کلمات کلیدی :هگل، فلسفه غرب، بنياد يزدان شناسي پروتستان، منطق ديالكتيك، فلسفه و شناخت شناسي، دين و اخلاق، تاريخ و حكومت
نویسنده:اسر تقي زاده
"گئورگ ویلهلم فرید ریش هگل" در سال 1770 میلادی در اشتوتگارت آلمان بدنیا آمد. در سال 1788 دانشجوی «بنیاد یزدان شناسی پروتستان» شد و اولین کتاب منتشر شدۀ او نیز «دربارۀ یزدان شناسی» نام دارد، که اگر چه کتاب با اهمیتی در تفکر فلسفی او بشمار نمیآید، اما به تعبیر "کاپلستون" سر رشته افکار و پیوستگی آثار او را به لحاظ تاریخی نشان میدهد. هگل اگر چه هم عصر با "شیلینگ" و "فیخته" بود، اما زمانی که "شیلینگ" تصانیف مهم خویش را منتشر میساخت، هگل هنوز شاگرد وی بحساب میآمد. سرانجام پس از سالها تدریس در سن چهل و هشت سالگی توانست در دانشگاه برلین، کرسی درس "فیخته" را، چهار سال پس از مرگ وی کسب کند. اگر چه ماهیت فلسفی هگل دیر بروز بود، اما وقتی که در سال 1831 درگذشت، در سراسر آلمان، از او بعنوان شخصیتی بزرگ و تاثیر گذار در فلسفه یاد میشد.
خصوصیات علمی هگل
هگل دو خصوصیت منحصر به فرد داشت که وی را از سایر فلاسفه متمایز میساخت.
اول تصانیف و اظهار نظر وی در موضوعات و مباحث مختلف بود که برخی از آنها موجب تحولاتی عظیم در آن رشته و علم را بدنبال داشت. فلسفۀ ما بعدالطبیعه، فلسفۀ علم، فلسفه حقوق، فلسفه سیاست، فلسفه هنر و ادبیات، فلسفه دین و.....از مباحثی است که وی بدان پرداخته است.
برخی آثار معروف وی نیز بشرح ذیل میباشد. 1- عقل در تاریخ 2- خدایگان و بنده 3- مقدمهای بر زیبا شناسی 4- پدیدار شناسی ذهن 5- علم منطق 6- فلسفۀ حق و...
دومین خصوصیت منحصر به فرد وی شاگردانی هستند که بجا گذاشته است و آنها خود موجب تحولاتی در مکاتب مختلف و جنبشهایی گشته که باید متأثر از ماهیت فلسفی هگل دانست «دو دسته از شاگردان وی که دستۀ اول را بلحاظ تفکر فلسفی باید الهی دانست و یک نوع تفکر سیاسی محافظه کار که بعدها تأثیر عمدهای در فلسفه انگلستان داشتهاند. نظیر "برادلی"، "مک تاگار" و "بلانشارد" که ایده آلیسم را عرضه کردهاند. گروه دوم را باید از لحاظ فلسفی ملحد نامید که نوعی تفکر سیاسی انقلابی داشتهاند و منتقد وضعیت موجود بودهاند، مانند "فوئرباخ" و "مارکس" که از بنیان گذاران مکتب مارکسیم میباشند. برخی از محققین دربارۀ مارکس که از معروفترین شاگردان هگل شمرده میشود»،[1] گفتهاند: «تقریباً تمامی آثار و تفکرات هگل را در خود پرورانده و در مارکسیم به آنها محوریت داده با این تفاوت که به ذهن یا روح در فلسفه هگل توجهی نداشته و جنبههای مادی مورد نظر و تایید مارکس بوده است».[2] برای آشنایی بیشتر با سیر تفکرات این فیلسوف به برخی از موضوعات مورد بحث او بطور خلاصه اشاره خواهیم کرد، اما باید در نظر داشت که به اقرار بسیاری از محققین و فلاسفه مانند راسل، فلسفه وی یکی از دشوارفهم ترین و پیچیدهترینها میباشد؛ حتی از او نقل کردهاند که در جواب کسی که از یکی از عبارتهایش توضیح خواست، اینگونه جواب داده که من وقتی که این عبارت را مینوشتم، من و خدا هردو میفهمیدیم، اما اکنون تنها خدا میداند. شاید همین امر است که تفسیرهای متفاوت از برخی از تفکرات این دانشمند به ما رسیده است تا آنجا که برخی از پژوهشگران در تبیین کامل از فلسفه هگل خود را عاجز دانسته و دانش پژوهان را از پرداختن جدیِ جدی به فلسفه هگل باز داشتهاند که بسیاری سر به تامل در آثار وی فرو برده اما هیچگاه بیرون نیاوردهاند.
منطق
«در کشور آلمان در نیمۀ نخست قرن نوزدهم دو جریان تازه پدیدار گشت که باعث تحولاتی شد. یکی از آنها منطقی بود که هگل ارائه کرده بود»[3] آنچه که از اولیا نوف در زمینۀ منطق هگل باقی مانده، بیانگران مطلب است که هگل بدنبال یک باز اندیشی در شیوۀ منطقی و تجدید نظر در مقام مقایسه با کانت بوده است. منطقی که نه صوری است و نه ریاضی و نه در بیان قواعد و استدلالات و نه شامل تعریفی که قدما از منطق داشتهاند که عبارت از «آلت احتراز از خطای در فکر» بوده است «لذا برخی از محققین آنها را اصولاً در مباحث منطقی نمی گنجانند آنچه که خود هگل نامش را منطق می گذارد، سیر عقل در تعقل معقولات و کشف مقولات بیان میکند و از آنجا که وی موجود و عقل را یکی میداند سیر تعقل معقولات، همان سیر تحقق موجودات نیز میشود»[4] علم کلی برای وی همان منطق خاص اوست و منطق برای او همان هستی شناسی است.
«"اولیانوف" میگوید: هگل در انتقاد از منطق صوری به درستی خاطرنشان کرد که در این منطق، تفکر از عینیّت قطع گردیده، در صورتی که قوانین منطق، انعکاس امر عینی در ذهن انسان است. وی خواهان منطقی بود که اَشکالش سرشار از مضمون باشد، اَشکالی با مضامین واقعی و زنده، و مفاهیم و قضایا و قیاسات را در رشد و تکاملشان میدید. زیرا این مقولات را خارج از ذات آدمی نمیدانست و تغایر میان انسان و مفاهیم را اعتباری میپنداشت که تکامل اندیشه و فکر تاثیر مستقیم به این مفاهیم گذاشت»[5]
منطق دیالکتیک
معروفترین ایده و نظریۀ هگل در منطق دیالکتیک است که به بسیاری از مباحث او در موضوعات مختلف نیز سریان دارد. «وی به تمام پدیدهها چه در ذهن و چه در خارج بصورت عقلی جدلی مینگرد و نامش را دیالکتیک یا اصل تضاد مینهد. هر چیزی تمایل دارد از ضد خود عبور کند. مثلاً بذر میخواهد به یک گل تبدیل شود و طبیعت و معقولات در جریان این رودررویی است، ولی میکوشد که بر آنها غالب گردد و تضادها را در وحدت و اتحاد جدیدی حل نماید. مثال دیگر اینکه ما ابتدا چیزی را کشف میکنیم (اصل یاتز)، سپس ضدش را کشف میکنیم (مقابل یا آنتی تز) و در نهایت این دو امر متضاد در پدیده دیگری با هم به سازگاری میرسند (وحدت نهایی. سنتز)[6]
هگل به بسیاری از مسائل از نگاه منطقی خود مینگرد و منطقش برای او دارای چنان اهمیتی است که گاه فلسفۀ او را نیز «همه منطقی»نامیدهاند.
فلسفه و شناخت شناسی
از مباحث مهم و اصولی در فلسفه غرب معرفت شناسی یا شناخت شناسی است که فلاسفه بدان پرداخته اند. اینکه شناسایی چیست و راه حصول آن چگونه است؟ بسیاری بر این عقیدهاند که دانش و معلومات از طریق تجربههای بشری قابل کسب است. انسان با مشاهده و حواس ظاهری قادر به درک جزئیات میباشد و از طرفی دارای قوه ایست که میتواند از جزئیات ظاهری اموری کلی را انتزاع نماید. هگل در این زمینه نظراتی را عرضه داشت که از طرفی استفاده از نظرات ما قبل خود محسوب میشد و از طرف دیگر نظریه جدیدی بود که بعدها سبب تاثیر و تحول عظیمی در فلسفه علم گردید «وی حس و تجربه را شناخت صحیح و واقعی از هستی و جهان طبیعت نمیدانست و تعقل و استدلال را مبنایی بر این مقوله پذیرفت. به اعتقاد وی حس و تجربه، امور واقعی را توصیف میکند، نه تبیین. ما وقتی پدیدهای را میشناسیم که بتوانیم آن را تبیین کنیم و این دو امر برابراند»[7] به اعتقاد هگل حقیقت و کلّ هستی جز علم و عقل چیز دیگری نیست»[8] درون و برون ذات هم از جلوهها و حالات او هستند و از اجزاء صور بیرونی عقل میباشند «از طرفی انسان را برای تفسیر جهان دارای اصالت میدانست و ذهن آدمی را مرکزی مملوّ از تناقض میشناخت که در عین حال صاحب پروسه ایست که در آن ضدین به یک امر واحد میرسند. (دیالکتیک یا اصل تضاد که ذکر شد)[9] بنابراین عملکرد ذهن اینست که انسان را قادر میسازد تا اشیاء را کامل و درست ببیند. همچنین تمامی جهان را تکامل تدریجی عقل میدانست. لذا برخی مشرب او را اصالت عقل یا اصالت علم مطلق نامیدهاند.
دین و اخلاق
از زمان هگل این مناقشه در میان هگل شناسان وجود داشته که آیا اساسا فلسفه هگل نهایتا دینی است یا خیر؟ «وی در ابتدای فعالیت خود در مباحث اعتقادی و کلامی وارد شد و حتی کتب اولیه او کلامی است؛ مانند: «انسانی بودن یا نبودن دین» که امروزه نیز مورد بحث است که باید گفت ریشهای در نظرات هگل دارد. از نظر وی دینی انسانی است که آزادی و تعقل را در مرحله نظر و چه عمل گرامی بدارد و گرنه دینی غیر انسانی است. تئوری ماهیت خداوند نیز بی ارتباط با سایر نظرات فلسفی وی نمی باشد. هگل کل جهان را به یک مطلق تعیین میکند که خدا نیز در آن است. مطلق و جهان هستی دو اسم برای یک مسمی و حقیقت میباشند که دارای جلوههای مختلف میباشند که او هیچگاه نامی از آن نبرده است که جلوه غیب الغیوبی عالم است.[10] همچنین خداوند را مانند یک جریان کامل تحولات تکاملی در بستر زمانهای مختلف میتوان نگریست و اصل تضاد که در این مطلق وجود دارد در خدا نیز جریان خواهد داشت و خدا که عقل خلاق جهان طبیعت است، با هماهنگی و تکامل این مطلق و واحد عظیم، به روشنترین درجه خودآگاهی و اکمال میرسد»[11]
بحث مهم دیگر هگل در رابطه با اصل دین است که بعدها در غرب از مسائل فراگیر و مؤثر در نگرشها درآمد و آن مقوله، وسیله بودن دین برای اخلاق است که هگل آن را مطرح ساخت. در آن زمان اگر چه بسیاری از جمله کلیسای کاتولیک، تلقی بدی از این بحث داشتند، اما پروتستانها تعلیمات هگل را میپذیرفتند. او دین را صدفی میدانست برای گوهری بنام اخلاق که در کتاب «استقرار شریعت در مذهب مسیح» بدان پرداخته است که شریعت در مسیحیت عرصه را برای اخلاق تنگ کرده است و در آنجا قوانین را پوسته و لایهای برای گوهر درون معرفی میکند.
جایگاه تاریخ و حکومت
یکی از مباحث مورد اهمیت هگل نگاه او به تاریخ و تاریخ فلسفه است؛ زیرا وی بر این اعتقاد بود که «تصوراتی که ما داریم چه در مسائل عقلی و فلسفی و....با شیوه زندگی ما و در نتیجه با جامعه عجین گشته و زمانی که جامعه تغییر کند، مفاهیم و تصورات هم تغییرات خواهد کرد»[12]
همچنین به حکومت نیز نگاهی خاص داشت که بعدها توسط برخی از حکومتها اقتباس گردید.
«به نظر هگل جامعهای که افراد در آن زندگی میکنند، عقل کلی و تدبیر امور، زمانی به اوج خود میرسد که در آن هر یک از این آحاد جامعه، عقل فردی خود را تابع عقل کلی بدانند»[13]
فرد آزاد به شخصی گفته نمی شود که به تنهایی زندگی کند و هدفش صرفا هوسرانی باشد و اصولا آزادی واقعی را شکوفا کردن استعدادهای شخصی به عنوان موجودی عاقل میدانست. به نظر او آزادی واقعی زمانی محقق میگردد که افراد جامعه با هم در تعامل باشند و تاریخ در سراسر زمان به سمت تحقق بخشیدن به حکومت کامل در حرکت است.
منابع:
- درسهایی اساسی فلاسفه بزرگ، اس. ای. فراست؛ ترجمه منوچهرشا یان، تهران، بی تا، بهجت، چاپ دوم.
- فلسفه و غرب، مجتهدی، کریم؛ تهران، 1380، امیر کبیر.
- سنت روشنفکری در غرب، جیکوب برونوفسکی، بروس مزلیش، ترجمه: لیلا سازگار، تهران، 1379، آگاه
- تاریخ منطق، آ. ماکوولسکی؛ ترجمه فریدون شایان، تهران، 1379، پیشرو.
- فلاسفه بزرگ، بریان مگی؛ ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، 1372، خوارزمی، جاپ اول.
- تاریخ فلسفه غرب، استاد مصطفی ملکیان.
- سیر حکمت در اروپا، فروغی، محمد علی؛ تهران، نیلوفر، 1387، جاپ پنجم.
- کلیات فلسفه، دکتر محمد حسین گنجی، تهران، 1386، سمت، چاپ دوم.
- خدایگان و بنده، گ. و. ف. هگل؛ با تفسیر الکساندر کوژو؛ ترجمه و پیشگفتار دکتر حمید عنایت، تهران، 1385، خوارزمی، چاپ چهارم.