كرين برينتون، انقلاب، نظريه ي حركت دوري، انقلاب اسلامي ايران، ترميدور، علوم سياسي
نویسنده : مرتضي اشرافي
سنتی قدیمی وجود دارد که برای تشریح واقعیات انسانی و اجتماعی آنها را با اندام و ویژگیهای انسانی مقایسه میکنند، کرین برینتون برای ارائهی مدل تبیینی خود از انقلاب از همین سنت پیروی کرده است، وی برای آنکه مفهوم توازن را در بررسی انقلاب بهکار گیرد و نشان دهد که انقلاب در اثر عدم توازن نسبی پدیدار میگردد، مثال بیماری و بدن انسان را طرح کرده است.[1] همچنان که در بدن انسان عدم توازنی که بیماریاش میخوانیم، با واکنشهای معینی همراه است که حالت بدن را به وضعی چون وضع پیش از هجوم بیماری بازگردانند به همینسان چنین مینماید که در یک نظام اجتماعی متوازن، واکنش بهسوی شرایط پیشین، همانند همان واکنش بدن در برابر بیماری وجود دارد، کرین برینتون از این حالت بدن انسان دریافته است که، چرا انقلابها کاملا به همان سان که انقلابیان میخواهند درنمیآید. سازگاریهای گذشته گرایش بر این دارند که دوباره برقرار گردند و آنچه را که در تاریخ بهعنوان ارتجاع یا دوران بازگشت شناخته شده است فراهم سازند. در نظامهای اجتماعی نیز چونان اندام انسانی، گونهای نیروی درمانبخش طبیعی وجود دارد که بر این گرایش است که بهگونهای خودبهخودی نوعی تغییر اجتماعی را با نوعی تغییر اجتماعی دیگر تعدیل کند.
مدل کرین برینتون در تبیین انقلاب
کرین برینتون معتقد است که طرح مفهومی توازن اجتماعی، سودمندترین طرح برای جامعهشناسی انقلاب است. این طرح از آسیبشناسی وام گرفته شده است. بر این اساس مدل تبیین انقلاب کرینتون، انقلابها را چونان گونهای تب میانگارد. سرفصلهای نمودار تب انقلاب، بهگونهای آماده در حوادث انقلاب بدست میآید. در جامعه و در زمان زندگی یک نسل پیش از انفجار انقلاب، در رژیم پیش از انقلابها، نشانههایی از آشوب آینده بهدست میآید. به بیان دقیق این نشانهها علائم کاملی نیستند و بیماری زمانی پدیدار میشود که این نشانهها به اندازهی کافی گسترش یافته باشند، در حقیقت این نشانهها همان علائمی است که یک آسیبشناس باهوش با دیدن آنها میتواند تشخیص دهد که بیماری در شرف آمدن است، اما نشانهها هنوز مقدماتی است و چندان گسترش نیافته که بتوان بیماریاش خواند. در ادامه، زمانی فرا میرسد که علائم کامل بیماری خود را نمایان میسازند و در اینجاست که میتوان گفت تب انقلاب آغاز گشته است.[2]
این جریان بتدریج و با یک رشته پیشرفت و پسرفت به یک بحران میانجامد که غالبا با نوعی هیجان شدید همراه است و در آن شورشیترین انقلابیان فرمانروایی را بهدست میگیرند و دورهی وحشت حاکم میگردد. پس از این بحران دورهی بهبودی آغاز میشود و آن دورهای است که معمولا با یکی دو حادثه، عود تب مشخص میشود. سرانجام تب به پایان میرسد و مریض دوباره خودش میشود و شاید از برخی جهات نیرو میگیرد و دستکم برای مدتی در برابر حملههای همانندی ایمنی مییابد، این جریان بازگشت بهوضع عادی تا پایان ادامه مییابد، زیرا جوامعی که دور کامل انقلاب را دیدهاند شاید از برخی جهات با این تجربه نیرومندتر میگردند، اما هرگز به حالت ابتدایی برنخواهد گشت.[3]
مدل تبیین انقلاب کرین برینتون را میتوانیم در این جمله از "اریک هوفر" که خودش نقل کرده خلاصه کنیم: انقلابها از سوی مردان کلام تدارک دیده میشود و بهدست "افراطیاندیشان" تحقق مییابد و سرانجام بهدست مردان عمل مهار میگردد و به سطح جوامع عادی فرو میافتد.
کرین برینتون در ادامهی تبیین مدل انقلاب، به این نکته اشاره میکند که کاربرد اصطلاحات آسیبشناسی همچون تب ممکن است این شبهه را در اذهان بهوجود آورد که وی با انقلابها مخالف و آنها را دشمن میدارد. وی در توضیح این نکته یادآور میشود که هیچ احساس بیزاری از انقلابها در خویش سراغ ندارد و میافزاید از نظر زیستشناسی، تب برای اندامی که پس از فرونشستن تب ادامه حیات میدهد، نه تنها چیز بدی نیست، بلکه چیز خوبی هم هست، بنابراین نتیجه میگیرد که طرح تبیین انقلاب وی نسبت به انقلابها بهطور عام، بیشتر دربرگیرنده تضمینهای خوشایند است تا ناخوشایند. وی با در اختیار گرفتن این مدل تبیینی، به یافتن یکنواختیهایی در چهار انقلاب بزرگ اجتماعی امریکا، انگلیس فرانسه و روسیه پرداخته است: وی سه انقلاب انگلستان، فرانسه و روسیه را نسبتا متفاوت از انقلاب امریکا مىداند. از نظر او در سه انقلاب فوق، رژیم پیشین، میانهروها، تندروها و پدیدهی ترمیدور تقریبا به یک شکل بهوجود آمدهاند.[4]
نظریهی حرکت دورى کرین برینتون
"ترمیدور" یا حرکت دوری انقلابها، یکی از واژههای رایج در مباحث انقلاب است که نخستین بار توسط برینتون در کتاب "کالبدشکافی چهار انقلاب" به کار برده شد. واژهی ترمیدور در حقیقت برگرفته از نام یکی از ماهها در تقویم انقلاب فرانسه است که بهدلیل حادثهای مهم در این ماه، نقطهی عطفی در انقلاب فرانسه محسوب میشود. "ترمیدور" یازدهمین ماه تقویم انقلاب فرانسه (1789م ) است که در نهمین روز این ماه که مصادف با 27 ژوئیهی 1794م بود، روبسپیر و یارانش از گروه رادیکالها (ژاکوبنها) با کودتای ناپلئون سرنگون شدند. در حقیقت این واقعه حاکی از مرحلهی ارتجاعی و ضد انقلابی در انقلاب فرانسه است که کودتاگران با دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه دشمنی ورزیدند و این مقطع در فرانسه دورهی استقرار دیکتاتوری پس از انقلاب است. این واقعه نقطهی شروعی برای نظریهی ترمیدوری کرین برینتون شد.[5]
ترمیدور بیانگر پایان دورهی بحران انقلابی و در واقع، یک دورهی نقاهت پس از فرو نشستن تب انقلابی است. پس از دورهی استقرار و عصر وحشت، ترمیدور آغاز میشود، در این دوره، زندگی سیاسی کم کم پایداری خود را باز مییابد، اما در حقیقت طعم و عادت خشونت سیاسی در کودتا، در تصفیهها و محاکمات مبتنی بر رعایت تشریفات قانونی همچنان ادامه دارد و مردم کوچه و بازار دیگر در صحنه نیستند، بهتدریج تبعیدیان سیاسی بخشیده میشوند و به وطن باز میگردند و تندروان انقلابی بهعنوان اخلال در نظم ملی و مقصر مشکلات پس از انقلاب معرفی میشوند و جریان بهطور طبیعی پیش میرود. در ابتدا همه میانهرو، سپس محافظهکار میشوند، تا سرانجام با بازگشت دیکتاتوری و سلطنت، همهی بازماندههای نظام پیشین بر سر کار میآیند، ولی اینبار با چهرههایی متفاوت، درست مثل فرانسه و روسیه. در این مرحله با واقعیتی ناخوشایند روبرو میشویم؛ واقعیت ایناست که انقلابها چندان دگرگونی در جوامع پدید نمیآورند. جامعهشناس نیز نمیتواند میزان دگرگونی انقلابها را پاسخ گوید مگر اینکه آمار تغییرات واقعی را در دست داشته باشد. [6]
دگرگونیهایی که در زندگی شخصی بازیگران اصلی انقلابها بهوجود آمد و یا دگرگونیهای وعده داده شده از سوی تندروها که تحقق نیافته، برای جامعهشناس مناسب نیست، چراکه یک جامعهشناس با آمار واقعی و دیدگاه بیطرفانه، انقلابها را بررسی میکند؛ اما خاطرهی ملتها برای خود آماری کاذب و غیر واقعی میسازد. در واقع انقلابها از نظر سیاسی به وخیمترین ناهنجاریها و ناکاراییهای رژیم پیشین و کشمکش داخلی پایان میدهد، اما در پیشرفت اجتماعی چندان دگرگونی پدید نمیآورد و حقیقت این است که همهی انقلابها بیشتر کارایی حکومت را بالا بردند تا دادن حق آزادی به افراد عادی. همهی انقلابها انتقال داراییها از راه مصادره یا فروش تحمیلی را به خود دیدهاند، همهی انقلابها سقوط یک طبقهی حاکم و جانشینی طبقهی حاکم دیگری را به خود دیدهاند و همهی انقلابها با خواستهای لغو فقر و بینوایی و تقسیم برابر ثروت همراه بودند، اما در نهایت در همهی انقلابها قدرت اقتصادی دست بهدست گشت و در آخر طبقهی حاکم رهبری زندگی اقتصادی و سیاسی جامعه را در دست گرفت و اوضاع اجتماع چندان تغییر نکرد.[7]
نقد دیدگاه کرین برینتون
کتاب برینتون با توجه به تاریخ چاپ آن 1965م، در اوج تقلید علوم اجتماعى از علوم طبیعى به رشتهی تحریر درآمده است. هرچند روشهاى علمى تا حدودى به حوزهی علوم انسانى وارد شده، ولى کلیتى که در قضایاى تجربى وجود دارد، با توجه به محدودیتهاى علوم انسانى قابل سریان نیست. از اینرو تعمیم مراحل انقلاب فرانسه به کلیهی انقلابها از نظر روششناختى با چالش روبهرو است. در انقلابها، جبر حاکم نیست و نسخهی از پیش پیچیدهاى نمىتوان براى کلیهی جوامع تجویز نمود. به عقیدهی آلوین کوهن همشکلىهاى چهار انقلاب بزرگ براى ایجاد قضایاى مختلف و مورد نیاز دانشمندان کافى نیستند، هرچند به کمک همین واقعیتها مىتوان نظریههاى بسیار آزمایشى برینتون را به آزمون کشید.[8]
مدلى را که برینتون ارائه مىکند نمىتوان نظریه نامید، زیرا او در پى توصیف شرایط و نتایج انقلاب است و بهعمل نمىپردازد و نشانههاى او براى انقلابها امرى حتمى نیست. علاوهبر این، علوم اجتماعى بالأخص در عصر جنبش اجتماعى و پایان یافتن دوران کشورگشایىها، بهسختى مىتواند دست به پیشبینى بزند. انقلابها چهارراههاى حوادث تاریخى هستند و چون بهندرت اتفاق مىافتند، قابل پیشبینى دقیق نیستند. هرچند برخى از وقایع اجتماعى قابل پیشبینى هستند، اما عوامل دخیل در یک انقلاب آنقدر زیادند که انسان نمىتواند همهی آنها را احصا کند. سطح تحلیل برینتون کلىتر از رفتار فرد، روانشناسى اجتماعى و جامعهشناسى است و کلیت و جامعیتى در خود این تئورى وجود ندارد. بهعنوان نمونه، انقلاب آمریکا طبق نظریهی برینتون، داراى دورهی حاکمیت تندروها و عصر ترمیدور و بهمعناى تام آن نبوده است. وضع انقلابهاى چهارگانهی کوبا، چین، ویتنام و الجزایر نیز به یک شکل نمىباشد، چراکه نه همهی آنها ترمیدور داشتهاند و نه وضع آنها پس از انقلاب یکسان بوده است. به گفتهی هانتینگتون بررسىهایى مانند بررسى و تحلیل برینتون راجعبه انقلابها، مختص جوامع غربى است.[9]
انقلاب اسلامی ایران و کرین برینتون
در رابطه با انقلاب اسلامی ایران، این بحث وجود دارد که آیا نظریهی ترمیدور بر این انقلاب قابل تطبیق است یا خیر؟ بهرغم اینکه برخی خواستهاند استقرار دولت موقت در اوایل انقلاب و حضور بنیصدر در پست ریاستجمهوری را مصداق مرحلهی اول این نظریه و حضور افرادی چون شهید رجایی و حضرت آیتالله خامنهای، بهعنوان دو چهرهی ممتاز انقلابی در پست ریاستجمهوری را مصداق مرحلهی دوم و دوران پس از رحلت امام(ره) را با ویژگی فاصلهگرفتن از برخی شعارها و اهداف انقلاب اسلامی بهویژه دوران اصلاحات (با ویژگی دوران تشدید این فاصله و بازگشت از ارزشهای اصیل انقلاب) را مصداق مرحلهی سوم و دوران ترمیدور و حرکت دوری انقلاب بدانند، بهگونهای که بسیاری از تحلیلگران ادامهی این روند را به استحالهی کامل اهداف انقلاب و بازگشتناپذیری این فرآیند تعبیر میکردند، اما با انتخابات دروهی نهم ریاستجمهوری این فرضیه باطل شد. به بیان دیگر به فرض که نظریهی برینتون تا این مرحله از دوران انقلاب اسلامی قابل تطبیق باشد، اما با انتخابات دورهی نهم و طرح شعارهای این دولت که به اعتراف بسیاری از تحلیلگران داخلی و خارجی همان شعارهای انقلابی دههی اول بود، این نظریه قابلیت تحلیل خود را از دست میدهد و امکان تطبیق آن بر انقلاب اسلامی وجود ندارد. در واقع باید گفت حضور تیزبین و تفکرات انقلابی و رهبری هوشمندانه و هدایتگرانهی مقام معظم رهبری در طول سالهای پس از رحلت امام(ره)، هرگز اجازه ظهور چنین اتفاقاتی را نداده است و ایشان در سخنانشان بهشکل دقیقی به این نکته اشاره کردهاند. این نکته واقعیتی است که امروزه نیز بسیاری از مخالفین نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی بر آن اعتراف دارند و بر همین اساس تأسف میخورند که چرا بعد از گذشت بیش از سه دهه سال از انقلاب اسلامی، هنوز ترمیدور ایرانی رخ نداده است.[10]
نظریهی کرین برینتون، مراحل پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران را بهطور نسبی توضیح میدهد که بیانگر وجود همانندیهایی میان انقلاب ایران و انقلابهای مورد بررسی برینتون است، اما اسلامی بودن انقلاب ایران، که چون چترچوبی خط سیر آن را مشخص میکند، بیانگر وجود مسیر مستقیمتری در انقلاب ایران و جهتگیری یکسان آن در طول حیاتش است.[11]