به ريشههاي اين شجره خبيثه نگريست و عمق تفکرشان را شناخت تا راه حل اصيل و درازمدت را يافت. اينان از بسياري جهات به خوارج صدر اسلام ميمانند که هرچند ظاهراً منقرض شدند، اما به قول استاد شهيد: «افکارشان در ميان ساير مسلمين ريشه دوانيده و در نتيجه در تمام طول اين چهارده قرن با اينکه اشخاص و افرادشان و حتي نامشان از ميان رفته است، ولي روحشان در کالبد مقدسنماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمي سخت براي پيشرفت اسلام و مسلمين به شمار ميرود…» آنچه در پي ميآيد، بخشهايي از کتاب بسيار آموزنده «جاذبه و دافعه علي عليهالسلام» است به قلم دانشوري که خون پاکش به دست همانديشان آن خوارج ريخته شد!
دشمنسازي علي(ع)
علي همه وقت شخصيت دونيرويي بوده است؛ هم جاذبه داشته است و هم دافعه. از اول گروهي را ميبينيم که به گرد علي بيشتر ميچرخند و گروهي ديگر را ميبينيم که با او چندان ميانه خوبي ندارند و احياناً از وجود او رنج ميبرند؛ ولي دوران خلافت علي و همچنين دورههاي بعد از وفاتش، يعني دوران ظهور تاريخي علي، دوره تجلي بيشتر جاذبه و دافعه اوست… علي مردي دشمنساز و ناراضيساز بود. اين يکي ديگر از افتخارات بزرگ اوست. هر آدم مسلکي و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابي که در پي عمليساختن هدفهاي مقدس خويش است و مصداق قول خداست که: «يُجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومه لائم:? در راه خدا ميکوشند و از سرزنش سرزنشگري بيم نميکنند»، دشمنساز و ناراضي درستکن است. لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بيشتر نبودهاند، کمتر هم نبوده و نيستند.
اگر شخصيت علي، امروز تحريف نشود و همچنان که بوده ارائه داده شود، بسياري از مدعيان دوستياش در رديف دشمنانش قرار خواهند گرفت!
پيغمبر علي را به فرماندهي لشکري به يمن فرستاد. در برگشتن براي ملاقات پيغمبر عزم مکه کرد. در نزديکيهاي مکه يکي از لشکريان را به جاي خويش گذاشت و خود براي گزارش سفر زودتر به سوي رسولالله شتافت. آن شخص حُلّههايي را که علي همراه آورده بود، در بين لشکريان تقسيم کرد تا با لباسهاي نو وارد مکه شوند. علي که برگشت، به اين عمل اعتراض کرد و آن را بي انضباطي دانست؛ زيرا نميبايست قبل از اينکه از پيغمبر اکرم(ص) کسب تکليف شود، تصميمي درباره حلّهها گرفته شود، و در حقيقت از نظر علي(ع) اين کار نوعي تصرف در بيتالمال بود بدون اطلاع و اجازه پيشواي مسلمين. از اين رو دستور داد حلّهها را از تن خود بکنند و آنها را در جايگاه مخصوص قرار داد که تحويل پيغمبر اکرم(ص) داده شود و آن حضرت خودشان درباره آنها تصميم بگيرد.
لشکريان علي(ع) از اين عمل ناراحت شدند. همين که به حضور پيغمبر اکرم(ص) رسيدند و رسول اکرم(ص) احوال آنها را جويا شد، از خشونت علي(ع) در مورد حلّهها شکايت کردند. پيغمبر اکرم(ص) آنان را مخاطب ساخت و گفت: «يا ايّها النّاسُ! لا تشکوا عليّا فوالله انّهُ لأخشنُ في ذات الله من ان يُشکي:? مردم! از علي شکوه نکنيد که به خدا سوگند او در راه خدا شديدتر از اين است که کسي درباره وي شکايت کند.»
علي در راه خدا از کسي ملاحظه نداشت، بلکه اگر به کسي عنايت ميورزيد و از کسي ملاحظه ميکرد، به خاطر خدا بود. قهراً اين حالت دشمنساز است و روحهاي پر طمع و پر آرزو را رنجيده ميکند و به درد ميآورد.
در ميان اصحاب پيغمبر، هيچ کس مانند علي دوستاني فداکار نداشت، همچنانکه هيچ کس مانند او دشمناني اينچنين جسور و خطرناک نداشت. مردي بود که حتي بعد از مرگ، جنازهاش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از اين جريان آگاه بود و آن را پيشبيني ميکرد و لذا وصيت کرد که قبرش مخفي باشد و جز فرزندانش ديگران ندانند. تا آنکه حدود يک قرن گذشت و دولت امويان منقرض گشت، خوارج نيز منقرض شدند و يا سخت ناتوان گشتند، کينهها و کينه توزيها کم شد و به دست امام صادق تربت مقدسش اعلان گشت.
ناکثين، قاسطين، مارقين
علي در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد کرد و با آنان به پيکار برخاست: اصحاب جمل که خود آنان را «ناکثين» ناميد و اصحاب صفّين که آنها را «قاسطين» خواند و اصحاب نهروان يعني خوارج که خود آنها را «مارقين» ميخواند:? «فلمّا نهضتُ بالامر نکثت طائفه و مرقت اُخري و قسط اخرون:? چون به امر خلافت قيام کردم، طايفهاي نقض بيعت کردند، جمعيتي از دين بيرون رفتند، جمعيتي از اول سرکشي و طغيان کردند.»
ناکثين از لحاظ روحيه، پولپرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعيض. سخنان او درباره عدل و مساوات بيشتر متوجه اين جمعيت است.
اما روح قاسطين روح سياست و تقلب و نفاق بود. آنها ميکوشيدند تا زمام حکومت را در دست گيرند و بنيان حکومت و زمامداري علي را در هم فرو ريزند. عدهاي پيشنهاد کردند با آنها کنار آيد و تا حدودي مطامعشان را تأمين کند. او نميپذيرفت؛ زيرا که او اهل اين حرفها نبود. او آمده بود که با ظلم مبارزه کند نه آنکه ظلم را امضا کند. و از طرفي معاويه و تيپ او با اساس حکومت علي مخالف بودند. آنها ميخواستند که خود مسند خلافت اسلامي را اشغال کنند، و در حقيقت جنگ علي با آنها جنگ با نفاق و دورويي بود.
دسته سوم که مارقين هستند، روحشان روح عصبيتهاي ناروا و خشکهمقدسيها و جهالتهاي خطرناک بود. علي نسبت به همه اينها دافعهاي نيرومند و حالتي آشتي ناپذير داشت.
يکي از مظاهر جامعيت و انسان کامل بودن علي، اين است که در مقام اثبات و عمل، با فرقههاي گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه کرده است. گاهي او را در صحنه مبارزه با پولپرستها و دنياپرستان متجمّل ميبينيم، گاهي هم در صحنه مبارزه با سياستپيشههاي دهرو و صدرو، گاهي با مقدسنماهاي جاهل و منحرف.
خوارج بحث خود را معطوف ميداريم به دسته اخير، يعني خوارج. اينها ولو اينکه منقرض شدهاند، اما تاريخچهاي آموزنده و عبرتانگيز دارند. افکارشان در ميان ساير مسلمين ريشه دوانيده و درنتيجه در تمام طول اين چهارده قرن با اينکه اشخاص و افرادشان و حتي نامشان از ميان رفته است، ولي روحشان در کالبد مقدسنماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمي سخت براي پيشرفت اسلام و مسلمين به شمار ميرود.
خوارج يعني شورشيان. اين واژه از «خروج» به معناي سرکشي و طغيان گرفته شده است. پيدايش آنان در جريان حکميت است. در جنگ صفّين در آخرين روزي که جنگ داشت به نفع علي خاتمه مييافت، معاويه با مشورت عمروعاص دست به يک نيرنگ ماهرانهاي زد. او ديد تمام فعاليتها و رنجهايش بينتيجه ماند و با شکست يک قدم بيشتر فاصله ندارد… دستور داد قرآنها را بر سر نيزهها بلند کنند که: «مردم! ما اهل قبله و قرآنيم، بياييد آن را در بين خويش حکم قرار دهيم.» اين سخن تازهاي نبود که آنها ابتکار کرده باشند، همان حرفي است که قبلاً علي گفته بود و تسليم نشدند و اکنون هم تسليم نشدهاند. بهانهاي است تا راه نجات يابند و از شکست قطعي، خود را برهانند.
علي فرياد برآورد: «بزنيد آنها را! اينها صفحه و کاغذ قرآن را بهانه کرده، ميخواهند در پناه لفظ و کتابت قرآن خودشان را حفظ کنند و بعد به همان روش ضد قرآني خود ادامه دهند. کاغذ و جلد قرآن در مقابل حقيقت آن، ارزش و احترامي ندارد. حقيقت و جلوه راستين قرآن منم. اينها کاغذ و خط را دستاويز کردهاند تا حقيقت و معني را نابود سازند.» عدهاي از نادانها و مقدسنماهاي بيتشخيص که جمعيت کثيري را تشکيل ميدادند، با يکديگر اشاره کردند که: علي چه ميگويد؟ فرياد برآوردند که: «با قرآن بجنگيم؟! جنگ ما به خاطر احياي قرآن است. آنها هم که خود تسليم قرآناند، پس ديگر جنگ چرا؟» علي گفت: «من نيز ميگويم به خاطر قرآن بجنگيد؛ اما اينها با قرآن سر و کار ندارند، لفظ و کتابت قرآن را وسيله حفظ جان خود قرار دادهاند.»
پينوشتها:
1- مائده،??.
2- سيره ابنهشام، ج?، ص 250.
3- قبل از آن حضرت، پيغمبر آنان را به اين نامها ناميد که به وي گفت: «ستُقاتلُ بعدي النّاکثين و القاسطين و المارقين: پس از من با ناکثين و قاسطين و مارقين مقاتله خواهي کرد.» اين روايت را ابنابيالحديد در شرح نهجالبلاغه (ج?، ص???) نقل ميکند و ميگويد: اين روايت يکي از دلايل نبوت حضرت ختمي مرتبت است، زيرا اخباري صريح است از آينده و غيب که هيچ گونه تأويل و اجمالي در آن راه ندارد.
4- نهجالبلاغه، خطبه شقشقيه (?).
روزنامه اطلاعات