25 آذر 1396, 7:48
بلشویکها در سال ۱۹۱۷، تقریباً به سهولت و بدون مانع و مشکل خاصی، توانستند در پتروگراد یا همان سنپترزبورگ، قدرت را به چنگ آورند؛ اما به قول معروف، نباید گول ظواهر امر را خورد؛ زیرا بلشویکها تازه بعد از خلاصی از جنگ داخلی، قدرت واقعی را از آن خود کردند؛ جنگی پر از وحشت و وحشیگری، گردابی از خشونت متقابل که در تاریخ روسیه تا آن زمان سابقه نداشت. «ادوین اریش دوینگر»، نویسنده آلمانی که در آن زمان در جبهه به اصطلاح «سفیدهای» ضد کمونیست میجنگید، از این جنگ با عناوینی چون «جنایت همگانی» و یک «عیاشی سادیستی» یاد کرده است. «آرتیوم وسیولی» نویسنده روس که در طرف مقابل میجنگید نیز تعبیری مشابه ارائه میدهد: «روسیه در آتش و خون میپزد.»
سفیدها همواره علیه سرخها میتاختند و مناطق تحت سلطه آنان را به محاصره خود درمیآوردند. یگانهای هر دو طرف، همیشه روستاها را غارت میکردند و روستاییان را به قتل میرساندند. سلاحهای مدرن، از جمله توپها و مسلسلهای خودکار، شمار کشتهها را افزایش میداد. شمار کشتهشدگان غیرنظامی، طی این خونریزی سه ساله، هشت میلیون نفر تخمین زده میشود. همه جا جبهه بود و در همه جا، به غیر از جنگ چیز دیگری به چشم نمیخورد. جنگ علیه دشمن خارجی با جنگ علیه نیروهای داخلی در هم آمیخته بود. هنگامی که جنگ داخلی آغاز شد، روسیه با شکستی سنگین از جنگ اول جهانی بیرون آمد. به این ترتیب دولت شوروی در مارس ۱۹۱۸، به صلحی تحقیرکننده با آلمان در «برست – لیتوفسک» تن داد. این صلح، اگرچه بسیاری از طرفداران انقلاب اکتبر را ناامید کرد، اما بخشی بزرگ از بلشویکها، از آن به عنوان «صلحی جسورانه» یاد میکردند. روسیه بر اساس این پیمان صلح، از مالکیت فنلاند، سرزمینهای حوزه بالکان، لهستان و اوکراین چشمپوشی میکرد و به این ترتیب، یک چهارم از جمعیت، یک سوم از صنایع نساجی و سه چهارم از تولیدات فولاد و زغالسنگ خود را از دست میداد.
لنین به دلیل وعدهای که داده بود و به دلیل تنشها و گسستها در میان نیروهای ارتش، قصد داشت به هر قیمتی صلح کند و تازه جنگ واقعی پس از این صلح آغاز شد. در بهار سال ۱۹۱۸، یک لژیون متشکل از ۳۵۰۰ مرد قوی از چکسلواکی، در روسیه مستقر بود. این نیروها که متحدان دولت تزاری روسیه محسوب میشدند، در سالهای گذشته به نفع روسیه تزاری و علیه قدرتهای متوسط و میانه میجنگیدند؛ اما اینک و با تغییر رژیم، قصد ترک روسیه را داشتند. در این بین، اتفاقی عجیب افتاد: در امتداد راهآهن ترنس سیبری، جنگی که البته علت اصلی آن برخی سوءتفاهمها بود، میان نیروهای چک و نیروهای جوان ارتش تازه تأسیس سرخ درگرفت. لئو تروتسکی، در مقام فرمانده ارتش سرخ، روز ۲۵ ماه می دستور داد هرگونه اقدام مسلحانه نیروهای چک بلافاصله به همان صورت پاسخ داده شود؛ اما نیروهای چک موفق به تسخیر شهرهای واقع در امتداد خط راهآهن 9 هزار کیلومتری ترنس سیبری شدند. افزون بر آن، یکی از یگانهای عملیاتی این لژیون، روز ۲۹ ژوئن، بندر اقیانوسی و بسیار مهم ولادیوستوک را نیز به تصرف خود درآورد. از دست دادن سرزمینهای سیبری برای سرخها، نه تنها امری خجالتآور بلکه خطرناک بود؛ اما وضعیت برای رژیم بلشویکی بدتر شد؛ زیرا در این وضعیت، دیگر نیروهای ارتشهای خارجی نیز که هنوز از جنگ اول جهانی خارج نشده بودند، دست به پیشروی زدند. این نیروهای خارجی، قصد داشتند همزمان آلمانیها را متوقف و کمونیستها را نیز نابود کنند. در ماه ژوئن، سربازان بریتانیایی وارد مورمانسک شدند. متعاقب آن، گروهی دیگر از بریتانیاییها و نیروهای فرانسوی به آرخانگلسک رسیدند و در همین حال، پنج هزار سرباز آمریکایی به آنان پیوستند. گروهی متشکل از نیروهای فرانسوی و لیتوانی، بندر اودسا واقع در سواحل دریای سیاه را به تصرف خود درآوردند. بندر مهم ولادیوستوک در منتهیالیه شرق نیز، به نیروهای بریتانیایی و آمریکایی تحویل داده شد. در این میان، ژاپنیها نیز قصد داشتند یک کلنی در شرق سیبری برپا کنند. به این ترتیب، در سال ۱۹۱۹ نیروهای 14 کشور جهان در خاک روسیه استقرار داشتند.
در عین حال، تلاشهایی برای ایجاد وحدت از سوی مخالفان بلشویکها صورت گرفت. در ماه دسامبر، ۱۷۰ هیئت اعزامی در شهر اوفا، بین مناطق اولگا و اورال، برای شرکت در «کنفرانس دولتی همه ملتهای روسیه» گرد هم آمدند. نمایندگان ۲۰ دولت محلی سفید، در نهایت خواست خود را برای تعیین ریاست مشترک کشور اعلام کردند. پس از بحث و جدل زیاد، بالاخره با رهبری دولت توسط یک هیئت پنج نفره متشکل از چهار غیرنظامی و یک ژنرال ارتش موافقت شد؛ اما آن شورایی که با زحمات زیاد تشکیل شده بود و نام «شورای وزیران همه ملتهای روسیه» را بر خود داشت، خیلی زود از بین رفت. البته این شکست نه به دلیل اختلافهای داخلی بلکه به دلیل حمله ارتش سرخ به اوفا در ماه دسامبر ۱۹۱۸ و پایان کار آن کنفرانس دولتی بود. این موفقیت سرخها به هیچ عنوان اتفاقی نبود. سرخها در نهایت تعصب و جدیت، ارتش خود را تأسیس کرده بودند، معمار این ارتش نیز، همان استراتژیست حرفهای، یعنی تروتسکی بود. نفرات ارتش سرخ در عرض دو سال، از 100 هزار نفر به پنج میلیون نفر افزایش یافت. ارتش سرخ پس از سپری کردن دوران ایدهآلهای انقلابی و گذراندن آزمونهای ایدهآلگرایانه، در نهایت تبدیل به یک ارتش سنتی شد و خدمت وظیفه عمومی، سلسله مراتب نظامی و دادگاههای نظامی را جزو ارکان خود قرار داد. در این جا بود که تروتسکی، نبوغ خود را ثابت کرد: او از افسران تزاری دعوت کرد به ارتش سرخ بپیوندند. به این ترتیب ۵۰ هزار افسر ارشد و ۲۰۰ هزار افسر جزء با سابقه خدمت در ارتش قیصر آلمان، به ارتش سرخ پیوستند. تروتسکی برای جذب این افسران، از آنها خواست که نه برای کمونیسم، بلکه برای دفاع از روسیه در برابر قدرتهای خارجی به ارتش سرخ ملحق شوند.
روز ۱۰ جولای ۱۹۱۸، قانون اساسی جدید اتحاد جماهیر شوروی به تصویب رسید؛ اما تأسفبار آن که لنین و رفقایش، از همان آغاز کار نه به قانون، بلکه به ترور اعتقاد داشتند. آنها در دسامبر ۱۹۱۷، پلیس امنیت موسوم به «چکا» را تحت فرماندهی مردی «آهنین» به نام «فلیکس دزرژینسکی» که یک بلشویک معتقد و پسر اشرافزادهای لهستانی بود، تأسیس کردند. شمار افراد این یگان رعبآور و خشن، از ۶۰۰ نیرو در آغاز سال ۱۹۱۸ به ۲۸۰ هزار نیرو در سال ۱۹۲۱ افزایش پیدا کرد. افراد چکا به ویژه در استانها و ایالتهای روسیه، خشونت به خرج میدادند و مردم را شکنجه یا تیرباران میکردند. البته نیروهای امنیتی سفیدها نیز، از این نظر تفاوتی با مردان چکا نداشتند. تزار نیز، ۱۶ ماه پس از کنارهگیری از قدرت، توسط بلشویکها کشته شد. این جنایت در شب ۱۶ جولای و در شهر یکاترینبورگ واقع در سواحل اورال انجام گرفت. دستور این عملیات توسط شخص لنین و پس از مشورت با رهبران بلشویک صادر شد. لنین از این میترسید که حاکم سابق روسیه توسط نیروهای سفید آزاد و به عنوان ابزاری نمادین از وی استفاده شود. نه تنها تزار، ملکه و ولیعهد، بلکه چهار دختر وی به همراه چهار ندیمهشان و پزشک سلطنتی، در نهایت قساوت به گلوله بسته و کشته شدند. البته دولت شوروی، تا دههها بعد، هرگونه ارتباط لنین و نیروهای دولتی را با این جنایت تکذیب کرد؛ اما جزئیات قتل تزار و خانوادهاش، بالاخره در سال ۱۹۹۱ فاش شد. اگرچه جنگ در سیبری شرقی تا سال ۱۹۲۲ ادامه یافت، اما پیروزی سرخها همچنان ادامه داشت. نیروهای سرخ، در فوریه ۱۹۲۰، ژنرال کولچاک را در شهر ایرکوتسک تیرباران کردند؛ دنیکین در آوریل همان سال، شکست را پذیرفت و به آمریکا فرار کرد. با این حال حمله بلشویکها به لهستان شکست خورد و این کشور، در سال ۱۹۲۰، از پیوستن به سیستم شوروی در امان ماند؛ اما آخرین نبرد سفیدها، در سایه جنگ میان روسیه و لهستان، به پیروزی رسید. ژنرال «پیتر ورانگل» که تباری آلمانی - بالتیکی داشت با 40 هزار نیروی خود از کریمه تا شهر دنیپر پیشروی کرد اما پس از انعقاد قرارداد صلح میان روسیه و لهستان، نیروهای ارتش بار دیگر سفیدها را شکست دادند. در اثر این شکست، ورانگل و ۱۴۶ هزار ساکن اکثرا غیرنظامی این منطقه، از طریق دریای سیاه روسیه را ترک کردند.
لنین دلایل زیادی برای پیروزی سرخها ارائه میکرد که در نوع خود جالب بود. او در یکی از سخنرانیهایش در مارس ۱۹۲۰، بخشی از سخنان کارل رادک، کارشناس برجسته آلمانی امور روسیه را نقل کرد که میگوید: «هیچ نیروی بیگانهای توان جنگیدن در خاک روسیه را ندارد.» لنین عقیده داشت که به همین دلیل، فرانسه و بریتانیا در روسیه کاری از پیش نبردند. جالب آنکه در این باره نیز، میهنپرستی سنتی روسها، به منبعی نجاتبخش برای انقلابیون کمونیست بدل شد و ترور؛ آیا این وسیله وحشتناک بیشترین کمک را به سرخها نکرد؟ البته سفیدها هم از این نظر کارنامهای بهتر نداشتند؛ اما بلشویکها از «ترور سرخ» به عنوان یک سیستم یاد میکردند و آن را گاهی لازم میدانستند و حتی مجلهای به نام «ترور سرخ» نیز منتشر کردند. تیرباران مخالفان، بیرون راندن مردم و اعمال شکنجه، این امکان را برای سرخها فراهم میآورد که از هر وسیلهای برای رسیدن و ساختن بهشت زمینی وعده داده شدهشان استفاده کنند! چه بسیار دهقانان، کارگران و روشن فکران که تیرباران شدند. شخص تروتسکی فرمان اعدام سربازان متمرد را صادر کرد. از قرار معلوم استفاده از حربه وحشت، بیش از هر عامل دیگر برای کمونیسم مؤثر بود. به همین دلیل، ایدهآلهای یک دنیای برخوردار از اتحاد و صلح، با این رفتار در تضاد کامل است. اتحاد جماهیر شوروی که در سال ۱۹۲۲ و در میان آتش و حمام خون، سر برآورده بود تا آخرین لحظه حیات در سال ۱۹۹۱، نتوانست از وابستگی خود به خشونت گسترده به طور کامل رهایی یابد.
نویسنده : رالف تسرباک ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
روزنامه خراسان
تاریخ: سه شنبه 16 آبان ماه 1396
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان