20 بهمن 1389, 0:0
نظريه اي مبتني بر تجربه گرايي تاريخي
رضا نصیری حامد
نظریه برخورد تمدنها بیش از آنکه دارای جنبههای تبیینی و علمی شناخته شود، از نظر بسیاری ایدهای است مبتنی بر پیش بینی بر آمده از تحولات تاریخی گذشته که امتداد نظریه رئالیسم در روابط بین الملل دانسته میشود؛ فقط این بار به جای دولتها، این تمدنها هستند که واحدهای اصلی صحنه منازعات میباشند و لذاگاه از آن با عنوان «هستی شناسی» جدید واقع گرایان در دوران پس از جنگ سرد یاد میشود امری که البته در ریشه یابی تاریخی میتوان رد پایی از آن را در نظرات «برنارد لوئیس» و «آرنولد توین بی» هم مشاهده کرد بویژه آنجا که توین بی در اثرش تحت عنوان تمدن در بوته آزمایش، امکان بیداری پان اسلامیسم را گوشزد میکند که هر چند هم که خوابیده باشد ولی امکان خیزش آن وجود دارد. با توجه به سبک و سیاق اندیشه هانتینگتون میتوان همین تلقی و قضاوت را نسبت به ایده او نیز جاری و ساری دانست. او نظریه خود را نه یک تئوری بدون نقص، بلکه آغاز یک پارادایم جدید در مطالعات بینالمللی میداند که در آن فرهنگ و تمدن نقشی اساسی بازی میکنند. ممکن است که در این نظریه موارد نقض یا نقیضی پیدا شود، اما گویای یک چارچوب نظری تازه است که شرایط جهان نوین به همراه آورده است. او از توماس کوهن نقل میکند که برای آنکه یک تئوری بتواند به عنوان یک پارادایم پذیرفته شود، باید در مقایسه با دیگر پارادایم ها بهتر به نظر برسد و لازم نیست و هرگز هم نمیتواند تمام واقعیتها را تبیین کند. به عقیده او دیگر پارادایم جنگ سرد در مطالعات بین المللی گویا نیست و پارادایم برخورد تمدنها بیش از دیگر نظریات گویا است.
علاوه بر آن، هانتینگتون معتقد به آن نیست که در اثر برخورد تمدنها، تمدن غربی پیروز کامل و جهانشمول خواهد شد. به نظر وی تمدن غربی بیگانه، بی همتا و غیر قابل تقلید است. او اختلاف بین تمدنها را اساسی میداند و معتقد است تمدنهای دیگر با الگوبرداری از یک تمدن نمیتوانند از مشخصات آن برخوردار شوند... .تمدنهای دیگر ممکن است مدرنیزه شوند اما هرگز غربی نخواهند شد زیرا غرب حتی قبل از مدرنیزاسیون غربی بوده است. او دیدگاه کسانی که معتقدند گسترش جهانی مصرف کالاهای غربی به معنی جهان شمولی تمدن غرب است را ساده انگاری میداند. به نظر او عناصر اصلی غربی بودن غرب عبارتند از :
- میراث کلاسیک (شامل فلسفه یونان، عقل گرایی، فرهنگ لاتین و .... )
- مسیحیت غربی
- زبانهای اروپایی که بر اساس زبان لاتین شکل گرفته است
- تفکیک میان اقتدار مادی و معنوی و جدا بودن دین از سیاست
- حاکمیت سنتی قانون
- تکثر گرایی اجتماعی و جامعه مدنی
- نمادهای نمایندگی
- فرد گرایی
هانتینگتون بر این باور است که نظریه اش مبتنی بر یک روش شناسی علمی تدوین نیافته بلکه بر اساس « تجربه گرایی تاریخی» طراحی گشته است و لذا وی شواهدی همچون جنگهای صلیبی، مناقشه میان اعراب و اسرائیل، تراژدی بوسنی و هرزگوین و ضدیت غرب بویژه آمریکا علیه ایران را موید نظریه خویش میداند چرا که طبق تفسیر وی در همه این نزاعها و نبردها پیوسته قطبهای مختلف تمدنی در حال جنگ و نزاع بوده و هستند و بر عکس ائتلافها، همکاریها و تفاهمها عموماً زمانی پایدار و پا برجا بوده و هستند که واحدهای تشکیل دهنده آنها از درون یک حوزه تمدنی مشترک برخاسته باشند که نمونه بارز و نسبتاً موفق آن را میتوان اتحادیه اروپا دانست.
از جمله نقدها به بحث هانتینگتون این است که وی در قبال اموری اعتباری رهیافتی ذات گرایانه و جوهری اتخاذ نموده است و در نتیجه ویژگیهایی ذاتی و لایتغیر را به واحدهای تمدنی نسبت داده است در صورتی که امری همچون تمدن بحثی اعتباری است که حد و مرز آن بسته به نوع نگاه و دیدگاهی است که هر ناظری میتواند داشته باشد و طبیعتاً با تغییر این اعتبار چنین حدود و ثغوری نیز دستخوش تغییر و تحول خواهد شد در صورتی که هانتینگتون به تاسی از امثال « اشپنگلر» چنان از تمدنها سخن میگوید که گویی دارای ذات و ماهیتی مشخص و واقعی هستند ولی باید توجه داشت که سخن از ذات و ماهیت در امور اعتباری امری گمراه کننده است چرا که برای امور اعتباری فقط میتوان کارکردی متصور شد نه ذاتی متعین و ثابت. شاهد این مدّعا آنجاست که هانتینگتون تصریح میدارد که مشکل ریشهای غرب بنیادگرایی اسلامی نیست بلکه مسئله اصلی خود اسلام است، به عنوان تمدنی متفاوت که مردم آن به برتری فرهنگ خویش ایمان و باور دارند. وی بر اساس همین نگرش «جبر گرایانه »خود، در تحلیل تمدن ها برخوردی گزینشی و دلبخواه از نزاع ها و جنگها ارائه میدهد و لذا تنها مواردی را بر میگزیند که قابلیت تبیین با نظریه وی را داشته باشد در صورتی که تاریخ و از آن جمله قرن حاضر نزاعها و برخوردهای متعددی را درون حوزههای درون تمدنی سراغ دارد که کشورها و گروههایی از درون یک تمدن به مقابله با هم برخاستهاند مثل جنگ میان فرقههای مسیحی درون تمدن مسیحی غرب و نیز درگیریهای درون کشورهایی همچون افغانستان، عراق، سودان، تاجیکستان، پاکستان، بسیاری کشورهای آفریقایی، ایرلند شمالی و ... حتی در جنگ خلیج فارس و حمله آمریکا به عراق در 1991 که نمونه ای از برخورد تمدنها تلقی شده بسیاری از مخالفان عراق و عامل شکست وی هم پیمانان آن کشور درحوزه تمدنی یکسان با آن بودند. هانتینگتون در آخرین فرازها از مقاله اصلی رویارویی تمدنها هم تاکید داشته بود که خود وی هم روندی را که در ایدهاش ترسیم نموده که شاید اوضاع جهانی به آن سمت و سو برود را لزوما مطلوب و خوشایند نمیداند. این مقاله مدافع مطلوبیت درگیری بین تمدنها نیست بلکه هدف آن طرح فرضیههایی تشریحی است در این خصوص که آینده چگونه میتواند باشد. اگر این فرضیهها پذیرفتنی باشد، لازم است پیامدهای آنها برای سیاست غرب مورد توجه قرار گیرد. این پیامدها را باید به منافع کوتاه مدت و دراز مدت تقسیم کرد. در کوتاه مدت، منافع غرب به روشنی ایجاب میکند که همکاری و یگانگی بیشتری در درون تمدن خود بویژه بین اجزای اروپایی و آمریکای شمالی آن به وجود آورد؛ آن دسته از جوامع در اروپای شرقی و آمریکای لاتین را که فرهنگ آنها به غرب نزدیکتر است به خود ملحق سازد؛ روابط مبتنی بر همکاری با روسیه و ژاپن را حفظ و تقویت کند؛ از بدل شدن منازعات محلی بین تمدنها به جنگهای عمده میان تمدنها جلوگیری کند؛ دامنهی قدرت نظامی کشورهای کنفوسیوسی - اسلامی را محدود سازد؛ روند کاهش قابلیتهای نظامی خود را آرامتر و برتری نظامی در شرق و جنوب غربی آسیا را حفظ کند؛ اختلافات و درگیریهای موجود بین کشورهای اسلامی و کنفوسیوسی را مورد بهره برداری قرار دهد؛ از گروههایی که در درون تمدنهای دیگر به ارزشها و منافع غرب گرایش دارند پشتیبانی کند؛ آن دسته از نهادهای بین المللی را که منعکس کننده منافع و ارزشهای غرب هستند و به آنها مشروعیت میبخشند تقویت و مشارکت کشورهای غیر غربی در نهادهای مزبور را تشویق کند. در دراز مدت، اقدامات دیگری باید مورد توجه قرار گیرد. تمدن غربی هم مدرن و هم غربی است. تمدنهای غیر غربی کوشیدهاند بدون آنکه غربی بشوند خود را مدرن کنند. تا امروز فقط ژاپن توانسته است در این تلاش موفق شود. تمدنهای غیر غربی به تکاپوی خود برای دستیابی به ثروت، تکنولوژی، مهارتها، ابزارها و سلاح هایی که از عناصر اصلی مدرن شدن است ادامه میدهند. آنها همچنین کوشش میکنند این نوگرایی را با ارزش ها و فرهنگ سنتی خود سازش دهند. توان نظامی و اقتصادی آنها نیز به طور نسبی افزایش خواهد یافت. از این رو، غرب هر روز بیشتر ناگزیر از کنار آمدن با تمدنهای مدرن غیر غربی خواهد شد که از نظر قدرت به غرب نزدیک میشوند ولی ارزش ها و منافعشان عمدتاً با ارزش ها و منافع غرب تفاوت دارد. این وضع ایجاب میکند که غرب قدرت اقتصادی و سیاسی لازم را برای پاسداری از منافع خود در رابطه با تمدنهای مزبور حفظ کند. همچنین لازم است که غرب درک ژرفتری از بینشهای اساسی مذهبی و فلسفی که زیر بنای تمدنهای دیگر را تشکیل میدهد و نیز راههایی که اعضای این تمدنها منافع خود را در آن میبینند، پیدا کند و عناصر مشترک بین تمدن غربی و سایر تمدن ها را بشناسد. در آینده قابل پیش بینی، هیچ تمدن جهانشمولی وجود نخواهد داشت، بلکه دنیایی خواهد بود با تمدنهای گوناگون که هر یک از آنها ناگزیر است همزیستی با دیگران را بیاموزد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان