كلمات كليدي : رابطه عقل و دين، عقل گرايي افراطي، عقل گرايي انتقادي، عقل گرايي انتقادي
نویسنده : سيده معصومه جوادي زاويه
واژه عقلگرایی (rationalism) از ریشه لاتینی ratio و در فارسی برابر با «عقل گرایی»، «اصالت عقل»، «خودباوری» و از این قبیل است. این اصطلاح در الاهیات مسیحی، در برابر ایمانگرایی[1] قرار دارد و به معنای آن است که در اثبات آموزههای دینی، عقل بر ایمان مقدم میشود و کلیه اصول و حقایق دینی بر مبنای عقل اثبات میپذیرند، نه آن که بر مبنای ایمان استوار باشند.[2]
رابطه عقل و دین از نظر متفکران غربی[3]
1. ایمان گرایی:[4]
بر اساس این دیدگاه، نظامهای اعتقادات دینی، موضوع ارزیابی و سنجش عقلانی قرار نمیگیرند. پیروان این دیدگاه میگویند: اگر به وجود خداوند یا کمال نامحدود او و حکمت و علم و قدرت او و همچنین عشق او نسبت به انسانها ایمان داریم، در واقع، این امر را مستقل از هرگونه قرینه و استدلالی پذیرفتهایم و هر گونه کوششی را که برای اثبات یا انکار عشق خداوند نسبت به انسانها صورت پذیرد مردود میدانیم.[5]
از این روست که پولس حواری معروف چنین مینویسد: با خبر باشد که کسی شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل. و مراد او از فلسفه و مکر باطل در آن زمان همان تعقل و روشهای تعقلی بوده است؛ زیرا که فلسفه مظهر و سمبل تفکر عقلانی است.[6]
2. عقل گرایی حداقلی یا انتقادی:[7]
عقلگرایی انتقادی که حد فاصل بین عقلگرایی حداکثری و ایمانگرایی است، میگوید: اعتقادات دینی را باید مورد نقد و ارزیابی قرار داد، اگرچه اثبات قاطع و همگانی چنین نظامهایی امکان پذیر نیست؛ زیرا پژوهشهای عقلی دارای قطعیت نیستند. بر اساس این رویکرد باید تمام تلاش خود را در شناخت برهانها و ادلهای که مؤید نظامهای دینی هستند به کار برد و براهین و انتقادات رقیب را با آنها مقایسه کرد و به داوری پرداخت.[8]
3. عقل گرایی حداکثری یا افراطی:[9]
در نظریه عقلگرایی حداکثری یا افراطی، تنها میتوان قضیهای را عقلا پذیرفت که صدق آن برای همه عاقلان در تمامی زمانها و مکانها به اثبات رسد. مطابق این نظریه هر قضیه مورد پذیرشی، یا آنچنان بداهتی دارد که تمام عاقلان آن را میپذیرند و یا به کمک مقدمات بدیهی و قواعد استنتاج که آن هم بدیهی است، برای همه عاقلان به اثبات رسیده است. بنابراین قضایایی که این شرط را ندراند شایسته تصدیق نیستند و پذیرش آنها عاقلانه نیست.[10]
باید اعتراف کرد که واژه «اثبات»[11]در تعریف عقلگرایی حداکثری تا اندازهای مبهم به نظر میرسد.
مقصود از «اثبات عقلانی» این است که ما بتوانیم صدق آن باور را به گونهای نشان دهیم که هر شخص معقولی که پایبند به موازین عقلانی و منطقی است، آن را قبول کند. و مقصود این نیست که صدق آن باور به طور یقینیِ مطلق نشان داده شود، به گونهای که هیچ تردید منطقی در آن ممکن نباشد، بلکه همین مقدار که «محتملتر» بودن صدق به آن نشان داده شود، برای اثبات آن باور کافی است.[12]
از طرفداران جدی و تمام عیار این دیدگاه، ریاضیدان انگلیسی کلیفورد[13] است. او مدعی است: «باور داشتن به هر امری بر اساس شواهد و مدارک ناکافی، همواره و در همه جا و برای همه کس، نادرست است.»[14]
کلیفورد در این عبارت شرط پذیرش هر باوری را مبتنی بودن آن بر شواهد و ادله کافی میداند، ادله و شواهدی که به هنگام بروز سؤالات و تردیدها مقاومت نموده و جانب صدق آن باور را بر جانب کذب آن محتملتر نمایند و ذهن انسان عاقل را به صدق آن باور قانع نمایند.
حال این سؤال مطرح است که چرا کلیفورد چنین معیارهای مشکلی را برای باورهای دینی قرار داده است و چنین فیلتر سخت و دریچه تنگی را در راه قبول باورهای دینی نهاده که تنها آن دسته از باورهای دینی را باید پذیرفت که از فیلتر شواهد و ادله کافی گذشته و در برابر سؤالات و تردیدها سربلند بیرون آیند، و ادله آنها ذهن مخاطبین عاقل را قانع نماید؟
کلیفورد در پاسخ به این سؤال فقط بر توالی و نتایج وخیم ناشی از قبول یک باور بدون در دست داشتن شواهد و ادله کافی و معتبر تأکید مینماید و آن عواقب را نشان میدهد و از طریق نامطلوب بودن آن، سعی در اثبات مراد خود دارد.
اعتراض مطرح شده علیه دیدگاه عقل گرایی حداکثری
یکی از اعتراضاتی که غالبا علیه دیدگاه عقلگرایی حداکثری مطرح میشود، این است که افراد زیادی در جامعه زندگی میکنند که برای امرار معاش خویش مجبور به انجام کارهای سخت و طاقت فرسا هستند و تمام وقت مفیدشان را صرف کار و تلاش میکنند. اینها از یک سو وقت و فرصت مطالعه و اندیشیدن درباره مسائل فوق را ندارند و از سوی دیگر از توانایی و قابلیت کافی برای پرداختن به این مسأله نیز برخوردار نیستند. اینها طیف وسیعی از مردم متدین و اهل ایمان را تشکیل میدهند که نمیتوان بدانها بیتوجه بود و از کنار آنها به راحتی گذشت.
به عبارت دیگر، طرح کلیفورد و امثال او قابلیت اجرا شدن و به عینیت پیوستن را ندارد، زیرا اجرای این طرح مستلزم این است که بسیاری از افراد متدین دست از کار و زندگی خود شسته و به بحث و بررسی و تحقیق در مبانی ایمانی خویش برآیند و چنین امری عملا غیر قابل تحقق است.[15]
کلیفورد به این اعتراض توجه داشته و در این باره میگوید: ممکن است کسی بگوید: من شخص گرفتاری هستم و فرصت کافی برای مطالعه و تحقیقی که ضروری است تا مرا در درجه ای از آگاهی نسبت به این مسائل خاص قرار دهد، و یا حتی قادر به درک ماهیت براهین و استدلالات بنماید، ندارم. در اینصورت او باید فرصت کافی برای ایمان داشتن نیز نداشته باشد.[16]
بنابراین مقصود کلیفورد این است که باور و ایمان مستلزم صرف وقت و تنظیم مقدمات منطقی و یقینی است و کسی که فرصت برای پرداختن به این امور را ندارد، نباید به امر خاصی ایمان داشته باشد. بویژه در عرصهی باورهای دینی که با سرنوشت و حیات ابدی انسان سروکار دارد، و نیازمند تحقیق عمیقتر و براهین محکمتر است.
و در نهایت اینکه چنین افرادی که فرصت و توانایی کافی و لازم برای تحقیق عمیق در این امور را ندارند، بهتر است که موضع شکاکانه اتخاذ نموده و از هر گونه باور و حکم در این خصوص خودداری نمایند.[17]
نقد عقلگرایی حداکثری
1. انطباق این معیار که «تنها میتوان قضیهای را عقلا پذیرفت که صدق آن برای همه عاقلان در جمیع زمانها و مکانها به اثبات رسد»، در مورد هیچ گزارهای ممکن نیست، زیرا امکان پرسش و جستجو از جمیع عقلا در جمیع زمانها و مکانها وجود ندارد.[18] چون در اینصورت آنها باید تا پایان تاریخ در انتظار بمانند تا همه انسانها بیایند و درباره مسألهای اظهار نظر کنند، آنگاه معلوم شود که آیا این مسأله برای همه انسانها در همه ی زمانها و مکانها قانع کننده بوده است یا خیر! زیرا این شرط تأمین نمیشود مگر آنکه انسانهایی که در آینده به دنیا میآیند، نسبت به ادلهی آن مسأله قانع شده باشند.[19]
علاوه بر این، این نظریه مستلزم آن است که همه گزارههای عقلانی در رشتههای مختلف دانش بشری باید برای همه عقلای عالم به اثبات رسیده باشد تا بتوان آن را پذیرفت، در حالیکه همه انسانهای عاقل دانش یکسانی ندارند، برخی در یک زمینه دانش بیشتری و در زمینههای دیگر دانش کمتری دارند و بلکه چه بسا جاهل اند. بسیاری از انسانها عقل خود را برای همهی مسائل به کار نمیگیرند. آیا به کار نگرفتن عقل توسط عدهای برای کشف و اثبات برخی گزارهها، دلیل عدم اعتبار نظر کسانی است که عقل خود را در مورد همان گزاره ها به کار گرفتهاند؟[20]
2. عقل گرایی حداکثری با مشکل دیگری هم روبروست. عقلگرایی حداکثری «عقل» انسان را قوهای میانگارد که در قبال جهان بینیهای متعارض، بیطرف است و بنابراین به مدد آن، میتوان بدون پیشداوری و فارغ از جهان بینیهای مطلوب اشخاص، امری را برای همگان اثبات کرد.
اما آیا عقل واقعا خنثی و بیطرف است؟ ما در زندگی روزمره به وضوح میبینیم که مردم عمدتا تحت تأثیر نظامهای اعتقادی، یعنی جهان بینیهایشان، دستهای از براهین را در خور اعتماد مییابند. فیلسوفانی که به این نکته دقت نظر دارند، میکوشند تا رویکردی کاملا «خالص» و «بدون پیش فرض» را نسبت به فلسفه تأسیس کنند. تلاش دکارت برای آنکه فلسفه اش را از موضع «شک کلی» آغاز کند، مصداق بارز این قبیل کوششها است.
اگر نگوییم همه، دست کم بسیاری از فلسوفان معاصر ظاهرا چنین کاری را نشدنی یافتهاند. یعنی به این نتیجه رسیدهاند که هیچ موضع خالص و فارغ از پیش فرضی وجود ندارد که بتواند مبنای معرفت واقع شود، به نحوی که معرفت ما « از مبدئی که آغاز کردهایم» مستقل گردد. بنابراین اگر این رأی صحیح باشد، یعنی اگر نتوانیم نظامهای اعتقادیمان را از عقاید پیشین و «پیشداوریها» کاملا بپیراییم، رویکرد مبتنی بر عقلانیت حداکثری فاقد کارایی خواهد بود.[21]
3. سوالی در این دیدگاه به نظر میرسد و آن این است که آیا این دیدگاه، دیدگاهی علمی و کارآمد است؟ بعبارت دیگر، آیا اصولا جامهی عمل پوشاندن به آنچه عقل گرایی حداکثری بدان توصیه میکند، امری ممکن و شدنی است؟
آیا میتوان صدق یک مجموعه باور دینی را آنچنان نشان داد و به لحاظ عقلانی اثبات کرد که اگر آن را به هر شخص معقولی -که به ضوابط عقلانی پایبند است- ارائه دهیم، بپذیرد و برای او متقاعد کننده باشد؟
عقلگرایان افراطی در برابر این سؤال میتوانند چنین بگویند که صرف اینکه همهی افراد عاقل از طریق براهین ارائه شده به وسیله مؤمنان متقاعد نشوند، نمیتوانند به طور آشکارا و بیواسطهای مدعای عقل گرایی افراطی را تهدید نمایند و یا آن را تخریب کنند؛ زیرا درستی یک برهان به لحاظ ماده و صورت یک طرف قضیه است، و پذیرش و استعداد و نبودن مانع از سوی مخاطب جانب دیگر آن. بنابراین از عدم پذیرش یک برهان از سوی مخاطبان نمیتوان نقص در ماده یا صورت آن را استنتاج نمود. چه بسا عدم پذیرش استدلالی از سوی مخاطب، معلول یکی از علل و عوامل ذیل باشد:
الف. ممکن است مخاطب برهان را به طور کامل و دقیق مطالعه نکرده باشد.
ب. ممکن است که به دلیل نداشتن تحصیلات کافی و کسب مبادی لازم، قادر به فهم آن برهان نباشد.
ج. از ظرفیت کافی و استعداد عقلانی لازم برای فهم پاره ای از براهین فی حد نفسه معتبر برخوردار نباشد.
د. چه بسا پیشداوریها و حب و بغضها و عوامل محیطی و بیرونی مانع معرفت او شده باشند.
به هر حال دهها امکان و احتمال دیگر ممکن است در بین باشد و مانع از پذیرش براهین مؤمنین از سوی مخاطبانشان شوند، لذا از عدم پذیرش مخاطبین نمیتوان نادرستی براهین مؤمنین را استنباط کرد.[22]
با این همه، بحثهایی که در خصوص براهین دینی صورت گرفته، در واقع سمت و سویی دارد که چندان مایه دلگرمی قائلین به عقلانیت حداکثری نیست. اگر دیدگاه قائلین به عقلانیت حداکثری درست باشد، شخص انتظار دارد که بدفهمیها و مقاومتهایی که دست کم در مورد بعضی از براهین دینی صورت گرفته، رفته رفته از میان برود و با مرور زمان متفکران به نحو فزایندهای این براهین را معتبر و به لحاظ عقلی مجاب کننده بیابند. اما به نظر میرسد که در عمل ماجرا به عکس است. حتی فیلسوفانی هم که برهان خاصی را صحیح میدانستند ظاهرا با بررسی بیشتر، آن را مخدوش یافته اند و به این نتیجه رسیدهاند که شخص عاقل میتواند آن برهان را نپذیرد و در عین حال بداهتا کار خلاف عقلی هم مرتکب نشده باشد، لذا به نظر میرسد که روند امور به سوی نوعی اجماع و توافق عام حرکت نمیکند، بلکه مارا به تصدیق این نکته رهنمون میشود که هیچ یک از این قبیل براهین برای همهی عقلا قانع کننده نیست.[23]