چکیده: خلط بین دانش و تکنولوژی و مقایسهی الاهیّات با شاخههای مختلف فناوری، اشتباه رایجی است که نویسندهی مقالهی «چنتهی خالی الاهیّات» نیز به آن دچار شده است. الاهیّات، شناختی کلی نسبت به جهان و انسان و توصیههایی متناسب با آن بوده و از این حیث باید در ردیف دیگر علوم و معارف بشر قرار گیرد. الاهیّات همانند دیگر علوم، زمانی میتواند دستاوردهای ملموسی در جوامع بشری داشته باشد که به کارگرفته شده و مبنای عمل قرار گیرد و در غیر این صورت انتظار ایجاد تحوّل از الاهیّات محض انتظار غیرمعقولی است. مضاف بر اینکه از هر دانش و علمی، نتایج و پیامدهای متناسب با همان علم را باید انتظار داشت و دستاوردهای علوم تجربی را نمیتوان از دین و الاهیّات توقّع نمود. این نکته را نیز نباید از نظر دورداشت که عقل به عنوان موهبتی از ناحیهی خداوند در کنار نقل وظیفهی کشف حقایق کتاب تکوین را به عهده داشته و از این حیث از منابع معرفت دینی به شمار میرود و لذا همهی علوم بشری به شرط اینکه با طبیعت به عنوان مخلوقی از مخلوقات الهی رفتار کنند میتوانند در زمرهی علوم الهی قرار گیرند.
بیان شبهه
نویسندهی مقالهی «چنتهی خالی الاهیّات» در ابتدا با ذکر برخی موفقیّتهای علوم تجربی در کشف حقایقی از عالم طبیعت، تجربه و علم را تنها مرجع صالح برای تفسیر عالم معرّفی کرده و با ناصواب خواندن برخی دعاوی الاهیّاتی در مورد آنها نتیجه میگیرد که: «علم و تنها علم است که این دانستنیها را به ما ارزانی داشته و به طور شگفتآور و با انسجام فزایندهای جزئیّاتشان را بر ما آشکار کرده است» و پس از آن بر آن شده تا با بزرگنمایی دستاوردهای بشر در شاخههای مختلف تکنولوژی و نتایج عملی آنها در ارتقاء سطح رفاه عمومی، الاهیّات و علوم دینی را در این جهت بیثمر معرّفی کرده و از این طریق، بود و نبود آن را یکسان قلمداد کند. وی در پایان مینویسد: «دستاوردهای الاهیّون هیچ کاری نمیکنند، هیچ تأثیری بر چیزی ندارند، هیچ معنایی ندارند، اصلاً چرا فکر میکنند که الاهیّات یک رشته است؟»
بررسی و نقد
آنچه در این مقاله هستهی اصلی هجمه به الاهیّات را تشکیل میدهد، رویکرد کارکردگرایانه و تکّیه بر آثار و پیامدهاست. رویکردهای کارکردگرایانه در ارزیابی دین از زمانی شدّت گرفت که تجربهگرایی در فلسفهی غرب وارد مرحلهی جدیدی شد و حوزهی معرفت شناسی را نیز متأثر از خویش ساخت. تا مدت زمانی در بین طبیعتگرایان صحبت از آن بود که آنچه مادّی و قابل مشاهدهی حسی نیست وجود ندارد؛ امّا پس از آن ادّعا شد هرچه قابل اثبات تجربی نباشد، اساساً بیمعنا و مهمل گویی است. زمانی که باورهای دینی و گزارههای الاهیّاتی و در رأس آن وجود خداوند با این ملاک به بوتهی آزمایش فراخوانده شد، از آنجا که قابل اثبات تجربی نبود، بیمعنا و پوچ قلمداد شدند.[1] امّا کماکان این سؤال ذهن محققان را به خود مشغول میساخت که اگر دین پوچ و بی معناست، چرا از ابتدا همزاد بشر بوده است و در طول تاریخ، انسانها به هر نحو ممکن سعی بر آن داشتند تا آن را حفظ کنند. در پاسخ به این سؤال شاخهای از پوزیتیویستهای منطقی، درحالی که کماکان بر بیمعنا بودن گزارههای دینی تأکید میکرد، آن را واجد کارکردهایی مثبتی دانست که بقای آن را در بین جوامع توجیه میکرد و دلیل موجّهی برای حفظ آن در دنیای علم و تجربه فراهم میساخت[2]. بر این اساس، دین را باید حفظ کرد نه از آن جهت که معرفت ما را نسبت به جهان و انسان افزایش میدهد و اطلاعات صادقی از جهان را در اختیار ما قرار میدهد بلکه از آن رو که از برخی جهات همانند تسکین روانهای مضطرب[3] و نیز تحکیم پیوندهای اجتماعی[4] مفید است.
پس از ذکر تاریخچهی مختصری از رویکرد فروکاهشی به دین که با انکار واقع نمایی الاهیّات سعی بر آن دارد تا آن را به امری نازلتر تحویل برد، در ادامه به نقد دیدگاهی که در مقالهی فوق مورد اشاره قرار گرفته میپردازیم و در این راستا نظر خوانندگان را به سه امر جلب میکنیم:
الف) لزوم تفکیک بین دانش و تکنولوژی
نویسندهی این مقاله در ابتدا با خلط بین دو مقولهی دانش و تکنولوژی دستاوردهای تکنولوژی در ارتقاء کیفیّت حیات و زیست بشر بر روی کرهی خاکی را بیواسطه به علوم تجربی نسبت داده و آنگاه با مقایسهی این دستاوردها با نتایج عملی الاهیّات، حکم به بیثمری و پوچ بودن الاهیّات کرده است. صرف نظر از اینکه در عصر حاضر نیز میتوان موارد زیادی را یافت که از جمله کارکردهای بیبدیل دین در جوامع بشری است[5]، اساس مقایسهی الاهیّات با شاخههای مختلف فناوری مدرن کاری اشتباه و غیرمنطقی است.
حقیقت آن است که دانش بشری در قرون اخیر خدمات فراوانی را در کاهش آلام و نیز بهبودی شکل حیات و نحوهی زیست بشر انجام داده است. درمان و پیشگیری از بیماریها، افزایش گسترهی ارتباطات، پیشبینی و پیشگیری از بسیاری بلایا و آفات طبیعی همگی از جمله موفقیّتهای بشر کنونی است امّا نباید از نظر دورداشت که این موفقیّتهای چشمگیر اگرچه به یمن اکتشافات علمی و رشد و توسعهی علوم تجربی به وقوع پیوسته است امّا اگر دستاوردهای علمی و پژوهشی به کارگرفته نمیشد و مبنای تکنولوژی قرار نمیگرفت از این دستاوردها خبری نبود. به طور مثال شیوههای نوین درمانی در حوزهی پزشکی همگی از رشد زیستشناسی و افزایش دانش پژوهشگران از نحوهی کارکرد اجزاء بیولوژیک بدن نشأت گرفته است؛ امّا اگر شناخت ما از متابولیسم و ساختار زیستی موجودات زنده در قالب تکنیکهای درمانی به کارگرفته نمیشد و صرفاً به تئوریها و نظریات علمی در این زمینه اکتفا میشد، توانایی ما در درمان بیماریها تفاوت چندانی با اعصار قبل نمیکرد و کماکمان امراض زیادی جان هزاران نفر را میگرفت امّا این تکنیکهای نوین پزشکی بود که با استفاده از دانش زیستشناختی قادر به درمان بسیاری از عارضههای جسمی شد.
با توجّه به مطالب فوق، قرار دادن الهیّات در کنار پزشکی یا فناوری اطلاعات و یا صنایع حمل و نقل و آنگاه مقایسهی آن دو از حیث دستاوردها قیاس مع الفارقی است. اگر بنابر مقایسه است، الهیّات را باید با زیستشناسی یا فیزیک و یا شیمی سنجید نه با پزشکی و... توجه به این نکتهی افتراق از این نظر اهمیّت دارد که همانگونه که اگر دانش ما در مورد نحوهی عملکرد اجزاء جهان مادّی و قوانین حاکم بر آن که فیزیک عهده دار آن است در حوزهی صنعت به خدمت گرفته نمیشد، از فیزیک محض هیچ ثمرهی ملموس در زندگی روزمرّهی بشر مشاهده نمیشد، دانش الاهیّات نیز اگر مبنای عمل قرار نگیرد و اعتقاد به وجود مبدأ و معاد، تنظیم کنندهی رفتار و عمل انسانها نگردد، انتظار تغییر نحوهی حیات و و شکل دهی به شیوهی زندگی از او انتظار گزافی است. بر این اساس اگر مشاهده میکنیم که الاهیّات دستاورد ملموسی را در یک مجموعهی انسانی نداشته است باید پرسید که تا چه میزان به کارگرفته شده است. الاهیّات شناختی کلی نسبت به جهان و انسان و در حقیقت نوعی جهانبینی و توصیههای عملی متناسب با آن است و لذا از سنخ معرفت است و نباید از او به خودی خود انتظار تحوّل را داشت، تحوّلات زمانی رخ مینماید که این دانش همانند دیگر علوم، توسّط فرد و اجتماع به کارگرفته شود و به عمل انسان جهت دهد. حال سؤال اساسی این است که این دانش متعالی در جوامع کنونی و مشخّصاً جوامع غرب تا چه حد در زندگی دخالت داده شده و شیوهی زندگی از آن استخراج شده است این در حالی است که دورهی جدید تمدّن غرب و بعد از نهضت روشنگری عملاً حذف دین و الاهیّات از صحنهی زندگی دستور عمل قرار گرفت و سکولاریسم با تمام قوا تبلیغ و ترویج شد[6]. حال بدون این که از خود سؤال کنیم ما در عملیّاتی کردن الاهیّات و بهرهگیری از آن در تعیین شیوهی زندگی چه کردهایم وی را متّهم میکنیم که تو برای ما و جامعهی ما چه کردهای؟
در قرآن کریم به آیاتی برمیخوریم که نشانگر آن است که اگر الاهیّات و اعتقاد به مبدأ و معاد مبنای عمل قرار گیرد و ایمان، منشأ تقوا و خویشتنداری گردد، نه تنها مردم از سعادت اخروی برخوردار خواهند شد بلکه در زندگی و معیشت دنیوی خود نیز مواهب و نعمات الهی را مشاهده خواهند کرد. به طور مثال در سورهی اعراف خداوند تبارک و تعالی میفرماید:
(واگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعا برکاتى از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم ولى تکذیب کردند پس به [کیفر] دستاوردشان [گریبان] آنان را گرفتیم)[7]
مرحوم طبرسی در مجمع البیان[8] و شیخ طوسی در تبیان[9] برکات آسمانی را نزول باران و برکات زمینی را خروج نباتات و افزایش محصول تفسیر کردهاند.
ب) لزوم بازشناسی انتظارات از علم و دین
مطلب دیگر این است که در مقایسهی الاهیّات با دیگر علوم بشری، لازم است میزان و نوع توقّع و انتظار ما از هر یک را به روشنی از یکدیگر بازشناسیم. امروزه بحث انتظار بشر از دین، بخش قابل توجّهی از مباحثات فلسفهی دین را به خود اختصاص داده است. آیا افزایش محصول زراعی، ساختن هواپیماهای سریع السیر، طرّاحی زیردریاییهای اقیانوس پیما را به حق میتوان از دین انتظار داشت یا هر دانش و معرفتی کارکردهای هم سنخ خود را دارد؟ بر اساس دیدگاهی در حوزۀ قلمرو دین[10]، هدف اصلی و بالأصالهی دین، هدایت انسانها به سوی سعادت و کمال لائق آنها است و توجّه به دنیا و نیازهای طبیعی وی نیز در همین راستا مورد اهتمام شارع قرار دارد و ورای این امور را نمیتوان از الاهیات و دین انتظار داشت. بیتوجّهی به این مسئله و استناد به برخی کارکردهای علوم تجربی و دستاوردهای تکنولوژی که چشمان انسان معاصر را خیره کرده است و آنگاه خالی دانستن چنتهی الاهیّات از چنین دستاوردهایی جز اغوای به جهل مخاطبین و به بازی گرفتن شعور آنها معنای دیگری نخواهد داشت.
ج) لزوم تأملی مجدّد در جایگاه عقل در معرفت دینی
آنچه تاکنون گذشت بر اساس مبنایی بود که حوزهی علم و دین را از یکدیگر مجزّا میدانست و در عین حال قائل به تعامل آنها بود؛ امّا بر اساس رویکرد حداکثری به دین، همهی علوم بشری را میتوان زیر چتر معرفت دینی جای داد و دانشی را که به مدد به کارگیری قوهی عقل برای انسان حاصل میشود را از آنجا که نیروی عقل موهبتی از ناحیۀ خداوند است، علومی الهی به شمار آورد. بر این اساس عقل را باید در مقابل نقل قرار داد و نه در مقابل دین به این معنا که «عقل به معنای وسیع آن، دست اندر کار فهم و ادراک فعل و قول خدا و ورق زدن کتاب تکوین و تدوین اوست، پس هرگز ادراک او در برابر معرفت دینی و برون از مرز دینشناسی نیست؛ بلکه همچون نقل که از قول و فعل خدا پرده میدارد در حدّ توان خویش به همین کار مشغول است، بنابراین عقل و نقل با یکدیگر دو منبع معرفت شناسی دین را تأمین میکنند.»[11]
بر اساس این تفسیر از قلمرو دین، همهی علوم و حتیّ آنچه ما آن را بشری میانگاریم رنگ الهی به خود خواهد گرفت به شرط آنکه اوّلاً این علوم موضوع خود یعنی طبیعت را به عنوان پدیدهای بی ابتدا و انتها نبیند؛ بلکه آن را مخلوق قادری حکیم بداند که در نهایت به او بازخواهد گشت و ثانیاً از خاستگاه خود یعنی عقل به عنوان موهبتی از ناحیهی خداوند غفلت نورزد و پیوسته به دستاوردهای خود به عنوان عطیّهای الهی بنگرد. در این صورت است که میتوان ادّعا کرد «ما هرگز فیزیک و شیمی غیراسلامی نداریم؛ چراکه علم اگر علم است نمیتواند غیر اسلامی باشد؛ زیرا علم صائب، تفسیر خلقت و فعل الهی است و تبین کار خدا حتماً اسلامی است، گرچه فهمنده، این حقیقت را درنیابد و خلقت خدا را طبیعت پندارد.»[12]
در پایان ذکر دو نکته ضروری است:
1- اساساً طرح ادّعای تقابل علم و دین در مغرب زمین و در بستر مسیحیّت شکل گرفت. برخی از آموزههای عقل ستیز کتاب مقدّس و اصرار کلیسا بر تحمیل غیرمعقول آنها باعث شد تا در عصر روشنگری دانشمندان علوم تجربی به مدد عقل و اکتشافات علمی به تفاسیری دقیقتری از عالم طبیعت دست یابند و از آنجا که این تفاسیر با آنچه کلیسا داعیه دار آن بود، همخوانی نداشت، آموزههای کتاب مقدّسی را به چالش کشید و کلیسا نیز در این میان موضعی انفعالی اتّخاذ کرد و اصرار او بر مواضع قبلی شکاف بین علم و دین در غرب را توسعه داد؛ امّا در جهان اسلام که از ابتدا کتاب آسمانی و پیامبر عظیم الشأنش(ص) بر نقش و جایگاه عقل و تدبّر در نظام آفرینش و آثار صنع به عنوان راهی برای رسیدن به خداوند تأکید میورزید، اساساً تضادّ بین علم و دین به صورت حادّ غربیاش شکل نگرفت؛ بلکه اساساً پیشرفت هرچه بیشتر علوم، حقانیّت دعاوی آن را بیشتر آشکار کرد و بر عقلانی بودن آموزههای وحی مهر تأیید زد.
2- اتّخاذ رویکرد کارکرگرایانه در روند بررسی و نقد این شبهه، و دفاع از کارکردهای بیبدیل دین در جوامع انسانی از باب جدال أحسن و جدل بر اساس مقبولات خصم بوده و به معنای پذیرفتن مدّعای نویسنده مبنی بر توانائی کامل علوم تجربی بر پاسخگویی به تمام سؤالات و معمّاهای بشر در مورد حقایق این عالم مادّی نیست. به عنوان نمونه امروزه سؤالات فراوانی در رابطه با استعدادهای بالقوهی روان آدمی و تأثیرات شگفتانگیز آن بر دنیای پیرامون وجود دارد که هنوز هم علوم تجربی نتوانستهاند جواب قانع کنندهای برای آن دست و پا کنند و تنها اذعان به وجود عالم مجرّدات و امور ماورای طبیعی و پذیرفتن آن به عنوان بخشی از تبیین جامع از نظام هستی، پاسخی درخور به سؤالات انبوه بشر در این حوزه را فراهم میآورد[13] و در این راستا الهیّات راهحلهایی بدیعی را میتواند در اختیار جویندگان حقیقت قرار دهد.
حاصل سخن
موفقیّتهای چشمگیر و خیره کنندهی علوم جدید در کشف روابط پیچیدهی نظام هستی و توانایی این علوم در پاسخگویی به سؤالاتی که برای قرنها ذهن بشر را به خود مشغول کرده بود، خودباختگی برخی انسانها و جوامع در برابر این علوم را دامن زد و سلب تعلّق خاطر ایشان نسبت به الهیّات را باعث شد و باعث طرح این ادّعا توسّط ایشان شد که الاهیّات بر خلاف علوم تجربی نتیجه و دستاورد ملموسی در بین جوامع بشری نداشته و در راه بهبود نحوهی حیات آنها خدمتی را ارائه نکرده است ولی همانگونه که اشاره شد، اوّلاً باید بین علم و تکنولوژی تفاوت نهاد و دستاوردهای بشر در تکنولوژی را نتیجهی کاربست دانش و کاربردی کردن علوم دانست؛ کاری که اگر در مورد دین و ایدوئولوژی ناب آن نیز صورت میگرفت قطعاً دستاوردهای شگفتانگیزتری را برای بشر به همراه می آورد؛ ثانیاً حتّی در صورت اتّخاذ رویکرد نازل کارکردگرایانه به دین، باز میتوان از کارکردهای مهم و بی بدیل دین و الهیّات در جوامع بشری سخن گفت که بقای آن را در طول تاریخ تداوم بخشیده است و ثالثاً با نگاهی متعالی به علوم و نقش عقل در معرفت دینی، باید از قرار دادن علم در مقابل دین پرهیز کرد و همهی علوم بشری را از آنجا که ناشی از به کارگیری عقل خداداد هستند و به تأمّل در آثار صنع خداوند میپردازد، علوم الهی به شمار آورد.
منابع:
- 1) پالس، دانیل، هفت نظریه دربارهی دین، ترجمه و نقد: محمد عزیز بختیاری، قم: انتشارات مؤسسهی آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)، 1382.
- 2)تالیافرّو، چالرلز؛ فلسفهی دین در قرن بیستم، ترجمهی انشاء الله رحمتی، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، 1382.
- 3) جمعی از نویسندگان زیر نظر محمود فتحعلی؛ مبانی اندیشهی اسلامی3(انسان و راه و راهنماشناسی)، قم: مرکز انتشارات مؤسّسهی آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1385.
- 4) جوادی آملی، عبدالله؛ منزلت عقل در هندسۀ معرفت دینی، مرکز نشر اسراء، 1386.
- 5) خسروپناه، عبدالحسین؛ کلام جدید، قم: حوزهی علمیهی قم، مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی، 1370.
- 6) ژاگو، پل؛ تأثیر از فاصله، ترجمهی ساعد زمان، تهران: انتشارات ققنوس، چ 3: 1374 .
- 7) شیخ طوسی، محمد بن حسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیجا: مکتب الاعلام الإسلامی، 1409ه.ق.
- 8) طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیجا: انتشارات ناصر خسرو، 1376.
- 9) قرآن کریم.
- 10)نصری، عبدالله؛ انتظار بشر از دین، بیجا: مؤسسهی فرهنگی دانش و اندیشهی معاصر، چ3: 1379.
- 11) ویور، مری جو؛ درآمدی به مسیحیّت، ترجمهی حسن قنبری، قم:مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب، 1381.
پی نوشت:
-
[1] - طبیعت گرایی به معنای تبیینی از عالم که بر طبق آن، وجود هرگونه خدا و نیروی الهی مجرّد که باعث این عالم است نفی میشود بر دو موضع کاملاً مرتبط مبتنی است که عبارتند از مادّهگرایی و تحصّلگرایی. مادّگرایان بر آنند که علی القاعده ممکن نیست چیزی غیرمادّی وجود داشته باشد و تحصّلگرایان معتقدند که هراظهار نظری دربارهی عالم یا خدا که نتوان آن را لااقل به صورت بالقوّه از طریق دادههای تجربی تأیید یا ابطال کرد، تهی از مضمون معنادار است. تالیافرّو، چالرلز،
فلسفهی دین در قرن بیستم، صص155و 156.
-
[2] - پوزیتویستهای منطقی از ابتدای دههی 1950 میلادی به دو شاخهی منطق رمزی(سمبلیک) و تحلیل زبانی، منشعب شدند. شاخهی نخست نه تنها گزارههای دینی، فلسفی و ارزشی را بیمعنا خواند، بلکه آنها را از نظر منطق صورت نیز معبوب شمرد ولی شاخهی تحلیل زبانی مشکلات بیمعنایی گزارههای فوق را به مادّهی قضایا و کاربرد زبان نسبت دادند و معتقد شدند که گزارههای دینی فاقد هرگونه معنای معرفتیاند امّا اعتقاد و ایمان به آنها منشأ کارکردهای فردی و اجتماعی است. خسروپناه، عبدالحسین،
کلام جدید، ص336
-
[3] - زیگموند فروید، روانشناس معروف قرن بیستم که با تحلیل عجیب و جدید خود از شخصیّت انسان نه تنها حوزهی پزشکی بلکه کل جامعه را تکان داد، در تفسیر کارکردگرایانه خود از دین، معتقد است که دین تنها در پاسخ به کشمکشها و ضعفهای عمیق عاطفی پدید میآید و اصرار میورزد که این ضعفهای عاطفی در واقع علل حقیقی پیدایش دین است و در نتیجه زمانی که روانکاوی این مسئله را به صورت علمی حل کرد، میتوان انتظار داشت که پندار دین کاملاً از صحنهی انسانی ناپدید شود. پالس، دانیل،
هفت نظریه دربارهی دین، ترجمه و نقد: محمد عزیز بختیاری، ص125
-
[4] - دورکهایم یکی از پایه گذاران عمدهی جامعهشناسی مدرن، یکی از مهمترین شخصیّتهایی بود که روش کارکردگرایی را در جامعهشناسی و مردم شناسی رواج داد. به عقیدهی وی دین یک پدیدهی کاملاً اجتماعی است و کارکردهای مهمی برای سایر نهادهای اجتماعی و نیز کل جامعه به عنوان یک نظام دارد. همان، ص178
-
[5] - از جمله معنادارکردن زندگی، پشتیبانی از فضائل اخلاقی، تنظیم روابط اجتماعی، برآورده ساختن میل به جاودانگی و... ر.ک. جمعی از نویسندگان زیر نظر محمود فتحعلی،
مبانی اندیشهی اسلامی3(انسان و راه و راهنماشناسی)، ص77
-
[6] - قبل از نهضت روشنگری، مردم سؤالات مشکلی دربارهی زندگی از خود میپرسیدند. چه میتوانم بفهم؟ چه باید انجام دهم؟ چه امید و آرزویی میتوانم داشته باشم؟ مسیحیّت پاسخهایی به این پرسشها داده بود امّا متفکّران وعالمان عصر روشنگری اظهار میداشتند که این پرسشها دوباره باید مطرح شوند ... طبق تفکّر آنان، مرجعیّت دینی با اتکّا به وحی، مشیّت، معجزات و سایر امور فوق طبیعی نوعی ذهنیّت عقبمانده بود که خرافه و جهل را بر تحقیق و اثبات علمی ترجیح میداد. ویور، مری جو،
درآمدی به مسیحیّت، ترجمهی حسن قنبری، ص241.
-
[7] - )وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آَمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ ( اعراف/ 96
-
[8] - طبرسی، مجمع البیان، ج4، ص314
-
[9] - شیخ طوسی، تبیان، ج4، ص 477
-
[10] - علامهی طباطبائی و مؤلّفان تفسیر نمونه بر این نظرند که تمامی آنچه مربوط به هدایت و کمال و سعادت افراد است در قرآن کریم مطرح شده است و مسائل فلسفی و علمی و تاریخی که ارتباط چندانی به هدایت انسانها ندارند به طور کامل در قرآن نیامده است و اگر در برخی از آیات از علوم مختلف سخن به میان آمده به جهت طرح مسائل توحیدی و تربیتی بوده است. نصری عبدالله،
انتظار بشر از دین، ص76
-
[11] - جوادی آملی، عبدالله،
منزلت عقل در هندسهی معرفت دینی، ص62
-
-
[13] - پل ژاگو در کتاب خود با نام
تأثیر از فاصله مینویسد: «همهی ما در زندگی خود تحت تأثیر تابشهای روانی بسیاری قرار داریم و به همین صورت خود ما نیز بدون اطلاع خویش نه تنها افرادی که در افکارمان حضور دارند، بلکه حتی افرادی ناشناس را که در افکارمان مطرح می شوند، تحت تأثیر قرار میدهیم ... به این ترتیب تشعشع تأثیرات روانی که از راه دور که نتیجهی غیر قابل انکار فعالیتهای احساسی و مغزی است، باید به عنوان یک خصیصهی طبیعی روح انسان شناخته شود.» پل ژاگو،
تأثیر از فاصله، ترجمهی ساعد زمان، ، ص19