مقدمات فهم قرآن
گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی - بخش پنجم
شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات
اشاره: سخن به اینجا رسید که ما با صفات موجودات سر و کار داریم. ما تا ابد به ذات راه نداریم. هیچوقت از صفت بیرون نمیرویم و به ماورای صفت راهی نداریم. اینک ادامه سخن:
اگر ما به ذات راه نداریم، پس ذات را چگونه درمییابیم؟
صفت با موصوف متحد است. شما وقتی به صفت رسیدید، در واقع به ذات رسیدهاید، اما به ذات منهای صفات راه ندارید. در تحلیل عقلی، صفت و موصوف جداست. این تحلیل عقل تحلیلگر است؛ اما در عالم واقع این دو متحدند. پس اگر به صفت رسیدید، در واقع به موصوف و ذات رسیدهاید و اگر از صفت صرفنظر کنید، دیگر امید ذات نداشته باشید. واقعاً عقل تحلیلگر است. عقل ما را به صفت میرساند و میگوید: به ذات راه نداریم. مأیوسمان میکند، ولی بعد میگوید: مأیوس نباشید. صفت با ذات متحد است. شما با کلمه، کأنّه رسیدهاید، ولی توجه داشته باشید که به ذات منهای صفت و ذات بماهو ذات مطلقاً نمیتوان رسید.
همان «هجران ابدی» که بارها بحث کردهایم.
درست است. ما با اسمای موجودات سر و کار داریم و صفاتشان. این تسبیح که در دست من است و لمسش هم میکنم، لمس صفت آن است. ملموس، مرئی و… صفت است. ما تا قیامت هم درباره تسبیح حرف بزنیم، درباره صفاتش صحبت میکنیم.
از همینجا داستانی به نام اسماء و صفات حق شروع میشود و به یک معنا عرفان ما همین شناخت اسماء و صفات است.
اصلاً شناخت همین است. پوزیتیویستها و ملحدان صفت را نمیفهمند. هر بشری در هر حوزه و ساحتی، جز با اسم و صفت سر و کار ندارد. ما از صفات و ذات خداوند به عنوان واجبالوجود صحبت میکنیم، ولی ماتریالیست هم از صفات و ذات ماده صحبت میکند. او هم مثل ماست. به ذات ماده نمیرسد و فقط از صفات آن حرف میزند. ما از ذات و صفات حقتعالی صحبت میکنیم، ملحد از ذات و صفات ماده حرف میزند، هرچند که نمیداند چیست. به همان اندازه که ذات حقتعالی برای ما ناشناخته و غیر قابل دسترسی است، حقیقت ماده هم برای ماتریالیست و ملحد ناشناخته و غیر قابل دسترس است. به همان اندازه که ذات ماده مجهول است، ذات حقتعالی هم مجهول است. تنها فرقی که وجود دارد، در پایین و بالا بودن این دو است. ماتریالیست از محسوس سراغ ماده میرود، ما از معقول سراغ حقتعالی میرویم. ملاحظه میکنید که فرق زیادی وجود ندارد.
میخواهم شما را بکشانم به کتاب «اسماء و صفات حق» که خودتان نوشتهاید. جمله معروفی از شما در ذهنم هست که هنرمندان مظهر اسم «البدیع» هستند. ما هرچه میبینیم، مظهر یک اسم از اسامی خداست. اگر مظهر صفت هم باشد، میگوییم مظهر اسم است.
اسم و صفت یک چیز است. پس هر چیزی که در عالم هستی وجود دارد، لامحاله مظهر یکی از اسماء و صفات حق است. هنرمند در مقوله فلسفه و فقه و اصول نمیگنجد. هنر بدیع است؛ یعنی نو و تازه. هنر اگر تازه نباشد، به هیچ دردی نمیخورد. هنر، دم به دم تازه است و ما هنر کهنه نداریم. پس، آن حرف در جای خودش صحیح است.
مقولهای داریم به نام «شرحالاسماء». ملاهادی سبزواری کتابی با همین عنوان در شرح دعای جوشن کبیر نوشته و ?? اسم برای خدا ذکر کرده و شرح داده است. ابن عربی هم به تفصیل درباره اسماء و صفات بحث کرده است. ما با چیزی جز اسم و صفت کار نداریم. به نظر میرسد که اگر از این دریچه وارد قرآن بشویم، راه درستی در پیش گرفتهایم.
بله، راهی جز این نیست. ما قبلاً گفتیم که چرا بسمالله سوره اول قرآن فاتحه است. «فتح» یعنی گشودن. با اسم همه چیز گشوده میشود. اسم خدا علامت گشودن و فتح است. شما مرتب فتح میکنید. طریق این فتح را خداوند به پدر همه انسانها حضرت آدم(ع) آموخت: «و عَلّم آدم الاسماء کُلها» (بقره، ۳۱) مراد از «الاسماء»، کتاب دیکشنری نیست، چون خداوند به آدم «زبان» و «لغت» یاد نداد، بلکه به او فتح کردن و گشودن یاد داد و اجازه داد با اسم، عالم را فتح کند. کسی که اسم نداند، نمیتواند فتح کند.
پس هر کس بیشتر اسم بداند یا دقیقتر از دیگران بداند، فاتحتر است. در این صورت ما میتوانیم صحه بگذاریم به باور کسانی که میگویند برای فلان کار، این اسم خوب به فلان تعداد باید خوانده شود. ارباب عزائم چنین دیدگاهی دارند و مردی چون ابنسینا «کنوز المعزمین» را نوشته است.
من با این سخن که «اسم» ابزار و سلاح فتح است، کاملاً موافقم و اگر ارباب عزایم هم چنین دیدگاهی دارند، خیلی درست میگویند. جمله معروفی هست که نمیدانم حدیث است یا نه ولی جمله خوبی است: «الاسماء تنزل من السماء».
در خیلی از متون به عنوان «حدیث» ذکر شده است.
بر اساس این عبارت، اسمها را ما نمیگذاریم، بلکه از آسمان نازل میشود؛ یعنی از جانب خدا میآید. خود اسم «سماء» هم از طرف خداست. سماء چیست و کیست که به انسان اسم دهد؟ اصلاً همه چیز اسم است. اگر اسم نباشد، مسمّی فراچنگ نخواهد آمد. ما با اسم به مسمی میرسیم، هرچند که تا حالا نرسیدهایم. ما هرچه در دست داریم، اسم است. عالم، اسم است و ما هم اسمیم. اسم است که اسم را صدا میکند. حکما و عرفای عالم باید تا ابد تلاش کنند تا بتوانند آیه «و علم آدم الاسماء» را تفسیر کنند. بیجهت نیست که قرآن، معجزه است. خداوند در قرآن در یک جمله فرموده است: «و علم آدم الاسماء کلها». «الاسما»، جمع محلی به الف لام است که افاده عموم میکند. با این حال، بعد تعبیر «کلها» را میآورد و به جمعالاسماء قناعت نمیکند. چرا چنین تأکیدی میکند؟ چون آدم(ع) باهوش و کنجکاو بود و میخواست همه چیز را بداند. انسان به کجا برسد دیگر نمیخواهد چیزی را بداند؟
در دانستن توقف نیست. اگر از عالم غیب هم به ما گفته شود که همه چیز را فهمیدید، میگوییم: نه، باز هم چیزی هست که ما نفهمیدهایم. این خصلت ذاتی آدمی است. اینکه چرا حاج ملاهادی سبزواری در شرحالاسماء ?? اسم را مورد بحث قرار داده، نه ?? یا ??? اسم را، نکتهای دارد که خوب است مورد اشاره قرار بگیرد. در قدیم ۱۰۰ را به عنوان نصاب در نظر میگرفتند که نماد کثرت است.
حاج ملاهادی یکی را باقی گذاشته تا بگوید باز هم هست. ۹۹ اسم که مرحوم حاجی سبزواری توصیف فرموده، باعث میشود آدم کنجکاوی بگوید: صدمی آن کو؟ آن ?? برای این است که باز هم بخواهید و متوقف نمانید. توقف یعنی مرگ و نفهمیدن. در واقع، این ?? یک عدد نمادین است. قرآن میگوید: «و ان تعُدُّوا نعمت الله لا تُحصُوها» (ابراهیم، ۳۴) نعمات همان اسماء و صفات است. نعمت حق، اسم حق است. اگر نعمت خدا «لا تحصوها» باشد، اسم خدا به طریق اولی «لا تحصو» خواهد بود. چون نعمت اثر اسم و صفت است. اگر نعمت لاتحصوها باشد، مخزن نعمت هم که اسم و صفات است، لا تحصی است.
آیا میتوانیم با بحث اسماء و صفات، فلسفه ذکر را هم حل کنیم؟
مگر ذکر چیزی غیر از اسم و صفت است؟ آنها که ذکر را دستکم میگیرند، عاقلانه حرف نمیزنند. از این طرف هم حماقت نباید عارض ما بشود. آیا ذکر همان لقلقه زبان است؟ قطعاً خیر. خود کلمه «ذکر» یعنی آگاهی و فقط زبانی نیست. این آگاهی اگر به زبان هم بیاید، نعمالمطلوب است. آنها که انکار میکنند، اگر معنی ذکر را میفهمیدند، انکارش نمیکردند.
پلهپله تا «کلمات» خداوند
بحث درباره سوره و مفهوم فاتحه بود و اینکه خداوند با این سوره، عالم را فتح میکند…
سوره فاتحه، قبل از هر چیز قلب مبارک حضرت ختمیمرتبت(ص) را فتح و منشرح کرده است. اینکه خداوند میپرسد: «الم نشرح لک صدرک. و وضعنا عنک وزرک» (انشراح، ۱ـ۲) از همین باب است که قلب حضرت گشوده شده و فتح گشته است.
این درحالی است که درخواست حضرت موسی(ع) از خدا انشراح صدر بود: «قال رب اشرح لی صدرى» (طه، ۲۵).
«شرح صدر» طلب و تمنای همه است، ولی شرح کامل آن به حضرت پیامبر(ص) داده شده است. شرح کاملی که حضرت موسی(ع) تقاضا کرده بود، بهرهای هم از آن برد، کاملش از طرف خدا به حضرت ختمیمرتبت(ص) داده شد و چنین بود که قلب حضرت فتح شد و با فتح قلب ایشان، عالم هستی فتح شد. چرا فتح قلب پیامبر اکرم(ص) فتح عالم است؟ چون قلب حضرت، اوج معرفت و توحید است. توحید که عصاره معرفت است، با گشوده شدن قلب آن حضرت در قلب مبارک ایشان نمایان شد و آن فتح توحیدی بود که عالم را موحد کرد. اصولاً فتح عالم با توحید است. اگر شما یک کشور را بگشایید یا یک در بسته را باز کنید، این فتح نسبی است. کلید میاندازید و در اتاق یا دروازهای را باز میکنید. این فتحهای موضعی و نسبی، در حد خودش است. فتح کامل عالم هستی که بسته است ـ اعم از ملک و ملکوت، اعم از کائن و مایکون ـ با این قبیل فتحهای نسبی ممکن نیست.