آیتاللهالعظمی حسین مظاهری ـ بخش سوم
سلمان فارسی استاندار در مدائن بود. کسی میگوید دم مرگ، کنارش بودم، دیدم گریه میکند. گفتم: «چرا گریه میکنی؟» گفت: «میترسم از آتش جهنم و میترسم از گردنههای روز قیامت. گردنهها سنگین است و گذشتن از آن مشکل است. روایتی از رسول خدا یادم آمده و این روایت ناراحتم کرده است. پیغمبر(ص) فرمودند: در روز قیامت کسی نمیتواند از این گردنهها بگذرد به جز افرادی که سبکبارند: نجا المُخفون و هلک المُثقلون.»۱
راوی میگوید: من اموال استاندار مدائن (حاکم ایران و عراق) را بررسی کردم تا ببینم چرا سنگینبار است؟ دیدم مدتی که در مدائن بوده، خرج و مخارجش را از دسترنج کار خودش تأمین کرده است. در تاریخ میخوانیم سلمان بعد از انجام کار اداری و در وقت بیکاری، برای خودش کار میکرده است. نقل شده که روزی سلمان باری را به دوش گرفت و جلو میرفت و صاحب بار به دنبال او میرفت. دید همه به او سلام میکنند. تعجب کرد که: این آقای حمال کیست که اینقدر به او احترام میگذارند؟ از کسی پرسید: «او کیست؟» گفت: «سلمان فارسی است.» آن شخص جا خورد و عذرخواهی کرد که: «آقا اشتباه کردم و بار را بده و من خودم میبرم.» فرمود: «نه، من با تو طی کردهام و باید ببرم و پولش را به من بدهی، برای اینکه من محتاج به بیتالمال مسلمانها نباشم.» بالاخره هرچه او التماس کرد، قبول نکرد. پس سلمان کار میکرد و لذا از بیتالمال هیچ استفاده شخصی نداشت.
من بسیاری از مراجع تقلید را سراغ دارم که یک ریال از بیتالمال مسلمانها استفاده نمیکنند. در مضیقه عجیبی هم هستند و اگر از نذورات و ارث و امثال اینها زندگیشان اداره نشود، خیلی برایشان مشکل است؛ اما حاضر نیستند که از بیتالمال، ولو به اندازه شهریه طلبگی استفاده کنند. سلمان فارسی هم حاضر نبود از بیتالمال استفاده کند. ظاهراً کسی را هم نداشت و در استانداری تنها بود. یک مغازه اجاره کرده بوده و این مکان استانداری او بوده است. میگوید دیدم یک پوست گوسفند هست که هم رختخوابش است، هم فرشش؛ یک قلم و دوات، یک آفتابه و کاسه گلی و یک ظرف گلی برای پختن غذا دارد و این است که دم مرگ میگوید: سنگینبارم!
انسان باید به خاطر خدا و به خاطر دین خدا، از هرچه مخالف با دین و قیامتش هست، بگذرد. باید سلمانوار بود. امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: من که حاکم مسلمانها هستم، در شبانهروز دو قرص نان جو دارم یا با نمک یا خالی یا با دوغ ترش میخورم. لباسش هم بعضی اوقات وصلهدار بود. قنبر میگوید: به بازار رفتیم و دو پیراهن خرید، یکی دو درهم و یکی سه درهم و پیراهن سه درهمی را به من داد و دو درهمی را خودش پوشید. گفتم: «آقا شما حاکم مسلمانها هستید، پیراهن بهتر را بپوشید.» فرمود: «تو جوانی و من پیرم. ارزانقیمت برای من و گرانقیمت برای تو باشد.» امیرالمؤمنین(ع) میفرماید: وضع من اینطور است و از شما نمیخواهم مثل من باشید، أعینونى بورع و اجتهاد و عفه و سداد: مرا با ورع و تلاش و پاکدامن یاری کنید.»۲ من از حلال خدا نخوردم، شما از حرام خدا نخورید.
معنای سلام
بیایید ناامنی اقتصادی را هرچه در دست ماست، امن کنیم. الان اگر کسی بخواهد مقداری روغن حیوانی خالص به دست بیاورد، نمیشود یا مشکل است، یعنی چنین اطمینانی نیست. شما بخواهید یک جعبه چای صد در صد مورد اطمینان به دست بیاورید، مشکل است. این بازار مسلمانها نیست: «ألا و من غشنا فلیس منّا: بدانید که در معامله نیرنگ بزند، از ما نیست.»۳ گرانی ناامنی عجیبی است و هیچکس نمیتواند آن را مهار کند. این گرانی و این ورشکستگیها برای نبود پایه برای اقتصادمان برمیگردد به غش در معاملات و پیغمبر اکرم(ص) فرمود: «ألا و من غشنا فلیس منا»!
سلامٌ علیکم، شعار اسلام است. در جاهلیت وقتی عربها به هم میرسیدند، میگفتند: «انعم صباحا»، یعنی صبح بخیر. شعار اسلام این است که بگو: سلامٌ علیکم و هرکسی سلام کرد، ثوابش بالاتر از کسی است که جواب میدهد؛ اما این سلام باید طرفینی باشد. سلام، شعار اسلام است. معنای سلام این است که اولاً من جنگ و دلخوری و کینه با تو ندارم و در مقابلت تسلیم هستم. معنای دیگر این است که من تو را فریب نمیدهم و بدان که در مقابل تو مثل تو که باید تسلیم در مقابل من باشی، من هم در مقابل تو تسلیم هستم. یک معنایش هم این است که آنچه برای خود میخواهم، برای تو میخواهم و آنچه برای تو نمیخواهم، برای خودم هم نمیخواهم. معنایش این است که من سرهمانداز در کارها نیستم و کمکاری و بیکاری ندارم، دزد نیستم، کمفروش نیستم و غش در معامله نمیکنم. او هم میگوید سلامٌ علیکم: من هم مثل تو هستم.
این ناامنی اقتصادی که الان در اجتماع ما پیدا شده، یعنی بازار ما گرانفروش است، فریب میدهد و پشت سر هم انداز است، برای اینکه جنسش را با فریب به مشتری بفروشد! اگر به راستی مسلمان باشد، چنین نمیکند. مسلمان یعنی اینکه وقتی در بازار میروی، بازاری بگوید من گرانفروش نیستم، بدکار در جنسم نیستم و آنچه برای خود میپسندم، برای تو هم میپسندم و آنچه برای خودم نمیپسندم، برای تو هم نمیپسندم. بازار باید اینطور باشد؛ اگر غیر از این شد، مسلمان نیست: «من غشنا فلیس منّا»!
حتی گاه در خانهها زن و شوهر همدیگر را فریب میدهند و به هم دروغ میگویند. در میان مردم مشهور شده که: مگر میشود به شوهر دروغ نگفت؟ و مرد میگوید: مگر میشود به زن دروغ نگفت و فریبش نداد؟ مثال عوامانهای هم میزنند که: «مرد باید روی چشم و زانویش پینه داشته باشد»؛ برای اینکه زن که میگوید فلان چیز را بخر، بگوید چشم و وقتی برگشت و زن پرسید چرا نخریدی؟ دست روی زانو بگذارد و بگوید: یادم رفت؛ یعنی دو تا دروغ بگوید! در حالی که زن و شوهر اینطور باید باشند:
من کیام؟ لیلی و لیلی کیست؟ من
هر دو یک روحیم اندر دو بدن
اما برخی زن و شوهرها همدیگر را فریب میدهند یا بچهها را گول میزنند و این غلط است. پیغمبر اکرم(ص) دید زنی بچهاش را گول میزند. به او میگوید بیا تا چیزی به تو بدهم. حضرت او را از اینکه حتی بچه خودش را فریب بدهد، نهی کرد و فرمود: «اگر آنچه میگویی، به او ندهی، برایت دروغ نوشته میشود.»۴ در جایی دیگر، مشاهده فرمودند کسی شترش را گول میزند؛ ظرف خالی علوفه را مقابل دهان او گرفته، تا خیال کند داخلش علف است و وقتی حیوان نزدیک میشود، ظرف را دور میکند. فرمود: «هیچ کس، ولو حیوان را نباید فریب داد.» این طرز رفتار، تقلب و دروغ و حقهبازی است و مسلمان نمیتواند تقلب کند و دروغ بگوید.
مسلم از «سلم» است. «سلام» نیز از سلم است؛ یعنی آنچه برای خودم میپسندم، برای تو هم میپسندم و آنچه برای خود نمیپسندم برای تو هم نمیپسندم. روایات فراوانی از ائمه طاهرین(ع) است که: «آنچه برای خود میپسندی، برای دیگران هم بپسند و آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران هم مپسند.» همه این روایات با الفاظ گوناگون میفرمایند اگر مسلمان هستی، باید رفتار تو با دیگران اینگونه باشد: «تُحب لهُ ما تُحبُ لنفسک و تکره لهُ ما تکرهُ لنفسک».۵ ما نمیخواهیم کسی فریبمان بدهد، پس نباید مردم را گول بزنیم. ما نمیخواهیم در اداره کلاه سرمان بگذارند و بگویند برو فردا بیا یا رشوه بده تا کارت را درست کنیم، پس باید خودمان چنین نباشیم. خلاصه اینکه غش در معامله یکی از اقسام دزدی است و یکی از اقسام حقالناس است.
حقالناس به اندازهای اهمیت دارد که ابوذر میگوید شب رفتم خدمت پیغمبر اکرم(ص) و ایشان حال صحبت کردن با من نداشتند. فهمیدم که زمینه برای حرفزدن نیست و رفتم. فردا صبح که برای نماز آمد، خوشحال بود و فرمود: «اگر دیشب با تو گرم نگرفتم، برای این بود که ناراحت بودم. چهار دینار از بیتالمال نزدم بود و نتوانسته بودم به فقرا برسانم، ترسیدم بمیرم و این پول بر گردنم بماند!»۶ نظیر این جمله و رفتار، در سیره امیرالمؤمنین(ع) فراوان یافت میشود. نظیر آن در کتابهای روایی از اهلبیت(ع) زیاد است؛ همه آنان وحشت عجیبی از حقالناس دارند، لذا ما که خود را از آنها میدانیم، باید به حقالناس بسیار اهمیت بدهیم.
پینوشتها:
1- مکارم الأخلاق، ص 433.
2- نهجالبلاغه، نامه 45.
3- وسائلالشیعه، ج۱۷، ص۲۸۳.
4- السنن الکبری(بیهقی)، ج۱۰، ص۱۹۸.
5- الکافی، ج۲، ص 169.
6- تفسیر القمی، ج۱، ص۵۱.
شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات