20 اردیبهشت 1392, 0:0
سیروس مقدم کارگردانی است که آثار زیاد و متفاوتی دارد. اگر چه وی فیلمسازی برجسته است اما ثابت کرده با همه کس میتواند همه جور سریالی بسازد. با علیرضا افخمی فیلم ماورایی میسازد با آقاخانی فیلم طنز و با تنابنده فیلم اجتماعی؛ این چنین قابلیتی منحصر به فرد است. از میان کارهای وی، پایتخت توانست نظر مخاطبان و منتقدان را به خود جلب کند. به عبارت بهتر اگر چه بخش مهمی از موفقیت سریال پایتخت وابسته به محسن تنابنده است اما این سریال توانست سیروس مقدم را به عنوان یک فیلمساز طراز بالا معرفی کند، کسی که میتواند تمامی مخاطبان را به خود جلب کند و سریالهای رقیب را کساد کند. موفقیت سریال پایتختِ یک، سازندگان را به این فکر انداخت تا آن را تکرار کنند. ولو با همان شخصیتها و موقعیت و حتی با جایگزینی یک بازیگر زن دیگر به جای شخصیت قسمت قبل که به دنبال زندگی خود رفته است؛ تا مخاطب همچنان در فکر ازدواج راننده مجرد فیلم (ارسطو) باشد. تکرار امری پسندیده نیست و فیلمسازان معمولا با تکرار موفقیتهای خود، آن را پایمال میکنند ولی در مورد سریال پایتخت این گونه نبود؛ چرا که صرف تکرار پایتخت نیز جذابیتهای زیادی داشت.
البته تغییرهایی نیز در فیلم وجود دارد. در پایتخت ۲، دیگر پایتخت سوژه سریال نیست بلکه سوژه کل میهن است. در پایتخت ۱، خانواده نقی گرفتار مشکلات اقامت در پایتخت میشوند ولی در قسمت دو، تهران و پایتخت اصلا مطرح نیست. خانواده نقی به یک سفر ایران گردی میروند. تفاوت اصلی این دو مجموعه در همین نکته است؛ قسمت اول دارای یک داستان و گرههای مربوط به آن است در حالی که قسمت دوم هیچ داستانی ندارد به همین خاطر گرههای داستانی، به صورت پراکنده پیش میآید مخاطب را دنبال خود میکشد. با داستان میشود هر مخاطب را جذب کرد مثلا یک داستان معما گونه یا عشقی، به ابتداییترین شکل هم که روایت شود جاذبه ابتدایی را دارد اما روایت بدون داستان، کاری است دشوار که هنر بسیاری میخواهد. ویژگی پایتخت دو در همین نکته است. تصور بسیاری بر این است که وقتی داستان و قصهای نباشد جاذبهای نیز وجود ندارد، مثل ساندویچی که محتویات ندارد. ضعف بسیاری از آثار هنری و اصطلاحا آوانگارد نیز در همین نکته است. آنها قصه را که محور جذابیت است حذف میکنند و با جلوههای هنری خصوصا میزانسن و قاب بندیها فیلمی میسازند که مخاطب عام نمیپسندد مخاطب خاص نیز از سر تحقیق آن را میبیند. اما واقعیت این است که جاذبههای دیگری نیز غیر از قصه و داستان وجود دارد کهٔ تواند مخاطب را جذب کند در این رابطه مثالهایی وجود دارد و سریال پایتخت دو یکی از این موارد است. جاذبههای این سریال که باعث موفقیت آن شد متعدد است. اولین جاذبه که نقش مهمی داشت به تصویر کشیدن یک خانواده آرمانی در عین واقع نگاری است. مردی که شدیدا پایبند زن و فرزند و پدر پیرش است. (یکی از مهمترین کارکردهای شخصیت پدر، بروز همین ویژگی شخصیت نقی است) زنی که در هر شرایطی با همسرش همراه است و سختیها را تحمل میکند و حداقل توقعات زنان امروز را ندارد. دیگر شخصیتها نیز همین گونه هستند در عین اینکه آنها انسانهای خاص و ویژهای نیستند. سواد و پول ندارند به دنبال حل مسائل مهمی نیستند انسانهای آسمانی نیستند و صرفا میخواهند در کنار هم بدون آزار دیگران، با کمترین توقعات زندگی کنند و از این زندگی حتی با شرایط سختش راضی هستند. چنین خانوادهای چندان وجود ندارد بسیاری از زنهایی که سریال را میدیدند شخصیت نقی را به خاطر پایبندیاش به خانواده و پدرش تحسین میکردند و بسیاری از مردان نیز شخصیت همسر نقی را به خاطر بردباری و همراهی با شوهرش تحسین مینمودند. به عبارت دیگر چیزی که کمتر یافته میشود جاذبه دارد و فیلمساز در این مقوله موفق بوده است.
جاذبه دوم سریال، گرهها و موقعیتها و داستانکهایی است که به صورت پراکنده پیش میآمد. از قضیه خروس گرفته تا حبس شدن در رستوران و قضیه کلاه و.... این گرهها نیز بسیاری از مخاطبان را به خود جلب میکرد. خصوصا موقعیتهای کمیک آن، که جذابیتهای زیادی داشت مثل مخفی شدن برادر معتاد شوهر خواهر نقی زیر تخت بچهها که طنزِ موقعیت خوبی را به ارمغان آورد. در مورد این گرهها و اتفاقات نکاتی مطرح است. اگر چه این اتفاقات معمولا پیش پا افتاده بودند اما تعدد و توالی آنها بسیار زیاد و غیر طبیعی بود در عالم واقعی، این همه اتفاق برای یک خانواده در یک سفر نمیافتد شاید اتفاقات یک عمر نیز این گونه نباشد و احتمال زیاد فیلمساز از خاطرات افراد مختلف استفاده نموده است. این ایراد چندان وارد نیست چرا که هم ساختار طنز این اجازه را به فیلمساز میدهد و هم روال فیلمسازی اقتضا دارد که حوادث و اتفاقات تجمیع شوند. روایت زندگی روزمره به شکل عادی چندان جذابیتی ندارد البته اتفاقات عجیب و غریب مثل ماجرای کلاه و پیدا شدن شکارچی، حالت تحمیلی داشت. نکته دیگر در مورد گرهها و داستانکها، آزار دهنده بودن بعضی از آنها بود. مثلا بارها در فیلمها دیدهایم که شخصیت فیلم با سهل انگاری چیز مهمی را جلو چشم مخاطب گم میکند و کل فیلم را دنبال آن میگردد. در فیلم سازی کلاسیک و آکادمیک، این نوع قصه گویی پذیرفته و مقبول و مرسوم است اما این نوع گره اندازی، باعث آزار مخاطب میشود و ممکن است او را از خود طرد کند. بعضی از گرههای سریال پایتخت از این نوع بودند مثل ماجرای گم شدن کلاه حاوی پول نقی و یا قفل شدن در رستوران و... بر خلاف سینمای آکادمیک که معتقد است باید احساسات منفی مثل خستگی و کسالت را هم به مخاطب منتقل کرد هنر فیلمساز در این است که کمترین آزار را برای مخاطب ایجاد کند اگر شخصیت داستان دچار کسالت میشود نباید برای به تصویر کشیدن آن مخاطب را خسته و کسل نمود. همین طور در مورد گرهها و نیازهای دراماتیک که نباید آزار دهنده باشند. این ایراد بر سریال پایتخت دو وارد است اما عمومیت ندارد چرا که بعضی از گرههای آن بسیار جذاب از کار درآمد و فیلمساز سعی نمود در همان موارد نیز مخاطب را با خود همراه کند. جاذبه آخر این سریال، همان ایده قسمت اول این مجموعه است. زندگی خانوادگی در یک کامیون. تجربهای که کمتر کسی دارد و تقریبا به تصویر کشیده نشده است. به علاوه گنبد و گلدستهای که نذر واقعی فیلمساز بوده و یک روایت از شمال تا جنوب میهن عزیزمان که در پس زمینه سریال قرار داشت. به همین خاطر بهتر است عنوان این سریال را به جای پایتخت ۲، میهن گذاشت. مجموع این جاذبهها باعث ترسیم یک زندگی معمولی و روزمره ولی جذاب در سریالی شد که شتاب زدگی در ساخت در سراسر آن به چشم میخورد. همین جاذبهها باعث شد نمابندیها و میزانسنهای بیسر و ته سریال دیده نشود و مجموعه پایتخت دو مثل مجموعه اول آن، موفق از کار در آید.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان