نویسنده: محمد رضا خاکی قراملکی
مقدمه: ضرورت بحث
موضوعى که در پیش رو داریم و در صدد طرح آن هستیم تبیین و تحلیلى نظامند از ایمان دینى در حوزه فردى و اجتماعى مىباشد. با تحلیل سیر و روند پیدایش و رشد و تکامل ایمان دینى، مىتوان همواره شاهد اختلاف سطوح و مدارج ایمان بوده و نظارهگر آثار و پیامدهاى فردى ایمان دینى در ساحت روان و روح و ترسیم الگوى شخصیتى سالم بود. و از سوى دیگرآثار آن نیز در ساحت عقلانى و معرفت نظرى و رفتارهاى فردى بر کسى پوشیده نیست، در قلمرو و حوزه اجتماع نیز متعاقبا تحلیل نظامند ایمان را در سطوح روح و روان جمعى و تمایلات و انگیزههاى اجتماعى و عقلانیت و معارف و رفتارهاى جمعى پى خواهیم گرفت.
از این روى یکایک مراحل سیر ایمان را، به لحاظ ظرفیت و جهت ایمان دینى که وصف اصلى و حقیقى رشد و توسعه ایمان محسوب مىشود و نیز از حیث ساختار و جایگاه و منزلتى که دارا مىباشد و در نهایت نتایج و کارآرایىهاى محسوس آن را، مورد تحلیل قرار خواهیم داد. با توجه به نکته فوق تکامل ایمان دینى در فرد و اجتماع روشن و آشکار مىگردد و از این رو شاهد آثار مثبت آن، در سلامتى روحى و روانى و استحکام روابط اجتماعى خواهیم بود.
تحلیلى که ما بر آن پاى مىفشاریم، تحلیل نظرى و نظامند از ایمان دینى، با نگاهى به رویکردهاى کلامى و فلسفى دین، در دو حوزه مسیحیت و اسلام مىباشد. با اندک مرور اجمالى به نوع رویکردها ونگرشها، شاهد اختلافات دامنه دار و آراء و نظریاتى که داراى تفاوت و تعارض بنیادى هستند خواهیم بود. به گونهاى که تحلیل ایمان دینى از منظر اندیشمندان دینى و دینشناسان، دامنه وسیعى از مناقشات کلامى و فلسفى دین را در برمىگیرد.
این نزاعها و گفتمانها، از آغاز و شروع اختلاف بر انگیز خود، نتوانسته است به ختم سخن و پایان مجادلههاى کلامى و فلسفى دین بیانجامد. بلکه در بعضى از موضعگیرى کلامى، تا نسبت کفر و الحاد به نظریه و دیدگاه مقابل پیش رفته است.
در هر حال، اختلاف در این سر آغاز، سر منشاء اختلاف در رویکردها و نگاههاى دیگر، دینشناسى گشته است. با توجه به آنچه گفته شد، این نوشتار نیز خود را در قود و میدان مجادلههاى کلامى وارد مىکند و انتظار دارد، نگاه صلحآمیز و افق جدیدى را در میان انبوهى از نظریات بگشاید.
هر چند، تفصیل و تبیین تمام جوانب بحث میسّر نخواهد بود. و طرح همه آنها مجال وسیعى مىطلبد. اما لازم به یادآورى است که موضوعى که در این مجال، مورد اهتمام جدى قرار دادهایم تحلیل سیستمى از ایمان دینى با توجه به مستندات دینى و بر اساس مدل مورد نظردر حوزه فرد و اجتماعى مىباشد، طبیعى است که منظور ما، پرداختن عمیق و ریشه دار به اختلافات و تعارضات، نخواهد بود. بلکه با گذرى سریع، به آراء اختلافى به تشریح چگونگى پیدایش ایمان و تکامل آن خواهیم پرداخت.
چکیده بحث
این نگاه با تعریف خاصى که از دین و ایمان ارائه مىکند و نیز با توجه به نگاهى که در نسبت ایمان و دین ارائه مىدهد، نسبت به جایگاه و مراتب ایمان و مکانیسم رشد ایمان دینى بر این باور است که «روح»[2]، «ذهن»، «عین»، به عنوان سه ظرف و وعاء وجودىانسان است که ایمان در آن تجلى پیدا مىکند، سه بعد حقیقى و تأثیرگذار حیات انسانى محسوب مىشود. که داراى مظروف و محتواى خاصى مىباشد. روح انسان، ظرف تعلقات و تمایلات فردى و ذهن، ظرف تمثلات و صورتهاى ذهنى و مفاهیم عقلى و عین، ظرف آثار و محسوسات و ملموسات مىباشد. این سه بعد وجودى حیات انسان، سه ساحت بریده و منقطع از هم نیستند، بلکه داراى تأثیر متقابل هستند. ارتباطشان در یک قدم بالاتر، یک ارتباط تقوّمى است. نبایستى با نگاه انتزاعى، آنها را مستقل از هم دید و رشته و پیوند حقیقى آنها را از هم برید.
اما اصل سخن این است که، از این سه بعد تأثیرگذار کدام بعد و ساحت انسان در ساختار وجودى انسان، از تأثیر اساسى و محورى برخوردار است. که نظام وجودى انسان به واسطه آن، وصف حرکت و رشد دارا مىگردد. ما بر این باور هستیم که «روح»، متغیر اصلى و محورى نظام وجودى انسان محسوب مىشود. «ذهن» در مرحله دوم بعنوان متغیر فرعى و در مرحله سوم «عین» بعنوان متغیر تبعى قرار دارد.
طبعاً محتویات موجود در این سه بعد، جایگاه متناسب باظرف خود را دارا خواهند بود. لذا تعلقات و تمایلات قلبى بر مفاهیم و صورت ذهنى و عقلى حاکم خواهند بود. و مفاهیم عقلى و نظرى نیز بر حرکات و رفتارهاى عینى برترى و حاکمیت دارد. لذا جایگاه محورى وجودى انسان که منشاء حرکت اولیه و موضعگیرى قرار مىگیرد، تعلقات و تمایلات روحى است که در واقع جهت گیرى کلى نظام وجودى انسان، منوط به آن مىباشد.
با جهتگیرى کلى بواسطه تمایلات و تعلقات قلبى و روحى، معقولات و مفاهیم ذهنى و عقلى نیز هم سو و هم جهت با آن جهت گیرى کلى مىباشد. رفتارها و اعمال دینى نیز از طریق جهت حاکم بر صور ذهنى و عقلى شکل معینبه خود گیرد.
اما نکته اساسى این است که تمایلات و تعلقات روحى انسان از کجا نشات مىگیرد؟ آن منشاءو دستگاهىکه به تمایلات انسان نظام و جهت مىبخشد چیست ؟ ما به باورم انسان قبل از شکل گیرى تعلقات و تمایلات خود، داراى قدرت اراده و اختیار مىباشد. با اختیار و اراده انسانى است که فلسفه تکلیف و تکامل و عقاب و عذاب مفهوم پیدا مىکند.
انسان در اختیار و اراده اولیه خود نسبت به امرى ابتدا از عقل و مفاهیم ذهنى کمک نمىگیرد؛ بلکه از ظرفیت اولیهاى که در نهاد و سرشت انسان تعبیه شده است، یعنى از کشش و خواهشهایى که در وجود انسان، ناخود آگاه وجود دارد کمک مىگیرد. این کشش و تقاضاى وجودى انسان، یک گرایش درونى به تقوى و پرهیزگارى و هواى نفس است. به عبارتى دیگر گرایش درونى به حب و دوستى خدا و دیگرى هواى نفس وحب دنیا ست.
خداوند تبارک و تعالى، دو عنصر به تقوى و هواى نفس را در درون انسان قرار داده، و انسان را در انتخاب و اراده کردن هر یک آزاد گذاشته است. در سوره الشمس خدا اینگونه تصریح مىکند:
«و نفس و ما سوّیها * فالهمها فجورها و تقویها * قد افلح من زکیها * و قد خاب من دسیها »[3]
که هر کدام از گرایشهاى درونى مىتواند در قالب ایمان مطرح گردد. این ایمان بر اساس نوع گرایش و تقاضاى درونى به دو نوع «ایمان دینى» و «ایمان دنیوى» تفکیک مىشود. هر کدام از ایمانهاى فوق نیز داراى یک ایمان، شامل حاکمى مىباشند که به دیگر ایمانها و کششها و تقاضاهاى ایمانى انسان شمولیت و حاکمیت دارد. بر اساس ایمان شامل، که همان تقوى و پرهیزگارى وحب به خداست، نظام ایمان دینى شکل مىگیرد که در مقابل آن از نظام ایمان دنیوى نیز مىتوان سخن گفت.
حال با توجه به آنچه گفته شد، ایمان دینى با توجه به ظرفیت وجودى انسان در سیر اولیه خود، ابتدا به تعلقات و تمایلات انسان جهت کلى مىدهد، بعد مفاهیم و صور ذهنى انسان را به این جهت کلى معطوف مىگرداند، یعنى عقل انسان به همراه نظام معرفتى و علمى خود فراتر از چار چوب کلى ایمان حرکت نمىکند.چون عقل، ظرفیت وجودیش چنین اقتضایى را ندارد. لذا عقل در صورت هم افقى با ایمان اولیه، مىتواند متصف به عقل دینى و ایمانى گردد. و در نتیجه معرفت مکتسبه عقل یک معرفت ایمانى خواهد بود.
این سیر فراتر از حوزه فردى، در قلمرو وسیعتر و به شکل گستردهترى یعنى در ساحت اجتماعى نیز، قابل تصور است. یعنى با اعتقاد بر اینکه، جامعه یک هویت حقیقى دارد. (بر خلاف نظر مشهور که معتقد است جامعه داراى هویت اعتبارى است.)ـ زیست و حیات اجتماعى را از منظر تمایلات جمعى و ادراکات جمعى و نیز رفتارهاى جمعى بر مبناى ایمان محورى مورد توجه قرار مىدهد. البته این نگاه ناظر بر ابعاد سه گانه جامعه مىباشد. زیرا جامعه نیز همانند انسان، داراى یک ارگانیسم زندهاى است که روح جمعى، ذهن جمعى و عین جمعى را دارا مىباشد. با توجه به آنچه گفته شد. مىتوان مدعى شد که یک ایمان جمعى زنده و پویا و شامل، بر ابعاد سه گانه حیات اجتماعى حاکم است، هر مرحله و سطح از آن ابعاد سه گانه، حاکى از تجلیات متناسب با جایگاه ایمان دینى آن مىباشد. البته اختلاف سطوح به میزان ظرفیتها و جایگاهائى که حقیقتا دارا مىباشند، بازگشت مىکند. از این روى عقل و ادراک جمعى، نمىتواند همان میزان ایمانى را تقاضا کند که در مرتبه تمایلات روح جامعه وجود دارد. این مطلب در حوزه فردى نیز صادق است.
فصل اول: تعریف دین
با توجه به آنچه گفته شد، قبل از اینکه ایمان را مورد تعریف قرار دهیم لازم است ابتداء دین را تعریف کنیم، زیرا ایمان مورد تحلیل، ایمان معطوف به دین است و از منطق حاکم بردین تبعیت مىکند. و آن را در تقابل با ایمان دنیوى مىتوان قرار داد. البته نبایستى، به چنین توهم دامن زده شود، که ایمان دینى صرفا آخرتگرا است بلکه منظور محور قرار گرفتن و متغیر اصلى و محورى بودن دنیا و آخرت در هر یک از دو نظام ایمانى مىباشد. لذا ایمان دنیوى در نقطه متقابل ایمان دینى قرار مىگیرد.
تعاریف دین:
دین از دو منظر و رویکرد مختلف تعریف شده است؛ 1. رویکرد درون دینى؛ 2. رویکرد برون دینى.
1. رویکرد درون دینى:
ناظر به آن دسته از قضایا و مفاهیمى است که تفهیم و تبیین حقیقت دین را از زبان منابع و متون دینى (که حجیت آن براى دینداران تمام شده است) را بر عهده دارند. در نتیجه به مجموعه گزارههاى دینى که از منظر متون و منابع درجه اول در صدد شناساندن جوهره دین، حوزه و میدان شمول آن ونیز کارکردهاى آن (نقشى که دین ایفاء مىکند) مىباشد، به آن تعاریف درون دینى اطلاق مىشود.
2. رویکرد برون دینى:
تعاریف برون دینى، مربوط به تعاریفى است که مستقیما از متون و منابع معتبر و درجه اول دینى استفاده نشده است، بلکه تعاریفى است که از نگاه و منظرهاى متفاوت مورد توجه واقع شده است، مىباشد. یعنى از منظر 1ـ روانشناختى 2ـ جامعهشناختى 3ـ پدیدارشناختى 4ـ کلامى و فلسفى.
هر کدام در تعریف خود، یا به تعریف اصطلاحى و توصیف مفهومى دین پرداختهاند یا از حیث جامعهشناختى، کارکردهاى ملموس و عینى دین را، مورد تعریف و دقت قرار دادهاند. چنانچه در هیافتى دیگر به جاى توصیف و نگاه کارکردى به تبیین پدیدارى دین پرداختهاند. در واقع در سه رویکرد و نگاه اولیه، دین را از چشم انداز، کارکردها و ثمرات عملى و عینى و پدیدههاى دینى مورد تعریف قرار دادهاند. اما در نگرش کلامى، آنچه از تعریف دین اراده شده، مربوط به منابع و متون دینى مىباشد که یا وحى شده و موجود مىباشد و یا مجموعه روایات و احادیثى است که پیام آوران و رهبران دینى از خود بر جاى گذاردهاند. در نگاه فلسفى، نیز دین را از منظر بایستگىها به روش عقلى مورد توجه قرار گرفته است. اینک به طور اجمال تعاریف دین را با توجه به منظرهاى فوق بیان مىکنیم.
1ـ تعاریف دین در غرب:
دینشناسان غربى، در تعریف خود از دین، على رغم اتفاقى که در رویکردهاى عمده خود دارند، در درون منظرهاى هم افق خود، دچار اختلاف نظر شدهاند. «میر چا الیاده»[4]دینشناس رومانیائى (1986 ـ 1907) مىنویسد:
«در غرب طى روزگاران، آنقدر، تعریف فراوان از دین پدید آمده که حتى ارائه فهرست ناقص از آن غیر ممکن است. در این تعریفات به درجات گوناگون کوشیده اند که هم از وصفهاى قاطع و جز ئى نگرانه، و هم از سوى دیگر از تعمیمات بى معنى پرهیز کنند...»[5]
1ـ 1 ـ رویکرد روانشناختى (Psychology):
رهیافت روانشناختى در تحلیل دین نگاهش معطوف به بعد درون انسان، از حیث ساحت روحى و روانى و نیز از جهت احساسى و عاطفى مىباشد. لذا بعضى از تعاریفى که متکلمان بر جسته غرب در مورد دین ارائه کردهاند، مىتواند در این رویکرد جاى گیرد.
1ـ 1ـ 1 ـ تعریف «شلایر ماخر»[6]: وى در تعریف خود از دین با نگاه عاطفهگرایانه و احساسى مىنویسد:
«دین به خودى خود عاطفه است، تجلى موجود نا محدود در موجود محدود، رویت خدا در موجود محدود،و رویت موجود محدود در خداوند». دین ورزى نه کارفکراست ونه کار اراده، بلکه کار احساس است در جایى که احساس به شوق تحلیل رود. دیندارى مستقیما تجربه مىشود و با اندیشه تکوّن پیدا نمىکند.آگاهى دینى، اصیل و بدون واسطه است. «و با اندیشه به آن نایل نمىشوند، بلکه به کلى در احساس رشد مىکند » اما آگاهى، زمینه عاطفى لازم را فراهم مىکند وبه معرفت و عمل راستین جهت مىدهد. آرزو یا گمان علم صحیح یا عمل صحیح بدون وجود دین، فریبى است از روى خیره سرى و تکبر و خطایى است قابل سرزنش»[7]
1ـ 1ـ 2 ـ پل تیلیخ[8]: نیز در تعریف خود، از دین به عنوان بعدى از حیات معنوى انسان یاد مىکند ومى نویسد:
«دین در معنى اعم و اصیل این واژه، همان مسئله: غایى یا غایت قُصوایى است که در تمامى کار کردهاى خلاق روح بشر متجلى است. دین از ژرفاى حیات معنوى انسان، که غبار و زنگار زندگى روزمره و هیاهوى امور دنیوى ما آن را فرو پوشانده، پرده مىگیرد و به ما تجربه امر قدسى را عطا مىکند؛ تجربه چیزى نابسودنى و هیبت انگیز که معنایى غایى وسرچشمه شجاعت غایى است. این شکوه و فرّ، از آنِ چیزى است که ما دین مىنامیم.»[9]
1ـ 1ـ 3 ـ ویلیام جیمز[10]: وى نیز با تأکید بر جنبه احساسى دین مىنویسد،
«مذهب عبارت از تأثیرات واحساسات ورویدادهایى که براى رهایى هر انسانى در عالم تنهایى و دور از همه بستگىها، براى او روى مىدهد. به طورى که انسان از این مجموعه مىیابد که بین او و چیزى که آن را امر خدایى مىنامد رابطهاى بر قرار است»[11]
1ـ 1ـ 4 ـ جان هیک[12]: دین یعنى:
«شناخت یک موجود فوق بشرى که داراى قدرت مطلقه است و خصوصا باور داشتن به خدا یا خدایان متشخص که شایسته اطاعت وپرستشاند»[13]
برخى با تا کید به جنبه ادراکى معرفتى، دین را مورد تعریف قرار دادهاند:
«دین عبارت است از ادراک یک جهان نادیده که معمولا وجود مصاحبى غیبى است. همچنین دین هر آن چیزى است که آشکارا ما را به سمت آن ادراک حرکت داده و یا از آن باز گرداند...»[14]
1ـ 1ـ 5 ـ ماکس مولر[15]: وى نیز بر بعد عقلانى دین تأکید ورزیده، مىنویسد:
«دین قوه و یا تمایلى فکرى است که مستقل از حس و عقل، و نه الزاماً به رغم آن دو، بشر را قادر مىسازد تا «بى نهایت» را به اسامى و اشکال گوناگون درک کند.»[16]
تعاریف فوق بر بعد روانشناختى دین، در شکل عاطفى و معرفتى و احساسى، اشاره مىکند. ما در این مجال وارد نقد تعاریف فوق نشده به جملهاى از رابرت هیوم بسنده مىکنیم؛
«از منظر روانشناختى، دین تا حدى عقلى، تا حدى عاطفى و تا حدى هم عملى است. اما دین چیزى بیش از تجربه صرفا درونى است و همواره اشارهاى به یک موضوع مورد پرستش و ایمان دارد»[17]
پی نوشت:
-
-
.[2] لازم به یادآورى است که مراد از روح، بمعناى آنچه در نظام فلسفى موجود مصطلاح است نیست، تا چنین توهم شود که ذهن و روح بخشى از نفس انسان بوده و داراى ماهیان یکسانى مىباشد. بلکه منظور از روح بمعناى قلب به عنوان کانون تعلقات و تمایلات درونى است
-
سوره شمس آیات 10ـ9ـ8ـ7.[3]
-
-
میر چا الیاده، دینپژوهى، ص 85.[5]
-
-
دین پراودفوت تجربه دینى، ص 28..[7]
-
-
پل تیلیخ، الهیات فرهنگ، ص 15 و 16..[9]
-
-
ویلیام جیمز، دین و روان، ص 6..[11]
-
-
جان هیک، فلسفه دین، ص 15.[13]
-
رابرت هیوم، ادیان زنده جهان..[14]
-
-
-