نویسنده : حسن مجتبی زاده
(مناظره ابراهیم و نمرود)
خلاصه اشکال:
در آیه 258 سوره بقره، مناظره میان ابراهیم و پادشاه وقت بیان شده است: «آیا آن کس که خدا به او پادشاهی داده بود ندیدی که با ابراهیم درباره پروردگارش محاجه میکرد. آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگار من زنده میکند و میمیراند. پادشاه گفت: من نیز زنده میکنم و میمیرانم. ابراهیم گفت: خدای من خورشید را از مشرق بر میآورد [تو اگر راست میگویی] آن را از مغرب برآور. آن کافر حیران شد...».
در این مناظره هر دو طرف ضعیف عمل کردهاند، زیرا:
1- اگر حضرت ابراهیم میگفت: اگر راست میگویی که تو هم میتوانی مرده زنده کنی، پس این مرده را زنده کن؛ در این صورت او زودتر مبهوت میشد.
2- فرض کنیم اگر پادشاه در پاسخ به ابراهیم میگفت: اگر تو راست میگویی به پروردگارت بگو که خورشید را از مغرب برآورد؟ در این صورت ابراهیم چه میتوانست بگوید؟
3- در همان ابتدا پادشاه میتواند بگوید: تو از کدام خدا سخن میگویی و چگونه ثابت میکنی که مرگ آدمیان به دست خدای توست. آنچه ما میبینیم مردن آدمیان در اثر عوامل طبیعی و حوادث است؟
4- یا پادشاه در جواب ابراهیم میتواند بگوید از کجا معلوم که اراده خدای تو عامل این پدیده (برآمدن خورشید از مشرق) است؟ و چرا من برای اثبات خدایی خودم، باید چنین کاری کنم، ولی حق ندارم از خدای تو بخواهم که خداییاش را ثابت کند؟
5- این مناظره برای کسی که با اندیشه های هیوم، کانت، راسل و... آشناست ارزش علمی چندانی ندارد.
پاسخ به اشکال
مقدمه:
قرآن از همان ابتدای نزول، با این دعوا همراه بوده که کلامی فوق بشری است و احدی از موجودات توانایی آوردن همانند آن را ندارد:
قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لایاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا
[1]
اگر جن و انس اجتماع کنند و همدست و همفکر شوند و همه آنها بخواهند منتهای نیروی خود را به کار ببرند که مثل قرآن بیاورند، نمیتوانند به وجود بیاورند.
بر این اساس باید نسبت به آن توجه بیشتری داشت و در فهم معانی آن دقت نمود و به صرف اینکه مطلبی از آن برای ما قابل فهم نبود، داد سخن را برنیاورد که من نفهمیدم، پس غلط است! بلکه باید لااقل به متخصصین این فن رجوع نمود و سخن آنان را درباره قرآن و معانی آیات آن شنید؛ سپس به اظهار نظر، آن هم در چهارچوب اصول منطقی پرداخت.
خداوند فرستادگان خویش را با آیات محکم و حجتهای بالغه به سوی انسان ها فرستاده، تا مسیر درست حقیقت را به آنان نشان دهند و آنان را از گمراهی و ضلالت نجات بخشند. پیامبران در این راه از هیچ کوششی دریغ ننمودهاند. از جمله این انبیاء الهی، حضرت ابراهیم (ع) است. او تمام تلاش خویش را به کار بست تا مردم را از پرستش چوب و سنگ و بافتههای خود، به سوی خدا سوق دهد و در این راه معجزاتی همچون گلستان شدن آتش و... را به تصویر کشید.
در قرآن، مناظره حضرت ابراهیم با نمرود بیان شده است. اگر با دقت به بیان قرآن و شرایط محیط مناظره توجه شود، دانسته میشود که حضرت ابراهیم، نه تنها راه اشتباهی - کما اینکه مستشکل خیال نموده است - را نپیموده، بلکه به بهترین شکل ممکن، استدلال خود را بیان داشته و توانسته با کمترین هزینه، نمرود را که ادعای خدایی میکرده است در میان حاضرین، حیران و مبهوت نماید بگونهای که دیگر از پاسخ به سوال عاجز بماند و حاضر شود در میان جمع به شکست خویش تن دهد.
برای فهم درست مناظره و استدلال حضرت ابراهیم و شرایط که آن حضرت در آن بسر میبردند، مطالبی بیان میشود.
چرا برخی انسانها بتها را پرستش میکنند؟
انسان دائما بر اساس فطرت و سرشت خویش در برابر کسی که بر او بزرگی میکند و در او اثر میگذارد، خاضع و تسلیم است. همین بشر به حکم فطرت خویش - هرچند نسبت به آن غافل باشد - اذعان دارد که برای جهان، خالقی عالم و قادر است. این مسالهای است، که همه انسانها - هر چند دارای عقاید و افکار مختلفی باشند - در آن اختلافی ندارند. آثار باستانی و تاریخی که از انسانهای اولیه به دست آمده است، نوعی پرستش را نشان داده است. اساسا پرستش چیزهای مختلف در اقوام گوناگون، نشان دهنده همین واقعیت است؛ منتهی آنها در مصداق خالق، دچار اشتباه شدهاند.
ادعای ربوبیت و سوء استفاده برخی سلاطین خودکامه از اعتقادات باطل مردم
چه بسا مىشده است که بعضى از سلاطین خودکامه و دیکتاتور، از این اعتقادات عوام، سوء استفاده کرده، و اوامر مستبدانه خود را از این راه به خورد مردم مىدادند، و در شؤون مختلف زندگى مردم، تصرفاتى نموده و رفته رفته برای به دست آوردن مقام الوهیت به طمع مىافتادند (و لا بد پیش خود فکر مىکردند، وقتى مردم سنگ و چوب را خدا بدانند، ما که کمتر از سنگ نیستیم) همچنان که تاریخ این معنا را از فرعون و نمرود و غیره نقل کرده، در نتیجه با اینکه خودشان مانند دیگران بت مىپرستیدند، در عین حال خود را در سلک ارباب، جا مىزدند و خود را در راس آن اربابها میدانستند.
قرآن کریم هم در آیه: «أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلى»
[2] از قول فرعون حکایت مىکند که گفت: «من خداى بزرگتر شما هستم». ملاحظه مىکنید که فرعون خود را رب بزرگتر دانسته، با اینکه خود بت را مىپرستیده، و همچنین این ادعا از نمرود حکایت شده، آنجا که به حکایت قرآن گفته است: «أَنَا أُحْیِی وَ أُمِیتُ»، زیرا از این سخن به خوبى چنین ادعایى استفاده مىشود.
مشاجره ابراهیم (علیه السلام) با نمرود، پادشاه زمان که مدعى الوهیت بود
با این بیان معناى محاجه و مشاجرهاى که بین ابراهیم (ع) و نمرود واقع شده، کاملا روشن مىشود، چون نمرود براى خداى سبحان قائل به الوهیت بود، و گرنه وقتى ابراهیم (ع) به او گفت: «خدا آفتاب را از مشرق مىآورد، تو آن را از مغرب بیاور» نمرود مىتوانست (مبهوت نشده و) حرف ابراهیم را قبول نکند و بگوید آفتاب را من از مشرق مىآورم - نه آن خدایى که تو به آن معتقدى - و یا بگوید اصلا این کار، کار خداى تو نیست، بلکه کار خدایانى دیگر است، چون نمرود قائل به خدایانى دیگر غیر خداى سبحان نیز بود.
همچنین قوم نمرود همین اعتقاد را داشتند، هم چنان که همه داستانهاى ابراهیم(ع) که در قرآن آمده بر این معنا دلالت دارد، مانند داستان کوکب و ماده و خورشید، و گفتگویى که آن جناب با پدرش درباره بتها داشت، و خطابى که به قوم خود کرد، و داستان شکستن بتها، و سالم گذاشتن بت بزرگ و سایر داستانها. پس معلوم مىشود نمرود هم مانند قومش براى خدا الوهیت قائل بود، چیزى که هست قائل به خدایانى دیگر نیز بود، لیکن با این حال خود را هم «اله» مىدانست، و بلکه خود را از بالاترین «خدایان» مىپنداشت، و به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم(ع) و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد، و درباره سایر خدایان چیزى نگفت. پس معلوم مىشود خود را بالاتر از همه آنها مىدانست.
از اینجا این نتیجه به دست مىآید که محاجه و بگومگویى که بین نمرود و ابراهیم(ع) واقع شده، این بوده که ابراهیم(ع) فرموده بوده که رب من تنها اللَّه است و لا غیر، و نمرود در پاسخ گفته بود که: خیر، من نیز معبود تو هستم، معبود تو و همه مردم، و به همین جهت موقعى که ابراهیم(ع) علیه ادعاى او چنین استدلال کرد که: «رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ»؛ یعنی پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند، او در جواب ابراهیم (ع) گفت: من زنده مىکنم و مىمیرانم، و خلاصه براى خود همان وصفى را ادعا کرده و قائل شده که ابراهیم(ع) آن را وصف پروردگار خود مىدانست، تا آن جناب را مجبور کند به اینکه باید در برابرش خاضع شود و به عبادتش بپردازد.
[3]
عکس العمل مناسب حضرت ابراهیم(ع)
مستشکل میگوید: «چرا ابراهیم در جواب نمرود که گفته بود من هم میتوانم مرده را زنده کنم، نگفت که اگر راست میگویی فلان مرده را میآوریم و تو آن را زنده کن؟». اما این جواب در آن شرایط درست نبود. مستشکل به این مطلب توجه نداشته است که اساسا نمرود وقتی میبیند نمیتواند پاسخ ابراهیم را بدهد، دست به نیرنگ و مغالطه میزند، تا حاضرین را گمراه ساخته و خود را از شکست رها کند. او معنای مرگ و حیات را به معنایی مجازی و غیر از معنایی که حضرت ابراهیم فرموده بود، در نظر میگیرد. و به همین منظور دستور میدهد دو زندانی را بیاورند. او به این وسیله تصدیق کورکورانه حضار را به همراه میآورد و دیگر، شرایط را برای گشودن دستش در این مغالطه برای ابراهیم باقی نمیگذارد. لذا ایشان سوال دیگری را مطرح میکنند تا نمرود و حاضرین را مبهوت سازند.
مرحوم طبرسی میگوید: این سخن نمرود روى جهل و دورى او از واقع بود، زیرا او فقط به لفظ تکیه کرده بود نه معنا، و زنده کردن و میراندن مردم بصورت ابتدایى و اختراعى فقط و فقط در انحصار قدرت خدا است.
[4]
به همین جهت از این حجت خود صرفنظر نموده و به حجت دیگر دست زد، حجتى که خصم نتواند با آن معارضه کند، و آن حجت این بود که فرمود:
فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ
وقتى ابراهیم(ع) این پیشنهاد را کرد، نمرود مبهوت شد و دیگر نتوانست پاسخى بدهد، چون نمىتوانست بگوید: مساله طلوع و غروب خورشید که امرى است مستمر و یک نواخت، مسالهاى است تصادفى، و در اختیار کسى نیست، تا تغییرش هم به دست کسى باشد، و نیز نمىتوانست بگوید این عمل مستند به خود خورشید است، نه به خداى تعالى، چون خودش خلاف این را ملتزم بود، و باز نمىتوانست بگوید این خود من هستم که خورشید را از مشرق مىآورم و به مغرب مىبرم، چون اگر این ادعا را مىکرد، فورا از او مىخواستند که براى یک بار هم که شده قضیه را به عکس کند، و لذا خداى تعالى سنگ به دهان او گذاشت و لالش کرد. آرى خدا مردم ستمگر را هدایت نمىکند.
[5]
بیان چند نکته:
1- در هر مجادلهای احتمالات مختلفی میتواند صورت گیرد و هر دو طرف سوالات مختلفی را میتوانند بپرسند. برای گفت و گو از روشهای مختلفی به حسب وضعیت موجود استفاده میشود. گاه طریق برهانی است، گاه از خطابه و جدل بهره گیری میشود. کسی که ورزیده در این مباحث باشد، به حسب شرایط مختلف از گونههای مناسب استدلال بهره میگیرد. چنان چه حضرت ابراهیم نیز در این محاجه از بهترین گونه بهره گرفتند. دلیل آن هم اینکه، نمرود با سوال دوم حضرت مبهوت ماند و دیگر نتوانست به گفت گو ادامه دهد. و این نشان از آن دارد که او بهترین راه را، برای الزام خصم ارائه نموده است.
2- شناخت پیامبر و اینکه او موید به تایید الهی است. بسیاری از استبعادات نسبت به انبیاء را رفع میکند. مستشکل میگوید: «اگر نمرود چنین میگفت ابراهیم چه میتوانست بگوید؟» جواب آن خیلی واضح است همانگونه که خداوند متعال نشانهها و معجزات فراوانی را به انبیاء خویش داده است میتواند این معجزات را نیز بار دیگر برای حضرت ابراهیم محقق کند. مگر همین حضرت، در حضور نمرود و مردم آن دیار به آتش انداخته نشد و خداوند آتش را برای او سرد و سلامت ننمود؟ این امور بر خداوند که خالق جهان هستی است سهل و آسان است. صاحب تفسیر اطیب البیان میگوید: اگر نمرود چنین تقاضایی میکرد، خداوند از باب معجزه به دست ابراهیم قادر بود بر آن و رسوایى نمرود بر همه ظاهر و هویدا میشد، نمرود ترسید که اگر بگوید و ابراهیم (علیه السّلام) عملى نماید، دیگر براى او چیزى نمیماند.
[6]
3- کسی که با اصول منطقی آشنایی کامل داشته باشد و ذهن خویش را از پیش داوریها پاک نماید، مسلما ارزش بالای حقایق قرآنی را درک میکند. تاریخ شاهد این مطلب میباشد، چرا که دانشمندان تجربی و فصیحان عرب که در قرآن دقت نمودهاند، در برابر آن خاضع شدهاند و بر عظمت بالای آن اعتراف نمودهاند.
4- مستشکل به اندیشههای هیوم و کانت و امثال آنها استناد میکند، در حالی که او به این حقیقت توجه نداشته که کسانی که از چشمه سار بیانتهای معارف قرآن جرعهای نوشیدهاند، دیگر نیازی به مکاتب شرق و غرب که سالیان سال هنوز نتوانستهاند، یک مکتب فکری و فلسفی منسجم ارائه دهند، ندارند. علت آن هم، دور افتادن آنها از معارف عمیق قرآن و سخنان اهل بیت عصمت و طهارت بوده است. در مقابل، کسانی که خود را به این دریای عظیم و عمیق پیوند دادهاند، توانستهاند فلسفهای منسجم با معارفی غنی ارائه دهند.
حاصل سخن:
الف) اگر با دقت به بیان قرآن و شرایط محیط مناظره توجه شود، دانسته میشود که حضرت ابراهیم(ع)، نه تنها راه اشتباهی را نپیموده، بلکه به بهترین شکل ممکن، استدلال خود را بیان داشته و توانسته با کمترین هزینه، نمرود را که ادعای خدایی میکرده است، در میان حاضرین، حیران و مبهوت نماید، بگونهای که دیگر از پاسخ به پرسش وی عاجز بماند؛ و این خود بهترین دلیل است که حضرت بهترین احتمالات و مناسبترین شیوه را برگزیده است.
ب) از این مناظره فهمیده میشود که نمرود و قوم او براى خداى سبحان قائل به الوهیت بودند. همچنان که همه داستانهاى ابراهیم(ع) که در قرآن آمده بر این معنا دلالت دارد، لیکن با این حال نمرود خود را نیز اله مىدانست، به همین جهت بود که در پاسخ ابراهیم(ع) و احتجاجش، بر ربوبیت خود احتجاج کرد.
بنابراین برخی از احتمالاتی که مستشکل بیان داشته خود به خود غیر صحیح میباشد.
ج) نکته مهم در این مناظره که مورد غفلت مستشکل هم واقع شده، این است که حضرت ابراهیم(ع) عکس العمل بجایی را انجام دادند و این باعث شد نمرود، چون در سوال اول ابراهیم (ع) ناتوان شده بود، دست به مغالطه بزند و معنای مرگ و حیات را به معنای مجازی آنها بگیرد، تا هم از پاسخ درست فرار کرده باشد و هم حاضرین را گمراه سازد.
وقتی چنین شد حضرت ابراهیم نتوانست به آنها بفهماند که این مغالطه است، زیرا حال حضار را در تصدیق کورکورانه آنها دیده بود، به همین جهت از این حجت خود صرفنظر نموده و به حجت دیگر دست زد، حجتى که خصم نتواند با آن معارضه کند، و آن حجت این بود که فرمود:
فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِی بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ
و لذا خداى تعالى مکر او را باطل کرد و در حضور همگان رسوایش نمود.
د) مستشکل میگوید: «اگر نمرود چنین میگفت، ابراهیم چه میتوانست بگوید؟». جواب آن خیلی واضح است؛ همانگونه که خداوند متعال نشانهها و معجزات فراوانی را به انبیاء خویش داده است، میتواند این معجزات را نیز بار دیگر برای حضرت ابراهیم محقق کند. مگر همین حضرت در حضور نمرود و مردم آن دیار به آتش انداخته نشد و خداوند آتش را برای او سرد و سلامت ننمود. این امور بر خداوند که خالق جهای هستی است سهل و آسان میباشد.
مطالب مرتبط :
کتابنامه:
1) قرآن کریم.
2) علامه طباطبایی،محمد حسین؛ ترجمه المیزان، محمد باقر موسوی، دفتر انتشارات جامعه مدرسین،قم، پنجم، 1374ش.
3) طبرسی، فضل بن حسن؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات ناصر خسرو، تهران، سوم، 372 ش.
4) طیب، سید عبد الحسین؛ اطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات اسلام، تهران، دوم، 1378ش.
[3] ترجمه المیزان، ج2، ص536
[4] مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص 636
[5] ترجمه المیزان، ج 2، ص 536 – 537
[6] اطیب البیان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 26