نویسنده: مهر چهره دهقانی
چکیده
این نوشتار به نقد مقالهی «برای مذهبیون زمان ایستاده است» میپردازد. در مقاله مذکور ادعا شده است که دین ریشه در اساطیر و ترس و جهل اقوام نخستین بشری دارد و مذهبی که اکنون در میان انسانها پیروی میشود نمونه تغییر یافته همان خرافات اولیه است و اساساً دینداری با پویایی سر سازش ندارد. در نوشتار حاضر به نقد و بررسی این ادعاها خواهیم پرداخت.
مقدمه
یکی از دستآویزهای شبههپراکنان و معاندان دین و دینداری، عدم پویایی مذهب و جمود مذهبیون است. عدم تفکیک بین احکام ثابت و متغیر دین، موجب انحراف فکری معاندان دین و وسیلهای در دست دشمنان دینداری شده است تا با تمسک به احکام ثابت دین و تسری آن به حوزههای متغیر زندگی بشر، این هدف را دنبال کنند که ذات و گوهر دین با پویایی و نوگرایی ناسازگار است. نوشته حاضر نقدی بر یکی از این دست مقالات میباشد. پاسخ به ادعاهای مقاله مورد نظر را در ذیل چند محور سامان میدهیم:
الف) منشاء دین و مذهب
ب) مذهب و خردگرایی
ج) مذهب و پویایی
د) چند حکم اسلامی
سخنی دربارهی منشاء دین[1]
در مقالهی مورد نظر بر این ادعا پافشاری شده که «مذهب از نیاز و ترس ریشه گرفته است».
نویسنده سعی دارد بحث مهم منشاء دین را با بیان فرضیات غیر معتبر و غیر قابل اثبات، به ترس، جهل و ... برگرداند و در این راستا شیوهی مذهبگریزان سکولارِ دورهی رنسانس را برگزیده، که دین را عامل رکود و مانع رشد جوامع بشری دانستهاند.
کسی نمیتواند منکر دینداری بشر از ابتدای خلقت شود و کسانی که نمیخواهند برای دین حقانیت و اصالتی قائل شوند به بیان نظریاتی پرداختهاند که یا در حد فرضیه است و یا بیانگر بخشی از یافتهها است نه همهی حقیقت؛ برای نمونه، راسل دین را معلول ترس میداند. او میگوید مردم در مقابل حوادث ناگوار و ترسناک طبیعت، دچار وحشت میشوند؛ از اینرو برای توجیه آن به خداشناسی روی میآورند.
بعضی دیگر دین را معلول جهل میدانند و بعضی هم معلول خرافه؛ "آگوست کنت" و "هیوم"، از دستهی اول و "دورکهیم" از دستهی دوم هستند.
در نقد این ادعاها میتوان گفت بین انگیزه [آنچه انسان را به چیزی سوق میدهد] و انگیخته [آنچه انسان به سوی آن حرکت میکند] خلط شده است. بهعلاوه، نسبت دادن دینداری به ترس، به صورت یک قضیه کلی منطقی، نادرست است. ترس انسانهای اولیه بنا بر فرض صحت، نه میتواند به عنوان انگیخته انسانهای نخستین در دینداری قلمداد شود و نه کلیت آن ثابت است. لازمهی شبهه مزبور این است که فقط انسانهای ترسو، دیندار باشند؛ در حالیکه دینداری در همهی قبایل بوده و خیل عظیمی از آنها افرادی شجاع بودهاند.
باید از نویسنده پرسید اگر دینداری معلول جهل است، چرا دانشمندانی چون انیشتین، ادیسون، دکارت و... خداگرا و مؤمن بودهاند و چرا هنوز بسیاری از افراد اندیشمند و خردگرا دیندارند.[2]
حقیقت این است که منشاء اعتقاد به وجود خدا و دینداری دو امر است: عقل آدمی که پیوسته هر پدیدهای را صاحب پدیدآورنده میداند و دیگری، فطرت آدمی که خداجو و خداپرست است.[3]
مذهب و خردگرایی[4]
نویسنده مدعی است «مذهب از نوزادی تا مرگ، دست از سر انسان دیندار بر نمیدارد و میخواهد به جای خرد او برایش تصمیم بگیرد.» به باور وی، فقها را نیتوان انسانهایی خردگرا دانست چرا که اساساً «کسی که در چهارچوب دین فکر میکند، هرگز صاحب اندیشه نیست تا بخواهیم او را خوش فکر بنامیم.»
در پاسخ به نویسنده باید گفت دین اسلام نه تنها با خردورزی ناسازگار نیست بلکه با افرادی که از نیروی عقل و خرد خود بهره نمیبرند سخت مخالف است. دین اسلام به عنوان مجموعهای از قوانین که سعادت دنیوی و اخروی بشریت را مد نظر دارد احکام متناسب با ایشان را نیز در خود دارد. برخی از این آموزهها همان است که باید عقل به کشفشان نایل شود (همچون مباحث اصولی دین مانند: توحید و نبوت) و برخی دیگر آموزههایی است که در فهم و عملی ساختن آنها عقل در کنار نقل فعالیت میکند و گروهی دیگر از آموزههای دین است که اگرچه از دسترس عقل خارج است؛ اما عقل در آن باره مخالفتی با دین ندارد. طبیعی است در دو قسم اخیر، انسان نمیتواند تنها به خرد خود متکی باشد و باید از آموزههای دینی بهره جوید. اینجاست که نقش اجتهاد در دین مشخص میشود. اجتهاد یعنی تلاش برای بدست آوردن نظر دین درباره اموری که خرد انسانی به تنهایی به آن راه ندارد. کسانی که میپندارند هر کسی میتواند نظر دین را از دل آیات و روایات اسلامی بفهمد و نیازی به مجتهد نیست، این کلام ابن سینا را بخوانند که: «کلیات اسلامی، ثابت و لایتغیر و محدود است؛ اما حوادث و مسایل، نامحدود و متغیر است و هر زمانی مقتضیات مخصوص خود و مسایل مخصوص خود را دارد. به همین جهت ضرورت دارد که در هر عصر و زمانی، گروهی متخصص و عالم به کلیات اسلامی و عارف به مسایل و پیشامدهای زمان، عهدهدار اجتهاد و استنباط حکم مسایل جدید از کلیات اسلامی باشند.»[5]
فقهای اسلامی در کنار بهره بردن از قرآن، سنت و اجماع، عقل را به عنوان منبعی برای استنباط احکام دینی برگزیدهاند و از آنجا که رسالت اصلی ایشان کشف آموزههای دینی از منابع دینی است طبیعی است که در بهرهبرداری از خرد خود در این محدوده، چارچوب دین را رعایت نمایند. این نه تنها قبحی ندارد بلکه راه درست اندیشیدن در کشف قانون از متون است.
مذهب و پویایی
به باور نویسنده، جوهر اندیشه یک دیندار هیچ سنخیتی با پویایی ندارد. به هر آیین مذهبی که نگاه کنید، میبینید که هنوز از نظر محتوا به قوانین سالهای نیاپرستی شباهت دارد و فقط از نظر ظاهری تفاوت کرده است. زمان برای مذهبیون ایستاده است و اساساً دینداری با پویایی سر سازش ندارد.
این ادعای نویسنده نیازمند به اثبات و دلیل است؛ در حالیکه وی با چند مثال، دینداران را متهم به جمود میکند. آیا با شاهد آوردن از چند آداب صوری درست یا غلط میتوان ادعا کرد دین با تحول و پویایی منافات دارد؟ آیا اگر فلسفهی کاری برای ما روشن نباشد باید اصل آن کار را منکر شویم؟ انسان امروز چه خودخواه و غیرمنطقی است. آیا اگر من فلسفهی عمل جراحی را که ظاهراً جز شکافتن شکم مریض و اذیت و آزار او نیست، ندانم، میتوانم جامعهی پزشکی را به خشونت متهم کنم؟ نویسندگان از این دست، بیشتر با الفاظ و اذهان مخاطبین خود بازی میکنند و آنان را به ورطه مغالطه میکشانند. ما مرام دیگری داریم. شهید مطهری در تبیین مرام حقیقتجویان میگوید: «من بر خلاف بسیاری از افراد، از تشکیکات و ایجاد شبهههایی که در مسایل اسلامی میشود با همهی علاقه و اعتقادی که به این دین دارم، به هیچ وجه ناراحت نمیشوم؛ بلکه در ته دلم خوشحال میشوم؛ زیرا معتقدم و در عمر خود به تجربه مشاهده کردهام که این آیین مقدس آسمانی در هر جبهه از جبههها که بیشتر مورد حمله و تعرض واقع شده، با نیرومندی و سرافرازی و جلوه و رونق بیشتری آشکار شده است. خاصیت حقیقت همین است که شک و تشکیک به روشن شدن آن کمک میکند.»[6]
تحلیل شبههی نویسنده این است که هر کس دیندار باشد، لزوماً متحجر و مخالف آزاداندیشی است؛ چون دین برای هزارن سال پیش است و امروزه با پیشرفت بشر و از بین رفتن جهل و آگاهی یافتن از علل حوادث طبیعی، نیازی به دین نیست؛ چون دین در ذات خود، پویایی ندارد.
در جواب او باید گفت که نیازمندیهای انسان دو گونه است: نیازمندیهای اولی و نیازمندیهای ثانوی. تغییر و نو و کهنه شدن مربوط به نیازمندیهای ثانوی است. نیازمندیهای اولیه نه کهنه میشوند و نه از بین میروند.[7]
مشکل شبههکنندگان این است که هم در ناحیهی اسلام و هم در ناحیهی مقتضیات زمان دچار مغالطه شدهاند. مغالطه در ناحیهی اسلام از آن نظر است که «جاودانگی قوانین اسلام» با «قابلیت انعطاف» که امری است مربوط به سیستم قانونگذاری اسلام، یکی فرض شده است و حال اینکه قدرت شگرف جوابگویی فقه اسلامی به مسایل جدید در هر دورهای نکتهای است که اعجاب جهانیان را برانگیخته است. اما از ناحیهی زمان، مغالطهای که بهکار رفته از آن جهت است که چنین فرض شده که خاصیت زمان این است که همه چیز حتی حقایق جهان را نیز فرسوده و کهنه نماید و حال آنکه آنچه در زمان، کهنه و نو میشود ماده و ترکیبات مادی است؛ اما حقایق جهان ثابت و لایتغیرند.[8]
بنابراین باید گفت دین اسلام دین خاتم است و ادعا دارد که برای همه افراد و همهی زمانهاست؛ بهگونهای که هم دارای قوانین ثابت است و هم دارای سیستمی که در هر زمان پاسخگوی نیازهای همان زمان است و این مسأله با اجتهاد امکانپذیر است.
چند حکم اسلامی
نویسنده چند حکم اسلامی و رفتار مسلمانان را مد نظر قرار داده، آنها را نمود عدم پویایی دین اسلام و اسلامخواهان معرفی مینماید؛ اموری همچون: مراسم قربانی، تجلیل از مردگان، نذر و نیاز برای مردگان برای رفع حاجات، چند همسری مردان و حرمت زنا.
در پاسخ به نویسنده باید گفت صرف شباهت دو عمل نمیتواند معیار تشخیص حق و باطل بودن آنها باشد. چه بسیار اعمالی که گرچه ظاهری خشن و ستم آلود دارند؛ اما هدفی نیک را دنبال میکنند. برای اینکه درباره احکام مورد بحث قضاوتی درست داشته باشیم باید لااقل دو مؤلفه را در نظر گیریم:
الف) عقل درباره آن چه میگوید؟ آیا آن را نیک میشمرد یا زشت و یا اینکه درباره آن ساکت است؟
ب) دین حق درباره آن عمل چه میگوید؟ آیا آن را رد کرده یا امضا نموده است؟
به اعتقاد ما عمل قربانی، بزرگداشت رفتگان و متوسل شدن به روح انسانهای پاکی همچون معصومین، نه تنها از منظر عقل مطرود نیست که از منظر دین اسلام که تنها دین کامل و به حق است تأکید شده است.[9] همین مطلب درباره چند همسری مردان و حرمت زِنا نیز صادق است[10] و کسی که حقانیت دین اسلام را از مجاری عقلانی و براهین محکم پذیرفته باشد در قبول این احکام لحظهای تردید نمیکند. توجه داشته باشیم که برخی از احکام دینی بر حکمتهایی استوار است که بر ما پوشیده است؛ مهم این است که با احکام مسلم و قطعی عقل در تنافی نباشد و این جایی است که بسیاری از منتقدان به دین اسلام دچار اشتباه شدهاند؛ چرا که فهم ظنی و سطحی عقل را به جای احکام قطعی عقل گماشته و پنداشتهاند.
در پایان میگوییم: «یک قانون اساسی اگر مبنا و اساس حقوقی و فطری داشته باشد...، خطوط اصلی زندگی را رسم کند و به شکل و صورت زندگی که وابسته به درجه تمدن است بپردازد، میتواند با تغییرات زندگی هماهنگی کند؛ بلکه رهنمون آنها باشد.»[11]
نتیجهگیری
مسلمان واقعی فردی عقلگرا و آزاداندیش است. او میداند که زمان در حال تحول و تکامل است و احکام دین را با مقتضییات زمان و مکان تطبیق میدهد. از نظر یک مسلمان نه هر کهنهای بیارزش و نه هر نویی قابل پیروی است. انسان دارای دو نوع نیاز است، ثابت و متغیر. دین برای هر دو نیاز بشر برنامه دارد. حتی اسلام در درون سیستم خود، ساز و کاری به نام اجتهاد، برای تحول دارد که کاملترین آن توسط شیعهی امامیه بیان شده است. در این ساز و کار برای هر موضوع جدید، حکمی مناسب وجود دارد که از منابع معتبر یعنی قرآن، سنت، عقل و اجماع استخراج میشود که گاه با تغییر موضوع، حکم نیز عوض میشود. بنابراین دین با تحول و پویایی تضادی ندارد.
فهرست منابع
- قرآن کریم.
- 1) شیروانی، علی؛ درسنامه عقاید، قم، مرکز جهانی علوم اسلامی، 1376.
- 2) قراملکی، محمد حسن؛ دین و نبوت، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشهی اسلامی، 1387.
- 3) مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، قم، انتشارات صدرا، 1387.