کلمات کلیدی :بنیالمصطلق، مریسع، جویریه، حارث بن ابیفرار، عبدالله بن ابیّ
نویسنده :یدالله حاجیزاده
غزوه بنیمصطلق
یکی از غزوات[1] رسول خدا (ص) با دشمنان اسلام غزوه بنیالمصطلق میباشد. برخی از مورخان نام غزوه را «مریسع» نیز ذکر کردهاند.[2] در باب تاریخ وقوع این غزوه، مورخان اقوال چندی ذکر کردهاند. اکثر مورخان از جمله ذهبی[3] و ابن هشام[4] و دیگران سال ششم هجری را زمان وقوع این غزوه میدانند.[5] ابن هشام مینویسد:
«سبب این جنگ این بود که به رسول خدا (ص) خبر رسید قبیله بنیالمصطلق به سرکردگی "حارث بن ابی ضرار" برای حمله به مدینه خود را آماده میکنند. وقتی خبر حضرت رسید، با سپاه خود آماده حرکت به سوی آنها شد.[6] پیامبر (ص) که همواره در غزوات خویش فردی را به عنوان جانشین خویش در مدینه تعیین میکرد، این بار "زیدبن حارثه" و به قولی "ابوذر غفاری" و یا "نمیلة بن عبدالله" را به عنوان جانشین خویش در مدینه تعیین کرد».[7]
پیامبر و مسلمانان به سوی دشمن حرکت کردند و در محلی موسوم به «مرسیع» در ناحیه «قدید» با آنها برخورد کردند.[8] وقتی پیامبر اکرم (ص) به مشرکان رسیدند، ابتدا آنان را به اسلام آوردن و گفتن «لا الله الا الله» دعوت کردند.[9] اما آنها نپذیرفته و جنگ را آغاز کردند.[10] پیامبر نیز دستور حمله همگانی داد و مشرکان به زودی شکست خوردند، 10 نفر از آنان کشته شدند و بقیه به اسارت مسلمانان درآمدند.[11] اموال آنها نیز تصرف شد. شعار مسلمانان در این جنگ همانند برخی دیگر از غزوات «یا منصور اَمِت»[12] بود. در این جنگ تنها یک نفر از مسلمانان آن هم به خیال اینکه از افراد دشمن است، توسط مسلمانی دیگر کشته شد.[13] مورخان به درگیری یکی از مهاجرین با یک نفر از انصار و فتنهای که به واسطه این امر نزدیک بود واقع شود، خبر دادهاند.
طبری مینویسد:
"جهجاه بن سعید" با "سنان مهجنی" بر سر آب با یکدیگر به نزاع پرداخته و درگیر شدند. "مهجنی" گروه انصار و "جهجاه" نیز مهاجران را به کمک طلبیدند. "عبدالله بن ابی" سردسته منافقان مدینه که از سخن "جهجاه" ناراحت شده بود گفت: ای گروه انصار خودتان این بلا را بر سر خود آوردید؛ شهرهای خودتان را بر آنان حلال کردید و اموالتان را با آنها قسمت کردید... وقتی به مدینه برسیم عزیزان ذلیلان را بیرون خواهند کرد.[14]
"ابن عبدالبر" مینویسد: وی طبق فرمایش قرآن گفت:
« لَئِن رَّجَعْنَا إِلَى الْمَدِینَةِ لَیُخْرِجَنَّ الْأَعَزُّ مِنْهَا الْأَذَلَّ »[15]
زید بن ارقم سخنان او را شنید و به پیامبر گزارش داد.[16] پیامبر اکرم (ص) همان زمان دستور حرکت داد و تا یک شبانه روز همچنان مسلمانان به حرکت خویش ادامه دادند. و جز برای کارهای ضروری توقف نمیکردند. پیامبر با این کار میخواست مردم از گفتگو در این خصوص باز بمانند.[17]
عدهای از انصار به رسول (ص) گفتند: یا رسول الله با "عبدالله بن ابی" مدارا کن! او قبل از آمدن شما آماده شده بود که سروری این قوم را به دست بگیرد اما با آمدن شما به مدینه این امر محقق نشد.[18]
رسول خدا (ص) در جواب فرزند عبدالله بن ابی که گمان کرده بود پیامبر میخواهد پدرش را به قتل برساند و از حضرت خواسته بود، خودش این قتل را بر عهده بگیرد،[19] فرمود:
«ما با او خوشرفتاری میکنیم، تا مردم نگویند پیامبر یارانش را میکشد. توهم با پدرت نیکویی کن و با او خوشرفتار باش»[20]
در همین زمان سوره منافقون در مورد "عبدالله بن ابی" و سایر منافقان نازل شد.[21]
در میان اسیران بنیالمصطلق "جویریه" دختر "حارث بن ابی ضرار" در سهم "ثابت بن قیس" افتاده بود. "جویریه" با "ثابت بن قیس" قراردادی به صورت مکابتهای بست که مبلغی پرداخت کند و آزاد شود. سپس نزد رسول خدا (ص) آمد و درخواست کمک کرد تا آزاد شود. پیامبر به او پیشنهاد کرد که:
«اگر مایلی من این مبلغ را بپردازم و سپس با تو ازدواج کنم»
و جویریه پذیرفت.[22] سپس مسلمان شد و پیامبر با او ازدواج کرد.[23] این ازدواج با برکت، سبب شد اسرای بنیالمصطلق به واسطه خویشاوندی با رسول خدا (ص) و به احترام آن حضرت توسط مسلمانان آزاد شوند. عایشه میگوید:
من هیچ زنی را برای قومش با برکتتر از جویریه نمیشناسم.[24]
از جمله حوادثی که در این جنگ اتفاق افتاد تهمتی بود که عدهای از مسلمانان به یکی از همسران پیامبر زدند. اهل سنت قائلند وی عایشه بوده و شیعیان این تهمت را در خصوص "ماریه قبطیه" میدانند. این امر به «حدیث افک» مشهور شده است.
مقدسی مینویسد:
«داستان افک در همین جنگ رخ داد. عایشه در این سفر با پیامبر همراه بود و برای کاری از هودج بیرون رفت و مردم در این میان کوچ کردند. عایشه برگشت و چون کسی را ندید، همانجا خوابید تا مسلمانان به دنبال او بیایند. "صفوان بن معطل" که از مسلمانان، عقب مانده بود، متوجه عایشه شد، او را بر شتر خویش سوار کرد و به مسلمانان رساند. وقتی به مسلمانان رسید، همهمه و گفتگو در بین آنها شروع شد و هر کس سخنی میگفت... پس از یک ماه وحی نازل شد و عایشه و صفوان از این اتهام مبَرٌا شدند. پیامبر نیز برای چند نفری که در این خصوص تهمت زده بودند، حَدٌ جاری کردند.[25]
اما طبرسی قائل است: حدیث افک در خصوص عایشه، تحریف و کذبی از طرف امویان است که در مصادر تاریخی وارد شده سپس مینویسد:
زنی که این تهمت به او زد شد، "ماریه قبطیه" بوده است نه "عایشه"[26]
برخی از منابع آوردهاند؛ پس از اسلام آوردن بنی المصطلق، "حارث بن ابی ضرار" نزد پیامبر (ص) آمد و خواست دخترش را به نزد قبیله خویش بازگرداند و در این خصوص با رسول خدا (ص) صحبت کرد حضرت فرمود:
«به نزد دخترت برو و او را مخیر کن»
حارث نزد "جویریه" آمد و از او خواست به میان قبیله خویش باز گردد، اما "جویریه" گفت: من خدا و رسول را برگزیدم![27]
پس از مدتی رسول خدا (ص) "ولید بن عقبه" را برای گرفتن زکات نزد بنیالمصطلق فرستاد. او نزد رسول خدا (ص) برگشت و خبر داد بنیالمصطلق حاضر به پرداخت زکات نشدند....
در همین زمان آیه 6سوره حجرات نازل شد.[28]
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن جَاءکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَیَّنُوا »[29]
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر فاسقی خبری برای شما آورد، نیک وارسی کنید؛ مبادا به نادانی گروهی را آسیب برسانید و سپس پشیمان شوید.