22 مرداد 1396, 0:31
يکي از پرسش هايي که درباره وجوه فرهنگ اسلامي مطرح است، پرسش از آبشخورها و خاستگاه هاي اين فرهنگ بزرگ است. همه مسلمانان بر اساس تعاليم قرآن (نجم: 3 و 4) و سخنان پيامبر، بر اين باورند که آنچه در قرآن کريم و سنت معصومان عليهم السلام بيان شده، وحي خداست و هيچ منبعي جز مشيت و اراده تشريعي خداوند در آن دخالت ندارد. در سالهاي اخير پرسش ها و نظريه هاي تازه اي در باب فهم و تفسير قرآن و سنت مطرح شده، که باور کهن و ريشه دار اسلامي در باب وحياني بودن دين را به چالش مي کشد. برخي از افراد بر اساس نظريه هاي هرمنوتيکي معاصر ادعا مي کنند که قرآن کريم، کلام پيامبر است و چون هر پيامبر متأثر از فرهنگ زمانه خويش است، پس قرآن کريم هم از فرهنگ زمانه عرب جاهلي تأثير گرفته است! اين نظريه که گاهي با عنوان تاريخمندي قرآن هم از آن ياد مي شود، معتقد است که احکام قرآن متأثر از فرهنگ زمانه نزول و مختص همان دوران است. اين گروه از نظريه پردازان گاهي در نوشته ها و بحث هاي خود به عناصري در قرآن کريم اشاره مي کنند که به زعم آنها شاهدي بر تأثيرپذيري اسلام از فرهنگ زمانه است. يکي از دلائلي که معمولاً براي اثبات متأثر بودن اسلام، به ويژه متن وحياني قرآن کريم، از فرهنگ زمانه نزول، يعني فرهنگ جاهلي، مطرح مي شود اين است که قرآن، فرهنگ اعتقادي، اجتماعي، حقوقي و ... اعراب در مقطع ظهور اسلام را امضا يا اصلاح كرده و پذيرفته است و اين يعني بازتاب فرهنگ اعراب در آموزه هاي قرآن! به ديگر سخن، اعراب براي خود داراي اعمال و مناسكي بوده اند و قرآن، پاره اي از اعمال و عناصر فرهنگي اعراب جاهلي را امضا کرده و يا با اصلاح، آن را پذيرفته است. به عنوان مثال مناسک حج، از مهمترين مناسک عرب جاهلي است و در زمان جاهليت با برجستگي خاصي، در ميان اعراب مرسوم بوده و قرآن آن را همراه با اصلاح برخي از آداب و اعمال پذيرفته است. نيز احکامي مانند ايلاء، ظهار، لعان و ... که همگي از آداب و رسوم اعراب در پيش از بعثت پيامبر اسلام به شمار مي رود. در نوشتار حاضر به بررسي و نقد اين نظريه خواهيم پرداخت.
قرآن کريم آخرين کتاب آسماني است که حامل پيام جامع نهايي خداوند براي انسان هاست. قرآن (و به تبع آن سنت صحيح پيامبر که در حقيقت مفسر قرآن به شمار مي رود) علاوه بر نوآوري هايي که در مسائل گوناگون اعتقادي، اخلاقي و علمي، متناسب با نياز مخاطبانش، دارد همه آموزه هاي راستين و قوانين جهان شمول و فطري کتاب هاي پيامبران پيشين را نيز مورد تأييد قرار داده و به تعبير خود قرآن کريم، بر کتاب هاي پيامبران گذشته مهيمن و نگاهبان است. (مائده: 48)
اساساً مهمترين رسالت پيامبر اکرم(ص) زدودن زنگارها و پيرايه هاي خرافه و تحريف از دامان آموزه هاي پيامبران پيشين بوده است. ارجاعات مکرر و گوناگوني که در خود قرآن کريم به تورات و انجيل وجود دارد، گوياي اين است که پيامبر در صدد ارائه آموزه ها و احکامي کاملاً نو و بديع و متفاوت با پيامبران پيش از خود، به گونه اي که از اساس براي مخاطبانش تازگي داشته باشد، نبوده است. پيامبري پيامبر اسلام در امتداد و نيز نقطه پاياني زنجيره پيامبران الهي است. مطالعه و تفسير قرآن کريم و سنت پيامبر با اين پيش فرض، کار فهم آن را آسانتر مي کند. پيامبر اسلام هرگز نيامده بود تا اديان پيش از خود را يکسره نسخ کرده و آنها را يکسره باطل معرفي کند. او آمده بود تا درست را از نادرست و اصيل را از تقلبي بازشناساند و مردمي که در اثر گذشت روزگار و دخل و تصرف هاي بي شمار کاهنان يهودي و عالمان دنياپرست مسيحي در تعاليم انبيا، از معالم ديني الهي به دور افتاده بودند، به آموزه هاي ناب الهي هدايت کند. از اين رو اسلام به عنوان نسخه کامل، جامع و نهايي دين الهي، مجوز ماندن و توقف در اعتقاد و عمل به سنت هاي پيشين را باطل کرد؛ نه آنکه مهر باطلي بر همه آموزه هاي انبياي پيشين و فرهنگ هاي عقل پسند متداول در عصر خويش باشد! از اين رو توصيف و تبيين سرچشمههاي ناب فرهنگ اسلامي بحثي است که در خود قرآن کريم هم به آن توجه شده است. در برخي از آيات قرآن با صراحت عنوان شده است که آنچه به پيامبر اسلام وحي شده همان است که به پيامبران پيش از او، نوح، ابراهيم، موسي و عيسي وحي شده بود (شوري: 13) و پيامبر اسلام و پيروانش موظفند تا از آيين يکتاپرستي ابراهيم (ع) پيروي کنند. (نحل: 123) قرآن کريم به صراحت تورات و انجيل را کتاب هاي آسماني و وحي الهي مي خواند (مائده: 44 -47) و اهل کتاب را به برپاداشتن آموزه هاي آن دو کتاب فرا مي خواند (مائده: 68) و قرآن را کامل کننده و پيرايشگر تحريفاتي معرفي مي کند که در اثر گذر زمان و دستبرد عالمان دنياپرست در تفسير و تبيين آيات کتاب هاي پيامبران پيشين پديد آمده بود. اساساض اهل کتاب بر پايه آموزه ها و احکام کتاب هاي خودشان، موظف بودند به پيامبري پيامبر اسلام ايمان آورده و تعاليم او را بپذيرند. (صف: 6) از اين رو اگر احکام تشريعي اسلام هم در برخي از موضوعات همانند احکام تشريعي دين موسي (ع) است، جاي هيچ گونه شگفتي نيست؛ زيرا سرچشمه هردو کتاب يکي است و آن علم خداوند و ربوبيت تشريعي الهي است.
هنگامي که پيامبر اسلام به رسالت مبعوث شد و آيات قرآن بتدريج نازل مي گشت، در منطقه جزيرة العرب، آيين هاي بسياري وجود داشت که هرکدام از آنها در ميان عرب جاهلي، پيرواني را به خود اختصاص داده و تا اندازه اي بر فرهنگ مردمان آن سرزمين تأثيرگذار بود. از جمله اين اديان، مي توان به دين حنيف ابراهيم (ع) (حنفاء)، دين يهود، آيين مسيحيت، آيين زرتشت، صابئين، مجوسيان، مزدكيان، مانويان و ... اشاره کرد. برخي از اين آيين ها، الهي و صاحب كتاب و شريعت بودند و آموزه هاي نخستين آنها ريشه در وحي خداوند داشت؛ ولي پارهاي از اين آموزه ها، بر اثر گذشت زمان و سلطه فرمانروايان ستمگر و تصرف هاي علماي سودجو و زراندوز، دستخوش تحريفات زيادي شده بود. اين تحريف ها با گذر زمان، بر پيروان آن اديان پوشيده مي ماند و به عنوان سنت ديني و قوانين الهي، مورد اعتقاد و عمل قرار میگرفت. شدت و گستردگي تحريف ها در همه موارد يکسان نبود؛ بلکه گاهي اصل آموزه يا قانون متروک مي شد، گاهي با اعمال تغييرات و وارد شدن خرافه هايي، تغيير شکل مي داد و پاره اي از اعمال و عقايد نيز دست نخورده باقي مانده بود. مثلاً در دين حنيف (ابراهيمي) كه بيشتر در ميان اعراب مشرک رواج داشت، احكامي مانند حج، طهارت، ختنه، اعتقاد به وحدانيت الله و ... با کمترين تحريف وجود داشت.
فرهنگ عرب جاهلي در روزگار نزول قرآن، فرهنگي آميخته از حقيقت و خرافه، سنت اصيل و بدعت و در يک کلام، درست و نادرست بود. چنين نبود که همه اعتقادات، ارزش ها و رفتارهاي آنها يکسره باطل و خرافه و ناشي از جهالت باشد. اساساً عرب جاهلي، عربي داراي فرهنگ بود؛ منتها فرهنگي آميخته از آموزه هاي صحيح و ناصحيح. دين اسلام با پذيرش و تأييد آموزههاي درست و ريشه دار و پيراستن آنها از بدعت ها و خرافه ها و طرد باورها، ارزش ها و رفتارهاي جعلي و فاقد منشأ عقلاني يا وحياني، در حقيقت بر فرهنگ زمانه خود تأثيري شگرف نهاد و آن را به فرهنگي متعالي و ارزشمند، دگرگون کرد. اسلام هرگز از فرهنگ زمانه متأثر نشد؛ بلکه آن را متأثر و متحول کرد. اين پيش فرض که اگر قرآن وحي خالص و ناب الهي است، نبايد هيچکدام از عناصر فرهنگي و فکري زمانه خود را مورد تأييد قرار دهد، سخني به غايت ناصواب است. مگر مي توان جامعه انساني را، هرچند در مقطع زماني خاص يا قطعه مکاني ويژه، چنان تصور کرد که همه عناصر فرهنگي عمومي آن، فاقد مبنا و ريشه صحيح باشد! اگر چنين فرضي وجود بيروني داشته باشد، به معناي مسخ انسانيت آنها به تمامي است و چنين قومي هيچ گونه صلاحيت براي دعوت و نبوت نخواهند داشت. اساساً انبيا مي آمدند و با تکيه بر عقلانيت انسان ها و بهره جستن از عناصر مفيد و صحيح فرهنگي قوم خود، آنها را به زدودن کژي ها و انحراف ها دعوت مي کردند. در اين مجال فرصت آن نيست که به همه اين عناصر و مؤلفه ها، به صورت مبسوط بپردازيم و آنها را با نگاه انتقادي و جامع، مورد ارزيابي قرار دهيم. بنابر اين به صورت اختصار، به اهم عناصر فرهنگي و فکري درست و ريشه داري که در فرهنگ زمانه نزول قرآن در ميان اعراب جزيرة العرب و پيروان ديگر اديان زنده آن روزگار، وجود داشت و اسلام با تغييرات و پيرايش هاي کم يا زياد، آنها را مورد پذيرش و مبناي عمل قرار داد، اشاره مي کنيم:
به عنوان مثال گرايش به پرستش و خضوع و سجده كردن براي خدا، از گرايش هاي برجسته فطري است. (روم: 30) فطرت است كه انسان را وادار به عبوديت مي کند و او را به طرف مبدأ قدرت و كمال مطلق سوق مي دهد. آيين پرستش بت ها و اربابان در فرهنگ اعراب، تحقق مسخ شده همان گرايش فطري الهي به دين و پرستش خداوند است. قرآن همانند ديگر عناصر و آداب فرهنگي، که ريشه در فطرت اصيل انسان دارد، اصل عبادت و خضوع در برابر خداوند را پذيرفت و آن را از شکل پرستش بت ها و واسطه قراردادن آنها ميان انسان و خدا، به صورتي از توحيد ناب و پرستش خالص الله ارتقاء داد.
به طور كلي مي توان گفت: فرهنگ ها، آداب و رسوم و قراردادهايي كه با اصول كلي دين اسلام مطابقت داشته باشند و موجبات دوري از خداوند و ارزش هاي الهي را فراهم نکنند، مورد تأييد اسلام است. براي مثال مي توان به جشن عيد نوروز که در ايران و برخي کشورهاي خاورميانه، در اوايل بهار برگزار مي شود، اشاره کرد. اين مراسم ملي، به اين علت که هيچ منافاتي با آموزه هاي شرع و عقل ندارد و حتي فرهنگ «صله رحم» را نهادينه مي کند، مورد تأييد اسلام قرار گرفته است. بنابراين، معنا ندارد كه اسلام با تمام فرهنگ هاي قومي، حتي عادات مثبت آنها، مبارزه كند. قرآن کريم از روي حكمت و آگاهي با فرهنگ ها برخورد كرده و عناصر فرهنگي مثبت و سازنده را پذيرفته و عناصر غيرعقلاني يا غيراخلاقي و مغاير با احکام الهي را طرد کرده است.
جالب است توجه کنيم که قرآن پس از تأييد و بيان برخي از همين احکام، که به عنوان دليلي بر متأثربودن قرآن از فرهنگ زمانه مورد استدلال اين نظريه پردازان قرار گرفته، مي فرمايد: (تلك حدود الله) يعني اين احکام ،حدود الهي است و مؤمنان بايد اين حدود را پاس دارند. آيا گويندگان چنين نظريه اي مي توانند بگويند اراده خداوند، متأثر از فرهنگ جاهلي است كه آن را حدود خدا مي داند؟ بي ترديد اراده تشريعي خداوند مبتني بر طبيعت، فطرت و حقايق موجود در جهان و انسان است؛ نه متأثر از اراده هاي انساني!
پيامبر اسلام و ديگر پيامبران گذشته زماني كه با فرهنگ هاي خرافي اقوام خويش رو به رو مي شدند، با ديده منفي و با شدّت با آنها مقابله مي كردند و هيچکدام از آداب منفي آنها را نمي پذيرفتند. در بعضي مواقع، فرهنگ جاهلي اعراب چنان در ميان مردم ريشه دوانيده بود كه پيامبر (ص) را در مقابل آنها (از نظر واكنش سريع و فوري) با مشكل رو به رو مي کرد؛ از اين رو براي زدودن آن عادات و رسوم، به دفع تدريجي و فرهنگ سازي متوسل مي شد. مثلاً شرابخواري، قمار بازي، برده داري و برخي از انواع تعامل همسران (ايلاء، ظهار، لعان، ...) رفتارهاي رايج و ريشه داري در ميان اعراب بود و برچيدن يکباره اين مناسبات رفتاري بدون رعايت قواعد روانشناختي و جامعه شناختي تجويزي، حرکتي ناکام و محکوم به شکست مي نمود. قرآن کريم و با رعايت اصل تدريج و تغيير در نگرش هاي جامعه و ايجاد موانع و محدويت هاي منطقي، با اين فرهنگ هاي رفتاري نادرست و آسيب زا مقابله كرد و در نهايت برخي را براي هميشه تحريم مطلق کرد و برخي را عملاً از گردونه مناسبات پيروان خود بيرون انداخت. اگر اسلام بر اساس جبر جامعه شناختي و روانشناختي، چنانکه معتقدان به نظريه تاريخمندي قرآن به آن باور دارند، از فرهنگ زمانه خويش متأثر شده بود، يقيناً مي بايست بر رفتارهايي چون زنده به گور کردن دختران، تحقير جنس زن، شرک و بت پرستي، شرابخواري، ربا، و ... صحه مي گذاشت و آن را به عنوان اعتقادات و احکام جاري در ميان اعراب شبه جزيره عربستان به رسميت مي شناخت!
روزنامه كيهان، شماره 21654 به تاريخ 1/4/96، صفحه 6 (معارف)
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان