نفقه؛ هزينه اي براي عشق و عاطفه
علیرضا شعاعی
در فرهنگ عربی مثلی است که میگوید: من له الغنم فعلیه الغرم؛ هر که سودی میبرد میبایست غرامت آن را هم بپردازد. به این معنا که اگر خیری از جایی به تو میرسد نمیبایست شرش را دیگری بچشد. بنابراین، تلخ و شیرین زندگی را باید پذیرفت؛ چرا که گل بی خار نیست. یکی از واجبات حقوقی اسلام، مسئله نفقه است که شامل هزینههای معمولی و عادی یک شخص میباشد. این که انسان از چیزی چون محبت و رحمت دیگری بهره مند شود، هرچند که رحمت و محبت آن دیگری، بی منت است، ولی این دلیل نمی شود که انسان مسئولیت خویش را انجام ندهد و از آن سرباز زند. اسلام برای این که پاداشی برای رحمت و محبت بی منت دیگری، قرار دهد، گوشه ای از این پاداش را در شکل نفقه به عنوان قانون، لازم و واجب الاجرا درآورده است تا از طریق یک ماده قانونی و حقوقی، مسئولیت شخص را مشخص سازد.
نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزههای قرآنی بر آن است تا ماهیت و آثار و احکام این ماده قانونی را در زندگی خانوادگی هر انسانی تبیین نماید.
احساسات مسئولیت آفرین
انسانیت انسان به عقل و عاطفه است. به این معنا که انسان جلوههایی از خردورزی و احساسات است، هرچند که تفاوتهایی میان زن و مرد در نسبت آن دو است، ولی انسان بی خرد یا بی احساس و عاطفه، از دایره انسانیت بیرون است. از این رو خداوند بر این دو ویژگی انسانی در بسیاری از آیات تاکید میکند و انسانهای بی خرد و بی احساس را چون چارپایان و جمادات برمی شمارد و حتی پست تر از آنان میداند؛ چرا که خداوند انسان را با این دو ویژگی آفریده است و عدم وجود آن دو در هر شخصی به معنای دفن کردن آن به علل و عواملی است که میبایست شخص خود را بر آن سرزنش کند.
احساسات و عواطف در انسان، تجلی و نمادی از رحمت الهی است. به این معنا که رحمت الهی در انسان به شکل احساسات و عواطف تجلی مییابد. از این رو بازتاب احساسات به شکل مهر و محبت و رحمت در انسان بروز و ظهور مییابد.
هر انسانی به سبب همین احساسات و عواطف است که با مفاهیمی چون همدردی، عشق، محبت، همذات پنداری و مانند آن آشنا میشود. عشق ریشه دارترین مفهوم و مصداق احساسات و عواطف است که جلوه هایی چون محبت، مودت، شعف و مانند آن مییابد. این احساس عشق به سبب آن که پیونددهنده دو چیز از سویی و موجب سلب استقلال فردی از سوی دیگر میشود، عامل بسیاری از احساسات وعواطف دیگر بلکه حقوق و قوانین است. لذا عشق به عنوان یک احساس مسئولیت آفرین بروز مییابد؛ چرا که هر عشقی، پیوند جدیدی را میان دو فرد به وجود میآورد که نیازمند معیارهای جدید در همه ابعاد زندگی است. زمانی که عشق پدید میآید، معیارهای پیشین رخت بر میبندد و دو نفر به نوعی وابستگی شدید میرسند که نمیتوانند به تنهایی زندگی کنند و نیازهایشان را برآورده سازند.
هر چند که عشق، پیوندی روحی و روانی است، ولی آثار خود را در همه ابعاد زندگی به جا میگذارد. این گونه است که عاشقان رفتاری خاص دارند و بقای هر یک به بقای دیگری است. بر همین اساس از واژه عشقه برای تبیین این معنا و پیوند جدید استفاده میشود؛ زیرا عشقه به معنای پیچک است و عاشقان همانند پیچکی هستند که به هم آویختهاند و از شیره جان و هستی یکدیگر تغذیه کرده و بر یکدیگر استوار هستند و جدایی آنها به معنای مرگ و نیستی خواهد بود.
بدین معنی که کوچک ترین جدایی در بخشی از این پیچ عشق یا دوری از همدیگر، آثاری چون افسردگی و دلمردگی و خستگی را به همراه میآورد و پژمردگی را میتوان در عشاق دورافتاده و یا وارفته از هم دید.
عشق همواره دوسویه است؛ بنابراین، هر عاشقی معشوقی است و هر معشوقی عاشق، لذا هر کس محبتی بی منت از سرتاپای وجودش به دیگری میبخشد تا دیگری از شهد شیرین زندگی او بهره برد و آن دیگری نیز همچنین بی منت عشق پیشکش میکند و شهد در کام و جام جان میریزد.
داستان عشق و مسئولیت همانند داستان حق و تکلیف است؛ زیرا برای هر حقی، تکلیفی و برای هر تکلیفی، حقی است و این گونه نیست که برای یک سو همواره حقی ثابت و برای سوی دیگر همواره تکلیفی باشد؛ چنان که برخی از بی خردان چنین گمان بردهاند. از این رو میتوان گفت که هر کسی در برابر عشقی که میچشد، مسئولیت و تکلیفی برگردن میگیرد؛ چرا که بی مسئولیت پذیری، این پیوند از هم میپاشد و یکی از دو پیچک زندگی، پژمرده و در نهایت خشک میشود و زندگی را از دست میدهد. از این رو پیوند عشاق را مودت دانسته اند که به نوعی بده و بستان است که البته با بده و بستانهای تجاری و بازاری فرق دارد؛ چرا که مبنای این بده و بستان همواره احساسات و عواطف است که از آن به رحمت و محبت یاد میشود.
نفقه، مسئولیت پذیری و تعادل سازی
نفقه یکی از مصادیق همین مسئولیت پذیری و تکلیف است. نفقه در لغت به معنای سپری شدن و از میان رفتن است. از این رو به چیزی که با انفاق از دست آدمی میرود، نفقه میگویند. (مفردات الفاظ قرآن کریم، راغب اصفهانی، ص 819)
در اصطلاح فقهی، نفقه به معنای چیزی است که انسان برای خانواده اش مصرف میکند. البته مراد از خانواده در این اصطلاح، افزون بر همسر شامل پدر، مادر، پدران و مادران ایشان و هر چه بالاتر بروند و نیز فرزند و فرزندان فرزند و هرچه پایین تر برود، میشود. این افراد از کسانی هستند که در اصطلاح از آنان به واجب النفقه یاد میشود؛ بنابراین واجب است تا شخص خوراک، پوشاک، مسکن و مانند آنها را برایشان فراهم آورد. (تحریر الوسیله، امام خمینی، ج 2، ص 315، مسئله 8 و نیز القاموس الفقهی، ص 358)
هر انسان بالغ و عاقل و مکلفی این مسئولیت را دارد که در حق خانواده خود انفاق کند و ملاک در نفقه دادن توان مالی مردان است. (بقره، آیه 233 و نیز طلاق، آیات 6 و 7) و خداوند هیچ کسی را بر کاری که توان و استطاعت بر انجام آن ندارد، تکلیف نمی کند (بقره، آیه 286)؛ زیرا این امر خلاف حکم عقل و امری قبیح و زشت است. از این رو خداوند شوهر را بر پرداخت نفقه بیش از حد توان، مکلف نکرده و نفقه ای که بر شوهر از تامین پوشاک، خوراک، مسکن واجب کرده در حد متعارف و مقدور آن میباشد. (بقره، آیه 233 و نیز طلاق، آیات 1 و 6)
این نفقه حتی برای زنانی که طلاق گرفته و در خانه شوهر هستند، به مدت یک سال از زمان طلاق واجب است (بقره، آیه 240) و مرد حق ندارد او را از خانه اش بیرون کند. همچنین زنان مطلقه تا زمانی که در عده طلاق هستند، به عنوان واجب النفقه شوهر شناخته میشوند (طلاق، آیه 1) و نفقه زن مطلقه از سوی شوهر به عنوان مصداقی از احسان و حق در آیه 236 سوره بقره معرفی میشود و خداوند در آیه 241 سوره بقره نیز از مردم میخواهد که با تامین نفقه زن مطلقه به طور متعارف، حقی که به عهده اهل تقواست انجام دهد.
این حکم براساس روایات تنها برای زنان مطلقه رجعی است حتی اگر دوبار طلاق داده و امکان رجوع است؛ اما درباره مرتبه سوم دیگر این حکم جاری نمی شود؛ زیرا نمیتواند رجوع کند. از این رو، وجوب نفقه بر شوهر نیست.(کافی، ج6، ص90، حدیث5)
خداوند در آیات پیش گفته سوره طلاق، بر لزوم پرداخت نفقه به زن باردار تا هنگام زایمان وی تاکید میکند. همچنین بر پدر است تا نفقه فرزندان شیرخوار را تامین کند (بقره، آیه 233) و این الزام حتی بر وارثات میت است.
اکنون این پرسش مطرح میشود که اگر عشق دوسویه است؛ چرا مسئولیت نفقه تنها بر عهده شوهر و مرد است؟ خداوند در آیه 34 سوره نساء بر این نکته توجه میدهد که تامین هزینههای مسکن و خوراک و پوشاک همسر، عامل مدیریت و برتری مرد در ساختار مدیریتی خانواده است. به این معنا که مرد با این مسئولیت خویش، حقی را برعهده زن میگذارد و بر زن است تا از شوهر اطاعت کند و مدیریت خانواده از سوی مرد را بپذیرد. (تفسیر کبیر، فخر رازی، ج4، ص71)
این اقدام قانونی و حقوقی از سوی اسلام برای آن است که روابط در خانواده به بهترین شکل مدیریت و مهار شود و از هرگونه سوءاستفاده از عشق و محبت دیگری، جلوگیری شود؛ زیرا زن به سبب شدت احساسات و عواطف، گرفتار محبت و عشق میشود و مردان از این عواطف سوءاستفاده میکنند. براین اساس، حکم نموده است تا با انجام مسئولیتی، از عشق بی منت زن بهره مند شود؛ چرا که زنان برخلاف مردان، کمتر در اندیشه مادیات در زندگی عشقی خود هستند این در حالی است که مرد بیشتر جنبه عقلانیت زندگی را توجه دارد. این گونه قوانین موجب میشود تا تعادل در روابط عشقی همچنان پابرجا باشد و یکی از دو طرف بر دیگری، غلبه نکند.
به سخن دیگر، تفاوتهای طبیعی میان زن و مرد در میزان احساسات و عواطف و عقل گرایی موجب میشود تا شکل هایی از روابط به عنوان قانون و حقوق از سوی خداوند تعریف شود تا در پایان نوعی تعادل میان زن و شوهر ایجاد شود و از هرگونه خروج از تعادل به سبب شدت احساسات زن و خردورزی مرد جلوگیری به عمل آید.
این شیوه تعادل سازی از سوی خداوند هر چند که جنبه حقوقی و قانونی به مساله میدهد، ولی ارتباط تنگاتنگی با احساسات دارد. شوهر اگر این جنبه حقوقی را براساس عواطف و احساسات به کارگیرد و مسئولیت را جنبه محبتی بخشد، تعادل بهتری پدید میآید و خانواده از یکرنگی بیشتری بهره میبرد و عشق، همانند دوره نخست از قوت و شدت بیشتری برخوردار خواهد بود. از این رو خانوادههایی که اصول زندگی خویش را براساس محبت و رحمت نهاده اند، کارهای حقوقی را به شکلی دیگر انجام میدهند و مسئولیت را عاشقانه به عهده میگیرند و عاشقانه انجام میدهند. و لذا هرگونه تنش در میان ایشان معنایی ندارد و مسایل بسیار بغرنج حقوقی و مالی و قانونی به سادگی در میان آنان حل و فصل میشود؛ زیرا هنوز اصل حاکم در روابط حتی قانونی، عشق و محبت و رحمت است.
در بسیاری از خانوادهها چون این اصل مراعات نمیشود، درگیریهای لفظی و گاه فیزیکی رخ میدهد وکلماتی چون حقوق من و مهریه و نفقه من و مانند آن رد و بدل میشود و هر یک از طرفین به جای حرکت در مسیر عاشقانه میخواهند از طریق زور و قدرت قانون، دیگری را به تمکین مالی و یا جنسی وادار سازد که هیچ گونه لذتی برای طرفین غالب به همراه ندارد، چرا که هر حقی در خانواده اگر به جای عشق و احساسات از طریق حقوق و قانون یعنی زور و خشونت مشروع، به دست آید، آثاری از همان زور و خشونت را با خود دارد و از هرگونه احساس و عاطفه و عشق مبرا خواهد بود. این گونه است که خانواده ای سرد به جای گرم شکل میگیرد و در یک فرآیندی همه آن چه ساخته شده بود بر باد میرود.
این در حالی است که میتوان حقوق بلکه بالاتر از حقوق را با عشق به دست آورد و طرف مقابل خود را برای رضایت و خشنودی دیگری بکشد. به سخن دیگر، اگر میتوان با پنبه با تمام رضایت و خشنودی و تسلیم دیگری سربرید چرا با کارد خونین اقدام شود؟ مگر کاردی تیزتر از عشق هست که عاشق را در پای معشوق قربانی کند؟ پس بیاییم با عشق ورزی همه حقوق خود را استیفا کنیم در حالی که طرف مقابل در اوج رضایت و احساس و عاطفه این بذل و ایثار را انجام میدهد و بی هیچ منتی احسان و رحمت میکند و تا پای جان فداکاری مینماید.