نویسنده : حسن مجتبی زاده
(برهان بر توحید الهی)
مقدمه: «استدلالهای ضعیف در قرآن» نام مقاله ای است که در یکی از پایگاههای ضد دین، درج شده است. ما در شماره قبل، به نقد بخشی از این مقاله با عنوان "
قرآن کتابی از طرف خداوند" پرداختیم، واینک به بخش دیگری از این مقاله خواهیم پرداخت.
از پایگاه قرآن»
بیان اشکال:
قرآن برای اثبات توحید در سوره انبیاء بیانی دارد:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا
اگر در آسمان و زمین غیر از الله ، خدایان دیگری میبود، فاسد میشدند ( و نظام جهان بهم میخورد)
[1]
استدلال در آیه از نظر نویسنده مقاله «استدلالهای ضعیف قرآن» دارای اشکالاتی است که عبارتند از:
1. از وجود خدایی غیر از الله، منطقاً فساد جهان را نمیتوان نتیجه گرفت زیرا ممکن است، دو خدا با هم سازش کنند و با همکاری یکدیگر جهان را اداره نمایند. در آیه هیچ دلیلی اقامه نشده که محال بودن همکاری دو خدا را نشان دهد.
2. آیا منظور آیه این است که اگر دو یا چند خدا وجود میداشت، نظام جهان از همان روز اول به هم میریخت؟ این معنا مسلماً نادرست است؛ زیرا میتوان فرض کرد دو یا چند خدا حداقل تا مدتی با هم همکاری داشته باشند و نتیجه وجود دو خدا -که از هم پاشیدگی جهان است- مدتی طول میکشد تا حاصل شود و شاید کسی بگوید آن زمان هنوز نرسیده است.
3. تحقیقات علمی دانشمندان نشان میدهد که نظم کنونی جهان در حال از بین رفتن است و سرانجام همه کرات نابود خواهند شد. این دلیل قرآنی، زمانی منطقی است که بتوانیم وجود نظمی ثابت در کل جهان هستی را اثبات کنیم.
4. ممکن است کسی بگوید براساس قانون علیت، همه موجودات در یک رابطۀ علی و معلولی قرار دارند، که به علتالعلل منتهی میشوند؛ اما با این قانون نیز، باز مشکلی حل نمیشود زیرا:
الف) قانون علیت با هیچ دلیل محکم و قاطعی اثبات نشده و فقط یک پیش فرض است.
ب) میتوان فرض کرد جهان هستی از مجموعههای مستقل و بیارتباط با یکدیگر تشکیل شده و اعضای هم مجموعه با هم رابطه علی و معلولی دارند و هم زنجیره به یک علت العلل مستقل میرسد.
5. مفاد آیه غیر از برهان تمانع است؛ زیرا برهان تمانع این است که اگر خدایان متعدد میبود، اصلاً عالم به وجود نمیآمد، نه اینکه فاسد میشد، در صورتی که آیه، فسادی را مطرح میکند که بعد از بوجود آمدن عالم است. فاسد شدن در جایی است که چیزی موجود باشد و بعد فاسد شود، نه اینکه اصلاً موجود نشود.
پاسخ به اشکالات
برای اینکه بخواهیم درباره یک کتاب، و استدلالها و براهینی که در آن بیان شده است، قضاوت درستی داشته باشیم، باید ابتدا تصویر روشن و کاملی از مطالب کتاب و نظر نویسنده و نیز استدلالهای آن بدست آوریم و سپس به داوری دربارۀ آن بپردازیم. اگر آن کتاب، متعلق به کسی باشد که همه هستی از او بوجود آمده و مدیر و مدبر آنها میباشد و نیز بر ویژگیها و ظاهر و باطن آنها احاطه کامل داشته باشد، این مطلب اهمیت ویژهای پیدا میکند. در مباحث هرمنوتیکی و قواعد زبانی نیز لزوم این بررسیها ثابت شده است. بر این اساس، وقتی میتوان مطلبی را مورد نقد و نظر قرار داد که زوایای مختلف آن مطلب، به صورت کامل دیده شود و نظر نویسنده آن به روشنی فهمیده شود. مسلماً نقدی که در آن تنها یک زاویه از بحث دیده شده و تنها به یک سطح، پرداخته شده است، نه تنها نمیتواند نقدی صحیح و درست باشد، بلکه چه بسا نسبت دادن چیزی به گوینده است که هرگز آن را اراده ننموده است.
به همین منظور ابتدا استدلال روشنی از آیه که توسط مفسرین اسلامی مطرح شده است، مورد نظر قرار گرفته و سپس به نقد کلام مستشکل میپردازیم.
بیان آیه و استدلال آن بر وحدانیت خداوند
قرآن در آیه 22 سوره انبیاء میفرماید:
لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا
اگر در آسمان و زمین (در کل عالم) غیر از ذات خداوند، خدایان دیگری میبود، آسمان و زمین تباه شده بودند و نبودند.
این آیه شریفه متضمن برهانی بر یگانگی خداوند متعال است که دو تقریر در مورد آن بیان گردیده است. تقریر اول برهان، به صورت سطحی و عامیانه میباشد و براساس قواعد منطقی، بیانی اقناعی است؛ این تقریر در نگاه دقیق دارای اشکالاتی چند میباشد. اما تقریر دوم در سطحی عمیقتر و دقیقتر میباشد که توسط متکلمین و مفسرین بیان شده است. اشکالاتی که مستشکل بر آیه داشته است، همه ناظر به تقریر اول برهان و توجه نکردن به معنای صحیح آیه میباشد. ضمنا این اشکالات، مسائل جدیدی نبوده و مفسرین در تفاسیر خویش آنها را مد نظر داشته و پاسخ آنها را بیان داشتهاند. اما بنابر تقریر دوم برهان -که تقریر صحیح از آیه نیز همین بیان میباشد- هیچ کدام از اشکالات فوق وارد نبوده و آیه با بیانی بسیار دقیق و محکم به اثبات یگانگی ذات باری تعالی پرداخته است .
تقریر سطحی و عامیانه برهان
اگر واجب الوجود متعدد باشد، میان خواستههای آنها تزاحم صورت میگیرد. در این صورت یا اراده و قدرت یکی بر دیگری غلبه میکند و یا اراده و قدرت هیچیک غلبه نمیکند. اینکه اراده و قدرت یکی از آنها مغلوب واقع شود محال است؛ زیرا مغلوبیت با واجب الوجود سازگاری ندارد. در صورتی هم که ارادۀ هیچ یک غالب نگردد، هیچ موجودی بوجود نمیآید و هیچ حادثهای رخ نمیدهد؛ و این معنای فساد و تباهی عالم است. از جمله مثالهایی هم که برای آن یاد میشود این است که:«آشپز که دو تا شد، آش یا شور میشود یا بی نمک » اما همانطور که گفته شد این تقریر کامل نمیباشد و اشکالاتی بر آن وارد است. استاد شهید مرتضی مطهری (ره) در نقد این تقریر میفرماید: «چه موجبی در کار است که ارادهها و خواستههای واجب الوجودها را مخالف و مزاحم یکدیگر فرض کنیم؟ بلکه الزاماً باید ارادهها و خواستههای آنها را هماهنگ فرض کنیم؛ زیرا فرض این است که هر دو، واجب الوجودند و هر دو علیم و حکیماند و بر طبق مصلحت و حکمت عمل میکنند و چون حکمت و مصلحت هم یکی بیش نیست، پس ارادۀ آنها هم موافق و هماهنگ است»
[2].
در این تقریر کلمه «فساد» در آیه به معنای بینظمی و از هم پاشیدگی گرفته شده است. براساس این معنا، اگر دو یا چند خدا میبود، نظم عالم به هم میخورد. این یک سطح از معنا میباشد. اما بنابر آنچه در تقریر دوم گفته میشود، فساد در آیه به معنای تباهی میباشد یعنی اگر دو مبدأ میبود، اصلاً آسمان و زمین پدید نمیآمد.
تقریر دقیق و کامل برهان
براساس این تقریر، توحید الهی در بهترین شکل تصویر شده است. این تقریر نه تنها دارای اشکالات تقریر اول نمیباشد، بلکه قواعد محکم فلسفی نیز با آن هماهنگ بوده و مفسرین بزرگی همچون علامه طباطبایی(ره) -که خود از فلاسفه بزرگ اسلامی نیز میباشند- این تقریر را برگزیدهاند. استاد مطهری درباره این تقریر چنین میگویند: این تقریر مبتنی بر سه مقدمه است.
1. واجب الوجود بالذات، از همه جهات و حیثیات واجب میباشد. او از حیث قدرت، علم، حیات و ... واجب است. همچنین فیض و خلق او نیز واجب است؛ یعنی محال است که موجودی امکان وجود داشته باشد و از طرف واجب الوجود افاضۀ وجود به او نشود.
2. معلول، حیثیت وجودش و حیثیت انتساب او به فاعل یکی میباشد؛ بلکه وجود معلول عین ربط و انتساب به علت است.
3. ترجیح بلامرجع محال است. اگر یک شیء نسبت به دو شیء نسبت متساوی داشته باشد محال است که بدون دخالت یک عامل خارجی این توازن به هم بخورد و نسبتها تغییر کند.
پس از بیان این سه مقدمه میگوییم: اگر دو واجب الوجود یا بیشتر وجود داشته باشد، به حکم مقدمۀ اول -که هر موجودی که امکان وجود پیدا میکند و شرایط وجودیاش تحقق مییابد، از طرف واجب، افاضۀ وجود به او میشود- باید به این موجود افاضۀ وجود بشود و البته همۀ واجبها در این جهت با آن موجود نسبت واحد دارند، و ارادۀ همۀ آنها بطور مساوی به وجود آن موجود تعلق میگیرد؛ پس از طرف همۀ واجبها باید به او افاضۀ وجود بشود.
از طرف دیگر به حکم مقدمۀ دوم، وجود هر معلول و انتساب آن معلول به علتش یکی است، پس دو ایجاد، مستلزم دو وجود است و چون معلول مورد نظر، امکان ندارد بیش از وجود واحد داشته باشد، پس جز انتساب به واحد نیز برای او امکانپذیر نیست. در این صورت انتساب معلول به یکی از واجبها با اینکه هیچ امتیاز و رجحانی علیالفرض میان آنها نیست، ترجّح بلا مرجّح است؛ و انتساب او به همه آنها مساوی با تعدد وجود آن معلول، به عدد واجب الوجودها است. این نیز محال است؛ زیرا فرض این است که آن چیزی که امکان وجود یافته و شرایط وجودش محقق شده، یکی بیشتر نیست و اگر فرض کنیم امکان وجودهای متعدد در کار است، دربارۀ هر یک از آنها این اشکال وجود دارد؛ یعنی هر واحد از آن متعددها، باید متعدد شود و هر یک از این متعددها نیز باید متعدد شود و همینطور تا بی نهایت ادامه مییابد و هرگز به واحدهایی که متعدد نشوند، منتهی نخواهد گردد، پس نتیجه اینکه هیچ چیز وجود پیدا نخواهد کرد.
بنابراین در صورتی که واجب الوجودهای متعدد فرض شود، اساسا هیچ چیزی وجود پیدا نمیکند زیرا –همانطور که گذشت- وجود آن موجود محال میشود. پس صحیح است که اگر واجب الوجود متعدد بود، جهان نیز "نیست و نابود" بود: ( لوکان فیهما الهة الا الله لفسدتا )
[3] .
استدلالهای قرآن
این نکته درباره قرآن نباید نادیده گرفته شود که، قرآن کریم دربارۀ مسائل عقلی در دو سطح استدلال نموده است، یک سطح آن عمومی میباشد که برای عموم افراد بیان شده است و همگان میتوانند از آن بهره گیرند. در این سطح مسائل به صورت اقناعی مطرح شده است. اما دستهای دیگر از استدلالهای قرآن در سطحی عمیقتر بیان شده است؛ بهرهگیری از این سطح، تنها برای کسانی مقدور است که ظرف جان خویش را توسط علوم عقلی و نقلی بسط داده باشند و بتوانند با ظرفیتی بالاتر در خدمت قرآن قرار گیرند و از آن بهرهمند شوند. در آیه شریفه مذکور نیز میتوان گفت که استدلال در دو سطح بیان شده است: یکی اقناعی که عموم را بهرهمند میگرداند و یکی در سطح عمیق که تشنگان آن را سیراب میکند. مسلماً خلط و در هم آمیختن این دو سطح و نسبت دادن احکام هر سطح به سطح دیگر، آدمی را دچار اشتباه و آسیب میکند.
اگر مستشکل به تفاسیر قرآن کریم مراجعه مینمودند، در بیان این مسائل نسبت به قرآن قطعا تامل بیشتری میکردند. سخن گفتن درباره قرآن کریم، مسلماً وقتی صحیح و جائز میباشد که متناسب با چنین کتابی صورت گرفته باشد. قرآن کتابی است که با گذشت 1400 سال از نزول، فریادِ رسای آن در هماورد طلبی در موردِ آوردن سورهای مانند آن، هنوز با حرارت و شدت قبل، پا برجاست. بشری که آنقدر در علوم مختلف پیشرفت نموده و کره زمین دیگر برای او کوچک مینمایاند و در صدد تصرف کرات دیگر برآمده است، هنوز نتوانسته سورهای را مانند آن بیاورد:
وَإِن کُنتُمْ فِی رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَاءکُم مِّن دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ
[4]
آیا به این صراحت و روشنی میتوان دلیلی بر حقانیت این کتاب الهی یافت؟ آیا اگر ما کتاب علمی دیگری را که نویسنده توانمندی آن را نوشته است مطالعه میکردیم و مطالبی بلند در آن مییافتیم، سپس برخی مطالب آن، برای ما مجهول میبود، همینگونه برخورد مینمودیم؟ یعنی بدون فحص و بررسی کامل شروع به نقص و اشکال میکردیم؟ یا نه آن مسائل مبهم را به اهلش واگذار میکردیم و از آن متخصصین، برای فهم آنها، یاری میگرفتیم؟
چه زیباست سخن مفسر و متخصص توانمندی چون حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) درباره این کتاب نورانی که میفرمائید:
قرآن نوری است که خاموشی ندارد، چراغی است که درخشندگی آن زوال نپذیرد، دریایی است که ژرفای آن درک نشود، راهی است که روندۀ آن گمراه نگردد. بنایی است که ستونهای آن خراب نشود، شفا دهندهای است که بیماریهای وحشتانگیز را بزداید، قدرتی است که یاورانش شکست ندارند و حقی است که یاری کنندگانش مغلوب نشوند
[5] .
در جایی دیگر میفرمایند:
«خداوند قرآن را فرونشانندۀ عطش علمی دانشمندان و باران بهاری برای قلب فقیهان و راه گسترده و وسیع برای صالحان قرار داده است... قرآن برهانی است بر آن کس که با آن سخن بگوید، عامل پیروزی است برای آن کس که با آن استدلال کند، نجات دهنده است برای آن کس که حافظ آن باشد و به آن عمل کند. »
[6]
نکاتی درباره موارد اشکال شده:
1- براساس آنچه گفته شد، روشن گردید که آیه شریفه در صدد بیان این مطلب است که اساسا امکان تحقق دو خدا وجود ندارد و با فرض وجود دو خدا، واقعیتی به نام هستی، اصلاً پدید نمیآمد. لذا اینکه گفته شود: دو خدا باشند و با هم آشتی نمایند، و یا تا نزاع آن دو با هم ظاهر شود، مدت زمانی طول میکشد، سخنی نادرست میباشد. برهان آیه جایی برای این دو احتمال باقی نمیگذارد.
2- مستشکل میگوید تحقیقات علمی دانشمندان نشان میدهد که نظم کنونی جهان در حال از بین رفتن است. براساس این سخننتایج زیر را می توان نتیجه گرفت:
اولاً: از این مطلب فهمیده میشود که خود دانشمندان به نظم جهان معتقد هستند، و به آن اعتراف دارند و میگویند این نظمی که در عالم، وجود دارد، از هم پاشیدگی کرات میانجامد.
ثانیاً: بسیار فرق است میان اینکه بگوییم: نظم جهان از بین میرود و اینکه بگوییم عالم براساس نظمی از بین میرود. مسلم است که نظام کنونی جهان که دانشمندان بر آن معترفند، نظامی کامل و جامع میباشد و براساس همین نظم هم هست که جهان به سوی هدف و غایت خود در حرکت است. اینکه کرات آسمانی هم سرانجام به نابودی خواهند رسید براساس همین نظم است که در عالم حکم فرماست.
" آن چیزی که همواره در تغییر و تحول است، ماده و ترکیبات مادی جهان است. اما قوانین و نظامات – خواه نظامات طبیعی و یا نظامات اجتماعی منطبق بر نوامیس طبیعی – مشمول این قانون نمیباشند. ستارگان و منظومه شمسی پدید میآیند و پس از چندی فرسوده و فانی میگردند، اما قوانین جاذبه همچنان پای برجاست؛ گیاهان و جانوران زاده میشوند و میزایند و میمیرند ولی قوانین زیست شناسی همچنن زنده است."
[7]
ثالثاً: مگر نظم این است که همه چیز، همیشه به یک منوال ثابت بماند و تغییری صورت نگیرد. در نظام عالم، ستارهای متولد میشود، در طول زمان به اوج کمال خود میرسد و در پایان نیز براساس برنامه و هدفی خاص و منظم، رو به افول و غروب میرود. کجای این مطلب بر از بین رفتن قوانین حاکم بر جهان دلالت میکند؟
رابعاً: براساس نظریه دانشمندان، مقدار ماده در عالم ثابت است. این ماده دائماً به حالتهای گوناگونی رخ مینماید. آنچه را ما تصور میکنیم در عالم نیست و نابود شده است، در حقیقت به عناصری دیگر در همین عالم تبدیل شده است. همه اینها حکایت از نظم بسیار دقیقی دارد که در عالم هستی حکم فرمایست.
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ»
[8]
3- جای بسی تعجب است که مستشکل، اصلی را که پایه همه وقایع و حوادث و اصل زیرین هر علمی میباشد، را زیر سؤال برده و آن را نادرست میشمارند. اصلی که همه انسانها عملاً بر آن اعتراف دارند و زندگی خود را بر آن سامان میدهند؛ این اصل، اصل "علیت و معلولیت" است. در جای خویش و با ادله محکم ثابت گردیده که نظام عالم، نظامی براساس اسباب و مسببات میباشد. مگر میشود حادثهای را فرض کرد که رخ دهد اما به هیچ سببی مستند نباشد.
حاصل سخن:
استدلالی که در آیه 22 سوره انبیاء بر وحدانیت خدای متعال اقامه شده است، با دو تقریر و بیان، در میان مفسرین مطرح شده است. تقریر اول، بیانی سطحی و عامیانه میباشد. براساس این بیان کلمه «لفسدتا» به معنای بینظمی و از هم پاشیدگی معنا شده است. بنابر این تقریر، معنای آیه این میشود که اگر دو خدا در عالم میبود، نظم عالم به هم میخورد. گفته شد این تقریر، دارای اشکالاتی است که مفسرین نیز به آن اشاره داشتهاند. اما با این حال میتوان آن را بیانی در سطح عموم دانست که حالت اقناعی دارد.
تقریر دوم آیه، بیانی عمیق و دقیق میباشد که خلاصه آن چنین است: خداوند متعال به عنوان موجودی که فاعلیت او تام است و کمال محض است، در قرآن معرفی شده است. اگر فرض بگیریم خدا با چنین خصوصیتی دو تا باشد؛ اگر پدیدهای امکان وجود داشته باشد به کدام یک از این دو فاعل مستند شود؟ اگر بر هر دو مستند شود، در این صورت کثرت واحد لازم میآید که محال است. اگر به هیچ کدام هم مستند نشود، معلول، بدون علت حاصل میشود و این نیز محال است. اگر تنها به یکی مستند شود ترجیح بلا مرجح لازم میآید و این هم محال است. لذا اگر دو خدا میبود؛ اساساً واقعیتی بنام هستی پدید نمیآمد. خداوند متعال اگر نقصی ندارد هیچ کمالی را فرو نمیگذارد. هر جا قابلیت افاضه باشد، باران رحمت و فیض وجودی او بر آنجا باریدن میکند. بنا بر این تقریر کلمه "لفسدتا" به معنای نابودی و تباهی و عدم میباشد.
آنچه مستشکل بیان کرده بود، اشکالاتی بود که بر تقریر اول بیان شده، اما بنابر تقریر دوم که، بیان صحیح و برهانی آیه هم، همین تقریر میباشد، اساساً جایی برای طرح آن اشکالها باقی نمیماند. از طرفی بیان شد که سخن ادعایی به نقل از دانشمندان، مبنی بر از بین رفتن تدریجی نظم کنونی جهان، به معنای از بین رفتن نظم جهان نیست، بلکه به این معناست که عالم بر اساس نظمی در حال از بین رفتن است و این اصلاً با داشتن نظم منافاتی ندارد.
مطالب مربوط :
کتابنامه:
1) قرآن کریم
2) سید رضی؛ نهجالبلاغه، ت محمد دشتی ، پارسیان ، قم ، پنجم ، 1382ش
3) مطهری ، مرتضی؛ مجموعه آثار ج 3و5و6، انتشارات صدرا،قم ، چاپ سوم 1374ش.
[2] . مجموعه آثار استاد مطهری، ج 6، ص 1019.
[3] . مجموعه آثار استاد مطهری ، ج 5، ص 1020 – 1022 (با تصرف و تلخیص).
[5] . نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 198، ص 418 و 419.
[7] مجموعه آثار استاد مطهری ج 3، ص 177.