اگر كسى از وجود مبارك حضرت زهرا (عليها السلام) مى پرسيد كه آيا ما در قيامت اهل نجات هستيم؟ دختر پيغمبر (عليها السلام) در برابر پرسش آنان جواب مى دادند: اگر شما شيعه ما هستيد، اهل نجات خواهيد بود، اما اگر شيعه ما نيستيد، در نجات به روى شما بسته است، مگر اين كه شيعه شويد.اين پاسخ دختر پيغمبر (عليها السلام) به توضيح و تفسير نياز دارد كه طى مقدمه اى از مهم ترين روايات برگرفته از معتبرترين كتاب هاى شيعه به توضيح و تفسير آن مى پردازيم.
معتبرترين كتاب هاى ما، كتاب هايى است كه نزديك به عصر ائمه (عليهم السلام) نوشته شده اند كه گل سر سبد اين كتاب ها، چهار كتاب است.
از همه مهمتر، مقدم تر و بهتر، كتاب شريف «كافى» است كه در ده جلد، حدود پنج هزار صفحه و به زبان عربى است. نزديك به هفده هزار روايت بسيار پرقيمت و مهم دارد و زمانى نوشته شده است كه هنوز غيبت كبرى و طولانى امام دوازدهم (عليه السلام) شروع نشده بود؛ يعنى حضرت (عليه السلام) در غيبت صغرى بودند.
غيبت خاصّى كه زمان آن كم بود و دسترسى به ايشان به وسيله چهار نايب امكان داشت. وقتى كه مرگ نايب آخر نزديك شد، امام (عليه السلام) با خط مبارك خود نامه اى به او مى نوشتند كه شش روز ديگر از دنيا خواهى رفت، ولى احدى را به جاى خود معرفى نكن؛ چون بعد از مرگ شما، غيبت كبرى و طولانى من شروع مى شود و پايان اين غيبت را نيز فقط خدا مى داند.
خداى متعال زمان ظهور ايشان را معلوم نكرده كه چه وقت است. در روايات ما آمده است كه: هر كس زمان ظهور را تعيين كند، او را تكذيب كنيد. حتى اگر كسى بگويد: آمدن ايشان نزديك است، دروغ مى گويد؛ چون به وجود مقدس آن حضرت(عليه السلام) نيز خبر نداده اند و قرار نيست كه خبر بدهند. ولى زمان معين آن كه رسيد، به ايشان اعلام مى شود.
علمِ آن زمان، ويژه پروردگار مهربان عالم است؛ يعنى علم و آگاهى خاصى است كه آن را عمومى نمى كند. پيغمبر اعظم (صلى الله عليه و آله) و ائمه اطهار (عليهم السلام) نيز خبر نداده اند و فقط فرموده اند: او مى آيد، اما وقت آن را نگفته اند. اگر كسى از زمان ظهور خبر دهد، خبر كذب است.
كتاب كافى علاوه بر اين كه خود كتاب معتبر است، نويسنده آن هم شيخ كلينى خيلى معتبر است كه در ابتداى جلد اول جمله اى دارد كه براى ما خيلى جالب است. ايشان نوشته است: من هر روايتى را خواستم در اين كتاب بنويسم، ارزيابى كردم، اگر اين روايت در قيامت بين من و پروردگار حجّت بود، من آن را نوشتم؛ يعنى اين ده جلد كتاب را به گونه اى نوشته ام كه در قيامت گرفتار محاكمه پروردگار نشوم.
كتاب بعد، كتابى است كه عالم بزرگ و كم نظير، شيخ صدوق به نام «من لايحضره الفقيه» نوشته است، كه بسيار با ارزش است.
كتاب سوم و چهارم، كتاب «تهذيب» و «استبصار» است كه نويسنده آن وجود مبارك شيخ طوسى است كه علامه حلى كه خود به تنهايى صاحب پانصد و بيست و سه جلد كتاب است، درباره ايشان نوشته است: من در علم و عمل نظير شيخ طوسى را سراغ ندارم. شيخ طوسى كه اهل طوس يا خراسان است، در سنّ بيست سالگى مجتهد جامع الشرايط بود. اين چهار كتاب نيز محصول چهارصد كتاب است كه از زمان اميرالمؤمنين (عليه السلام) تا زمان امام حسن عسگرى (عليه السلام) يعنى در روزگار زنده بودن ائمه (عليهم السلام) نوشته شده است كه از آن چهارصد كتاب، تعداد اندكى اكنون موجود است و بسيارى از آنها جزء كتب خطّى است.
اين مقدمه را از بخشى روايات اين كتاب هاى معتبر به دست آورده ام و آن عبارت اين است: ظاهراً از زمان حضرت باقر (عليه السلام) يا اواخر عمر حضرت زين العابدين (عليه السلام) اين جريان زشت شروع شد و امامان (عليهم السلام) از حضرت زين العابدين (عليه السلام) كه اوايل اين جريان را ديدند تا حضرت رضا (عليه السلام) خيلى سخت در مقابل اين جريان زشت ايستادند.
اين جريان در شيعه اتفاق افتاد و آن اين بود كه تعدادى آلوده به گناه شدند كه تعبير بعضى از روايات ما در همين كتاب هاى معتبر است كه «يلمّون بالمعاصى»[1] به طرف معاصى و همه گناهان حركت كردند؛ گناهان مالى، بدنى، اجتماعى، شهوانى و حقوقى.
وقتى افراد سالم، پاك و درستكار از جمع خود اهل بيت (عليهم السلام) ، به سمت معصيت بروند؛ چون از شيعه توقع نداشتند، فرقه ها و گروه هاى ديگر به طرف گناهان حركت مى كردند، اين ها امر به معروف و نهى از منكرى مى كردند، اما اين كه از افراد خودشان به جانب انواع گناهان بروند، فوق العاده براى آنان زجرآور و ناراحت كننده بود.
ائمه (عليهم السلام) با اين گروهها برخورد كردند و گفتند كه اين گناهان دنيا و آخرت شما را تباه مى كند. نه فقط به خود شما ضرر مى زند، بلكه به مردم نيز ضرر زده آنها را زجر مى دهد. چرا خود را به انواع گناهان آلوده كرده ايد؟ اين ها جواب مى دادند: ما شيعه هستيم و به شفاعت امامان خود دلخوش هستيم كه در قيامت، در برابر پروردگار عالم از ما به عنوان اين كه شيعه هستيم طرفدارى كنند و نگذارند كه خدا ما را جريمه و دچار كيفر و عذاب كند. اين اصل جريان است كه از اواخر عمر امام چهارم (عليه السلام) اتفاق افتاد و تا زمان حضرت رضا (عليه السلام) نيز ادامه داشته است. حال موضع گيرى اهل بيت (عليهم السلام) در برابر اين جريان را ببينيد تا گفتار حضرت زهرا (عليها السلام) براى شما به نحو ريشه اى تفسير شود. من دو نمونه از برخورد ائمه (عليهم السلام) را براى شما عرض مى كنم؛ يكى برخورد حضرت صادق (عليه السلام) و ديگرى برخورد حضرت رضا(عليه السلام) و بعد از اين دو برخورد، دو مطلب بسيار مهم از رسول خدا (صلى الله عليه و آله) و حضرت باقر (عليه السلام) براى شما ذكر مى كنم.
اما برخورد امام صادق (عليه السلام) : وقتى در جلسه اى براى حضرت صادق (عليه السلام) تعريف كردند كه: يابن رسول الله در مدينه افرادى هستند كه با سر به طرف گناه مى دوند و هر گناهى كه به وجود مى آيد، رد نمى كنند و خود را به آن آلوده مى كنند. ما وقتى آنها را نصيحت مى كنيم، مى گويند: «نحن شيعة جعفر» ما سنّى، لاييك، بى دين و بى اعتقاد نيستيم، بلكه جزء شيعيان امام صادق (عليه السلام) هستيم و دلگرمى ما در اين گناهان و آلودگى ها، به حضرت صادق (عليه السلام) است كه در قيامت دست همه ما را بگيرد و نگذارد كه خدا ما را به عذاب مبتلا كند. يابن رسول الله! چه بايد كرد؟
اين نوع دلخوشى ها از نظر قرآن باطل است. قرآن اسم اين دلخوشى ها را كه قوم يهود نيز داشتند «امانى» گذاشته است؛ يعنى آرزوهاى بى پايه، بى ريشه، غلط، پوك و پوچ. امام صادق (عليه السلام) اول ادعاى آنها را كه گفته بودند: «نحن شيعة جعفر» ما باآلوده بودن به انواع گناهان،شيعه امام صادق(عليه السلام)هستيم را رد كردند.ببينيد امام(عليه السلام) چه جوابى دادهاست.
نوشته اند كه شكل نشستن امام صادق (عليه السلام) از شدت ناراحتى عوض شد. ما بايد ببينيم كه ائمه (عليهم السلام) از چه چيزى ناراحت و به چه چيزى دلخوش مى شدند. ائمه ما با شنيدن اسم مجلس قمار، شراب، ربا، حرام خورى، زن و مرد مخلوط، چه وضعى پيدا مى كردند و چه مى فرمودند؟ آيا بى تفاوت بودند و ناراحت نمى شدند؟ يا جواب مى دادند كه بالاخره شب عروسى است، حالا زن و مرد با هم بودند، عرقى هم خوردند و پاسورى زدند و پولى روى هم گذاشتند، نبايد به مردم سخت گرفت؟ اين را مى گفتند؟
وقتى به امام صادق (عليه السلام) خبر دادند كه چنين جريانى در مدينه هست، امام فرمودند:
«كذبوا ليسوا لنا بموال»[2] به تعبير قديمى ها، آب پاكى را روى دست آنان ريخت؛ چون اولًا حضرت به قسم جلاله تكيه كردند، كه مى دانيد چه قسمى است.
سه گونه قسم را در دين ما قسم جلاله مى گويند: «والله» «بالله» و «تالله». اگر كسى يكى از اين سه قسم را به دروغ بخورد، مثلًا مشترى آمده، مى گويد: قيمت اين پارچه مترى چند است؟ او براى اين كه اعتماد مشترى را جلب كند، با اين كه مترى پنج هزار تومان خريده است، به مشترى مى گويد: من «والله» به قيمت خريد به تو دارم مى دهم، مترى ده هزار تومان خريده ام. اين را قسم دروغ مى گويند. اين نوع قسم دروغى كه اسم و نام جلاله خدا در كار است، آيا جزء گناهان صغيره است كه با «استغفر الله» درست شود، يا جزء گناهان كبيره؟ امام صادق (عليه السلام) اين نوع قسم دروغ به «والله، تالله و بالله» را جزء گناهان كبيره اى مى دانند كه خدابه اين گناه وعده آتش جهنم داده است.
امام صادق (عليه السلام) قسم جلاله مى خورند، مى فرمايد: «والله» اين ديگر دروغ نيست و آب پاكى روى دست طرف هايى كه آلوده به انواع گناهان بودند، ريختن است. مى گويند: ما شيعه هستيم؟ اول جواب اين ادعا را مى دهند كه: به والله قسم، دروغ مى گويند. ما در پرونده شيعيان خود اين اسم و رسم را نداريم، خدا به اين افراد آگاهى كامل داده است كه مى دانند دارند دروغ مى گويند.
من وقتى مى خواهم مطلبى را از اهل تسنن نقل كنم، شادتر مى شوم تا اين كه شيعه نقل كرده باشد؛ چون از شيعه نقل كنيم، مى گويند: از هم مكتب خودتان است، اما ديگرى مطلبى را به نفع ما نقل كند، خيلى با ارزش است. حال دو مورد از آنها درباره آگاهى ائمه (عليهم السلام) براى شما نقل مى كنم.
وجود مبارك امام حسين (عليه السلام) پياده و با پاى برهنه، داشتند از مدينه به مكه مى رفتند.
جاده اى كه قديم بين مكه و مدينه بود، اگر كسى با ماشين مى رفت، اميد نداشت كه به مكه برسد. خيلى جاده بدى بود. من آن جاده را رفته بودم، آن سال ها، در آن جاده، دائم حاجى ها با احرام كشته مى شدند؛ يعنى سالى نبود كه جاده كشته ندهد. آن وقت امام حسين (عليه السلام) با پاى برهنه، در آن گرماى بالاى پنجاه درجه، بيست و پنج سفر از مدينه تا مكه آمدند.
در يكى از اين سفرها، پاى حضرت درد گرفت و تا زانو ورم كرد. نتوانستند راه را ادامه بدهند. لذا چادر زدند و امام (عليه السلام) را زير خيمه بردند و به حضرت عرض كردند: چند روز طول مى كشد، مى مانيم. پاى خود را دراز كنيد تا ورم و دردش بخوابد و هر وقت خود شما فرموديد، راه بيافتيم.
امام (عليه السلام) يكى از ياران خود را صدا زدند. در آن بيابانى كه اصلًا آب و علف پيدا نمى شد، از مدينه تا مكه فقط كوه است، فرمودند: طبق آدرسى كه به تو مى دهم، پشت فلان تپه مى روى، تعداد كمى چادرنشين هستند، مردى از گياهان خشك و تر اين بيابان در ايام بهار دوا درست مى كند كه براى درد و ورم پا خوب است،ولى نگو كه براى چه كسى مى خواهى؟ چون اگر اسم مرا ببرى، پول نمى گيرد.
چقدر امامان ما مهربان بودند. فرمود: چون اين ها بيابان نشين هستند و نان آنان از همين راه اداره مى شود، اگر اين دوا را رايگان يا كمتر بدهند، به زندگى آنها لطمه مى خورد. گفت: چشم. آمد و طبق آدرسى كه حضرت داده بودند، آن مرد را ديد و گفت: اين دوا را دارى آ گفت: آرى، اما بگو براى چه كسى مى خواهى؟ گفت: بنا نشد كه بپرسى براى چه كسى مى خواهى، تو دوا را بده، من هر چه قيمتش هست، نقدى به تو مى دهم.
گفت: نه، بايد بگويى كه براى چه كسى مى خواهى؟ گفت: آخر اسم مريض به چه درد تو مى خورد؟ ما مريضى داريم كه در چادر افتاده و دارد ناله مى كند، دوا را بده. گفت: تا نگويى براى چه كسى مى خواهى، دوا نمى دهم.
بالاخره اين بنده خدا با اين كه حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) فرموده بود نگو، اما گفت. البته نبايد مى گفت. گفت: والله دوا را براى جگر گوشه زهرا (عليها السلام) حضرت امام حسين (عليه السلام) مى خواهى؟ به تو نمى دهم. خودم مى آيم و با دست خودم دوا را به حضرت مى دهم. امام حسين (عليه السلام) آمده تا از منطقه ما رد شود، من به زيارتش نيايم؟ من تا به حال حضرت ابى عبدالله (عليه السلام) را نديده ام. اين چشم من بايد به چهره مولايم بخورد كه خدا اين چشم مرا در قيامت عذاب نكند.
عرب سياه، پابرهنه و بيابان گردى بود، اما معرفت داشت. آمد و وارد خيمه حضرت شد. عرض كرد: آقا اين دوا. حضرت فرمود: اين هم پول دوا، عرض كرد: تمام دنيا فداى شما، قابل ندارد. يابن رسول الله از من نخواهيد كه پول بگيرم. حضرت فرمودند: نه، ما چيزى را رايگان نمى خواهيم. عرض كرد: حال كه مى خواهيد رايگان نباشد، من همسرم درد زايمان دارد، دعا كنيد كه فرزند و مادرش سالم بمانند. حضرت فرمودند: دعا مى كنم. وقتى تو برگردى، فرزندت سالم به دنيا آمده است و بدان: در دفترى كه نزد ما هست، اسم فرزند تو جزء شيعيان ما ثبت است.
چند نفر در حضور اميرالمؤمنين (عليه السلام) نشسته بودند، يكى از آنان با حال خوشى به اميرالمؤمنين (عليه السلام) عرض كرد: «أنا و اللّه أحبّك» من عاشق شما هستم. حضرت سر خود را پايين انداختند، بعد از چند لحظه سر بلند كردند و فرمودند: «كذبت» دروغ مى گويى.
عرض كرد: آقا! محبت امرى قلبى است، مگر شما ذات قلب مرا مى بينيد كه فرموديد من دروغ گفتم. فرمود: من به قلب تو كار ندارم، تو وقتى اين جمله را به من گفتى، من ارواح شيعيانم از زمان حضرت آدم (عليه السلام) تا قيامت را نگاه كردم، تو در آنها نبودى، پس دروغ مى گويى.
به نظر حضرت زهرا (عليها السلام) و امام باقر، صادق و رضا (عليهم السلام) شيعه پرقيمت ترين انسان تاريخ است. نه پرقيمت ترين انسان امت و زمان ائمه (عليهم السلام) نه، بلكه شيعه واقعى پرقيمت ترين انسان تاريخ است. اما اين ادعايى كه اين ها كردند، امام صادق (عليه السلام) فرمود: دروغ گفتند، برادران و خواهران! آنهايى كه خيلى آزاد، راحت و با نظر بلند به هر گناهى خود را آلوده مى كنند، شيعه نيستند، اما اگر رابطه خود با گناهان را قطع كنند و زندگى را به پاكى، درستى و صداقت محدود كنند، قطعاً نام آنان در آن دفتر اسامى شيعه ثبت مى شود.
اين دفتر، دفتر عجيبى است. حذيفة بن اسيد غفارى مى گويد: ما از كوفه با حضرت مجتبى (عليه السلام) به مدينه مى آمديم. حضرت به شترى خيلى توجه داشتند. من فكر كردم حضرت اين شتر را دوست دارند. به امام عرض كردم: يابن رسول الله چرا به اين شتر خيلى علاقه داريد؟ فرمود: كارى به اين شتر ندارم. در بار اين شتر دفترى است كه نام شيعيان ما تا قيامت در آن ثبت است. من به بار اين شتر عشق مى ورزم، نه خود شتر.
حذيفه مى گويد: وقتى به مدينه رسيديم، من كه سواد نداشتم، به حضرت عرض كردم: اين دفتر را به من نشان مى دهيد؟ فرمود: روزى به خانه ما بيا تا آن را به تو نشان بدهم. ما اين دفتر را به هر كسى نشان نمى دهيم.
مى گويد: با پسر برادرم كه سواد داشت رفتم، به او گفته بودم كه من مى خواهم به خانه حضرت مجتبى (عليه السلام) بروم تا امام دفترى را به من نشان بدهند كه اسم شيعيان تا قيامت در اين دفتر هست. رفتيم.
خود حضرت برخاستند و دفتر را آوردند، من به برادرزاده ام گفتم: نگاه كن ببين اسم من در اين دفتر هست؟ برادرزاده ام نگاه كرد و به من اشاره كرد كه اسم تو هست. بعد دفتر را ورق زد، ناگهان فرياد زد: عمو اسم من هم در اين دفتر هست، ولى اسم من نور مى دهد. به امام مجتبى (عليه السلام) عرض كردم: يابن رسول الله چرا اسم برادرزاده من در اين دفتر نور مى دهد؟ فرمود: چون برادرزاده ات جزء هفتاد و دو نفر ياران برادرم امام حسين (عليه السلام) است. اين نور مخصوص آنها است. چه كسى شيعه است و اسمش در آن دفترهست؟ خوش به حال آنان. ما بايد كارى كنيم كه اسم ما در اين دفتر نوشته شود و يا اگر نوشته شده است، اين اسم از دفتر پاك نشود و بماند.
- اى جلوه آيه هاى قرآناى گوهر پربهاى قرآن
- زد بوسه به دست تو پيمبريعنى كه تويى لقاى قرآن
- لبخند تو آيتى است از نورصوت تو بود صداى قرآن
- در راه على به خانه وحىآخر تو شدى فداى قرآن
- اى چشمه فيض ز بى نهايتپيوند نبوت و ولايت
حجت الاسلام والمسلمین انصاریان