نویسنده: مجتبى کلباسى
مقدمه:
تاریخ جهان اسلام و عقاید و افکارى که در بستر آن ظهور و بروز کرده، اقیانوسى متلاطم و بىکران و عرصهاى بسیار گسترده است . حرکت در امواج متلاطم و بعضا ظلمانى این اقیانوس، نیازمند وسیلهاى مطمئن و راهنمایى دریادیده است . در غیر این صورت، در شب تاریک دریا و امواج سهمگین آن، نمىتوان راهى به ساحل نجات یافت .
عقاید، اخبار و احادیثى که در بستر این فرهنگ نیازمند بررسى و نقد هستند، کم نیستند . فقهاى اسلام از عصر غیبت تاکنون سعى بر حراست اخبار و احادیث از نفوذ خطاها، تحریفها و انحرافات داشتهاند . اگر زحمات آن بزرگواران نبود، سرنوشت اسلام و تشیع دستخوش مخاطرات عظیم فکرى مىگشت و راه کشف حقیقتبر همگان مسدود مىشد .
از جمله داستانهایى که تحت تاثیر حوادث زمان خود شکل گرفته و پس از مقدارى تحریف، تطبیقى بىجا در مورد آن صورت گرفته، و در برخى مجامع روایى شیعه نفوذ کرده است، داستانى استبه نام «جزیرهى خضراء» . از آن جا که در دو دههى گذشته با قلم فرسایى برخى افراد بىاطلاع از تاریخ، این داستان منتشر شده و به علاوه، در تکلفى ناشیانه، آن را بر مثلثبرمودا تطبیق کردهاند، لازم شد در اطراف این واقعه، کنکاش بیشترى صورت گیرد تا اذهان ارادتمندان به حضرت ولى عصر (عج) از این گونه خطاها پیراسته شود .[1]
مباحثى که در این بررسى بدان پرداخته خواهد شد، عبارتند از:
خلاصهى داستان جزیرهى خضرا
داستان اول
بررسى داستان اول از نظر سند
بررسى داستان اول از نظر متن
بررسى داستان اول از نظر تاریخى
خلاصهى مباحث
داستان دوم
بررسى داستان از نظر سند
بررسى داستان از نظر متن
بررسى داستان از نظر تاریخى
ارتباط دو داستان
نتیجه و خلاصهى مباحث
خلاصهى داستان
مرحوم علامه مجلسىقدس سره در بحارالانوار [2]مىنویسند:
رسالهاى یافتم مشهور به داستان جزیرهى خضراء . . . و چون آن را در کتابهاى روایى ندیدم، عین آن را در فصل جداگانهاى آوردم .
یابندهى آن متن مىگوید: در آن متن چنین آمده است:
من (فضل بن یحیى کوفى) در سال 699 ه . ق . در کربلا از دو نفر، داستانى شنیدم. آن ها داستان را، از زین الدین على بن فاضل مازندرانى، نقل مىکردند . داستان مربوط به جزیرهى خضرا در دریاى سفید بود . مشتاق شدم داستان را از خود على بن فاضل بشنوم . به همین دلیل به حله رفتم و در خانهى سید فخرالدین، با على بن فاضل ملاقات کردم و اصل داستان را جویا شدم .
او داستان را در حضور عدهاى از دانشمندان حله و نواحى آن چنین بازگو کرد: سالها در دمشق نزد شیخ عبدالرحیم حنفى و شیخ زین الدین على مغربى اندلسى تحصیل مىکردم . روزى شیخ مغربى عزم سفر به مصر کرد . من و عدهاى از شاگردان با او همراه شدیم . به قاهره رسیدیم . استاد مدتى در الازهر به تدریس پرداخت، تا اینکه نامهاى از اندلس آمد که خبر از بیمارى پدر استاد مىداد . استاد عزم اندلس کرد . من و برخى از شاگردان با او همراه شدیم .
به اولین قریه اندلس که رسیدیم، من بیمار شدم . به ناچار، استاد مرا به خطیب آن قریه سپرد و خود به سفر ادامه داد .
سه روز بیمار بودم، پس از آن، روزى در اطراف ده قدم مىزدم که کاروانى از طرف کوههاى ساحل دریاى غربى وارد شدند و با خود پشم و روغن و کالاهاى دیگر داشتند . پرسیدم: از کجا مىآیند؟ گفتند: از دهى از سرزمین بربرها مىآیند که نزدیک جزایر رافضیان است .
هنگامى که نام رافضیان را شنیدم، مشتاق زیارت آنان شدم . تا محل آنان، 25 روز راه بود که دو روز بىآب و آبادى و بقیه آباد بودند، حرکت کردم و به سرزمین آباد رسیدم . به جزیرهاى رسیدم با دیوارهاى بلند و برجهاى مستحکم که بر ساحل دریا قرار داشت . مردم آن جزیره، شیعه بودند و اذان و نماز آنها بر هیات شیعیان بود .
آنان از من پذیرایى کردند . پرسیدم: غذاى شما از کجا تامین مىشود؟ گفتند: از جزیرهى خضراء در دریاى سفید که جزایر فرزندان امام زمان (عج) است که سالى دو مرتبه، براى ما غذا مىآورند .
منتظر شدم تا کاروان کشتىها از جزیرهى خضراء رسید . فرماندهى آن، پیرمردى بود که مرا مىشناخت و اسم من و پدرم را نیز مىدانست . او مرا با خود به جزیرهى خضراء برد .
شانزده روز که گذشت، آب سفیدى در اطراف کشتى دیدم و علت آن را پرسیدم . شیخ گفت: این دریاى سفید است و آن جزیرهى خضراء . این آبهاى سفید، اطراف جزیره را گرفته است و هرگاه کشتى دشمنان ما وارد آن شود، غرق مىگردد . وارد جزیره شدیم . شهر داراى قلعهها و برجهاى زیاد و هفتحصار بود . خانههاى آن از سنگ مرمر روشن بود . . . .
در مسجد جزیره با سید شمس الدین محمد که عالم آن جزیره بود، ملاقات کردم . او مرا در مسجد جاى داد . آنان نماز جمعه مىخواندند (واجب مىدانستند .) از سید شمس الدین پرسیدم: آیا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولى من نایب خاص او هستم. به او گفتم: امام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم، صداى او را شنیده و جدم، او را دیده است .
سید مرا به اطراف برد . در آنجا کوهى مرتفع بود که قبهاى در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند . سید گفت: من هر صبح جمعه آنجا مىروم و امام زمان را زیارت مىکنم و در آنجا ورقهاى مىیابم که مسایل مورد نیاز درآن نوشته شده است .
من نیز به آن کوه رفتم و خادمان قبه از من پذیرایى کردند . . . در مورد دیدن امام زمان (عج) از آنان پرسیدم، گفتند: غیر ممکن است .
دربارهى سید شمس الدین از شیخ محمد (که با او به خضراء آمدم) پرسیدم . گفت: او از فرزندان فرزندان امام است و بین او و امام، پنج واسطه است .
با سید شمس الدین، گفت وگوى بسیار کردم و قرآن را نزد او خواندم . از او دربارهى ارتباط آیات و اینکه برخى آیات، با قبل بى ارتباط هستند، پرسیدم . پاسخ داد: . . . . مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآورى کردند . از همین رو، آیاتى که در قدح و مذمتخلفا بود، از آن ساقط کردند . از همین جهت، آیات را نامربوط مىبینى، ولى قرآن على علیه السلام که نزد صاحب الامر (عج) است، از هر نقصى مبراست و همه چیز در آن آمده است .
در جمعهى دومى که در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صداى بسیار زیادى از بیرون مسجد شنیده شد . پرسیدم: این صداها چیست؟ سید پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما هر دو جمعهى میانى ماه سوار مىشوند و منتظر فرج هستند . پس از اینکه آنان را در بیرون مسجد دیدم، سید گفت: آیا آنان را شمارش کردى؟ گفتم: نه . گفت: آنان سیصد نفرند و سیزده نفر باقى ماندهاند .
از سید پرسیدم: علماى ما احادیثى نقل مىکنند که هر کس پس از غیبت ادعا کند مرا دیده است، دروغ مىگوید . حال چگونه است که برخى از شما، او را مىبینید؟
سید گفت: درست مىگویى، ولى این حدیث مربوط به زمانى است که دشمنان آن حضرت و فرعونهاى بنى العباس فراوان بودند، اما اکنون که این چنین نیست و سرزمین ما از آنان دور است، دیدار آن حضرت ممکن است .
سید شمس الدین ادعا کرد که: تو نیز امام زمان (عج) را دو مرتبه دیدهاى، ولىنشناختهاى . همچنین گفت که آن حضرت، خمس را بر شیعیان خود مباح کرده است و آن حضرت هر سال حج مىگذارد و پدرانش را در مدینه، عراق و طوس زیارت مىکند.
این خلاصهاى از داستان بود . البته کسانى که خواهان اطلاع دقیقترى هستند، مىتوانند داستان را در بحارالانوار یا منابع دیگر مطالعه کنند .
بررسى داستان از نظر سند
از مهمترین موضوعات در بررسى سند یک خبر، منابعى است که آن خبر را ذکر کردهاند . بدیهى است هر قدر، منابع یک خبر به عصر صدور و حدوث آن نزدیکتر باشد، آن خبر اعتبار بیشترى خواهد داشت . در مورد داستان جزیرهى خضراء چنانکه در اصل داستان آمده، راوى خبر آن را در سال 699 ه . ق . از على بن فاضل در شهر حله شنیده است .
در آن زمان، «حله» شهرى آباد بین بغداد و کوفه بوده و چون کوفه و نجف در آن زمان، مرکز حوزهى علمى شیعه بوده، طبیعتا خبرها، به ویژه خبرهاى مهمى که به مسایل عقیدتى و کلامى و فقهى شیعه مربوط مىشده است، بااهمیت تلقى مىشده و در آثار و نوشتههاى آنان منعکس مىگشته است . ولى على رغم اشتمال این داستان بر مطالب مهم و مطرح شدن آن در سامرا و حله و طبیعتا نجف، در هیچ یک از آثار مکتوب آن زمان (یعنى از سال 699 تا 1019 ه . ق) . که به دست ما رسیده است، این خبر انعکاس نیافته است .
اشتهار این داستان از آغاز هزارهى دوم به ویژه در زمان علامه مجلسىقدس سره و ذکر آن در کتاب بحارالانوار است . قبل از علامه، قاضى نور الله شوشترى (م 1019) این حکایت را در کتاب مجالس المؤمنین آورده است . البته قاضى نورالله در مجالس المؤمنین ادعا کرده که شهید ثانى در برخى از امالى خود، این داستان را ذکر کرده است، ولى ایشان هیچ مدرکى در این باره به دست نمىدهد . علاوه بر اینکه علامه مجلسى قدس سره همهى آثار شهید را در اختیار داشته است . [3] در عین حال، در آغاز نقل داستان جزیرهى خضراء مىگوید: «این داستان را در کتابهاى معتبر ندیدم». بدیهى است اگر علامه مجلسى قدس سره این خبر را در کتب شهید دیده بود، آن را در بخش نوادر کتاب ذکر نمىکرد و به جاى انتساب آن به شخص مجهول، آن را به شهید مستند مىکرد .
مجهول بودن راوى و استنساخ کنندهى نسخهى مکتوب داستان
علما و فقهاى اسلام در پذیرش یک کتاب یا نوشته و انتساب آن به نویسنده، صرفا به ادعاها توجه نمىکنند، بلکه وقتى یک کتاب را از نظر انتساب به نویسنده زمانى معتبر مىدانند که آن کتاب از طریق سلسلهى اجازات براى آنان نقل شده باشد . از همین رو، شاگردان یک مؤلف یا راوى با اجازه از شیخ و استاد خود، مطالب را نقل کرده و آنان نیز این اجازهها را به طبقهى بعد از خود منتقل مىکردند .
در زمانهاى گذشته و قبل از عصر رواج چاپ، آن چه موجب اعتماد به نسخههاى مکتوب خطى مىشد، اجازهاى بود که مؤلف با واسطه یا بدون آن، به افراد شناخته شده مىداد . براى نمونه، مرحوم مجلسى قدس سره در مجلدات آخر کتاب بحارالانوار به ذکر اجازههاى خود براى نقل از کتابها مىپردازد و بدین ترتیب، نقل خود از کتابهاى آنان را مستند مىسازد .
ولى نوشتهى جزیرهى خضراء اولا; هیچ ارتباط مستندى با نویسندهى آن ندارد . و هیچ مدرکى که صحت انتساب نوشته را به على طیبى نشان دهد، وجود ندارد . ثانیا; یابندهى نسخه و (کسى که مىگوید من جزوه را به خط فضل بن على طیبى کوفى یافتم و آن را استنساخ کردم)، معلوم نیست چه کسى است تا بتوان نسبتبه وثاقتیا عدم وثاقت او ابراز نظر کرد . ثالثا; یابندهى مجهول نوشتهى فضل بن على طیبى، معلوم نیست از کجا تشخیص داده است که نوشتهى مزبور خط فضل بن على است . ناچار باید گفت: چون در خود نوشته، توسط نویسنده به این مطلب اقرار شده است، یابنده، نسخه آن را به همان اسم نسبت داده است . ولى باید توجه داشت چنین انتسابهایى، ارزش علمى ندارد و چنانکه قبلا نیز گفته شد، نوشتهاى را مىتوان مستند قرار داد و بدان استدلال کرد که داراى سلسله سند موثق به نویسندهى کتاب باشد، وگرنه هر کس نوشتهاى مىنوشت (چنانکه برخى نوشتند و وارد اخبار کردند) و آن را به شخص مورد وثوقى نسبت مىداد، مثلا مىگفت این نوشتهى زرارة بن اعین یا محمد بن ابى عمیر و . . . مىباشد .
بررسى شخصیتهاى داستان
نام چند نفر در آغاز داستان آمده است که به جز یک نفر که همان فضل بن على باشد، هیچکدام شناخته شده نیستند و به گفتههاى آنان نمىتوان استناد کرد .
على بن فاضل که شاهد اصلى ماجرا و مدعى رفتن به جزیرهى خضرا و . . . است، جز به همین خبر شناخته شده نیست و رجالیون هیچ ذکرى از او به میان نیاوردهاند، با آن که شخصیتهایى چون علامه حلى و ابن داود (صاحب کتاب رجال ابن داود که تالیف کتابش در سال 707 ه . ق به پایان رسیده است) که معاصر و یا نزدیک به زمان نقل داستان بودهاند، هیچ نامى از على بن فاضل به میان نیاوردهاند، حال آن که خبر جنجالى او که علاوه بر جنبههاى حساس کلامى، داراى ابعاد فقهى نیز هست، طبیعتا مىبایستى انعکاس گستردهاى در محافل علمى و دینى آن زمان داشته باشد.
خلاصهى سخن اینکه، این خبر از نظر سند نه تنها ضعیف است، بلکه باید گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در کتب متاخرین به ویژه پس از علامه مجلسى قدس سره هیچ مستند دیگرى ندارد . بدیهى است که چنین نقلهایى موجب ارزش و اعتبار خبر نمىشود .
شخصیت فضل بن یحیى على طیبى کوفى
مجدالدین فضل بن یحیى بن على بن المظفر بن الطیبى به واسطهى اجازهى صاحب کشف الغمة (عیسى بن ابى الفتح اربلى) از رجال موثق شمرده مىشود، [4] ولى نکتهى مهم در این مقام، آن است که از کجا معلوم است فضل بن یحیى که در داستان جزیرهى خضراء به او منسوب است، همان فضل بن یحیى بن المظفر باشد؟ علاوه بر اینکه، راوى کتاب (کسى که کتاب را براى ما نقل کرده) نیز شخصى مجهول و ناشناخته است . همچنین شخصى که فضل بن یحیى از او نقل مىکنند (على بن فاضل) نیز ناشناخته است .
گرچه بررسى این خبر از نظر سند، ابعاد دیگرى نیز دارد، ولى به جهت رعایت اختصار به همین مقدار، بسنده مىکنیم .
بررسى داستان از نظر متن و محتوا
1- دلالت قصه بر تحریف قرآن: از جمله مطالبى که در ضمن گفتوگوى على بن فاضل (مجهول) با شمس الدین (مجهول) آمده است، تصریح به تحریف قرآن است . یعنى کسى که این داستان را بپذیرد، بایستى با یک خبر که مجهول الراوى و نهایتا خبر واحد است، قایل به تحریف قرآن باشد، حال آن که نقل قرآن، متواتر است و نص قرآن نیز به حفظ آن از هرگونه تحریف، تصریح دارد .[5] مگر آن که کسى مسلک اخباریون را داشته باشد، که با یک سرى اخبار ضعیف و بىاعتبار همچون حدیث مذکور، مهمترین سند اسلام و متقنترین آن را تحریف شده بداند که این نهایتبىفکرى و کم خردى و دورى از عقل و منطق است .
آرى، شمس الدین مذکور در قصه، به صراحت مىگوید که قرآن جمعآورى شده در زمان خلفا، تحریف شده است .
و جمعوا هذا القرآن و اسقطوا ما کان فیه من المثالب التى صدر منهم بعد وفاة سید المرسلین صلى الله علیه و آله فلهذا ترى الآیات غیر مرتبطة . [6]
چگونه مىتوان قرآن متواتر و تضمین شده را که همهى ائمه علیهم السلام به آن استناد مىکردند، با چنین اخبارى زیر سؤال برد؟ ! و آیا کسانى که چنین مجعولاتى را رواج مىدهند، به توابع آن توجه دارند؟ !
2- راوى مجهول این خبر (على بن فاضل) که با نسبت مازندرانى از او یاد مىشود در ضمن داستان، خود را عراقى الاصل معرفى مىکند . گرچه محتمل است که اشتهار یک نفر در انتساب به شهر یا منطقهاى با اصالت او متفاوت باشد، ولى به نظر مىرسد سازندهى این داستان، دچار اندکى کم حافظهگى شده است که یک بار، او را به نام مازندرانى و بار دیگر، عراقى الاصل معرفى مىکنند .
3- در متن داستان آمده است:
هذا هو البحر الابیض و تلک الجزیرة الخضراء و هذا الماء مستدیر حولها مثل السور من اى الجهات اتیته وجدته و بحکمة الله ان مراکب اعدائنا اذا دخلته غرقت . . . .
ولى على بن فاضل به هنگام گزارش از جزیره، آن را داراى هفتحصار مىداند و از برجهاى محکم دفاعى آن یاد مىکند . حال اگر این جزیره به وسیلهى آبهاى سفید و نیروى غیبى، محافظت مىشده، به حصارهاى محکم چه نیازى داشته است؟
این مطلب وقتى بیشتر اهمیت پیدا مىکند که توجه داشته باشیم سید شمس الدین و چندین نسل از اجداد او در آن سرزمین زندگى مىکردهاند؟ ! !
4- در ضمن داستان، به نقل از خادمان قبه مىنویسد: «رؤیت امام غیرممکن است» ، ولى در گفت وگوى با سید شمس الدین، او سخن دیگرى بر زبان مىراند و مىگوید: «اى برادرم! هر مؤمن با اخلاصى مىتواند امام را ببیند، ولى او را نمىشناسد» . حال چگونه بین غیرممکن بودن رؤیت و دیدن مشروط مىتوان جمع کرد؟
5- در یکى از روزهاى جمعه، وقتى على بن فاضل، سر و صداى زیادى از بیرون مسجد مىشنود و علت را از سید شمس الدین جویا مىگردد، وى اظهار مىدارد که سیصد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر دیگرند .
بر این اساس، بایستى این سیصد نفر که از خواص حضرت هستند، نیز داراى عمرهاى طولانى باشند و تا اکنون نیز در قید حیات بوده و پس از حال نیز به زندگى ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد .
آیا ما بر چنین سخن گزافى، دلیلى داریم؟ دلایل تنها در مورد امام زمان و برخى دیگر از انبیاى الهى است، ولى در مورد سیصد نفر که آنان نیز چنین عمرهایى داشته باشند، دلیلى در دست نداریم .
6- به مقتضاى این خبر، خمس بر شیعیان حضرت، حلال است و اداى آن واجب نیست. این مطلب، خلاف نظر فقهاى اسلام از آغاز غیبت تاکنون است .
7- على بن فاضل از سید شمس الدین مىپرسد: آیا تو امام علیه السلام را دیدهاى؟ گفت: نه، ولى پدرم به من گفت که سخن امام را شنیده، ولى شخص او را ندیده و جدم سخنانش را شنیده و شخص او را دیده است . ولى سید شمس الدین در جاى دیگر همین داستان مىگوید:
«هر مؤمن با اخلاصى مىتواند امام را ببیند، ولى او را نشناسد . گفتم: من از جملهى مخلصان هستم، ولى او را ندیدهام: گفت: دو بار او را دیدهاى; یک با در راه سامرا و یک بار در سفر مصر . . . .
حال سؤال این است: چگونه کسى که ادعاى نیابتخاص دارد و از ملاقاتهاى امام علیه السلام مطلع است، خود، آن حضرت را ندیده است و اظهار مىدارد که پدرش، سخن آن حضرت را شنیده است؟
در جاى دیگر داستان، ادعا مىکند که او (امام زمان عج) پدرانش را در مدینه، عراق و طوس، زیارت مىکند و به سرزمین ما برمىگردد .
معناى این سخن آن است که سید شمس الدین از سفرهاى امام زمان و ورود و خروج آن حضرت نیز مطلع بوده و آن حضرت خود در جزیرهى خضراء ساکن است . حال چگونه است کسى که چنین اطلاعات دقیقى از امام علیه السلام دارد، آن حضرت را ندیده است .
پی نوشت:
-
[1]. نگارنده در اوایل دههى 1360 ه ق در جزوهاى که جهت پاسخ به سؤالات در برخى مراکز علمى تهیه شده بود، به نقد داستان پرداختم . در سالهاى بعد، نویسندگان متعددى بحمد الله دستبه قلم برده و حقایق را آشکار کردند . ر . ک: جزیرهى خضراء در ترازوى نقد، علامه جعفر مرتضى عاملى; جزیرهى خضراء تحریفى در تاریخ شیعه، غلامرضا نظرى . از آن جا که دیدگاه نگارنده در بررسى این موضوعات قدرى با نظر نویسندگان این کتابها متفاوت بود، پرداختن دوباره به این موضوع را مناسب دانستم .
-
-
[3] - بحارالانوار، ج 1، ص 10 .
-
[4] -کشف الغمة، ج 1، ص 445 .
-
[5] - «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» . حجر، 9 .
-
[6] - بحارالانوار، ج 52، ص 170 .