کلمات کلیدی :فريد ريش نيچه، انكار خداوند، \\\"چنين گفت زرتشت\\\"، \\\"غروب بتها\\\"، \\\"هايدگر\\\"، \\\"والتر كافمن\\\"
نویسنده: ياسر تقي زاده
تولد و تحصیلات:
«فرید ریش نیچه در سال 1844 به دنیا آمد. خانواده پدر و مادرش همه کشیشان پروتستان بودند و او را به تحصیل الهیات گذاشتند. اما او از الهیات بلکه مسیحیت رو گردان شد. در زبان یونانی و علوم ادبی تبحر یافت و در دانشگاه بال، شهر معتبر سوئیس، او را به استادی پذیرفتند. وی از اکثر دوستانش جدا شد و با آنان مخالفت کرد. آلمانیها را کم فرهنگ تشخیص داده و جنگهای بیسمارک را مخلّ ترقّی فرهنگ آلمان مییافت و آرزو داشت که بتواند فرهنگ را در میهن خود، آلمان ترقی دهد. هنوز جوان بود که گرفتار مریضی شد و به ناچار از معلمی دست کشید. سپس ده سال با بیماری کشمکش کرد و تصانیف مهمش نیز در همین دوره ظاهر گردید.
جنون و فوت:
سرانجام در چهل و پنج سالگی جنونش آشکار شد. یازده سال هم به این حال باقی ماند و در سال 1900 درگذشت.
آثار و نظریات:
نوشتههای چاپ شده او اغلب بحث انگیز و پرجنجال بوده است. او استاد عبادتهای گزین گویانه و شعاری است.»[1]
وی دیدگاهها و نقدهایش را درباره جوامع گذشته، حال و آینده در آثارش با روایتی خاص به تصویر میکشد. اثر مهم و معروف نیچه، "چنین گفت زرتشت" نام دارد. هایدگر در مورد این کتاب مینویسد: «این اثر مرکز فلسفه نیچه است، و رفیعترین قله ایست که اندیشه نیچه بدان دست یافته است».[2] نیچه در این کتاب طرح روند گذار از گذشته به آینده را با قلم روایت گونه مطرح میکند و نگاهی عینیتر به آیندهای که وی انتظارش را میکشد، میافکند. وی این آینده را به شکلی واضحتر در کتاب فراسوی خیر و شر ترسیم کرده است. فراسوی خیر و شر، پیش درآمدی است به فلسفه آیندگان و کتابی است در رابطه با نژادگان و والاتباران و نگاه و ترسیمی برای زیستن که از نگاه وی صحیح تلقی میگردد. نیچه از افرادی بود که به نقد مدرنیته پرداخت و زمزمههای پست مدرن را طنین انداز کرد. او جهان خردگرا را که در فلسفه بسیاری همچون "هگل" به تصویر درآمده بود، باطل میدانست. «نیچه و آن دسته از پیروان معاصر او که به متفکران پست مدرن معروفند، برآنند که پروژه مدرنیسم به هدف خود، یعنی حاکمیت خرد دست یافته و بدان چه فلاسفه گذشته اعتقاد داشتهاند، رسیده است؛ ولی در گذشته به انحطاط و تباهی دچار گشته است. پس به گمان آنها بحران جامعه مدرن و بنبست مدرنیسم همانا بن بست خرد و عقل و بنبست فلسفه مدرن همانا بن بست خرد باوری است.»[3]
«نیچه همچنین اعتقاد داشت که ارزشها ذاتاً بیاعتبار میباشند؛ زیرا پیداست که هیچ چیز در ذات خود داری ارزش نمیباشد و ارزشها همگی مقولاتی نسبی میباشند. وی گمانش این بود که ارزشها آنگاه که بیبنیاد گردند، نیروی پیوست میان خود را از دست میدهند و از آن پس هر عملی مجاز است و از نظر او باید راهی برای باز ارزشگذاری همه ارزشها یافت. انسانها بیوجود ارزشها نمیتوانند، زندگی کنند و از طرفی نمیتوانند به ارزشهایی که میدانند ساخته و پرداخته خرد بشری است، با تمام وجود دل ببندند؛ لذا تنها راه جایگزین از این حصر و ناامیدی خفتبار، زیستن بدون ارزشهاست.»[4]
وی خود را اخلاق ستیز معرفی میکند و ارزش خود گزارههای اخلاقی را زیر سؤال میبرد. وی در جست وجوی چیزی فراسوی مقولههای نیک و بد است که لازمه هر دستگاه اخلاقی است. «کلیترین فرمول در بنیاد هر دین و اخلاق این است که چنین و چنان کن و چنان مکن، تا سعادتمند گردی و گرنه خود دانی. و اساس هر اخلاقی و هر دینی همین دستور است. من این را گناه نخستین عقل مینامم. «نیچه»[5] برخلاف همه محققان و روانشناسان، خود پرستی را حق دانسته و شفقت را ضعف نفس و عیب میپنداشته است. وی مینویسد: این سخن باطل است که مردم و قبایل در حقوق یکساناند. این عقیده با پیشرفت بشر منافات دارد. مردم باید دو دسته باشند؛ یکی زبردستان و خواجگان و گروه دیگر زیردستان و بندگان. اصالت و شرف متعلق به زبردستان است و آنها غایت وجودند و زیردستان آلت و وسیله اجرای اغراض ایشان. رأفت و علم و عفو و .... را باید کنار گذاشت و از این راه میتوان از بردگی و بندگی رها شد و این آغاز خواجگی و رهایی از بندگی است.»[6]
زن از دیدگاه نیچه:
نگاه نیچه به زن نیز یک دیدگاه سطحی و ضد ارزشی است. مثلاً میگوید: «زن را ژرف میانگارند. چرا؟ برای آن که هرگز به درون او نمیتوان دست یافت. اما واقعیت آن است که زن حتی سطحی هم نیست».[7] و یا میگوید مرد را برای جنگیدن باید پرورد و زن را برای دوباره نیرو گرفتن جنگ آوران، جنگآور میوه بسیار شیرین دوست نمیدارد، از این رو دوستدار زن است. نگاه وی به زن یک نگاه ابزاری است و نه موجودی در راستای تکامل: «همه چیز زن معماست و همه چیزش را، یک راه گشودن است که نامش آبستنی است و یا میگوید: به سراغ زن میروی؟ تازیانه را فراموش مکن»[8] به اعتقاد نیچه چهان هستی نه نظمی دارد و نه غایت و واقعیت. به این معنا باورهای ما خالی از حقیت و ارزشند. «اعتقاد چیست؟[9] چه سال بوجود میآید؟ هر اعتقادی حقیقت انگاشتن چیزی است. خیلی ساده، جهان حقیقی وجود ندارد». حقیقت از منظر او مانند طرح یک هنرمند و شاعر است که در پس این ظاهر و پدیده حقیقتی وجود ندارد. «اگر از ارتفاعی درست بنگریم، همه چیزها سرانجام به هم میرسد. اندیشههای فیلسوف، کار هنرمند و اعمال نیک».[10]
علم، خدا و عالم پس ازمرگ از منظر نیچه:
او حتی علم را نیز روشی برای کشف حقیقت نمیپذیرد. علم را مجموعهای میداند از قراردادهای مفید که مثل افسانههای مخلوق ذهن انسان است و هیچ پایهای در واقعیت ندارند. علم نیز مانند دین و اخلاق و هنر، کوششی است برای شکل دادن به جهان و تبدیل کردن آن به چیزی درک پذیر برای ذهن انسان. علم بیانگر حقیقت نمیباشند، زیرا حقیقتی وجود ندارد.
با مسائل مطرح شده در راستای اعتقادات نیچه در رابطه با ارزشها و حقایق عالم نیل به افکار وی درباره خداوند و عالم، پس از مرگ دور از درک نمیباشد. وی عالم پس از مرگ را خرافه و سرابی بیش نمیداند و کسانی را که عالم پس از مرگ را وعظ میکنند، مذمّت میکند، او در کتاب "چنین گفت زرتشت" واعظان مرگ را اینگونه توصیف میکند: هستند {افراد} هولناکی که در درون خود میباید، شهوت پرستی پیشه کنند؛ یا کشتن نفس و نفس کشی نیز شهوت شان است.
نیچه تدارک گذشته و عبور از مدرنیته و چشماندازی برای زندگی درست در آینده را در عبارت «خدا مرده است» میآورد»[11]، نیتی که از بیان آن داشت چنانکه در تمام نوشتههای او مشهود است، فراتر از غلبه بیخدایی و الحاد همگان بود. مقصود وی بیشتر آن بود که امکان باور به چیزی که برتر از ذات جهان موجود و فراتر از عالم مادی باشد، دیگر ناممکن گشته است. او همچنین در کتاب «غروب بتها» بسیار فشرده و با زبانی زنده به تمامی میراث و آموزههای متافیزیک "افلاطون" و "سقراط" و "یونانیت" حمله میبرد. نیچه میگوید: «حال آن که چیزی بیرون از کل در کار نیست که دیگر بار مسؤولیت بر دوش هیچ کس نمیتوان نهاد. نمیتوان رد هیچ موجودی را گرفت و به عقب رفت تا به یک علت نخستین رسید که جهان چه مادی و چه روحانی یک وحدت نیست. این است رهایش بزرگ و بس. مفهوم خدا تاکنون بزرگترین ضدیت با باشندگی{موجودیت} بوده است. با انکار خدا و با انکار مسؤولیت در برابر خداست که ما جهان را نجات میبخشیم».[12]
مخلص کلام اینکه «غروب بتها» آخرین اثری بود که خود نیچه منتشر کرد اما هنگامی که در ژانویه 1889 از چاپ درآمد، او یک مرد مجنون بود و دیگر هیچگاه از اثرش مطلع نگشت.