نویسنده: عقیل فولادی
چکیده
مؤلف مقالهی «قرائت دوم از دین»، نخست با بررسی قرائت درون دینی، امکان موفقیت قرائتهای متعدد درون دینی و برون دینی را منتفی میداند. بحث ایشان درباره قرائتهای درون دینی ناشی از نگاهی است که هر چند در مسیحیت تاریخی قرون وسطائی درست مینماید، اما در اسلام به لحاظ نظری و تاریخی نادرست و ناقص است.
مؤلف، قرائتهای برون دینی را کوششی بیهوده و اشتباه میداند، چرا که «از دیدگاه دین، بدعت، انحراف، التقاط و امثال آن است و پذیرفتنى نیست، از دیدگاه علم، پیوندى است بین دو چیز با دو سرشت جداگانه، چنانکه پیوند تیر آهن با درخت تبریزى.»
به زعم ما مدعیات ایشان، مبتنی بر پیشفرضهای بسیاری است که مؤلف صحت و سقم هیچ یک را ثابت نکرده است و ما آنها را نه تنها ادعاهایی بدون دلیل؛ بلکه نادرست میدانیم.
مقدمه
«قرائت دوم از دین» عنوان مقالهای است که با طرح برخی ادعاهای بیاساس مطالبی را به رشته تحریر درآورده است، که خواننده گرامی در ادامه به غلط بودن آنها پی خواهد برد.
در این نوشتار بعد از طرح هر یک از مدعیات مقاله مذکور به بررسی و نقد آن خواهیم پرداخت.
قرائت درون دینی
در ابتدای مقالهی مورد بحث، چنین آمده است:
«از دین تنها یک قرائت وجود دارد؛ زیرا دین از دیدگاه دیندار ساخته و پرداخته انسان و در اختیار انسان نیست و آسمانى است. اما همیشه هم قرائتهاى دیگر از دین وجود داشته است».
نویسنده در بند فوق، در آغاز کلام مینویسد: «از دین تنها یک قرائت وجود دارد»، و در جملهای بعد مینویسد: «اما همیشه هم قرائتهاى دیگر از دین وجود داشته است». چنانکه پیداست این دو جمله متناقضاند؛ اما ظاهراً مراد ایشان از جمله نخست این است که تنها یک قرائت حجت است. اگر مراد ایشان چنین باشد، ما با گفته ایشان موافقیم. اما این امر بیانگر این نیست که قرائتهای دیگر، خارج از دین و کافرند؛ بلکه مقصود ما از این گفته این است که ما کثرتگراییِ مذاهب یا ادیان را، بدین معنا که همگی بر حق باشند، نمیپذیریم، اما به هیچ عنوان ناهمگونی یک قرائت را دال بر کفر بودن آن نمیدانیم؛ بلکه عنوان اسلام و مسلمانی دائرهی بسیار گستردهای دارد، به نحوی که به سادگی نمیتوان برچسب کفر را بر کسی نهاد.
برای مسلمان شدن، کافی است کسی به یگانگی خدا و رسالت پیامبر(ص) شهادت دهد.[1] سیره پیشوایان دینی ما نیز چنین نبوده است که به صرف قرائت مخالف داشتن، حکم اعدام را صادر نمایند. شاهد گویای ما نحوهی برخورد امیر المؤمنین علی(ع) با خوارج است. برای آن امام(ع)، اندک تردیدی نبود که قرائت متحجرانه خوارج از قرآن، قرائتی باطل است، اما به صرف این قرائت، نه تنها وی با آنها مقابله نکرد؛ بلکه به اصطلاح امروز، حقوق شهروندی آنها نیز محفوظ بود و از بیتالمال، حق خویش را دریافت مینمودند. و این امر، مادامی که آنها دست به شمشیر نبرده بودند و کشت و کشتار را آغاز نکرده بودند، پابرجا بود، هر چند آنها در مساجد، در مقابل خود حضرت - هنگامه نماز و سخنرانیاش - نه تنها تبلیغ، که بیادبیها و توهینها مینمودند. در مقابل، آن نازنین، نه تنها خود مراعاتشان مینمود، که از یارانش نیز درخواست عدم برخورد با آنها را داشت.
"طبری" نقل میکند: روزی علی(ع) در میان مردم، سخنرانی میکرد، ناگهان مردی از گوشه مسجد گفت: لا حکم الا لله [شعار خوارج، یعنی: داوری، جز از آنِ خدا نیست.] و دیگری نیز برخاست و همین را گفت، سپس چند نفر دیگر نیز چنین کردند. پس علی(ع) فرمود: «الله اکبر، این کلمه حقی است که با آن، امر باطلی خواسته میشود. آگاه باشید که تا زمانی که با ما مصاحبت دارید، برای شما نزد ما سه چیز است: 1) شما را از مساجد خدا جهت یاد او، محروم نمیکنیم. 2) مادامی که با مایید، شما را از بیتالمال،[2] محروم نمیکنیم. 3) با شما نمیجنگیم مگر اینکه شما جنگ را آغاز کنید.» سپس به ادامه سخنرانیاش پرداخت.[3]
چنانکه میبینیم، آن حضرت(ع) آنها را از مهمترین پایگاه اجتماعی آن روزگار یعنی مساجد، محروم نکرده است و به لحاظ اقتصادی نیز حق آنها را محفوظ نگه داشته است؛ در حالی که میدانیم، قرائت دینی آنها، چنان بود که حضرت را تکفیر میکردند و از او خواستار توبه بودند![4]
اسلامی که ما در پی معرفی و دفاع از آن هستیم، چنین چیزی است. تاریخ حکومت آن حضرت، و آزادیهای بیحد و حصر آن نازنین، چنین مواردی را فراوان دارد. مثلاً هنگام خروج طلحه و زبیر از مدینه به سوی مکه و پیوستن به عایشه - همسر پیامبر(ص) - با وجود اینکه حضرت میدانست که «آنان به عمره نمیروند، بلکه قصد خدعه دارند،»[5] اما از رفتنشان ممانعت نکرد، و چون رخصت خواستند، رخصتشان داد و به اصطلاح امروزین آنها را «ممنوع الخروج» نکرد؛ چرا که وانمود میکردند که قصد زیارت کعبه دارند. آنها آزادانه رفتند و با مساعدت عایشه، پرچمداران جنگ جمل گشتند، تا برای همیشه در تاریخ نوشته شود: «علی، قصاص قبل از جنایت نکرد».
قرائت درون دینی و اصول دین
مؤلف، در ادامه بحث، بیان میکند که قرائت درون دینی با اصول دین کاری ندارد. این جمله تا حدی درست و تا حدی نادرست است. درست است از این حیث که بالأخره هر دینی چارچوبهایی دارد که اساس آن دین است، طبیعی است که بدون آنها دین واژگونه میشود. از اینرو، توقع نابجایی است که شخص مسلمان، مثلاً قرائتی از اسلام با انکار توحید، داشته باشد.
اما سخن ایشان نادرست است، بدان جهت که در قرائتهای درون دینی نیز - حداقل در اسلام که محل کلام ما است - از اصول دین بحث میشود. مناظرات و مجادلات طویل و عریض متکلمان مسلمان در مباحث توحید، معاد، نبوت و ... شاهدی گویا بر این مطلب است. اصلاً فرقههای مذهبی مسلمان وجه اساسی اختلافشان در اصول دین است، حتی در توحید که اصل مسلم تمام ادیان ابراهیمی است میبینیم که در میان مسلمین قرائتهای متفاوتی است و معمولاً هم منجر به تکفیر نشده است؛ چه برسد به نبوت که حتی در میان علمای بزرگ شیعه نیز اختلاف قرائت است، علمائی که نه تنها با قرائتهایشان از جامعه شیعی طرد نشدهاند، بلکه آثارشان در طول قرنهای متمادی، گرمیبخش حوزههای علوم دینی بوده است. مثلاً اهمیت شیخ صدوق(ره) و آثار گرانسنگ او بر هر اندک آشنایی به کتب روائی شیعه، روشن است، اما شخص ایشان قائل به «سهو النبی» بوده است، مسألهای که قائلین به آن در میان شیعه، به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد.
حرمت افیون در اسلام
مؤلف در ادامه بحث ظاهراً ناآگاهانه فتوایی عجیب را - بدون ذکر هیچ منبعی - به فقهاء نسبت میدهد، و جالب اینجاست که دلیل این فتوای «مندرآوردی» را هم ذکر میکند! ما عین عبارت ایشان را میآوریم و سپس فتوای بعضی از فقهای بزرگ معاصر را - که عیناً در مقابل سخن ایشان است - با ذکر منبع میآوریم.
«بدیهى است تا آنجا که دین آشکارا فرمان داده باشد، کارى نمىتوان کرد، زیرا نخست اینکه آسمانى است و دیگر اینکه فرض اساسى بر این است که کار آسمانى ناقص نیست، مثلا وقتى اسلام فرمان به حرمت گوشت خوک و شراب داده است، به هیچ راهى نمیتوان با این دو، کارى کرد، اما از آنجا که به افیون نپرداخته، درباره آن نمىتوانند فرمان به حرمت بدهند، هر چند زیان آن بیش از زیان شراب باشد؛ زیرا تصور این است که خدا ناقص نیست و افیون را هم مىشناخته و به حرمت آن فرمان نداده است و اگر لازم بود چنین کارى را میکرد. به همین دلیل حتى برخى از بزرگان هم دست به تریاک مىبرند و این را از رنگ روى ایشان و آهنگ صداى ایشان میتوان دریافت. نیز به همین دلیل هم هست که در کشور ما این همه مواد مخدر فراوان و در دسترس دوست و دشمن است. کسى نیست که به زیان افیون که به مراتب بیش از زیان شراب است، آگاه نباشد، اما مىبینیم که در کشور ما تا چه اندازه فراوان است و کسى هم فرمان به حرمت آن نمىدهد.»
چنانکه گفتیم متن فوق، عین نوشته ایشان است؛ اما فتوای فقها راجع به حرمت افیون یا تریاک:
سمهای کشنده، و هر چیزی که ضرر قابل توجهی به انسان بزند، مثل «افیون»، که تریاک، نامیده میشود، حرام است، خواه از جهت زیادی مقدار مصرف آن باشد یا از جهت مداومت بر آن. [ترجمه از نگارنده]
این فتوای بعضی از فقهای بزرگ معاصر است، از جمله: مرحوم آیت الله العظمی خوئی(ره)[6]، مرحوم آیت الله العظمی سیّد محمّد روحانی(ره)[7]، و از فقهای در قید حیات، حضرت آیت الله العظمی وحید خراسانی(حفظه الله)، است که نظر ایشان نیز عیناً همین است. ایشان اختلاف فتاوایشان را با مرحوم خوئی در تعلیقهشان بر «منهاج الصالحین» بیان کردهاند، و با توجه به اینکه در این مسأله، تعلیقهای ندارند، لذا فتوایشان در این مسأله یکسان است.
غفلت نویسنده مقاله مورد بحث، باعث شده است که ایشان، اولاً یک نسبت ناروا را به فقهاء بدهد، و ثانیاً بر مبنای همین توهم خودساخته، اتهاماتی دیگر را نثار دین و دینداران نماید. کاش قبل از نگارش این مطالب، نگاهی به کتب فقهی میانداختند. در اینجا باید به عرض ایشان برسانم که یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما امثال شما هستند که بدون پژوهش، دست به نگارش میبرند یا زبان به گفتار میگشایند.
فرض کنیم فتوایی دال بر حرمت این امر نباشد، آیا علت هجوم به مواد مخدر، صرفاً این مسأله است؟ آیا همسایگی با افغانستان و مسیر ترانزیتی بودن ایران به اروپا و البته سیاستهای استعماری و ... تأثیری ندارد؟ لذا اینکه علت فراوانی آن عدم حرمت شرعی است، از اساس، ناموجه مینماید.
مسأله دیگری که نویسنده در خلال این بحث طرح کردهاند، بحث پیروی از ولایت فقیه است:
سوال دیگری که مطرح است این است که با وجود این همه متخصص آیا باید همه مردم در مسائل سیاسی و اجتماعی تابع ولایت فقیه باشند؟
در پاسخ به این اشکال باید یادآور شد که مبانی نظری ولایت فقیه اعم از مبانی هستی شناسی و انسان شناسی در شناخت نظریه سیاسی اسلام، نقش اساسی دارد و بدون این مبانی و مبادی، هر گونه اظهار نظر و نقد پیرامون موضوع مذکور نوعی پیش داوری محسوب میشود.
با توجه به این که این امر بحث محوری مقاله ایشان نیست، ما در این مقال از بحث تفصیلی در این زمینه صرف نظر میکنیم و طالبان حقیقت را به بعضی از آثار نگاشته شده در این زمینه ارجاع میدهیم.[8]
زوال و بقای فرق دینی
در ادامه بحث آمده است:
فرقههاى مختلف یک دین هم تا حدى قدرت دوام و بقا دارند که قرائتشان از دین در درون دین باشد و اگر اندکى از آن بیرون رفت یا تکفیر مىشوند و از بین میروند یا از مرکزیت دین خارج مىشوند و در حاشیه قرار میگیرند، مثل تشیع نسبت به تسنن ... .
مدلول مدعای فوق، واضح نیست. منظور نویسنده از اینکه «قرائتشان از دین در درون دین باشد» چیست؟ آیا قرائت شیعه، درون دینی نیست؟ اینکه فرقهای از بین برود یا از مرکزیت خارج شود، و در حاشیه قرار گیرد، الزاماً بیانگر این نیست که فرقههای دیگر، آن را به جبر فیزیکی از بین بردهاند، یا تکفیر کردهاند؛ بلکه این صرفاً یک علت نمیتواند باشد، و ممکن است علل جامعهشناختی و ... نیز داشته باشد، مثلاً اگر قدرت تبلیغی فرقهای ضعیف باشد، طبعاً امکان بقای آن کم میشود. یا اگر در مقابل ایرادات و شبهههای عقیدتی توان پاسخگویی نداشته باشد، بدیهی است که قدرت تبلیغ و جذب آن از بین میرود.
البته ما منکر این واقعیت تاریخی نیستیم که در طول تاریخ برخی گرایشهای مذهبی با دستیابی به قدرت، برخوردشان با پیروان دیگر مذاهب، نامناسب بوده است؛ اما چنین بحثی خارج از بحث نظری فعلی ما است؛ و مستلزم ورود به مباحث آسیبشناسانه حکومتهای دینی است، که از حوصله این مقال بیرون است.
مطلبی که در اینجا باید بدان اشاره کرد، خروج از دین و تکفیر است. مسأله تکفیر یا ارتداد، برچسبی نیست که به این سادگی - که ایشان بیان میکند، یعنی با خروج از یک قرائت - بتوان بر کسی نهاد. پیشتر رفتار امیر مؤمنان، علی(ع) با خوارج را توضیح دادیم.
علم و دین در اسلام
مؤلف در ادامه مقاله از چالش کهن حل نشده در اسلام یعنی رابطه عابد و عالم سخن گفته است. چنانکه روشن است، مسأله تعارض علم و دین، پس از رنسانس در اروپا مطرح شد و علت آن هم موضعگیریهای افراطی کلیسا در مقابل دانشمندان کاوشگر طبیعت بود. "گالیله" مثال روشنی از این قضیه است. پس قدمت این مسأله به حدود پنج قرن قبل بر میگردد، اما مؤلف مقاله، این چالش را به سده پنجم هجری نسبت میدهد! و چنانکه گفتیم آن را چالشی حل نشده تلقی میکند.
از نگاه دانشمندان اسلامی نه تنها دین و علم منافی هم نیستند، بلکه میتوانند مویّد هم نیز باشند. اسلامشناسان جدایی دین و علم را ریشه بسیاری از مشکلات و انحرافات بشر میدادند. شهید مطهری(ره) در این رابطه میفرمایند: «برای بشریت هیچ چیز گرانتر و مشئومتر از جدایی دین و دانش نیست، این جدایی تعادل اجتماعی بشری را از بین میبرد. هم دنیای قدیم ، هم دنیای جدید، گاه دچار بیتعادلی شده و تعادل خود را از دست داده است. زمانی مردم گرایش دینی خود را جدا از علم جستجو میکردند؛ این بیماری دنیای قدیم بود، همچنان که بیماری عمده دنیای جدید این است که عدهای در جستجوی علم منهای دین هستند. اکثر انحرافات و بدبختیهایی که بشر امروز را تهدید میکند ناشی از این است که علم را جدا از ایمان میخواهد، همای سعادت آن روز بر سر بشر سایه خواهد گسترد که وی عمیقاً پی ببرد که به هر دو اصل مقدس نیازمند است، بداند مرغی است که به دو بال نیاز دارد؛ بالی از دانش و بالی از ایمان».[9]
خواننده گرامی برای اطلاع از نظرات گوناگون در باره تعارض علم و دین و نظر اندیشمندان مسلمان در این زمینه میتواند به منابع مربوطه مراجعه نماید و نظر دین اسلام در این باره را جویا شود.[10]
نا کارآمدی دین در اداره جامعه
حمله به نظام اسلامی ایران بخش دیگری از مقالهی مورد نقد را تشکیل میدهد و نویسنده مقاله مذکور با نگاهی سطحی و عوامانه به برخی از مشکلات و معضلات جامعه سعی در نا کارآمد نشان دادن دین دارد:
دین در بیست و پنج سال گذشته نتوانسته است به مسائل مهمی مانند فقر و نتایج آن (مانند فحشا، دزدی و غیره) بیندیشد و برای آن چارهجویی کند.
در پاسخ به مطالب مذکور باید چند نکته را یادآور شد:
1) هیچ انسان آگاه و منصفی نمیتواند منکر مشکلات و نقایص و کاستیها در جامعه شود و البته این مشکلات و کاستیها در جامعه دینی دلایل متعددی دارد که در منابع مربوطه به طور مبسوط بحث و بررسی شده است.[11]
2) کسی مدعی اجرا شدن آموزههای دینی، در تمام شئون فردی و اجتماعی جامعه نیست و انتصاب کاستیها به دین، نه تنها واقعبینانه نیست؛ بلکه مغرضانه نیز میباشد.
3) با وجود نکات فوق، دستاوردهای عظیم انقلاب اسلامی، امری نیست که بتوان بهراحتی ازآن گذشت. خواننده گرامی با کمی دقت در وضعیت موجود کشور و مقایسه آن با دوران قبل از انقلاب بر پیشرفتهای خیره کننده در بسیاری امور (اعم از فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و نظامی) اذعان خواهد کرد.[12]
اصالت زبان دین
در ادامه بحث، گفته شده است که «قرائت درون دینى ناچار به تمام نص دین، یعنى سنت دینى وفادار مىماند.» در اینجا باید بگوییم که صحت این جمله در بهترین حالت شامل یک دسته از قرائتها میشود مثلاً اشعریگری در میان اهل سنت، و اخباریگری در شیعه. واضح است که اصولیون شیعه و معتزله سنی، اهل جمود بر لفظ نیستند و در پی جمع تعقل و تدین بودهاند. از اینرو گفته ایشان نادرست است.
در ادامه، بحثی مطرح شده است راجع به اصالت زبان دین، و اینکه علوم دینی با نظایرشان متفاوت است مثلاً «صرف و نحو دینى محدود است و زبان را دست کم در صرف و نحو بسته تصور میکند و به یک زبان که زبان اصیل متون اولیه دینى است، اعتقاد دارد و معتقد است که پس از آن حتى اگر متن مهمى وجود داشته باشد، با متون اساسى مذهب قابل مقایسه نیست.» در پاسخ ایشان باید گفت که ما در حوزههای علوم دینی، چیزی به نام صرف و نحو «دینی» نداریم. کتب صرف، نحو، بلاغت، معانی و بیان، اساساً کتبی عمومی راجع به ادبیات عرباند که عمدتاً مثالهای ادبیشان نیز از آثار اعراب جاهلی یعنی اعراب پیش از اسلام اقتباس شده است. بنابراین، ادبیات بستهای راجع به علوم دینی نداریم. اما اینکه ایشان گفته است که یک زبان اصیل متون اولیه دینی است که متون مهم بعدی به پای آنها نمیرسد، باید بگوییم در تاریخ اسلام با اختلاط مسلمین عرب با غیر عربها بهتدریج تأثیر و تأثرهای زبانی در این زبان، اثر گذاشت و طبیعی است که از آن عربیت زمان نزول قرآن فاصله گرفت. با این حال، خواه عربیت زمان نزول قرآن را عنوان اصیل دهیم یا ندهیم، معجزه بدانیم یا ندانیم، در هر حالت، برای فهم این کتاب و نیز برای فهم احادیث صادر شده از پیشوایان دین که در آن زمان بودهاند، چارهای نیست جز اینکه با ادبیات آن دوره آشنا شویم. معنای اصالت عربی آن دوره، چیزی جز این نیست، و نه تقدسی را در آن عربیت میدانیم و نه برتری ویژهای. اگر کسی بخواهد «معلقات سبع» [اشعار برگزیده دوره جاهلیت عرب] را نیز تفسیر کند، چارهای ندارد که همین ادبیات را مسلط شود. لذا آنچه که مؤلف مقاله راجع به این مطلب، نوشته است، و اموری را که بر این مطلب، مبتنی کرده است، همگی ناشی از فهم نادرست این امر است.
یکی از علل الحاد پس از قرون وسطی، آشنایی مسیحیان با دیگر اقوام و ادیان است و اینکه بسیاری از چیزهایی را که چونان موهبت الهی ویژه خود میدانستند، در میان پیروان دیگر مذاهب نیز یافتند. این در حالی است که قرآن عیناً ما را به سیر و سیاحت در زمین و آشنایی با دیگر مردمان دعوت میکند: «قل سیروا فی الارض؛[13] ای پیامبر(ص) بگو: در زمین بگردید». آیا این نشانگر اطمینان آورنده این کتاب به کار خویش نیست؟ همچنین میتوان به آیات دال بر تفکر و تعقل اشاره کرد که در قرآن کریم، مکرراً ذکر شده است.
در روایتی که امیرالمؤمنین علی(ع) از پیامبر(ص) نقل میکند چنین آمده است:
«خیری نیست در علمی که فهم در آن نباشد؛ بدون فهم، عبادتی نیست؛ بدون اندیشیدن، قرائتی [= قرآن خواندن] نیست.»[14]
این کجا و مسیحیتی که میگوید: «ایمان میآورم چون محال است!»، کجا؟
تمایز دانشمندان از بقیه
در بخش دیگری از مقالهی مورد نقد آمده است:
در قرائت درون دینى بین عالم دینى و دیگران، تفاوت گذاشته مىشود؛ زیرا فرض بر اساس سنت این است که توده مردم حقائق مذهب را نمىفهمند (در اسلام: العامه لا تفقه حقائق المذاهب. على بن ابیطالب)، بنابراین بهطور عادى عالم دینى برتر از دیگران است و حق بیشترى دارد.
در ادامه این مطلب، سلسله مراتب دینی، در آئینهای دیگر مثل مهر و شمنی و کلیسا ذکر شده است و اینکه بالاخره اسلام هم چنین است.
در پاسخ ایشان باید بگوییم که فرق بین عالم دینی و دیگران در فهم دین، از نظر اسلام، صرفاً فرق میان فهم متخصص و غیر متخصص است و لاغیر. عالم دینی هر کسی است که مقدمات فهم دین مثل ادبیات عرب، رجال، درایه، (حدیث شناسی،) تاریخ اسلام، را به نحو تخصصی گذرانده باشد، خواه لباس رایج روحانیت را بر تن کرده باشد یا نه، خواه در حوزه علمیه قم درس خوانده باشد یا نه. معیار این امر هم صرفاً آزمون است، نه آزمون رسمی؛ بلکه این آزمون یعنی ارائه کار تخصصی، اعم از مقاله یا تدریس که به لحاظ روشی میان اهل فن مقبول افتد، مثل هر علم دیگر.
حدیثی را که ایشان ذکر کردهاند، تا جایی که نگارنده این سطور، در کتب موجود جستجو کرد، نیافت؛ اما در صورت صحت این روایت، ترجمهای که ایشان از آن به عمل آوردهاند، غلط است. «مذاهب» جمع «مذهب» به معنای «طریقه» است یعنی «راه». آنچه این جمله میرساند این است که توده مردم، حقیقت طرق و راههای موجود در جامعه را نمیدانند، مثلاً مردم عادی شام در زمان آن حضرت، چه میدانند که حقیقت اعمال معاویه و عمرو عاص چیست. یا اینکه حتی افراد لشکر حضرت، چه میدانستند حقیقت قرآن سر نیزه کردن معاویه چیست. و از اینرو بود که خوارج با اینکه در ابتدا از حضرت خواستند تن به خواسته معاویه دهد و قرآن را حَکَم گردانند، اما پس از ماجرای حکمیت که عمرو عاص، ابوموسی را فریفت، تازه متوجه شدند که چه کلاهی سرشان رفته است.
بنابراین، جمله مذکور، ربطی به مدعای مؤلف ندارد، چرا که واژه «مذهب» در آن زمان، بار معنایی کنونی در زبان فارسی را نداشته است. البته اگر کسی بگوید که به نحو عموم، شامل مذهب به معنای امروزی هم میشود، در این صورت نیز توجیه آن همان است که گذشت، یعنی عامه مردم، متخصص دین نیستند و از اینرو، حقایق مذاهب را نمیدانند، که این هم هیچ ایرادی ندارد و توهین به مردم نیست؛ هم چنانکه عامه مردم حقایق پزشکی یا مهندسی را نمیدانند.
بنابراین، در اسلام میان عالم و جاهل فرق است[15] ولی چیزی به نام سلسله مراتب، وجود خارجی ندارد و البته فرق میان عالم و جاهل، بیانگر بهتر و برتر بودن به لحاظ نزدیکی به خداوند نیست، بلکه چه بسا شخص عادیای که رابطهاش با خدا از هزاران عالم بهتر و به او نزدیکتر باشد. معیار قرآنی در این رابطه، «تقوای الهی» است:
«إنّ أکرمکم عند الله أتقاکم»
در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.
[سوره حجرات، آیه 13]
امام صادق(ع)، در روایتی به حفص پسر غیاث، دشواری کار عالمان را در فردای قیامت بیان میکند:
«ای حفص! هفتاد گناه از شخص جاهل بخشیده میشود، قبل از اینکه یک گناه از عالم، بخشیده شود.»[16]
مؤلف، در ادامه به اصل برابری انسانها که از حقوق شناخته شده جهانی است اشاره کرده است. که در این باره نیز توجه خوانندگان محترم را به فرازی از عهدنامه امیر مؤمنان، علی(ع) به مالک اشتر، هنگام فرستادن وی به سوی مصر، جلب میکنیم:
«و مهربانی بر رعیت را برای دلِ خود پوششی گردان و دوستی ورزیدن با آنان را و مهربانی کردن با همگان. و مباش همچون جانوری شکاری که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دستهاند: دستهای برادر دینی تواند، و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند. گناهی از ایشان سر میزند، یا علتهایی بر آنان عارض میشود، یا خواسته و ناخواسته خطایی بر دستشان میرود. به خطاشان منگر، و از گناهشان درگذر ...»[17]
قرائت برون دینی
مؤلف، در بحث از قرائت برون دینی، مینویسد، دینداران چنین قرائتی را «التقاط» نام نهادهاند، و سپس حالات ممکنی را که دین میتواند در برابر این قرائات اخذ نماید، بیان نموده و سپس بیان میکند که مفاهیم جدیدی مانند اصالت خرد یا دانش، آزادی، عدالت، مفاهیمی جدیدند که در معانی فعلیشان دارای سابقه نیستند و جستجوی پیوند میان اینها و ادیان از طریق قرائت برون دینی، امری بیهوده است. و از اینرو عناوینی مثل اقتصاد اسلامی، بانکداری اسلامی، حقوق بشر اسلامی، مردمسالاری دینی و غیره را کوششهایی عقیم میداند. و در نهایت، هر گونه قرائت برون دینی را خود به خود محکوم و ناپذیرفتنی میداند؛ و چنین کاری را از نظر دینی التقاط میداند و از دیدگاه علمی، پیوند دو جنس با سرشت جداگانه.
تا جایی که نگارنده این سطور اطلاع دارد، حداقل در ایران، برخوردها با قرائتهای برون دینی بدین گونه نیست. طبعاً سنتگرایان به دلیل دغدغههایی که دارند، و تا حدی هم باید بدانها حق داد، عکس العملهایی نشان میدهند، اما رویکرد غالب فرهیختگان حوزوی چنین چیزی نیست و از این نگاه، استقبال هم میشود که این امر را از طریق نشستهایی که در کشور درباره این موضوع، برگزار میشود، میتوان مشاهده کرد. همچنین آثاری که تاکنون در این باره، نگاشته شده است، شاهدی دیگر بر این مدعاست.
راجع به مفاهیمی مثل آزادی، اصالت عقل و ... باید گفت: از این نظر که این مفاهیم با معانی فعلیِ رایج در جامعه غربی، مفاهیمی با بار معناییِ جهان مدرناند، و اساساً محصولات مدرنیتهاند. در هر حال، پذیرش این معانی در هر جامعه دیگر، منوط به فعالیت اندیشمندان و عمدتاً فیلسوفان یک جامعه است؛ که از طریق مباحثی غیر دستوری، به واسطه اندیشهورزی نظری، به هضم اینها در فرهنگ خودی همت گمارند، بهطوری که هویت فرهنگ ملی، دچار آشفتگی نشود، و آسیبپذیری به حداقل ممکن برسد.
همین طور، عناوین بانکداری اسلامی، و ...، مسائلیاند که تا کنون کارهایی راجع به آنها صورت گرفته است و همچنان نیز انجام میگیرد، و باید منتظر زمان ماند. در هر حال، اینها هم نظریاتی است که در جامعه مطرح است، و از این حیث باید با رویکرد علمی با آنها مواجه شد، و نمیتوان توقع داشت که یک شبه از دل این عناوین، تئوریهای کلان اقتصادی را استخراج کرد؛ بلکه همه اینها محصول فرایندی زمانمندند که بهتر است راه این کاوش
ها باز باشد تا در فرآیندی علمی به پیش برود.
بنابراین، قرائت برون دینی نه از دیدگاه دینی بدعت و التقاط است و نه از دیدگاه علمی پیوند تیر آهن و درخت تبریزی. کدام عالم و کدامین علم، چنین خط و نشانهایی کشیدهاند؟ تا جایی که ما مشاهده کردهایم، اندیشمندان فرهیختهای را دیدهایم که متأملانه، در این مسائل اندیشیدهاند و همچنان نیز حکایت باقی است.
نتیجه گیری
در مقاله مورد نقد ادعاهای بدون دلیل فراوانی به چشم میخورد مانند «قرائت های دیگر خارج از و کافرند»، «بحث عدم فتوا به حرمت افیون» و... که در این نوشتار به نقد و بررسی برخی از آنها پرداختیم.
در بخش دیگر به رابطه قرائت دون دینی با اصول دین پرداخته و بیان شد که بحث پیرامون اصول دین به معنای انکار چارچوب دین در قرائت درون دینی بی معناست اما بحث و بررسی در مورد آنها – با حفظ چارچوب دین - امری رایج در بین علماء دین بوده و هست.
فرق علمای دینی و دیگران، در فرق بین متخصص و غیر متخصص ریشه یابی گردید و بیان شد که متفکران شیعه هم قائل به تدین هستند و هم قائل به تفکر و این دو را همچون دو بال پرواز برای انسان میدانند.
در بخش نهایی به قرائت برون دینی پرداخته و بیان شد که این قرائت، نه از دیدگاه دینی بدعت و التقاط است و نه از دیدگاه علمی پیوند تیر آهن و درخت تبریزی! چه بسیار اندیشمندان فرهیختهای را دیدهایم که متأمّلانه، در این مسائل اندیشیدهاند و همچنان نیز حکایت باقی است.
فهرست منابع
- 1) قرآن کریم، ترجمه محمّدمهدی فولادوند، تهران، دار القرآن الکریم، چاپ سوم، 1376.
- 2) الروحانی، السید محمد؛ منهاج الصالحین، مکتبه الفین.
- 3) السید الخوئی؛ توضیح المسائل، قم، مهر، 1412.
- 4) السید الخوئی؛ منهاج الصالحین، قم، مدینه العلم، 1410 ق.
- 5) الکلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول الکافی، ج1، قدمه و علق علیه علی اکبر الغفاری، صححه و قابله الشیخ نجم الدین الاملی، طهران، المکتبه الاسلامیه، 1388ق.
- 6) امام خمینی؛ توضیح المسائل، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ نهم.
- 7) شهیدی، سیدجعفر؛ علی از زبان علی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ دهم، 1379.
- 8) الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الامم و الملوک، بیروت، مؤسسه الاعلمی.
- 9) قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، تدوین: اسماعیل صغیری، تهران، فروزش، چاپ دوم، 1378.
- 10)مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، ج16، تهران، صدرا، 1377.
- 11) منتظری، حسینعلی؛ سفیر حق و صفیر وحی، تهران، خرد آوا، 1387.
- 12)منتظری، حسینعلی؛ مبانی فقهی حکومت اسلامی، ترجمه و تقریر محمود صلواتی، تهران، سرایی، 1379.
- 13)نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، تهران، علمی و فرهنگی، 1377.
- 14)نوری الطبرسی، میرزا حسین؛ مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج 4، ص 242، مؤسسه آل البیت(ع) لاحیاء التراث، 1408 ق.
- 15)مطهری، مرتضی؛ انسان کامل ، دفتر انتشارات اسلامی، 1362.
پی نوشت:
-
[1]. ر.ک: امام خمینی، توضیح المسائل، مسأله 207 و السید الخوئی، توضیح المسائل، مسأله 212.
-
[2]. در متن واژه «فیء» آمده است، که ترجمه آن به «بیت المال» با مسامحه است.
-
[3]. تاریخ الامم و الملوک، ج4، ص 53- 54.
-
[4]. جهت مطالعه بیشتر دربارة شیوه رفتار امیر المؤمنین علیه السلام با خوارج به کتاب ذیل رجوع کنید: مجموعه آثار، ج 16، ص 603 به بعد.
-
[5]. علی از زبان علی، ص 76.
-
[6]. منهاج الصالحین، ج 2، ص 347، مسألة 1694.
-
[7]. منهاج الصالحین، ج 2، ص 380، مسأله 1588.
-
[8] . لک زایی، نجف؛ مبانی ولایت فقیه، مجله علوم سیاسی، شماره 25، ص 175-202 و جوادی آملی، عبدالله؛ سیری در مبانی ولایت فقیه، مجله حکومت اسلامی، شماره 1، ص 50 تا 80 و هادوی تهرانی، مهدی؛ ولایت فقیه(مبانی، ادله و اختیارات)، کانون اندیشه جوان، 1377.
-
[9] . انسان کامل، ص201-200.
-
[10] . رک. محمدی، عبدالله؛ تعارض علم ودین، فرهنگنامه علوم اسلامی و انسانی، سایت پژوهه، تاریخ مراجعه: 3/6/1389 و ساجدی، ابوالفضل؛ روش های حل تعارض علم ودین، مجله معرفت، شماره 51، ص 17تا30.
[11] . ر.ک. خسروپناه، عبدالحسین؛ آسیبشناسی جامعه دینی، قم، نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، دفتر نشر معارف، 1384 و ساجدی، ابولفضل؛ قلمرو حکومتی دین، مجله علوم سیاسی، شماره32، ص244-221.
-
[12] . برای آشنایی با بخشی از دستاوردهای انقلاب اسلامی رجوع کنید به: سلیمان دارابی، حجت؛
انقلاب اسلامی برای ایران چه کرد؟ (6-1)، مجله 15 خرداد، شماره های 1،2،4،5،6،8.
[13] . سوره انعام، آیه11؛ و نیز نمل، آیه 69؛ و نیز عنکبوت، آیه20؛ و نیز روم، آیه 42.
-
[14] . مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، ج4، ص 242.
-
[15]. قرآن میفرماید: بگو: «آیا کسانی که میدانند و کسانی که نمیدانند یکسانند؟» سوره زمر، آیه 9.
-
[16]. اصول الکافی، ج1، باب لزوم الحجه علی العالم و تشدید الامر علیه، ص 37.
-
[17]. نهج البلاغه، نامه 53، ص 326.